#سیاست_های_زنانه🍟✨
🍓ارتباط با خانواده همسر🍓
⛔️ خواهشأ در مهمانی های عید نقل مجلس نشوید!
🔹 در هر جمعی بخصوص جمع خانواده همسر، سکوت کردن رو فراموش نکنین
قرار نیست هر کسی هر چیزی میگه شما هم اظهار نظر کنین!
گاهی یه لبخند ساده،
گاهی فقط سرتکون دادن و تایید کردن به شرط قابل تایید بودن حرفشون
گاهی با یه سری الفاظ تعارفی مثلا : نظر لطف شماست، زنده باشین،ایشالله، ماشالله و ....
اینجوری اولا پخته تر و عاقل تر به نظر میاین و دوما اینکه احتمال خطا و سوتی و سوءتفاهم پایین تر میاد
🔹 ضمنأ در مهمونی ممکنه آدمایی از قومیتها و عقاید سیاسی و مذهبی گوناگون حضور داشته باشن. پس از گفتن لطیفههایی که ممکنه برای برخیها آزاردهنده باشه پرهیز کنین
تا بعدا مجبور به عذرخواهی و جبران اشتباهتون نباشین .
🔹از طرف دیگه هیچ وقت قاطعانه یک عقیده یا رفتار رو متهم نکنین. شاید کسی در جمع نظر یا رفتاری متفاوت با شما داشته باشه.
یادتون نره که قرار نیس تو یک دورهمیه یکساعته، بقیه رو متوجه اشتباهاشون کنین و از در نصیحت دربیایید
پس اگه با حرفا و عقاید صاحبخونه مخالفین، انتقاد کردن رو به فرصتی دیگه موکول کنین و تو بازدید نوروزی دست از تربیت کردن اونا بردارین.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
#برشی_از_زندگی_اعضا
#عشق_و_حسرت
به قلم پاک آسمان
🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🌸🍃 بردیا گفت من خودم چند وقته زیر۶۲ نطر دارمش و همه جوره هم امتحانش کردم مشکلی نیس شما خیالتون
🍃🍃🌸🍃
خب دختر بابا حالش چطوره؟
خودمو لوس کردم سرمو گذاشتم رو شونه های قوی پدر مهربونم و گفتم
پاهام درد میکنه به زور این مُسکن ها دردو تحمل میکنم...خیلی هم حوصلم سر رفته
عزیزم میدونم خیلی سخته مخصوصا برای دختری مثل تو که دائم در حال رفت و آمده ولی چه میشه کرد باید صبر کنی تا این یک ماه هم بگذره...قول میدم زودی بگذره بابا...
بوسیدمش و گفتم آقاجون ممنونم که هستید من خیلی خوشبختم که شما و مامان و این خانواده با محبتو دارم...
آقاجون هم پیشانیمو بوسید و گفت قدر تک تک لحظات زندگیتو بدون عزیزم...رعنای بابا...ما همیشه نیستیم که مراقبت باشیم بیشتر مواظب خودت باش دختر قشنگم...
اینو گفت و بدون اینکه منتظر جوابم بمونه از اتاقم خارج شد
حتی با فکر یک لحظه نبودنشون قلبم تیر میکشید.چرا من دختر خوبی براشون نبودم چرا باعث زحمتشون شدم؟ چرا مثه بقیه هم سن و سالام با اولین خواستگارم ازدواج نکردم؟آخه منو چه به عشق و عاشقی و این حرفا؟کجاست اون عشقی که با فک کردن بهش از خودم بیخود شدم و این بلا رو سر خودم آوردم و باعث زحمت عزیزترین کسانم شدم.؟؟؟
توی همین فکرا بودم که دیدم صورتم از اشک خیس شده با صدای موبایلم به خودم اومدم
خودش بود
ولی دیگه دلم نلرزید با دیدن پیامش
از دیروز که این بلا سرم اومد تا الان یه میس کال هم نداشتم ازش...خیلی دلخور بودم
دیروز خبر نداشت امروز که دیگه مطمئنا خبر دار شده از طریق مادرش...چرا یه پیام نداد ببینه چه حالیَم؟
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام
خانمی که گفتن کفش خریدن و به دستشون نرسیده
من پارسال از یه کانال کفش خریدم،به موقع رسید و کفش هم کیفیت خوبی داشت،چند ماهه که مرتب پام میکنم
امسال از همون کانال ۳جفت کفش سفارش دادم،حدود۳هفته پیش رسید،امروز دیدم کفشی که۳هفته هم نیست پوشیدم کامل پاره شده،یعنی جوری که اصلا هم قابل تعمیر نیست،بدنه اصلی پاره شده،یکی هم سایزی روش نوشته با سایز خودکفش۱,۲شماره بزرگتره،ظاهر کفش ها هم با عکسهاکاملا متفاوت،به ادمین پیام دادم اصلا دیگه جواب ندادن
من که دیگه نمیتونم به این خریدهای اینترنتی اعتماد کنم،شاید خیلی ها هم جنس هاشون خوب باشه اما چیزی که با چشم میبینی و با دست لمس میکنید خیلی فرق داره
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️👇
دوستانی که میگن زاج استفاده کردن برای عفونت
من از سنگ نمک ها که تو بازار هست و کارخونه های نمک هم دارن کرفتم،خورد کردم و چند شب به اندازه نصف حبه قند،بدون عسل یا چیز دیگه داخل واژن گذاشتم،کلا۲.۳شب
بعدش چند روزدل دردوکمر درد مثل درد دوره پریودی داشتم،زیر دوش حمام حس کردم یه چیزی داره خارج میشه،من چند ماه قبلش عمل داشتم و بعدش ترشحاتم بد بو وزرد بود،وقتی نمک استفاده کردم یه تیکه باند یا گاز استریل که فکر کنم از عمل جا مونده بود خارج شد،دیگه هم ترشحاتم بدبو و زرد نیست
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🌸🍃 #رسوایی بیا بیرون اینو بخور یکم حالت بهتر شه . گوشه ی لبم را زیر دندان هایم فرو بردم . -م
🍃🍃🍃🌸🍃
#رسوایی
دستانش را در هم قلاب کرد و روی میز گذاشت .
-پس با این اوصاف باید خیلی مراقب خودت باشی... به همسرتونم توصیه میکنم .
او می گفت و من دندان می فشردم. حرارت، صورت و گوش هایم را در برگرفته بود و
نفس کشیدن از دماغ کیپ شده ام سخت ناشدنی بود .
با ورود عمران، دکتر دست جلو برد و نایلون داروها را او از گرفت .
-آقا یه چند لحظه بنشینید باید یه سری نکات رو گوش زد کنم .
عمران بی تفاوت سر تکان داد که دکتر سرم را در دست گرفت .
-خانمی شما بیا بگم براتون این سرم رو وصل کنن تا حالت بهتر بشه .
به دنبالش بیرون رفتم. مطب او با چند پله از درمانگاه جدا می شد. پرستاری که روی
صندلی مشغول چای نوشیدن بود را فرا خواند .
-خانم معتمدی عزیز این سرم رو وصل کنید برای ایشون .
سردی سرم در رگ هایم جریان پیدا کرده بود و تنم همان لرزه ی همیشگی را به خود
گرفته بود. سرمایی بودم و این طبع نه تنها آزارم نمی داد
بلکه دلچسب آرام بخش بود .
سرم در آخرین قطراتش بود که دکتر وارد بخش تزریقات شد. یک زن جز من نیز در
آنجا سوی دیگر اتاق روی تخت دراز کشیده بود و حساسیت فصلی دمار از روزگارش
در آورده بود .
سرم را چک کرد و با لبخند گفت: الان حالت بهتره؟
متقابل لبخندی زدم .
-بله بهترم .
سرش را چندین بار بالا و پایین کرد
داروهات دست همسرته طریقه ی استفاده ی چندتا پماد رو هم بهش گفتم، جواب نمونه ای هم که ازت گرفتم رو هفته ی بعد از آزمایشگاه بگیر و داروهات رو منظم مصرف کن، بعدش دوباره برای معاینه بیا پیشم .
بعد از تاکید چندین نکته پرستار را فرا خواند تا سرم را از دستم جدا کند. محیط
درمانگاه کمی شلوغ بود، عمران نیز کلافه روی صندلی های آبی رنگ نشسته بود و
طبق عادت آرنج هایش روی زانوانش ستون شده بود .
چادرم در ماشین جا مانده بود و این گونه با مانتو کمی معذب بودم. بی توجه به حالم
گام هایم را پر شتاب برمی داشتم که مچ دستم را کشید .
-مگه سوار چهارپا شدی داری می تازی؟ به خودت رحم کن یه ربع نیست سرپا
شدی..
گام هایش را همراه قدم هایم کرد و هر دو به سوی ماشینش رفتیم با این تفاوت که
این بار دست یک دیگر را گرفته بودیم مانند زن و شوهر های عادی... کمی زیادی این
زندگی حالت عادی به خودش گرفته بود .
قبل از آن که استارت بزند و به راه بیوفتد، بی هوا به سویم خم شد. با پایین رفتن
صندلی نفس بیشتر در سینه ام حبس شد
چیکار می کنی؟کنار رفت و با خنده گفت: سکته نکن کاریت ندارم دکتر گفته تا دو هفته دم پرت نباشم...
گر گرفته از حرف های بی پروایش به سوی پنجره چرخیدم و پارکینگ بزرگ مقابل
درمانگاه را رصد کردم، صندلی کمی به حالت دراز کش در آمده بود و راحت تر بودم .
مچ دستم هنوز درد می کرد. دستان نامهربان برادرم برای بار اول مرا آزرده بود البته نه
قصد آزار بلکه برای نجاتم از غضب برادر دیگرم...
باز هم بهنام بخاطرم آمد. زمانی که سعی داشت بفهمد اول صبح به کجا می رویم و
دلیل حال نزار و رنگ پریده ام بخاطر چیست. از کوره در رفته و تمام دق و دلی هایم
را با صدایی بلند بر سرش کوبیده بودم آن هم درست لحظه ای که بهزاد سر رسیده
بود و نزاع من و بهنام را شاهد شده بود .
بد کرده بودم، با هر دو برادرم به تندی و گستاخی سخن گفته بودم. دلشان را،
غرورشان را به سخره گرفته بودم و خواسته بودم دیگر جلوی چشمانم نیایند. هیچکدام
کلامی بر زبانشان نیامده بود تا حواله ام کنند جز زمانی که بهزاد را بخاطر همسرش و
عشق میانشان شماتت کردم و او غضب کرد و با خشم جلو امد تا برای بار دوم در طول
زندگی ام دستش گونه ام را لمس کند همان جا بود که بهنام مچ دست بینوایم را
گرفت و با شدت عقب کشید .
بهزاد عصبی را نیز بهنام آرام کرد و عمران که کمی دیر به مهلکه پیوسته بود چندان سر از ماجرا در نیاورد .
با ورود به خانه روی کاناپه دراز کشیدم. عمران به سوی اتاق رفت و با صدای بلندی
که به گوشم برسد، گفت :
-بیا بخواب رو تخت...
صدای او از یک سو و قار و قور شکمم از سوی دیگر صوت اعصاب خوردکنی به راه
انداخته بودند. چشم فشردم و سعی کردم به عالم رویا پناه ببرم، درک و هضم اتفاقات
برایم دشوار بود .
با چشمانی بسته مشغول جویدن لقمه ای که برایم گرفته بود، شدم. حرکت دستانش
را روی صورتم احساس می کردم و اخم هایم همچنان در هم گره خورده بود .
حرکاتش نوازش وار بود اما لحنش نه ... توپش پر بود. لج بازی ام او را کفری کرده بود .
-اینم آخریش، بخور بعدش می خوابی .
نالان به او و چهره ی نفوذ ناپذیرش خیره شدم .
-سیر شدم !
ابروانش را بالا کشید .
-می خوری، زود...
لقمه از را دستش بیرون کشیدم و لب برچیدم.
معده ام گنجایش نداشت. پنج سیخ جیگر را به زود در حلقم چپانده بود و نگذاشته بود
خواب یک ساعته ام که سراسر ناله های ریز و درشت بود، به سرانجام برسد
ادامه دارد....
🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🌸🍃
#گشایش_بخت_دختران 💍
ازآیتالله #بهجت جهتگشایشبخت دختران دستورےخواستند..👀
درجوابفرمودند : 👇
رَبّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیّاتِنا قُرّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتّقینَ إِمامًا 🤲
سوره فرقان آیہ۷۴را زیادبخوانند📿
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
#خانوما✅
👈قدرثانیههای اول ورود همسرتان به خانه را بدانید...
ثانیههای طلائیه...
✔️اگرثانیههای اول دیدار یک زن وشوهر خراب شد، خودمون رو هم بکشیم اون روز رو به زحمت میتونیم اصلاح کنیم.
ـ𖥔𖥔𖥔𖥔𖥔𖥔𖥔𖥔••👑••𖥔𖥔𖥔𖥔𖥔𖥔𖥔𖥔
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺
❤️❤️
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
💞💞💞 #داستان_ایل_آی به قلم پاک #یاس ابوالفضل لبخند مصلحتی زد و گفت ____خانم احمدی من متوجهم که
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_واقعی
#ایل_آی
به قلم پاک #یاس
ابوالفضل کلافه گفت
___محمد محمد محمد.....از تو انتظار نداشتم .....بابا تو خودت قانون از حفظی
_____من نمیدونم ابوالفضل الان حال خانم من به قدری خرابه که ما حتی جرات نداریم بگیم کجایی بودی چی شد
من اگه میدونستم میای تو روی خانمم میگی تو قاتلی باید قصاص بشی هرگز اجازه نمیدادم
همه چیو خراب کردی ابوالفضل .....روحیه ایلای به اندازه کافی خراب بود تو خرابترش کردی
___واااای محمد باورم نمیشه این تویی که از حرف حق من اینجوری بهم ریختی
من کی همچین حرفی زدم ا که هنوز هیچ جزئیاتی از این واقعه نمیدونیم من فقط گفتم باید برای توضیحات بیاد آگاهی و از اونجا که خودشون اعتراف کردند باید فعلاً تحت الحفظ باشند اگه برای دفاع از خود بوده قتل غیر عمد محسوب میشه یگه خودت میدونی
ابوالفضل راست میگفت هیشکی باورش نمیشد من اینجور بی منطق بشم
کلافه گفتم
_میدونم میدونم که تو داری وظیفت رو انجام میدی
اجازه بده ما هممون تو شک هستیم
ایلای اعتیاد شدید داره به زور قرصای قوی که بهش میدن تحمل میکنه
بزار یکم بگذره بعد مامور بفرس یا اجازه بده خودمون میاییم
تو این وضعیت نمیخام بیشتر از این حرفمون رو زبونا باشه
ابوالفضل به خاطر رفاقت با من قبول کرد که حداقل سه روز به ایلای فرصت بده تا حالش کمی بهتر بشه و بعد خودمون به آگاهی بریم
اصلاً دلم نمیخواست که خانوادهام راجع به ماجرای ساسان چیزی بدونند
به اتاق که برگشتم قیافه ایلای داد میزد که حالش خوب نیس که هیچ بسیار نگران و استرس شدیدی رو داره تحمل میکنه
بابا و مامان به ملاقات ایلای اومده بودن تو اتاق همهمه ای بود
بابا دست ایلای تو دستش گرفته بود و با محبت نگاهش میکرد
مامان از شیطنت آیدین و علاقه اش به گربه میگفت
همون گربه معروف آناهید
هر کسی یه جیزی میگفت که کیمیا همراه دکتر صالحی هم وارد اتاق شد
مثل همیشه با طمامینه و آرامش کنارم واستاد
آروم و زمزمه وار گفتم کیمیا اینجارو خالی کن حال ایلای خوب نیس
ناامحسوس لبخندی زد و با صدای رسا و بلند گفت
____ببخشید ببخشید لطفاً دور بیمار رو خلوت کنید
نباید انقدر شلوغ کنید حراست بیمارستان هم شاکی شده
لطفاً بفرمایید بیرون دکتر
ملاقات با بیمار در حد ۵ دقیقه میشه
بیچاره دکتر صالحی چشماش قد یک گردوی بزرگ شده بود
با تعجب به کیمیا نگاه میکرد که با جدیت از همه میخواست اتاق رو ترک کنن
حاج خانوم گفت دخترم بزار من فقط پیش دخترم بمونم
کیمیا با مهربانی گفت نه مادر جان نمیشه بیمار شما تازه عمل کرده دکتر یخواست شما میخوای حال دخترتون زودتر خوب بشه یا نه
خواهش میکنم همگی اتاق رو ترک کنید....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸