eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.2هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🌸🍃 ⤺⚡️ . اَمّن یُجِیبُ المضطَرّ اِذَا دَعَاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ < خدا اجابت میکنه دعای کسی رو که از همه جا نا‌اُمید شده 🌼🪴 > . 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ برخی ها سوال می کنند چرا خودمان با دست خودمان به فقرا ندهیم وبوسیله مجتهدین این کار انجام می شود؟ زیرا اینطور حکم شده است که امور مسلمین از طریق مجتهدین انجام شود حتی رفع نیاز فقرا ،تا اینگونه فقرا هم حس دلبستگی به علما پیدا کنند وبطرف اسلام کشیده شوند .علاوه براین صرف خُمس (به زبان عربی به معنای «یک پنجم») یکی از انواع مالیات‌های اسلامی است که به منظور، رفع مشکلات مالی امت اسلامی و تقویت بنیه مالی حکومت اسلامی در جهت رفع نیازهای امت اسلامی وضع شده است 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🌸🍃 #رسوایی سری با تمسخر تکان داد . -برا همون بی خداحافظی از خونه زدی بیرون؟ بی میل پاکت شی
🍃🍃🍃🌸🍃 سگ دارن ! ساک را از روی صندلی برداشت . -ندارن، برا منه . -هر چی، الان باز نباشه ... هنوز حرفم تمام نشده بود که سگ قهوه ای رنگ بزرگی با سرعت خودش از را میان درختان بیرون کشید و به سمتمان آمد . جیغ خفه ای کشیدم و داخل ماشین ماندم. عمران اما خونسردانه در عقب را بست و به طرف سگش رفت. حیوانی که دورش می چرخید و گه گاه پنجه هایش را روی قفسه ی سینه ی عمران می گذاشت. دستان عمران نیز پشم های سگ را نوازش میکرد و من با بدنی منقبض شده نگاهش می کردم . با آمدن آقابهروز عمران از سگش فاصله گرفت و در را باز کرد تا پیاده شوم . -بیا پایین کاریت نداره . نامطمئن پیاده شدم . آقا بهروز رخت سیاه بر تن زده بود و از انتهای حیاط نزدیکمان می شد . -دیر کردید ! سلامی دادم که لبخندی به صورتم پاشید . -خوش اومدی دخترم تعارفاتش با من که تمام شد که با حرف بعدی اش عمران را حسابی کنف کرد . - از اون برادر فراریت چه خبر؟ از مرز گذشت؟ جا خوردن عمران به وضوح از حرکاتش مشهود بود. آقا بهروز باز هم ادامه داد. خوب برادر زاده هایش را بلد بود. البته بیشتر طرز رفتارش را با آن ها از را بر بود که یکی به میخ می زد و یکی به نعل... هم مهربانی اش را داشت تا غرور جوانی شان را هدف نگیرد و هم به روش خودش طعنه و حرف هایش را به خوردشان می داد . انگشت اشاره اش را به شانه ی عمران کوبید . -یادت باشه تو با فراری دادنش بدبختش کردی، من دیگه رو سیاه هیچ کس نیستم پسر جان . فک قفل شده ی عمران و سیاه چاله های میخ شده اش به حیاط سیمانی جوابش به آقا بهروز بود . با اشاره ی دست آقا بهروز به سمت ساختمان بزرگ دو طبقه ای که کمی آن طرف تر بود، رفتیم. عمران نیامد ، همان جا دست به کمر ایستاده بود و حرف های عمویش را هضم می کرد . با ورودم به خانه سیل نگاه ها و توجه ها جلبم شد. کبری خانم همسر آقا بهروز بلند شد و به سمتم آمد. خانه ی بزرگی که مانند خانه ی پدری عمران پوشیده از فرش های دست بافت و مبل های سلطنتی بود. تنها تفاوت دو خانه در این بود که بیشترقسمت های این خانه را پشتی های همرنگ به فرش تزئین کرده بود و فقط یک دست مبل در گوشه ی سمت چپ سالن بود . دو زن و سه دختر جوان که با توجه به گفته ی کبری خانم از فامیل هایشان بودن با شور و شعف از منه تازه عروس تعریف می کردند . اخم های توران خانم چنان در هم رفته بود که حس های بد را به وجودم می انداخت . سمیرا چای را روی میز عسلی گذاشت و کنار مهسا روی مبل دو نفره نشست. فامیل هایشان اهل همین روستا بودند، چادر های رنگی و لحجه ی گویششان این گونه به نظرم آورد . آن قدر اخم های چهره ی توران خانم جلب توجه می کرد که یکی از زنان به حرف آمد . -توران جان، عروس انتخاب پسرت بوده که دل خوش نداری ازش؟ همه ی سرها یک بار به سوی من و بار دیگر به سوی توران خانم پیچید . کبری خانم برای جمع کردن اوضاع خودش را جلو انداخت . -نه این طورها هم نیست اتفاقا بهار انتخاب خود توران جان بوده، منتها زنداداش یکم دلتنگ آرزوعه ... به ظاهر که باور کردند و آن گونه دندان هایشان را به نمایش گذاشتند اما در چشمانشان هنوز تردید موج می زد . آقا بهروز به طبقه ی بالا رفته بود. با ورود عمران کمی جمع و جور شدند و ادامه ی ادامه دارد... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸**
. بی تو تمام قافیه ها لنگ میزند دنیا به شیشه ‌ی دل من سنگ میزند... ساعت به وقت غربتتان گشته است کوک حالا مدام در دل من زنگ میزند... ♥ ‌ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 😍 ❤️ سلام فاطمه جان مدتهاس وقت باارزشتون و برای عزیزان گروه گداشتین وصبورانه وخواهرانه کارتونو مدیریت کردین الان که نیستین میفهمیم یه مدیر ومدبر بتمام معنابودین انشالله هرچه زودترلباس عافیت بتنتون بشینه.وهمیشه بلاازتون دورباشه هرروزمنتطر حصورگرمتون درگروه هستیم .من مادریسنا🥰 :یکم با تاخیر گذاشتم😊 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ویدئو رو کاربران عرب و پاکستانی درباره وضعیت ایران و سوریه ساختن اگرچه شاید دقیق نباشه 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام عزیزم خانمی که فرمودن لرزش دست دارن عزیزم پسر من هم دستاش بعضی وقتا لرزش داره از ضعف اعصاب میشه خودت رو ببند به سرکه انگبین عسلی توعطاریها دارن خودت هم میتونی درست کنی ولی فعلا بهتره بری بخری وطبق دستورش بخوری خوب میشی انشاالله عزیزم نگران نباش سلام به خانمی که لرزش دست دارن بگید یک هفته تو مکان تاریک و بدون نور وگوشی زندگی کنن غذا هم براشون بیارن وایشون غذای آب‌پز و حجم کم بخورن وفقط برای اجابت مزاج خارج بشن از جای تاریک و شبها هم زود بخوابن 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 ❤️❤️
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای به قلم پاک #یاس همه چیز تمیز و مرتب بود کنار پنجره ی حفاظ
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک معلوم بود که تازه بود ابوالفضل جلو اومد و گفت چیه محمد انگشتمو نشونش دادم و گفتم _خونش تازه است هر دو هم زمان به سمت مهران قاضیان که به وضوح رنگش پریده بود نگاه کردیم ابوالفضل پرسید _توضیحی برای این لکه‌های خون دارید قاضیان با داد محکمی خدمتکار خونه رو صدا زد و گفت زنیکه پول می‌گیری که ول بگردی این میز چرا کثیفه زود باش دستمال بیار پاکش کن خانومه که رنگش پریده بود با دو به سمت آشپزخانه رفت که ابوالفضل گفت ___نگفتید خون کی هست قاضیان در حالی که سعی می‌کرد ترس خودش رو پنهون کنه گفت خدمتکار قبلی که اخراجش کردم دستش بریده بود لابد خون دست اونه خدمتکار تقریبا نزدیک میز شده بود که ابوالفضل گفت __برید کنار خانوم این خون مشکوک باید نمونه برداری بشه قاضیان جلو اومد و با عصبانیت گفت _شما انگار اصرار داری یه مجرم برا خودت بسازی مشکوکه چیه جناب دارم میگم خون دست خدمتکار قبلی ابوالفضل به حرفش گوش نکرد و و از قاضیان خواهش کرد همراهش به اداره آگاهی بیاد و البته هشدار داد که اگه نیاد مجبورا با دستبند ببرنش بعد از سوار شدن قاضیان به ماشین پلیس ابوالفضل پیشم اومد و گفت _محمد من مطمعنم این قاضیان خیلی چیزا میدونه مضطرب و نگران گفتم _تو فکر میکنی اون خون کیه __نمیدونم ولی هر چی که هست ندیدی رنگ به روش نموند راستی بچه ها موهد مخدر هم از یکی از اتاقا پیدا کردن هر چند خیلی کمه ولی نشون میده حدسای من بیراه نیس من میتونم ساسان زیر مجموعه این یارو شده برا همینم یه دفه ای وضش خوب شده ___حالا من چیکار کنم ___من نمونرو تحویل آزمایشگاه میدم بچه های انگشت نگاری هم میفرستم خونه قاضیان تو برو به کارات برس من هر خبری شد بهت میگم ___نمیشه منم بیام شاید تو بازجویی به حرف اومد ___محمد به من اعتماد کن برو به کارات برس من تا عصر خبرت میکنم از ابوالفضل خداحافظی کردم به طرف کارخونه راه افتادم توی راهم شماره آیناز گرفتم و براش همه چیز گفتم وقتی رسیدم کارخونه...... 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام خانمی که شوهرش پدر زنش رو که روماتیسم داره مسخره و فحش میده بدونه که بزودی خودشم به روماتیسم یا فلجی مبتلا میشه شک نکنه شوهر خواهرمم بابامو برای وضع مالی ضعیف و کارگر بودنش مسخره می‌کرد الان شوهر خواهرم با اون دک وپز هیچ سرمایه ای نداره آبروهم نداره خداروشکر بابام عزت داره متاسفانه آدما زود شبیه کسی میشن که مسخره ش میکنن و شوهرش نقطه ضعف ازش دیده وقتی داره فحش میده برید مشغول کار بشید انگار نمیشنوید و به روی خودتون نیارید 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸