eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.2هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای دکتر رفت مهدی لبخندی زد و اومد بغلم کرد و گفت ___خدا رو شک
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک گلویی صاف کردم و گفتم خیلی ممنون که به ما این همه لطف دارین ولی خودم می‌مونم فاطمه تا خواست اعتراضی بکنه مهدی گفت _به نظر منم محمد بهتره بعد این همه مدت امشب خوشحاله بهتره خودش پیش زنش بمونه فاطمه خانم شمام بهتره با من بیای منزل بریم فک کنم خیلی برنامه ها داری واسه برگشتن دوستت قدمی جلو گذاشتم و به آقای پارسا گفتم قصد جسارت ندارم امیدوارم شرایط ما رو درک کنین این اتفاق خیلی یهویی برای ما افتاد همه شوکه شدیم الان ماهاست که نبال الای می‌گردیم من زنگ زدم به دوستم تو اداره آگاهی که پرونده الای دستشه الان می‌رسن اینجا از شما سوالاتی دارند البته یه موقع سوء تفاهم پیش نیاد آقای پارسا با لحن خنده گفت _نگران نباشید آقای احمدی من درک می‌کنم وضعیت رو به هر حال ما در خدمتیم منتظر می‌مونیم تا بیان لطفاً شماره تلفنتون رو بدین بنده در اسرع وقت باهاتون تماس می‌گیرم جون الای رو مدیون شما هستیم امیدوارم بتونیم گوشه‌ای از زحمات این چند روزه شما رو جبران کنیم شماره تلفن یادداشت کنید ولی نه برای جبران و این حرف‌ها ما وظیفه انسانی خودمون رو انجام دادیم حالا سر فرصت همه چیزو براتون تعریف می‌کنم اگر قابل بدونید به عنوان دوست شمارتون رو داشته باشم خواهش می‌کنم باعث افتخار منه لطفاً یادداشت کنید ......۰۹۱۲ داشتم شماره رو می‌دادم که بالاخره در سالن اتاق‌های عمل باز شد و ایلای عزیز من بیرون آوردند لبخندی زدم و تو دلم خدا رو شکر کردم همه کسایی که اونجا بودن اشک می‌ریختند صورت الای به قدری کوچیک سیاه و لاغر بود که آدم باورش نمی‌شد این همون زن شاداب شش ماه پیش است حاج خانم مدام دستش رو به آسمون بود و خدا را شکر می‌کرد آیناز و فاطمه که تقریباً اخلاق یکسانی داشتند میون گریه می‌خندیدن و باعث بانی شون میون گریه‌هاشون با نفرت فحش می‌دادند مامان گفت محمد جان زنگ بزنم به بابات این مژده رو بدم ولی با تذکر جدی پرستار که خواستار خالی کردن اتاق بود همگی به جز من مجبور به ترک اتاق شدن مادر الای بارها دستا و صورتش رو بوسید به زبون خودشون قربون صدقه‌اش رفت و از سر اجبار با آیناز به خونه برگشتند بالاخره خلوتی پیدا شد بین من و عشقم که در رو ببندم به یک دل سیر نگاهش کنم و موهاشو نوازش کنم ولی هنوز به هوش نبود 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸**