🍃🍃🌸🍃
#تو ❣
باید یکی از شاهرگ هایم باشی❣
که دوســ💛ـــت داشتنت` بند نمی آید...!❣❤️🔥😘💞🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
,#تُـــو قـَـرارِ مـَــنـــی و ....❣
مـَـن بـــی قـَــرارِ تـــو ....😍😘💕❣💕
🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رعنا🌱 به قلم پاک آسمان دختره بود که تماس میگرفت تماسو وصل کردم و در پارک سر کوچه باهاش
🍃🍃🍃🌸🍃
#رعنا🌱
به قلم پاک آسمان
مامان با دیدن من پرید سمتم و بغلم کرد و نونا رو از دستم گرفت...اولش فک کردم چون نونای موردعلاقشو گرفتو خوشحاله بعد گفتم شاید بردیا جریان خواستگاری دخترو رو براش تعریف کرده و مامان هم ذوق زده شده ...گفتم:مامان چه خبر"؟؟مثل اینکه امروز خدا روشکر خیلی سر کِیفی ها!!!
-چرا نباشم مادر !!!خدا قراره توی همین روزا یه عروس گل بهم بده با یه دوماد گل....
با شنیدن دوماد چشام چهارتا شد و گفتم دوماد...؟
+بله که دوماد...جریان عروسو که بردیا برام تعریف کرده و میدونم برا داداشت آستین بالا زدی...حالا برو لباساتو عوض کن تا جریان دوماد رو هم برات بگم!!!
از فکر اینکه فرهاد حرکتی زده باشه در پوست خودم نمیگنجیدم.یاد حرفاش تو نونوایی افتادم که گفت میخوام خبرای خوب بهت بدم نکنه واقعا خبری باشه....
فوری لباسامو عوض کردم تا برم پایین ببینم چه خبره؟که صدای گوشیم بلند شد...خود حلال زادش بود
-الو فرهاد
+سلام خانومی چطوری؟سورپرایزمو دیدی؟
-کدوم سوپرایز؟
+ندیدی هنوز.؟همون که توی پلاستیک نون گذاشتم دیگه...
-چی گذاشتی؟
-برو ببین خودت
سریع قطع کردم و بدو بدو رفتم پایین مامان نونُ روی میز گذاشته بود و خودش مشغول سرخ کردن بادمجون بود...پلاستیک نون رو باز کردم و دیدم فرهاد عکس خودم و خودشو که توی پارک گرفته بودیم رو چاپ کرده و زیرش با خط زیبا تایپ کرده بودن که
#تو مرا جان و جهانی
چه کنم جان و جهان را#
فوری عکسو پشتم قایم کردم تا مامان نبینه.این چه بی عقلی بود فرهاد کرده بود اگه مامان نونا رو درآورده بود که آبروم میرفت نمیگفت کنار کی این عکسو گرفتی؟؟؟چی میخواستم بگم خدایا شکرت مامان سرش گرم بود وگرنه نمیدونم چی میشد...
مامان گفت:رعنا اومدی پایین؟
میخواستم جریان دومادو برات بگم.یکی از دوستای آقا مهدی تازه از خارج برگشته گفته یه زن ایرونی میخوام بگیرم مهدی هم تو رو معرفی کرده حالا قراره همین شب جمعه بیان خواستگاریت عزیز مادر...
یعنی رسما شُل شدم چی فکر میکردیم چی شد...نه مثه اینکه از فرهاد آبی گرم نمیشه...امروز باید برم باهاش بیرون تکلیفمو روشن کنم...این آقا مهدی هم بیکاره ها...هِی پشت سر هم واسه من خواستگار پیدا میکنه
-رعنا؟رعنا با توام ها؟نگفتی نظرت چیه؟
+مامان جان چرا گفتین بیان خواستگاری؟خودتون قرار گذاشتین حالا میگین نظرت چیه؟
-دلتم بخواد...ما صلاح تو رو میخوایم دختر...نمیشه که هرکی میاد یه عیب بذاری روش ردش کنی که
اون از پسر دایی مهدی که گفتی نمیخوایش ما هم گفتیم چشم اونم رفت نامزد کرد اونم از بقیه خواستگارات که با عیبای الکی رد میکنی
+من اصلا نمیخوام ازدواج کنم
و با حالت قهر رفتم بالا...صدای مامان میومد که میگفت:حالا بذار بیان بعد اگه نخواستی بگو نه
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸