💠داستان
👈اثر تلقین
روزی قرار بر اعدام قاتلی شد .
وقتی قاتل به پای دار رفت و طناب را دور گردن او آویختند، ناگهان روانشناس سر رسید و بلند داد زد دست نگه دارین.
آنها از دار زدن مرد منصرف شدند و گوش به سخنان روانشناس سپردند.
روانشناس رو به حضار گفت :
مگر نه اینکه این مرد قاتل است و باید کشته شود ؟
همه جواب دادند بله.
روانشناس ادامه داد:
پس بگذارید من به روش خودم این مرد را بکشم .
همه قبول کردند.
سپس روانشناس مرد را از بالای دار پایین آورد و او را روی تخته سنگی خواباند و چشمانش را بست و به او گفت:
ای مرد قاتل من شاهرگ تو را خواهم زد و تو به زودی خواهی مرد .
همه از این گفته روانشناس تعجب کردند. روانشناس تکه ای شیشه از روی زمین برداشت و روی دست مرد کشید مرد احساس سوزش کرد .
ولی حتی دستش یک خراش کوچک هم بر نداشت .
سپس روانشناس قطره چکانی برداشت و روی دست مرد قطره قطره آب میریخت و مدام به او می گفت:
تو خون زیادی از دست دادی و به زودی خواهی مرد.
مرد قاتل خیال می کرد رگ دستش زده شده و به زودی می میرد، در صورتی که دستش خراش کوچک هم نداشت.
مدتی گذشت و دیدند که قاتل دیگر نفس نمی کشد، او مرده بود ولی با تیغ؟ با دار؟ خیر.
او فقط و فقط با زهری به اسم تلقین مرده بود.
پس بعد از این اگه یک مریضی کوچک و یا مشکلی داشتید با #تلقین بزرگش نکنید، چون تلقین نداشته ها را به داشته ها تبدیل میکند؛
لازم به ذکر است که بر خلاف تلقین منفی #تلقین_مثبت هم داریم.
👈داستانک ها و پیامها درسروش
#خواندنی
@ranggarang