eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.2هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌱🌸 ❤️ مادری که جزپول چیزی رونمیبینه چطور باید قدرشو بدونم شما بگو مادری که میبینه بچه اش مستأ جره به زور کرایه خونه میده ارثه بچه هاشو نمیده یکی به خاطره بی پولی که نتونست برابچه اش یه اسباب بازی بخره خودشو دار زد واونیکی خواهرم که به خاطر اینکه پول دربیاره رفت سرکار ویه آشغال انتخاب کرد واسه زندگی که آخرم باتفنگ بکشه آبجیمو اینا همش به خاطره مادرمه که انقدر داراست یه خونه بالاشهراجاره کرده و۷واحدداده اجاره ویه واحدم خودش میشینه امابه ما که حقمونه نمیده از کدوم مادر حرف میزنید دلم پر خونه 😭😭 من واقعأ شماروندیده دوست دارم چراشو نمی دونم🌹🌹 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸 #رسوایی رفتنش دوباره ترس را به جانم انداخت . چرخید و کمی نگاهش در صورتم چرخ خورد . -خب
🍃🍃🍃🌸🍃 گونه فکر می کردم زیرا هر بار که عمو مانند آقا بهروز با خشم و غیض حرفی می زد برادرانم نه نمی گفتند اما... اما عمران، عمران بود . همین یک روز هم برای فهمیدن این که او هیچ حرف زوری را گردن نمیکشد کافی بود فقط نمی دانستم چه چیزی او را مجبور به قبول ازدواج کرده بود! آقا بهروز با همان لحن به طرفم گردن چرخاند . -دخترم حاضر شو بریم حاج خانم بی تابیت رو... منظورش خان جون بود، هول زده جلو رفتم که با کوبیده شدن مشت عمران وسط آیینه ی رو میزش حرفم را فراموش کردم هینی از ترس کشیدم. آقا بهروز که به سویم چرخیده بود، حرفش ناقص ماند . قبل از همه توران خانم که با بی حالی رو تخت نشسته بود از جا پرید و به سمت پسرش رفت. -چیکار کردی مادر؟ ببینمت... علی و آقا بهروز هم دورش را گرفتند اما او همه را کنار زد و عقب کشید. صدایش خش دار شده بود . -ولم کنید . توران خانم با حالی زار به سمت آقا بهروز چرخید . -این چه اجباریه خان داداش؟ چرا داری بچمو اذیت می کنی خدارو خوش نمیاد اینا امانتای پرویزن اشک هایش امان نداد که ادامه ی حرف هایش را بگوید اما آقا بهروز گویا خام این کارهای عمران نمی شد که دستش را بالا برد . -با این کارات نمی تونی جلوی منو بگیری نمیزارم این دختره رو اذیت کنی و من پیرمرد و رو سیاه کنی، من قول دادم سر قولمم هستم . بهار دخترم بریم . قبل از این که دستش روی شانه ام بنشیند عمران دست سالمش را دور شانه انداخت و با یک ضرب مرا پشتش کشاند . -گفتم بهار جایی نمیاد . علی مداخله کرد. صدای بالا رفته ی عمران نشان از بی حرمتی به عمویش بود . -داد نزن عمران . اما حرف های علی خریدار نداشت، شاید چون عمران در کله شقی و لجاجت به عمویش کشیده بود . تنم مثل بید زیر دستش می لرزید، دست خودم نبود واقعا این کشکمش ها برای من که در اوج آرامش چشم باز کرده بودم و قد کشیده بودم، سخت بود . توران خانم شالی را از چمدان نیمه بازم بیرون کشید و با گریه دور دست عمران پیچید . -بیا بریم بیمارستان چیکار کردی آخه مگه عقل نداری تو، بزار بره دختره به جهنم . اخم های عمران از دردش نشات می گرفت. دستش را در آغوش کشید و شال رادورش پیچاند . -گفتم نه یعنی نه ... آقا بهروز، علی را که سعی داشت آرامش کند کنار زد . -من این دختره رو میبرم، تو می خوای جلومو بگیری؟ دندان قروچه ی عمران حرفش را پشت لب هایش زندانی کرد . با هدایت دست آقا بهروز از کنار عمران گذشتم. هنوز دست و پایم می لرزید هنگام خروج از اتاق بالاخره عمران لب گشود . -پشیمون میشی عمو... با بسته شدن در اتاق توسط علی، دیگر صدایش را نشنیدم. مردد نبودم با تمام وجود دلم می خواست از این خانه فرار کنم. روی دستم لکه ای از خون عمران بود کنار آقا بهروز قدم بر می داشتم که سمیرا از اتاق بیرون آمد و با قدم های بلند چادرم را روی دستانم گذاشت . -ترسیدم چادرت و بیارم تو اتاق عمران قاطی کنه برو به خان جونت سر بزن عموت میگفت خیلی دلواپسته . حرفش را زد و بوسه ای مهربانانه روی گونه ام گذاشت. شوکه بودم از رفتارش نکند بلایی سر خان جونم آمده بود؟ ! سریع بیرون رفتم و کفش هایم را به پا زدم. سمیرا پشت در ایستاده بود از شیشه های کوچکی که روی در بود نگاهم می کرد ادامه دارد... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🌸🍃 ❤️ اگه سیستم ایمنی ضعیفی دارین این پست تقدیم شما درخواستی شما 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ در مورد خانمی که گفتن همسرشون در خانه کارهای تعمیراتی انجام میده وخونه شلوغه. عزیزم پیشنهاد میکنم به کارش علاقه نشان بدهی وکم کم در کارها کمک کنی .اونوقت میتونی وسایل رو هم مرتب تر بزاری .چند تا سبد بزرگ بگیر وسایل رو دسته بندی کن .ی گوشه بزار .ان شاالله کارتون بگیره .دستتون باز شه که بتونه مغازه اجاره کنه💐🌺💐🌺 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
در سال ۱۹۳۷ در انگلستان یک مسابقه فوتبال بین تیم های چلسی و چارلتون بعلت آلودگی بی حد هوا در دقیقه ۶۰ متوقف شد. اما "سام بارترام" دروازه بان چارلتون ۱۵ دقیقه پس از توقف بازی همچنان درون دروازه بود! بعلت سر و صدای زیاد پشت دروازه اش سوت داور را نشنیده بود. او با دست هایی گشاده با حواس جمع در دروازه می ماند و با دقت به جلو نگاه می کند تا به گمان خودش در برابر شوت های حریف غافلگیر نشود. وقتی پانزده دقیقه بعد پلیس ورزشگاه به او نزدیک شد و خبر لغو مسابقه را به او داد سام بارترام با اندوهی عمیق گفت: چه غم انگیز است که دوستانم مرا فراموش کردند در حالی که من داشتم از دروازه آنها حراست می کردم. در طول این مدت فکر می کردم تیم ما در حال حمله است و به تیم رقیب مجال نزدیک شدن به دروازه ی ما را نداده است... در میدان زندگی چه بسیار بازیکنانی هستند که از دروازه آنها با غیرت و همت حراست کردیم اما با مه آلود شدن شرایط در همان لحظه اول میدان را خالی کرده و ما را تنها گذاشته اند. "حواسمان به دروازه بانانی که در زندگی ما نقش دارند باشد." 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیه کرسی، ٢۶٠ سوره مبارکه بقره. 🔎 جستجوی سوره: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای به خاطر عفونت شدید لاغری مفرط و بی‌حالی و خماری دائمم اون ش
🍃🍃🍃🌸🍃 کاغذ رو باز کردم فقط دو جمله نوشته شده بود ❌فهمیدم ماجرا از چه قراره سه شنبه شب میام سراغت آماده باش❌ دستام از هیجان زیاد می‌لرزید مطمئن بودم که این دست خط همون پسره است هر چند نمی‌دونم قصد و نیتش چیه ولی احساس بهتری دارم شاید تنها راه نجاتم همین باشه سمیه که می‌شد تو نی نی نگاهش ترس و هیجان رو دید بهم خیره شد و گفت __ اگه حرفی از من اسمی از من ببری به جان یک دونه بچه‌ام خودم می‌کشمت من بهت خوبی کردم هر اتفاقی که بیفته حق نداری چیزی از من بگی حالا اون کاغذو بده کاغذ را از دستم گرفت وسط کف دستش مچاله کرد خودش رو جلو کشوند طوری که نوک دماغش به صورتم می‌خورد و بعد آروم گفت ___من هیچی از این کاغذ رو نخوندم فقط به اصرار همون آقا این کاغذ رو بهت دادم پولمم پیش پیش گرفتم از این لحظه شتر دیدی ندیدی قدم‌هاش رو با عجله طوری روی زمین می‌گذاشت که کمترین صدا ازش در نیاد داشت در رو باز می‌کرد که با همه بی‌حالیم صداش زدم برگشت نگاهم کرد و من لبخند بی جونی زدم گفتم __ممنونم برات جبران می‌کنم بهم نگاه کرد هیچ حرفی نزد در رو باز کرد و آروم از اتاق خارج شد نور امیدی توی دلم روشن شد ولی با دردی که توی پایین تنه‌ام پیچید و یادآوری آلوده شدنم و بی‌عفت شدنم از هیجانم کم شد نگاهم به پنجره و هوای نه تاریک و نه روشن صبح زود افتاد نمی‌دونم اذان صبح داده شده یا نه حتی یادم نمیاد آخرین بار کی نماز خوندم ولی الان چقدر دلم به یک راز و نیاز با خداوند احتیاج داشت بی‌اختیار حق زدم و چشمان خشک شده‌ام دوباره جوشید و اشکام یکی پس از دیگری به گونه‌هایم غلطیدند با خودم گفتم گناه من چی بود که این حال و روزم شد چیزی جز شکر گفته‌ام کی مغرور شدم کی خدا رو فراموش کردم بس نبود سختی‌ها زندگی با ابراهیم بس نبود.... گلایه بود ‌که به زبونم میوردم از عفونت زیاد هر روز لباسم خیس می‌شد و من حتی دوست نداشتم سمیه یا فرزانه را در جریان بگذارم این عفونت نجاتم داده بود و من دوستش داشتم با همه درد و خطراتش... 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ خانومی که راهکاربراخروپف همسرشون خواستن👇👇 برای کاهش خر و پف چند قطره روغن نعنان فلفلی را روی انگشت خود ریخته و آن را زیر هر دو طرف بینی ماساژ دهید. حتی می توانید در 1 لیوان آب فقط یک قطره روغن را حل کرده و آن را غرغره کنید. مراقبت باشید قورت ندهید. . 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام ایده واسه اون خانومی که گفتن همسرشون داخل خونه تعمییرات انجام میدن ... به نظرم یه اتاق رو دور تا دور با گونیا شلف درست کن تا سقف باشه یه سری از وسیله که اسفاده فعلا نداره بالا بمونه اونایی که کمتر استفاده میشه پایین تر و اونایی که خیلی استفاده داره پایین ترین طبقه بمونه چیز های کوچیک هم داخل سبدی که در دار هست مرتب کنین با برچسب بنویسین چی توش هست که موقع پیدا کردن ریخت و پاش نباشه یه سری سبد ها کوچیک باشه که مثلا فقط خار یا خازن یا ارمیچر یا... توش بمونه در داشته باشه روهم روهم بمونن اگه مستاجر هم هستی بازم میتونی به دیوار گونیا بزنی موقعی که میخوای پاشی با بتونه پرکنین و رنگ کنین خیلی مرتب تر میشه نظم بیشتری اینجوری پیدا میکنه هرچی تعداد طبقه بیشتر باشه جای بیشتری دارین (مثل عکس) 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸