✍از امام صـادق (ع) پرسیدند:
💠یوم الحسره،کدام روز است کہ خدا می فرماید: بترسان ایشان را از روز " حسرت "حضرت جواب دادند: آن روز قیامت است کہ حتے نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکے نکردند.
✅پرسیدند: آیا کسے هست کہ در آن روز حسرت نداشته باشد؟ حضرت فرمودند : آرے، کسے کہ در این دنیا مدام بر رسول خدا " صـــــلوات " فرستاده باشد.
📚وسائل الشیعه/ج۷
@ranggarang
میگن روز قیامت بعضی از مردم؛
از خدا میخوان اونا رو به دنیا
برگردونه تا اعمال بهتری انجام بدن":)
•
•
اما جواب اینه که:
« تو هر روز صبح به زندگی برگردونده میشدی، چه کردی؟!» 💔
+فرصت ها رو نسوزونیم!
#تلنگرانه
@ranggarang
#داستان_
🍂🍃 #داستان حضرت عزیر 🍂🍃
قسمت دوم👇
💠مرگ صد ساله عُزَير، و زنده شدنش پس از صد سال
در قرآن داستان مرگ صد ساله عزير، و سپس زنده شدن او به طور خلاصه در يك آيه (بقره - 295) آمده است، كه بسيار شگفت انگيز است.
پدر و مادر عزير در منطقه بيت المقدس زندگى مى كردند، خداوند دو پسر دوقلو به آنها داد و آنها نام يكى را عزير، و نام ديگرى را عزره گذاشتند. عزير و عزره با هم بزرگ شدند تا به سن سى سالگى رسيدند، عزير ازدواج كرده بود، و همسرش حامله بود، كه بعدها پسر از او به دنيا آمد.
عزير در اين ايام (كه سى سال از عمرش گذشته بود) به قصد سفر از خانه بيرون آمد و با اهل خانه و بستگانش خداحافظى كرد و سوار بر الاغ شد و اندكى انجير و آب ميوه همراه خود برداشت تا در سفر از آن بهره گيرد.
عزیر همچنان به سفر خود ادامه داد تا به يك آبادى رسيد. ديد آن آبادى به شكل وحشتناكى در هم ريخته و ويران شده است. و اجساد و استخوانهاى پوسيده ساكنان آن به چشم مى خورد، هنگامى كه اين منظره وحشتزا را ديد، به فكر معاد و زنده شدن مردگان افتاد و گفت:
✨اَنِّى يُحيِى هذِهِ اللهُ بعدَ مَوتِها؛✨
چگونه خداوند اين مردگان را زنده مى كند؟
او اين سخن را از روى انكار نگفت، بلكه از روى تعجب گفت.
او در اين فكر بود كه ناگهان خداوند جان او را گرفت، او جزء مردگان در آمد و صد سال جزء مردگان بود، پس از صد سال خداوند او را زنده كرد. فرشته اى از طرف خدا از او پرسيد: چقدر در اين بيابان خوابيده اى، او كه خيال مى كرد، مقدار كمى در آن جا استراحت كرده، در جواب گفت:
✨لَبِثتُ يوماً او بَعضَ يومٍ؛✨
يك روز يا كمتر.
فرشته از جانب خدا به او گفت: بلكه صد سال در اينجا بوده اى، اكنون به غذا و آشاميدنى خود بنگر كه چگونه به فرمان خدا در طول اين مدت هيچگونه آسيبى نديده است، ولى براى اين كه بدانى يكصد سال از مرگت گذشته، به الاغ خود بنگر و ببين از هم متلاشى شده و پراكنده شده و مرگ، اعضاء آن را از هم جدا نموده است.
نگاه كن و ببين چگونه اجزاى پراكنده آن را جمع آورى كرده و زنده مى كنيم.
عزير وقتى اين منظره (زنده شدن الاغ) را ديد گفت:
✨اَعلَمُ اَنَّ اللهُ على كلِّ شىءٍ قَديرٍ؛✨
مى دانم كه خداوند بر هر چيزى توانا است.
يعنى اكنون آرامش خاطر يافتم، و مسأله معاد از نظر من شكل حسى به خود گرفت و قلبم سرشار از يقين شد.
ادامه دارد...
@ranggarang
به خدا سوگند ! آنها اسلام را پروراندند،
چونان مادری که فرزندش را بپرورانَد،
با توانگری، با دست های بخشنده، وَ زبان
هایِ بُرنده و گویا . . .
- امیر المومنین، در ستایشِ انصار فرمود
- قاسم هایِ دوران، اَنصارِ های پیشین
[ #نهجالبلاغه | #حکمت۴۶۵ ]
@ranggarang
تقدیر الهی چنان بر محاسباتِ ما چیره
شود که تدبیر، سبب آفت زدگی باشَد...
[ #نهجالبلاغه | #حکمت۴۵۹ ]
@ranggarang
قناعت مالی است که پایان نمی پذیرد..
- برخی این حکمت را از
رسولِ خدا |ص| نقل کرده اند
[ #نهجالبلاغه | #حکمت۴۷۵ ]
#پندانه
✍ چه کشکی؟ چه پشمی؟
🔹چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید.
🔸از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید.
🔹باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیک است كه بیفتد و دست و پایش بشكند.
🔸مستاصل شد و صورتش را رو به بالا کرد و گفت:
ای خدا، گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.
🔹قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت.
🔸گفت:
ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.
🔹قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیک تنه درخت رسید، گفت:
ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشک و پشم نصف گله را به تو میدهم.
🔸وقتی كمی پایینتر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من بهعنوان دستمزد.
🔹وقتی باقی تنه را سُر خورد و پایش به زمین رسید، نگاهی به آسمان کرد و گفت:
چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.
🔸در زندگی من و شما چند بار این حکایت پیش آمده؟😢🤔
#تلنگر
@ranggarang