eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.2هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تلاوت دلنشین آیات ١٨ تا ٢١ سوره مبارکه تکویر. 🔎 جستجوی قاری: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایل_آی به قلم پاک #یاس چایی رو رو میز گذاشتمو گفتم ____آیناز می‌
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک با عجز گفتم تو فقط باعث ناراحتی همسرت و صد البته من می‌شی که خونه و زندگیتو ول بکنی بچسبی به بچه‌های من و مادرت به خدا که خواهرتم راضی نمی‌شد این کارو بکنی آیناز آب دماغشو پاک کرد و گفت _حرفشم نزن راستی از مادربزرگ آیسو چه خبر جلسه دادگاه بعدتون کی هست __تو نگران این موضوع نباش خودم یه کاریش می‌کنم دعا کن جواب این آزمایش مثبت باشه از این بی‌خبری راحت بشیم تو این حرف‌ها بودیم که دوباره گریه الوین پسر آیناز بلند شد اون شب تا صبح نخوابیدم به قدری طول و عرض اتاق و قدم زدم که پا درد گرفته بودم صبح روز بعد با آیناز راهی بیمارستان شدیم خوشبختانه حال حاج خانوم بهتر شده بود و به هوش بود طبق معمول آیناز همچنان که گریه می‌کرد مادرشم سرزنش می‌کرد که چرا فکر و خیال می‌کنه مگه با فکر و خیال کردن ایلای برمی‌گرده و حاج خانوم غمگین گفت __خواب ایلای رو دیدم که حالش اصلاً خوب نبود خوابم یه جورایی واضح بود که حساس می‌کردم واقعیت توی خواب داد می‌زدم که ایلای رو صدا کنم ولی صدایی از گلویم بیرون نمی‌اومد گریه‌اش گرفت و نتونست ادامه حرفش رو بزنه رو به من کرد و گفت __مادر بچه‌ها خوبند؟؟ آیدینم بهتر شده ؟؟ دستشو گرفتم بوسه‌ای زدم و گفتم نگران نباش مامان بچه‌ها خوبن پرستارشون ۲۴ ساعت پیششونه خودمم حواسم هست تو رو خدا شما فکر بچه‌ها رو نکنید بعد رو به آیناز گفتم __حالا که شکر خدا حال مامان خوبه من برم دنبال کارهای ترخیصشون شمام آماده بشین میریم خونه ما این حرفو که زدم رفتم دنبال کارهای ترخیص ولی وقتی برگشتم حاج خانوم گفت که به منزل خودش میره و بعد بغض کرده گفت __شاید الای اونجا بیاد نمی‌خوام بیاد به در بسته بخوره دلم برای این مادر رنج کشیده و همه مادرا سوخت ۶ ماهه که از جگر گوشش هیچ خبری نداره ولی نگرانه در بسته خونشه که اگه گم شده‌اش بیاد یه موقع تو خیابون نمونه.... 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز قرار ملاقات با خداست پس دیر سر قرار نرو چون مالک دنیا و آخرت و ابر قدرت جهان هستی، منتظر توست 💚 •🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #برشی_از_زندگی_اعضا ❤️ #سمیرا🌱 #قسمت_سوم ی روز ک من خونه خواهرم تو ی شهر دورتر از محله
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ 🌱 از اون موقع ک داداشم آزاد شد ساعد شروع کرد ب زنگ زدن و احوالپرسیدن،و مادرم ازش کمک میخواست ک ب داد داداشم برسه و از اعتیاد نجاتش بده،تو این فواصل هم مادرم دست ب تعریف کردن هاش از ساعد شروع شده بود،جوری ک ندیده دلم میخواست باهاش ازدواج کنم،ساعد یکسال از من بزرگتر بود،مادرم ک نمیدونم بر چ اساسی ولی من بر اساس بچگیم دل دادم ب ساعدی ک ندیده بودم،گهگداری زنگ میزد و من جواب میدادم چون مادرم مغازه داشت و برادرهامم بیرون بودن،دو سال و یا شاید بیشتر گذشته بود ک ساعد عزمش رو جزم میکنه ک بیاد ب شهرمون وی سر هم ب برادرم بزنه،اومد با یکی از دوستاش و چند روزی خونه ما بود و از اونجایی ک برادرهام غیرتی بودن من خونه مادربزرگم موندم ک خونشون روبرومون بود،ی روز برای برداشتن دو تا از کتاب هام ب خونه رفتم ک مادرم گفت تا دوستای داداشت نیستن و دستاشون رو میشورن سفره بنداز و سریع برو،تو همین حین ساعد رسید و من از اونجایی ی انگشتر داشتم تو دستم (ولی توی دست راستم بود)اول نگاه تو نگاه شدیم و بعد لغزش نگاه ساعد ب سمت انگشترم. 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ یلداتون مبارک🥰👌🏻 سلام عزیزم خوبی وقت بخیر یلداتون مبارک الهی ک سلامت و موفق باشی گلم 🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉 مبارک 🎂 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام وقتتون بخیر برای دوست عزیزی که شقاق داره من خودمم دارم ولی تنها راه درمانش مراعات کردن وضعیتش هست یعنی سعی کنید غذاهای تند نخورید و سعی کنید غذا رو با ماست و سالاد بخورید و آب هم زیاد بخورید اول اینکه یبوست باعث بدتر شدنش میشه و مصرف غذاهای تند که این دوتا معذرت میخوام موقع دفع باعث خونریزی و درد و سوزش شدید میشن یه پماد استفاده میکنم خیلی خوبه اسمش هم آنتی فیشر باریج هست میتونید از داروخانه بگیرید و هرشب توی یه تشت آب ولرم بشینید به مدت بیست دقیقه و بعد از پماد استفاده کنید و کلا چیزایی مصرف کنید که باعث یبوست نشن مثل انواع میوه و... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ برای دوست عزیزی هم که میگن پایین تنه و پاهاشون کوچیکه ممکنه تایپ و مدل بدنشون اینجوره ممکنه ارثی باشه میتونید ورزش بدن سازی انجام بدید که باعث فرم گرفتن عضلات باسن ران و ساق پا میشن و کمک کنه مشکلتون حل بشه 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️6 اصل براي داشتن آرامش❤️ 1️⃣قضاوت دیگران تاثیری بر زندگی من ندارد. 2️⃣مردم وظیفه ندارند مرا درک کنند. 3️⃣من مسول اصلاح یا تربیت کردن دیگران نیستم. 4️⃣از کسی در برابر لطفی که به او می کنم توقعی ندارم وگرنه این لطف را در حق او نمی کنم. 5️⃣کسانی که رفتارناجوانمرادنه با من داشته اند توسط کاینات مجازات خواهند شد هرچند که من هرگز متوجه این نشوم. 6️⃣دنیا سخاوتمند تر از آن است که موفقیت کسی راه موفقیت مرا تنگ کند. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #برشی_از_زندگی_اعضا ❤️ #سمیرا🌱 #قسمت_چهارم از اون موقع ک داداشم آزاد شد ساعد شروع کرد ب
🍃🍃🍃🌸🍃 فردای اون روز من خیلی اذیت شدم ساعد و دوستش از خونه زدن بیرون و من هم رفتم خونه و شروع کردم ب دعوا کردن با برادردوم ک من خسته شدم خونه مادربزرگ هی برای وسایل باید بیام وبرم،داداش کوچیکمو خیلی دوست داشتم ودارم اونم همیشه حس حامی برام داشت ولی امان از داداش دومی ک حرف هالیش نبود،از اونجایی ک تو ی همچین جوی بزرگ شده بودم فوق العاده عصبی بودم کار ب جایی رسید ک از شیشه پذیرایی رد شدم و کلی خط و خش رو دستو پام افتاد،( کاملا خلاصه کردم ک حوصله دوستان سر نره) دیگه داداش کوچیکه ک اومد جریان رو فهمید دوستاش رو روانه کرد رفتن، منم تو این هفته ی خواستگار ب اسم رضا داشتم ک شش ماه از خودم کوچیکتر بود و فقط میخواستم زنش بشم ک از این خونه و جو فرار کنم.اومدن خواستگاری ک اون رو هم داداشام و پسر دایی هام با مشت ولگد از خجالتش در اومدن.دو روز از رفتن ساعد گذشته بود ک صدای زنگ تلفن اومد و مادرم مشکوکانه حرف میزد،نمیدونم مادرم از چی ساعد خوشش اومده بود، 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸