#دل_نوشت 💚
منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد...
تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر می آمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می کرد...
آن یکی که کوچکتر بود و قدیمی تر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود; باتری اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر.
از افتادن گوشی ناراحت نشد، خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد، لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت:
« خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته.» موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد:« اگر این یکی بود همان دفعه ی اول سقط شده بود، این یکی اما سگ جان است.»
گفتم:« توی زندگی هم همین کار را می کنیم، همیشه مراقب آدمهای حساس زندگیمان هستیم، مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم...
اما آن آدمی که نجیب است، آن که اهل مدارا و مراعات است، یادمان میرود که احساس دارد، غرور دارد، آدم است. حرفمان، رفتارمان، چه خطی میاندازد روی دلش.»
چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار میدهد...
مراقب آدمهای صبور زندگیمون باشیم، شاید اون روزی که برای همیشه از دستشون بدیم خیلی نزدیک باشه....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا 🌸
#پرسش
سلام، امیداورم سال خوبی داشته باشید.تز دوستان میخوام کمکم کنن.مشکل من داداش و رن داداشمن،داداش من یه پسر فوق العاده ساده و حرف گوش کن بود،البته فقط واس مردم، پیش ما ۲متر زبون داشت منم همیشه بخاطر همین با ازدواجش مخالف بودم،تا اینکه ۲۳سالش شد و مامانم رفت خواستگاری یکی از دخترا روستاشون،اینم بگم ما تهران زندگی می کنیم و اصلاً اخلاق و رفتار و زندگیمون مثل افراد روستا مامانم نیست،ولی اون کار خودشو کرد ورفت خواستگاری زن داداشم ۲۵سالشه این دختر فوق العاده رو مخه، اصلاً شعور نداره چون ما دوتا شهر مختلف زندگی
می کنیم افتضاحححه زندگیشون،اصلاً هیچی ندارن،اولش گفتیم عیبی نداره دختر خوبی باشه ایناس مهم نیس ولی روز نامزدی به ما گفتن هیشکی نیاد جا نداریم،ولی ما چون پدرم فوت شده نمیتونستیم بدون دایی و عمو بزرگترم بریم،یعنی آبرومون رفت وقتی گفتیم این خونشونه،اصلاً جا نبود بشینیم بازم گفتیم مشکل نداره و نامزد کردن روز زن مامانم واس عروسمون و مادرش ۲میلیون داد دوتا چادر مشکی، ولی اونا یه پارچه چادری ناااازک خیلی نابود دادن به ماپرم، اینم گفتیم عیب نداره ولی زنداداشم به داداشم گفته من نمیخام چادر رو،چرا سلیقه خودمو نپرسیدید،انگشتر نامزدی رو اصلاً دست نکرد، تا دو ماه مبگفت من هیچ نامزدی ندارم چون ما از قبل طلا گرفته بودیم واس داداشم یه انگشتر رو بردیم واس نشون، هر لباس و کیف و کفش می خریم واسش استفاده نمیکنه هیچ، پاره پوره و کهنه های خودشو میپوشه، واس عیدیش خواستیم گردنبند طلا بخریم گفت من الگنو میخوام، اینو دیگه عکس فرستادیم،خودش انتخاب کرد،حالا بردیم واسش میگه من فکر نمیکردم این شکلی باشه، فکر میکردم پهن تر باشه،حالا هم گیر داده لباس و کفش و هر خرید داداشم باید عکس بفرسته اون بگه چی بخره،اصلاً خیلی دختره ندید بدید و بد سلیقه ایه، واسه عیدی جدا از طلا ما کلی لباس و کیف و کفش و ...اینا بردیم به آبجیم گفته اینا چیه به جاش برام طلا می آورید، به داداشمم گفته جدا از النگو گردنبند نقره ام میخام اونم گرفته براس،نمیگم از ما اجازه بگیره داداشم،نه، ولی حداقل میگفت بهمون که ما حداقل این لباسا رو نمیبردیم.
الان مشکل اینجاست که ما یه سرویس طلا واسه عروس خریدیم اما الان زن داداشم میگه ۶تا النگو میخوام سرویس نمیخوام، الان ما سرویس رو زیر قیمت بدیم نمیتونیم ۲تا النگو بگیریم واسش،بازم داداشم باید دست به دامن مامانم شه،که چی؟ما کمتر بخوریم و بپوشیم تا برا آقاااا پسرش و عروس پر توقع طلا بخره همش از نیازهای ما میزنه مامانم که پول پس انداز کنه واسه عروس خانومی که داره کفر ما رو در میاره .داداشم اگه واسه پول نبود قید ما رو کلاً میزد،مامانمم هی میگه گناه داره بهش میده همه چی پول و اعتبارش همش از مامانه،خونه ای که با پول بابام براش خریریدم میگه بزن به نام من که بزنه به نام زنش، من که میدونم اینارم اون یادش داده، فقط به رو نمیاره،تو رو خدا بگید چکار کنیم،من ۱۵سالمه قد یه پیرزن ۷۰ساله حرص میخورم،اینقدر رو مخ منن.
ایدی ادمین👇🏻🧡
@baharakjan
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دل_نوشت 🌱
یادم هست پیش از ازدواجام، مدتی با همسرم همکار بودم. فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیآید. ناگفته هم نماند؛ خودم هم بدم نمیآمد که او این قدر شیفتهی یک آدمِ فراواقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده است!
ما با هم ازدواج کردیم. سالِ اول را پشتِ سر گذاشتیم و مثلِ همهی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم. در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جداییمان، چراغِ راهِ آیندهی رفتارهایام شده:
-«منو باش که خیال میکردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!... ولی میبینم الآن هیچچی نیستی!... یه آدمِ معمولی!»
.
امروز که دقت میکنم، میبینم تقریبن همهی ما در طولِ زندهگی، به لحظهیی میرسیم که آدمهای خاص و افسانهییمان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی میشوند. و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برایمان بُت بوده، به طرزِ وحشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.
ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوشمان میآید، بُت درست کنیم و از آنها «اَبَر انسان» بسازیم. و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.
به یک دلدادهی شیفته باید گفت:
-«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه میبینی، در خلوتش، یک شامپانزهی تمام عیار میشود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!»
همهی ما آدمایم. آدمهای خیلی معمولی.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
میخوام داستان زندگیمو براتون تعریف کنم .
ما بعد از ۱۱سال صاحب یه پسر شدیم . من و شوهرم عاشق هم بودیم و پسرمونم خیلی دوست داشتیم .
یه روز شیشه دارویی که استفاده کرده بودم و روی میز گذاشتم و فراموش کردم درشو ببندم . همسرم که داشت میرفت سرکار شیشه دارو رو دید به من تذکر داد که درشو ببندم و سرجاش بذارم. منم بخاطر مشغله هایی که داشتم به کل فراموش کردم .
پسرم حدودا دو ساله بود ، رنگ شیشه توجهشو جلب کرده و متاسفانه همه دارویی که داخل شیشه بوده رو خورد و دچار مسمومیت شدید شد.
همین که متوجه شدم فورا به بیمارستان رسوندمش ولی مسمومیت به حدی بود که پسرمو از دست دادم😭😭
واقعا بهت زده شده بودم و از اینکه با شوهرم روبه رو بشم وحشت داشتم .
وقتی شوهرم با حال پریشون اومد بیمارستان و دید پسرمون از دنیا رفته رو کرد به من و فقط سه کلمه به زبون آورد.
فقط بهم گفت : عزیزم دوستت دارم!
عکس العمل کاملا غیر منتظره شوهرم منو بیشتر بهت زده کرد و وقتی ازش علت این عکس العملشو پرسیدم جواب عجیبی داد که من رو شوکه کرد....
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
روز بخیر 🌻🌞
#حدیث_عشق🌱
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾@ranjkeshideha ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
#عاشقانه ❣
به عادت هر روز پیش از چشم باز کردن خورشید و خوابیدن مهتاب،چشم هایم را به رویت باز میکنم.قبل از بیدار شدنت موهای سپیدم را مرتب میکنم،چای را با عطر مورد علاقه ات دم میکنم و صبح را با نوازش گل های توی گلدان بخیر میکنم.
برایت سفره ای با مربای بهار نارنجی که دوست داری پهن میکنم و غنچه های گل محمدی را کنار استکان کمر باریک چایی ات میگذارم.پرده های حریر اتاق را کنار میزنم و پنجره را باز میکنم تا گنجشک های محله را به صرف صبحانه به خانه مهرمان دعوت کنم.
چشم باز میکنی و یاس ها گل میکنند، خورشید بیدار میشود.
چشم مرا دور میبینی و چایت را با عسل شیرین میکنی.اخم هایم را که گره میکنم میخندی،بلند،ممتد،دلبرانه...
خوب میدانی خندیدنت آب روی آتش نگرانی های من برای قندِ بالایت است.کت و شلوار طوسی رنگت را که سال ها قبل باهم از باب همایون خریده بودیم را میپوشی و قدم زنان برای خرید روزنامه از خانه بیرون میزنی.صدای برخورد عصایت با موزاییک های حیاط،گوش نواز ترین موسیقی روز های من است.در انتظار بازگشتت بر روی صندلی چوبی تاب میخورم،با گل ها اختلاط میکنم و برای هفته ای که پیش رو داریم،تفالی به حافظ میزنم.
کمی بعد غذا را بار میگذارم و دوباره انتظار آمدنت را میکشم.
هر چند دقیقه یکبار از پنجره حیاط را نگاه میکنم تا با آمدنت جان دوباره ای بر قلب سالخورده ام بخشی.با سجاده ای که برایم از کربلا آورده ای،شروع به نماز خواندن میکنم،اما از خدا که پنهان نیست،از تو چه پنهان،در طول نماز بجای عبادت،تنها به تو فکر میکنم.چشمم به مهر نماز است و گوشم به زنگ خانه.صدای افتادن کلید به مغزی در،خنده را بر روی لبم می نشاند.در حال بلند شدن از زمین،حتی درد کمر و زانو هایم هم نمیتواند ثانیه ای دوباره دیدنت را به تاخیر بیندازد.
با دیدن دخترمان و بچه هایش،خنده بر روی لبم خشک میشود
سراسیمه و بدون سلام و احوال پرسی،سراغ تو را از او میگیرم.
اما چهره بهت زده دخترمان و جمله ی تکراری اش نقطه پایانی میشود بر عشق بازی من با خیال بودنت:
بابا سال هاست که دیگه بین ما نیست
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#فال_روزانه 💚❤️
فال احساسی
♥️فروردین
لذتهای رابطه را میچشید.او فکر میکند دوستان زیادی اطرافتان را احاطه کرده اند و حسادت میکند.و بی هدف شده است و دنبال معجزه برای حل مشکل در رابطه تان است. یک کار مالی را مشترکا به انجام میرسانید
مجردها فردی جدید به زندگیتان وارد میشود پیشنهاد جدید دارید.
♥️اردیبهشت
اشخاصی مخالف ازدواج شما دو نفر هستند.
کمی دشمنی و جنگ در اطرافتان دیده میشود.مراقب سودجویان و رقبا باشید.طرف مقابلتان احساس میکند رقیب دارد گاهی .موفقیت با شما است.او فکر میکند شما برگ برنده او هستید .اشتی بعد از مدتی قهر یا فاصله.براورده شدن ارزوهایتان
♥️ خرداد
عشقتان نیاز دارد به او توجه کنید و کمی از فشار کارهایتان کم کنید تا مدت بیشتری را با او سپری کنید .عشق بین شما کاملا مشهود و مشخص است.اگر در دو رابطه هستید مراقب باشید.
♥️تیر
بد اخلاقی نکنید شریک احساسی شما نیاز به توجه ویژه از سمت شما دارد به زودی درباره یک سرمایه گذاری یا مسئله مالی با هم صحبتهایی خواهید کرد . طرف مقابلتان فکر میکند شما قهرمان او هستید و هر انچه او میخواهد شما دارید.
♥️مرداد
به زودی لحظاتی بسیار شیرین را با هم تجربه خواهید کرد.اگر تنها هستید پیشنهادی در راه است. اگر خانم هستید عشقتان فکر میکند به او بی توجه هستید.
♥️ شهریور
طرف مقابلتان به شما شک دارد و فکر میکند در بسیاری مواقع تظاهر به دوست داشتن میکنید .جر و بحثی کوتاه بینتان اتفاق میوفتد.مراقب حرفهایتان باشید.طرف مقابلتان در مسیله شغل و کار مشکلاتی دارد که نیاز به درک شدن از طرف شما دارد
♥️ مهر
شروعی جدید را تجربه خواهید کرد.شما حرف عقلتان را بر حرف قلبتان ترجیح میدهید
میل و رقبت بسیار زیادی به عشق خود دارید و طرف مقابلتان به لحظات عاشقانه با شما می اندیشد.
♥️ابان
طرف مقابلتان در ظاهر سرد و بی توجه شده است اما در باطن قلبا شما را دوست دارد نا امید نباشید .او فعلا درگیر مشکلاتی است که باید انها را حل کند به زودی اتفاقهای جدید و زیبا در رابطه تان رخ میدهد.
♥️ اذر
طرف مقابلتان فکر میکند از او توقعات زیادی دارید که او نمیتواند یا نمیخواهد آنها را براورده کند اگر اقا هستید طرف مقابلتان نسبت به شما احساس تردید یا دو دلی میکند. برای خانمها پیروزی در عشق
♥️ دی
او اکنون به یاد شماست و بسیار به شما فکر میکند از بیخبری ناراحت میشود.به زودی فکر سفر یا جابجایی داردمجبور میشود مدتی از شما دور باشد.در فکر خرید یک وسیله برای شما است.
♥️ بهمن
طرف مقابلتان احساس میکند عشقش به شما یکطرفه است و شما به خواسته های او بی توجه هستیداو فکر میکند اطرافیانتان از شما سو استفاده میکنند به زودی شما را مجبور به تغییر روش میکند.منتظر جواب یا عکس العملی از سمت شماست
♥️ اسفند
کمی دوری باعث ناراحتی هر دوی شماست.اتفاقات بسیار خوشایندی به زودی رابطه تان را تحت تاثیر قرار میدهد اگر نیتی در مورد عشقت داری تا ۸ وعده به نتیجه میرسی.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#دردو_دل_اعضا 🌸 #پرسش سلام، امیداورم سال خوبی داشته باشید.تز دوستان میخوام کمکم کنن.مشکل من داداش
#نظر_اعضا ❤️
سلام در مورد دختر خانم گلی که زنداداش از یه شهر دیگه گرفتن ...مشکل اساسی شما تفاوت فرهنگی وتربیتی دو خانواده س ......شما همکف نیستین......این دختر خانم یا عقده ایه یا خیلی زرنگ تشریف داره وبا سیاسته....بهرحال مادرت وشما وداداش هر چی بیشتر به خواسته هاش پروبال بدی هی بیشتر میشه کما اینکه خودت گفتی که احتمالش هست خونه ای که مامانت میخواد به داداشت بده بزنه بنام این زنداداش .....خدا میدونه که یا با هم خوب باشن وزندگی شون سر بگیره یا نه بعد مدتی زنداداش سر ناسازگاری بذاره وتوقع نابجا وبیشتر از شوهرش وشما داشته باشه وقتی که کم بیارین ونتونین توقع خانم رو برآورده کنین تقاضای طلاق ومهریه وبعدش خونه رو هم از دست میدین.....اینا یی که من گفتم فرضیه ای بر اساس شرح حال این خانم که شما دادی هست ....خدا کنه که اینا پیش نیاد واین خانم اینگونه نباشه......ولی با توجه به این مسائلی که بینتون پیش اومده خصوصا داداش شما باهاتون میونه خوبی نداره بعید میدونم این ازدواج درست ومعقول وبا دوامی باشه.....
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
سلام وقت بخیر
پیام میفرسم برا دختر خانم پانزده ساله که از زنداداششون ناراحتن و میگن ندید بدید هس
عزیزم شما که میدونید اینطوره برا چی هر چی میخایین بخرین چه روز زن چه هر مناسب و طلا چرا خودشو نمیبرین که انتخاب کنه خب چرا عکس طلا نشونش میدین یا جلو جلو سرویس طلا میگیرین شاید با سلیقه خودتون خرید میکنین ناراحت میشه لج میکنه
بعدم چون خونشون کوچیکه جای اقوام شما نمیشه دلیل نمیشه که ابروتون بره
شما که میدونستین خونشون کوچیکه مراعات میکردین تعداد کمتری با خودتون میبردین یا این که تاکید میکردین تعدادتون زیاده و اگه میشه خونه اقوامشون این مراسم رو برگزار کنن یا این که هزینه ی باغ کوچیک رو میدادین تو باغ برگزار میکردین
هر کسی یه اخلاقی داره خودتونو ناراحت نکنین سعی کنید باعث ب هم خوردن زندگیشون ی وقت نشین .🌺
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
سلام خدمت همه اعضای کانال دخترم و ۱۶ سالمه اون اقا پسر ۱۴ ساله ای که گفتن عاشق شدن این عشق نیست و فقط به خاطر هیجان نوجوانی هست من هم تو این سن از یه نفر خوشم میومد و فکر میکردم که عاشقش شدم اما هیچوقت ابراز علاقه نکردم و سعی کردم به اون فرد فکر نکنم و تمام حواسم رو جمع درس و مدرسه کنم و الان بعد ۲ سال هیچ حسی به اون فرد ندارم و فهمیدم این حسا فقط به خاطر هیجانات هست پس حواستونو جمع کنین که درگیر گناه و هوس نشید عشق رو با یه هوس زودگذر اشتباه نگیرید که بعدا هم شما و هم اون دختر اسیب روحی میبینید مواظب شیطان باشید امیدوارم حرفام تاثیری داشته باشه
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام به همه خانومای با تجربه.
در پاسخ به پیام خانمی که گفتن من و نامزدم هیچ علاقه ای بهم نداریم
⭕️ سلام عزیزم
⭕️ منکه هرچی نوشته هاتو زیرورو کردم یک صفت خوب از این آقا ننوشته بودی اگه توصیفات شما عین واقعیت باشه ایشون یه «نارسیسم» یا «خودشیفته» به تمام معناست! وتا می تونی از اینجور آدما که با حضورشون اعتماد به نفس وایمان وعلاقه تو واحساس وعشق توی دلت می میرونند فاصله بگیر ودور شو!
🙄بنظرت اصلا موندن پای همچین مردی عاقلانه است؟؟؟
⭕ این مرد سراسر اشتباه وایراده
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#داستان_زندگی 🌸
#فرنگیس
سلام خوبین منم داستان زندگی یکی از اقواممونو نوشتم امیدوارم از قلمم خوشتون بیاد
خانواده ی شش نفره ی فرنگیس:
مادر؛ فریبا
پدر؛ اقا ماشالله
پسر بزرگ اقا ماشالله ؛ فرهاد
بله پسر بزرگ اقا ماشالله ... آخه ایشون قبل از ازدواج با فریبا خانم ، با مادر فرهاد ازدواج کرده بود.
وقتی فرهاد دوساله بود مادرشون بر اثر بیماری فوت میکنند. آقا ماشالله بعد از فوت همسر اولش میاد سراغ فريبا که دختر عموی ترشیده اش بود. پیشنهاد ازدواج میده ، فریبا هم که تا اون سن و سال هیچ خواستگاری نداشت . با اینکه ماشالله یک پسر دوساله داشت به این ازدواج رضایت میده.
آقا ماشالله چون ازدواج دومش بود و تازه مادر فرهادو از دستداده بود خیلی دلخوشی نداشت. یه مجلس عقد ساده با چند تا شاهد و حضور فامیل درجه یک برگزار کردند و فریبا رفت سر زندگیه اقا ماشالله. همه چیز برای زندگی اماده بود حتی نیاز به جهیزیه هم نبود.
فرهاد خیلی بهونه گیر بود و بزرگ کردنش برای فریبا خیلی سخت بود. فريبا تجربه ی بچه داری رو نداشت. غذا نمی خورد ، گریه های شبانه ی فرهاد، فریبارو کلافه کرده بود.
اقا ماشالله فکر میکرد ازدواج کنه از بچه داری خلاص میشه ولی انگار بدتر شده بود.
فریبا سعی میکرد با کمک و حمایت مادر، فرهادو بزرگ کنه.
همون دوماه اول زندگیه مشترکش فهمید که بارداره ... فرهاد تازه راه رفتن و گفتن چند کلمه رو یاد گرفته بود که خدا به فریبا و اقا ماشالله یه دختر داد که اسمشو فاطمه گذاشتند.
فاطمه خلاف فرهاد آروم و ساکت بود. بچه ی صبوری بود. فریبا اذیت نمیشد. با بزرگتر شدن فرهاد ، فریبا تونست یه نفس راحت بکشه چون برای بزرگ کردن فاطمه اصلا مشکلی نداشت.
چون سن بالا ازدواج کرده بود تصمیم گرفت بچه ی دوم بیاره، ولی اقا ماشالله اصلا راضی نبود ...
با اصرار فریبا برای پسر دار شدن دوباره باردار شد و اینبار هم خدا به فریبا دختری بخشید که اسمش رو فرزانه گذاشتند.
فرزانه برخلاف فاطمه خیلی نا آرام و ناسازگار بود و شب و روز جیغ میزد. فریبا نمی توانست به ماشالله غر بزنه که کمکش کنه ، تا حرفی میزد میگفت خودت خواستی من که راضی نبودم ... به خاطر همین میسوخت و می ساخت. به هر بهونه ای میرفت خونه ی مادرش تا در نگهداريه بچه ها ازشون کمک بگیره.
بلاخره دوران سخت بچه داری تازه تموم شده بود. تازه فرهاد رفته بود کلاس اول و فاطمه فرزانه هم از آب و گل درآمده بودند ....
#ادامه_دارد
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
🌿
رفتار خداوند براساس تصور ما از اوست
عن الرضا علیهالسلام: أحسِنِ الظَّنَ بِاللهِ فَإنَّ مَن حَسنَ ظَنَّهُ بِاللهِ کانَ اللهُ عِنْدَ ظَنِّهِ.
به خداوند خوشبین باش، زیرا هر که به خداوند خوشبین باشد، خداوند طبق گمانش با او رفتار خواهد کرد.
تحفالعقول، ص ۴۷۲.
نهتنها طبیعت و کائنات براساس تصور ما عمل میکنند
بلکه خداوند هم، براساس تصوراتمان از او با ما رفتار میکند.
هرچند حقیقت خداوند خارج از تصور و ظن ماست، در این مطلب سرّی است که امیدوارم با تأمل و بهتدریج برایمان شفاف شود.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا ❣
#پرسش
سلام عزیزم خوبی
من از اول ازدواجم مستاجرم تقریبا ۴سالی میشه که اومدیم تو یه ساختمون همسایه های خوبی داریم تا دوسال اول با کسی زیاد رابطه نداشتیم یعنی رفت و آمد و این چیزا تا اینکه کم کم با همسایه روبه روییمون یکم بیشتر دوست شدیم و خونه های هم دیگه میرفتیم ادمای خوبی بودن فقط یکم زیادی راحتن مشکل از اینجا شروع شد که میخواستیم بریم مسافرت خب من به زن همسایه اعتماد داشتم کلید خونرو دادم بهش سر بزنه وقتی برگشتیم دیدم یه سری خوراکیهامونم نیست که زن همسایه گفت مثلا فلان چیزو نداشتم شوهرم نبود از تو برداشتم گفتم اشکالی نداره گفتم کلیدو میاری برامون؟ کلید داشتیم ولی نمیخواستم کلید دستشون باشه گفت خب پیشم بمونه باز میری مسافرت میام سر میزنم
الان مشکل اینه که هیچ جوره کلیدمو پس نمیده روم نمیشه بگم چون رابطمون خوبه و قفلم نمیخوام عوض کنم فقط از این حس زیادی راحتی خوشم نمیاد هروقت تا خونه مامانمم برم میره خونمون چیزی نداشته باشن برمیداره یا از وسایلم استفاده میکنه
چجوری بدون اینکه ناراحت بشه و دوستیمون بهم بخوره بهش بفهمونم از اینکار خوشم نمیاد؟
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
من یه خانم مسنم که یه پسر ۳۰ ساله دارم که بعد از درسش تو یه شرکت خصوصی مشغول به کار شد، فضای کاریش مختلطه و دختر و پسرا در کنار هم مشغول به کارن ،
چند وقت پیش متوجه شدم تلفنی با یکی از همکارا خانمش داره صحبت میکنه، اینم بگم همیشه همکاراش زنگ میزنن با هم خوش و بش میکنن ولی با این یکی خیلی گرم و صمیمی بود. گذشت تا اینکه یه روز امد گفت من میخام ازدواج کنم گزینشم یکی از همکاراشه که پنج سال از خودش بزرگتره و يبار ازدواج کرده و جدا شده ، پسر من خونه نداره ماشین داره ولی زنه خونه داره و بهش گفته اگه با هم ازدواج کنیم میریم خونه من زندگی میکنیم ،کارمونم که داریم زندگیمون خوب پیش میره ،
درامد پسر من ماهانه پنج و نیم و اون خانم ماهانه هفت هست ، پسرم بخشی از درامد خودش رو میاره تو خونه خرج میکنیم اگر ازدواج کنه کمک خرجی که پسرم برای خونه به من میده قطع میکنه و زندگی برای من سخت میشه
تو رو خدا کمکم کنید تا به پسرم بفهمونم که داره خام حرفای این دختر میشه و ازدواجش اشتباس این اگه قرار بود زندگی کنه حتما با قبلیه میساخت و زندگیشو میکرد. میخام برم محل کارشون زنه رو ببینم باهاش حرف که دست از سر پسر ساده من برداره و بره با یکی مثل خودش ازدواج کنه
به نظر شما چی بهش بگم تا از زندگی ما بیرون بره؟
ایدی ادمین👇🏻🧡
@baharakjan
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دل_نوشت ❣
بلند شو رفیق
میدانم دل شکسته اي
میدانم کوله بار غم در اوج جوانی
بر روي شانه هايت نشسته و شانه های کم توانت
تحمل این همه سختی را ندارد
اما بلند شو کشور قلبت را شاد کن
بلند شو و در این اندک روزهای باقی مانده از جوانی
بهار زندگي را بر قلبت بنشان
و سرمای زمستان را از احساست پاک کن،
میدانم كه باختیم
اما بیا و مانند تيم فوتبال بازنده كه چيزي براي
از دست دادن ندارد و با جان دل حمله ميكند
كمي بي پروا باشيم و حمله كنيم به زندگي و به اندازه ي
جوانيمان زندگي كنيم
بلند شو رفیق
که چیزی به تمام شدن روزهای بی بازگشت
جوانیمان نمانده
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••