eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.3هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 خاطره جالب و شیرین اعضا 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 خاطره دوران مدرسه اعضا سلام فاطمه عزیز❤️ داشتم خونه رو تمیز میکردم یاد یه خاطره ای افتاد
🍃🍃🍃🌸🍃 ... گفتم نه گفت اون آقا اومده میگه شما بهش پیام میدی زنگ میزنی مزاحمش میشی من:😳 مدیرمون گفت بخاطر اینکارات خانومش فهمیده و دعوا شده زندگیشون خراب شده اون یه بچه داره من:😳 گفت چرااین کاررو میکنی دختری به سن تو باید گوشی داشته باشه؟ از این کارا کنه؟ گفتم من گوشی ندارم گفت دروغ نگو همه پیامات و تماسات رو من نشون داده🤦‍♀گفت برو بیرون با کسیم حرف نزن تا ببینم چیکار میتونم انجام بدم گفتم من کاری نکردم اون آقا روهم فقط همین قدر که روبروی مدرسه مغازه داره میشناسم..گوشی هم ندارم اینو از هرکی که دوست دارین میتونین بپرسین فردا هم به مامانم میگم بیاد مدرسه من دروغ نمیگم تا گفتم مامانم مدیرمون جا خورد بعدم اومدم بیرون زنگ تفریح همکلاسیم ترسیده بود اومد گفت چیکارت داشتن گفتم هیچی ولی فهمیدم این دختره نامرد مزاحم اون میشده و خودشو جای من جا زده فرداش همه جریانو به مامانم گفتم و اومد مدرسه مدیرمون خیلی جا خورد که من همه چیو به مامانم گفتم بعدم به اصرار من به اون اقا گفتن بیاد مدرسه اومد مدرسه و بهش گفتم‌من گوشی ندارم اونی که به شما پیام میداده یکی دیگست.‌‌..بعد چند روز همه فهمیدن این کارارو کی کرده پیگیر شماره شده بودن خلاصه آبروی دختره رفت فقط اون روز توی دفتر شوک بدی به من وارد شد از اون جریان ببعد من شدم سوگلی مدیرمون😂 بعدشم که تو نمایش مدرسمون رتبه نفر دوم توی بازیگری استان آوردم در نقش روباه😐 دیگه عاشقم شده بود حتی میخواست منو برا پسرش بگیره😂 جدا از همه ی اینا خواستم بگم کلی اذیت شدم تو دوران تحصیلم بخاطر ظاهرم و پر انرژی بودنم خیلیا قضاوتم کردن که هیچ وقت نمیبخشمشون ولی عینن به چشم‌خودم دیدم چه بلا هایی سرشون اومد همون همکلاسیم سال دوم دبیرستان ازدواج کرد وسال بعدش جدا شد چون اون موقع هم از کاراش دست برنداشته بود حتی یه بار بهش گفتم چیشد ازدواج کردی گفت دیگه حالا که ازدواج کردم راحت تر به کارای قبلم میرسم😕🔫😐 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🌸🌱🌸 💟 رازهایی در مورد مردان برای مرد ها "هیچی"معنی دیگری جز خودش نمیدهد؛ اگرهمسرتان از شما پرسید که مشکل چیست و شما جواب دادید «هیچی»، دیگر انتظار نداشته باشید که او به دنبال جواب دیگری باشد. او هیچ معنی دیگری از این کلمه برداشت نخواهد کرد😊 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
*🍃🍃🍃🌸🍃 👈اگر فرزندتان وسایلش را به بقیه نمیدهد: به حریم کودک احترام بگذارید اگر کودک احساس کند کتاب‌ها، اسباب‌بازی‌ها و وسایل او به خوبی مراقبت نمی‌شود غیر ممکن است آنها را در اختیار دیگران قرار دهد. بنابراین بهتر است قبل از اینکه چیزی از وسایل او را بردارید از او اجازه بگیرید و به او اختیار نه گفتن را بدهید. مطمئن شوید برادر و خواهر، دوستان و پرستار کودک نیز همین کار را انجام می‌دهند. آنها نیز باید برای برداشتن وسایل از او اجازه بگیرند و وقتی وسایل کودک در اختیار آنها قرار می‌گیرد به دقت از آنها مراقبت کنند 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
4_6044113678146470953.mp3
745.5K
*🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ 🍀سلام عزیزم خواستم بگم من با همسرم دعوای شدیدی داشتم و مقصر هم نبودم😢میدونستم که همسری اخمو هم اهل آشتی کردن نیست منم سوره مزمل رو گوش دادم و خوندم و موقع برگشتن همسری به خونه؛ انگار آدم دیگه ای شده بود😍 خواستم به اشتراک بذارم میبوسمت💋💋 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
*🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ فاطمه جون بقول خانومها 😃💋 حرفهای منم بذار کانال. از همه کسانیکه آشغال رو روی جعبه عقب ماشین نمیذارن و باعث آلودگی و ریختن زباله در خیابان نمیشن، تشکر میکنم احترام به محیط زیست ،،،،،احترام به شخصیت خودته از همه کسانیکه موقع انتقال پول ، اَمین مردم بیسواد پای باجه هستن تشکر میکنم از همه مکانیک ها که هزینه الکی و دروغین روی دستت نمیذارن. یدونه پیچ سفت میکنن و میگن مشکلی نداره ماشین برو تشکر میکنم. 🌱خیلی جالب بود😃منم از شما برای بودنت تو کانالم تشکر میکنم🙏❤️ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
اومدم بگم همیشه یه چیزهایی برای اعصاب خوردی هست. تو برای فکر کردن انتخابشون نکن 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🌸🌱🌸 ❤️ سلام،امیدوارم حال همه خوب باشه ممنون از فاطمه جون برای دور همی خوبش نمیدونم اینجا آقایون هم هستند یا نه.اگه حضور دارند ازشون میخوام حرفهایی که میزنم را به گوش همجنس های خودشون برسونن آقای که از همسرت جدا شدی و هنوز دلت دربند زن و زندگی قبلی هست و هر روز به بهانه وا هی با همسر قبلی در ارتباط هستی و بچه هات اولویت اول زندگیت هستند خواهش میکنیم که دوباره ازدواج نکن،زنی که پا توی زندگی شما میگذارد قبلا به اندازه کافی زجر کشیده الان نیاز به محبت و توجه داره،اون خانم که به عنوان همسر دوم میاد تو زندگیت حکم کنیز و مستخدم را نداره که جنابعالی خوشی هات جای دیگه و با آدمهای دیگه باشه و غصه و نداری و بدبختی برای همسر دوم،اگه اونقدر ظرفیت ودرک این موضوع را ندارید یه کارگر استخدام کنید هفته ای چند روز بیاد کارهای خونتون را انجام بده،برای ارضا شهوت هم که تا دل تون بخواد زنهایی که اهلش هستن پیدا میکنید،اینجوری با روح و روان زنهایی که واقعا قصد زندگی دارن دیگه بازی نکنید ✨ادامه در پست بعد 👇 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🌸🌱🌸 ❤️ آقایی که همسرت فوت کرده،وقتی تصمیم به ازدواج مجدد می‌گیری قبلش با بچه هات اتمام حجت کن که زنی که پا تو خونت میگذارد از همه لحاظ حرمت و احترامش واجب هست،نه اینکه بچه های شما اونو فقط به عنوان خدمتکار پدرشان ببینند و اجازه ندن که اختیاری تو زندگی داشته باشه،حتی از تنها و خلوت پدرشان با زن شرعی و قانونیش هم ناراضی باشن،با این کارها اعتماد و اطمینان زنها را نسبت به همه مردها از بین بردید که اگه مردی هم واقعا قصد زندگی داره نشه بهش اعتماد کرد و همیشه این در ذهن باشه که قصد فریب داره زنها به اندازه کافی از این دنیا و آدم هاش بدی میبینند،دیگه خدا را خوش نمیاد از کسی هم که بهش دل میبندند و امید همراهی و پناه بودن را دارن هم ضربه بخورن. تو همین گروه خودمون خیلی می بینم که خانمهایی که همسر دوم هستند از اینکه شوهرانشان اصلا براشون اهمیت قائل نیستن غصه دار هستند،واقعا ناراحت میشیم از اوضاع زندگیشان آن شاالله هیچ وقت حضور خداوند را بر تمام احوال خودمون نادیده نگیریم • 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🌸🌱🌸 ❤️ سلام در جواب خانمی که گفتن دختر چهارده ساله شون پریود یهای طولانی و خونریزی شدید دارن خواهرم دخترتون رو پیش متخصص خون وآنکولوژی ببرین چون ما هم همین مشکل داشتیم دکتر زنان بخاطر خونریزی‌های دخترم آزمایش پی تی تی نوشتن بعد از جواب فرستادنمون دکتر خون بعدش مشخص کردن بیماری هموفیلی دارن ما خیلی بدو بدو کردیم خواهشا از همین الان به فکر درمان دخترتون باشید من اینو از تجربه میگم دخترم هم از چهارده سالگی وشروع اولین دورهی پریود اینطور بودن شما برای اطمینان بیشتر به دکتر خون مراجعه کنید تا اگه خدای نکرده کمبود فاکتور خون نداشته باشن انشالله سلامتی همه ی بیماران 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی_24 کمی کمرم را به چپ و راست چرخاندم و نتوانستم جلوی کنجکاوی ام را بگیرم . -عمو
🍃🍃🍃🌸🍃 موهای رها شده زیر سارافن بلندم، گردنم را اذیت می کرد. مانند آدم هایی که تیک دارند هر چند ثانیه یک بار گردنم را تکان می دادم. مهران معذب گوشه ای نشسته بود . بهنام که از سکوت خانه خسته شده بود، با خنده به سمتم چرخید . -آجی اگه زحمتی نیست دو لیوان آبی شربتی چیزی بیار، والا بخدا من مریض نیاز به رسیدگی دارم . سری تکان دادم و از کنارش بلند شدم و رو به مهران کردم . -روزه ای؟ سرش را بلند کرد و با لبخند کنترل شده اش گفت: نه، ولی به مامانم نگییا . شانه هایم از خنده می لرزید. این پسر هنوز همان لک لک کودکی هایم بود. خوب بود که بهزاد خانه نبود، وگرنه اسباب اخم و تخم هایش به راه می شد که چرا وقتی مهران در خانه ی ما بود، من در پذیرایی کنارشان نشسته بودم و با او چند کلمه ای حرف زده بودم. شربت آبلیمو را در لیوان ها ریختم و سینی را برداشتم و بیرون رفتم . خان جون و بقیه خانم ها هنوز در حیاط مشغول چیدن گل های محمدی بودند. هر سال همین آش بود و همین کاسه، هر کدام سهمی از این گل ها داشتند. یکی برای گلابش تلاش می کرد و دیگری می خواست خشک کند و در دوغ و چایی استفاده کند. گه گاه فکر می کردم دنیایشان خیلی کوچک است. این که تمام فکر و ذکرشان شده بود خانه داری و بچه داری... یعنی رویا و آرزویی نداشتند؟ ! کنار بهنام نشستم و دستم را آرام به سمت نایلون خوراکی ها یی که مهران برایش آورده بود، بردم. با ضربه ی محکمی که پشت دستم خورد، آخی گفتم و اخم کردم . -این کمپوت ها برای مریضه نه تو برو اونور ببینم . اخم های درهمم با لبخندی که انحنای لب هایم بود، به شدت در تضاد بودند. مهران که نظاره گر دیوانه بازی های من و بهنام بود شربتش را لاجرعه سر کشید و با لحن زاری گفت: کیه این ماه رمضون تموم شه من یکی مردم از گیردادن های مامان و بقیه . بهنام که مانند کودکان تخس خوراکی هایش را در آغوش نگه داشته بود، با اخم گفت : زهرمار تموم بشه که من بدبخت میشم. تو این ماه رمضون من از دست اوامر این بهار جون سالم بدر بردم، از بس که براش لواشک و هله هوله خریدم، پول ته جیبام نمونده بود . آنقدر به حرف های بهنام و مهران خندیده بودم که اشک از گوشه ی چشمانم جاری بود. مهران دوست خوبی بود اگر بهزاد آمدنش را قدغن نمی کرد. به لطف دوستی زهرا خانم و خان جون گاهی شب نشینی می آمدند که آن هم بهزاد از بس چشم غره می رفت که حتی از ترس لبخند نمی زدم. امروز اما مرزها را رد کرده بودم و بی توجه به هر کس و هر چیزی می خندیدم. یک ماهی بود که از خانه بیرون نرفته بودم و جز خان جون و بهنام کسی را ندیده بودم، حق داشتم کمی زیاده روی کنم . فارغ از بلایی که قرار بود بر سرمان نازل شود، می خندیدیم. نمی دانم شاید هم دنیا می خواست نشان دهد که قدرت دست اوست و آخر هر خنده ای باید به گریه ختم شود قانون کائنات که برای من بیچاره فقط اجرا می شد. هر گاه شکوفه ی خنده بر لبانم می رویید، شوری اشک چند دقیقه بعد خودنمایی می کرد و کامم را تلخ می کرد . مهران بعد از کلی انرژی مثبتی که به من و بهنام منتقل کرده بود، بالاخره راهی خانه یشان شد. دیگر از سر و صدای همسایگان خبری نبود، برای نماز به مسجد رفته بودند . کولر را روشن کردم و مقابل تلویزیون نشستم. بهنام ناهارش را خورده بود و با تلفن همراه قدیمی اش مشغول بود و هر چند لحظه یکبار عصبی گوشی را به زانویش می کوبید . -بهار؟ به سویش چرخیدم . -بله داداش؟ لحنش زار شد . -برو شارژر این گوشی و ببین میتونی پیدا کنی، کلی زنگ باید بزنم این بی صاحاب هم کار نمی کنه . برای این که اذیت نشود، بلند شدم و به سمت اتاقشان رفتم . تلفن جدیدش در تصادف نابود شده بود و حالا بهنام مانده بود و آن قراضه . بعد از چند دقیقه این طرف و آن طرف کردن کشوهای بهنام، بالاخره شارژر را پیدا کردم . مانند همیشه طره ای از موهایم را دور دست پیچاندم و از اتاق شان بیرون آمدم.... ادامه دارد... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸