eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.3هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 پنجشنبه و ياد درگذشتگانمان هیچ هدیه‌ای شادی بخش‌تر از طلب آمرزش و مغفرت برای اموات نیست... 🌹 خدایا همه اموات‌ و درگذشتگانمان را ببخشا و بیامرز و قرین رحمت الهی ات قرار بده...آمین 🥀اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 💚 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ 💚 و علی َآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🥀 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ،مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيم صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ 🥀 بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ،اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ،وَ لَمْ يَكُن له کفو احد 🥀 روحشان شاد یادشان گرامی 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
♥️ℒℴνℯ♥️ صِداش خِیلی قَشَنگِه وَقتی باهام حَرف میزَنِه وَقتی باهام میخَندِه اِنگار دارِه با صِداش قَلبَمو میبوسِه!💛🙊 ‍‌‎‎ 🍃🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #برشی_از_زندگی_اعضا #سمیرا #قسمت_یازده ببخشید ک پارت کوچیک میذارم یا غلط املایی دارم چو
🍃🍃🍃🌸🍃 اون موقع ها بلکا اگر اشتباه نکنم(ی چیزی مثل کاغذ دیواری) تو بورس بود اون موقع ک من فکر میکردم همین شغل ساعده،و پول خوبی هم داشت،برعکس دوران عقد ساعد ی هفته پیشم بود بعد ب ی بهونه دعوا راه مینداخت و میرفت،ی روز تو دعواها یخچال خونه رو انداخت رو من و با دمپایی مثلا رفت دنبال کمک،و خبری ازش نشد من با مکافات از زیر یخچال اومدم بیرون،غیر از مادرم کسی خبر نداشت ک داره با من چه ها میکنه،از ترس داداشام رفت ب شهرشون و هر چی زنگ میزدیم خودش رو گیرنیوردیم و خانوادش خودشون رو بی اطلاع نشون میدادن،روز های زندگی من ب دعواها و روزهای کوتاه زندگی در کنارش،و فرارهای طولانی و بیخبرش میگذشت.و اون هم دیگه دستش اومده بود ک من پیش برادرهام نمیگم و اون آزادانه تر ب همین روال ادامه میداد،یکسال گذشت و با مشاوره های خاله زنک های اطرافی ک کم و بیش در جریان زندگیم بودن،ک اگر بچه بیاد سربراه میشه تصمیم ب بچه دار شدن گرفتم.یکماه از قهر های ساعد گذشت و من دیگه مثل گذشته ها برای آبروم ،دیگه التماسش نمیکردم،ی جورایی برام عادی شده بود،تو این اوضاع فهمیدم ک باردارم و وقتی زنگ زد بهش گفتم بی شور و هیجان،(دقیقا بعد از تصمیم ب بارداری،زمانی که نتیجه گرفتم باردار نشم بهتره،باردار شدم) وقتی خوشحالی رو تو صداش شنیدم یکم امید گرفتم،ولی زهی خیال باطل. بعد از بارداریم روزهای تکرار ی هفته زندگی ی ماه بی خبری، 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایل_آی به قلم پاک #یاس به محض ورودم به اتاق دکتر فتاحی ایشون برگه آ
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک ابوالفضل از حرکت من خیلی ناراحت شد و دستور داد منو از اتاق بیرون ببرند با اعصاب خوردی پیش آیناز برگشتم و آیناز مضطرب پرسید چی شد محمد گفت ایلای کجاست حرف نمی‌زنه بی‌شرف کلاً منکر همه چی هستش یعنی چی که منکر همه چی هست ما مدرک داریم وای محمد نکنه بلایی سرش آورده انگشتامو لای موهام کردم به شدت کشیدم و گفتم نمی‌دونم آیناز نمی‌دونم ابوالفضل با عصبانیت پیشمون اومد و گفت _محمد چیکار می‌کنی از تو دیگه انتظار نداشتم مثلا وکیلی تو این کارا چیه سرمو تاسف بار تکون دادم آیناز گفت _به منم بگید چی شده اون مرد نگفت ایلای کجاست حالا ما چیکار کنیم نکنه بلایی سر خواهرم آورده ابوالفضل با تاسف به من نگاه کرد و گفت کار منو سخت کردی خودم بلدم چه جوری ازش حرف بکشم من مسئول حفظ جون اونم هستم خودت وکیلی اون الان می‌تونه هم علیه من هم علیه تو شکایت کنه _از کلافگی و حرص زیاد چشمامو رو هم گذاشتم و فشار دادم و گفتم متاسفم ....خودت که می‌بینی یه جوری حرف می‌زنه میره تو مخ آدم خواهش می‌کنم هر کاری می‌کنی زودتر من حس خیلی بدی دارم ابوالفضل انگشت اشارشو بالا آورد و گفت __محمد همین الان برو خونت و منتظر جواب من باش کارو از اینی که هست سخت‌تر نکن ببین اون مرد همین جا می‌مونه انقدر براش پرونده می‌سازم که کمه کم ۱۰ سالی آب خنک بخوره نمی‌ذارم یه قصر در بره تو آروم باش من بلدم چطور به حرفش بیارم من و آیناز مجبور شدیم به خونه برگردیم و توی راه از انواع حدسیات و دلایلی که می‌شد و به ذهنمون می‌رسید با هم حرف زدیم دو روزی به سختی گذشت تا اینکه روز سوم.... 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸**
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃 قشنگیش به همینه که خدا بهت نمیگه، یه دفعه غافلگیرت می کنه ... ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🌸🍃 با قوطی شیر خشک بانکه درست کردم تازه اسم ادویه هارو هم روش انداختم😍 چطور شد؟این ایده رو دوست داشتی ؟ فقط یک متر برچسب کابینت و یدونه اسپری رنگ لازمه تا قوطی های شیرخشک و به بانکه های خوشگل موشگل تبدیلش کنی😊 تمام مراحل داخل ویدیو مشخصه 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃💕💕 ⚜️ کاهش فاصله سن ازدواج بین زوج‌های ایرانی این کاهش با توجه به شرایط فرهنگی و اجتماعی حاکم در جامعه باعث ایجاد آسیب در بنیان خانواده‌ها نخواهد شد. زیرا پارامترهای دیگری مانند نوع نگرش زوجین به زندگی، مهارت‌های زندگی مشترک، عدم وجود مشکلات روحی و روانی و عدم ثبات عاطفی بین زوجین از جمله مسایلی است که نسبت به فاکتور سن در الویت قرار دارد. تحقیقیات مختلف نشان می‌دهد وجود فاصله سنی از عوامل و پارامترهای دوام زندگی نیست، ما نمی‌توانیم از عاملی به نام تفاهم چشم بپوشیم به دلیل این که در فرهنگ سنتی ما بر وجود اختلاف سن بین زوجین تاکید شده است. درست است که دختران زودتر به بلوغ فکری می‌رسند، اما توجه کنید اگر یک دختر و پسر در سن نوجوانی را در نظر بگیریم این مطلب در بین آن دو صادق است اما برای دختر و پسری که در سن ازدواج قرار دارند معمولا از نظر فکری در یک سطح به شمار می‌روند؛ پس اگر فاصله و اختلاف سنی بین این دو کمتر باشد به درک بهتری از یکدیگر می‌رسند. ✍️ دکتر دوایی 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین روزهای پاییزتان 🍁 پراز آرزوهای قشنگ،اندوهت را به برگ ها بسپارتا پاییز آن را ببرد...🧡🍂 #شب_یلدا 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
**🍃🍃🍃🌸🍃 همسرداری دلبری 🌹لوس بودن‌ های بی حد ممنوع همه می‌دانند که زنان بیشتر از مردان به صحبت کردن علاقه‌مند هستند؛ بنابراین بیشتر هم حرف می‌زنند. 👈 یک خانم باکلاس همان‌طور که خوب حرف می‌زند سکوت به‌موقع را نیز خوب بلد است؛ ضمن اینکه به لحن و چیدمان کلماتش دقت دارد. زیاد از حد از واژه هایی مثل عجقم عصیصم استفاده نکنید. شاید گاهی آنهم نه همیشه فقط گاهی محض شوخی جالب باشد اما همیشگی لوس و بیمزه میشود و شوهرتان را دلزده میکند 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸**
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃 #رسوایی دریده بود و حالا طعنه می زد . ندیدم سامان چه گفت و چه زمانی رفت، فقط تکه های غرور
🍃🍃🍃🌸🍃 پنجره پاهایم سست شد و آرام روی زمین نشستم. با برخورد تیغه ی کمرم به چیزی، صدایی آمد و در پی اش روشنایی که اتاق را در بر گرفت . تمام تنم یخ زده بود. ترس و وحشت کم ترین حس آن لحظاتم بود. لحظاتی که عمران با برق نگاهش ساکت و صامت نگاهم می کرد . آن قدری لرزش تنم آشکار بود که نمی توانستم کنترلشان کنم. جلو آمد و من بیشتر لرزیدم. نزدیک شد و لب هایم بیشتر روی هم فشرده شد. در آخر مقابلم نشست و با جلو آمدن دستانش لب هایم تکان خورد . مانند کودکانی که تازه زبان باز می کنند، کلمات گنگ و ناشناخته بودند برایم. چند باری لب هایم جنبید و در آخر فقط نامش بود که شکسته و با عجز از دهانم بیرون آمد . -ع ...م...ران... -هیس! الان کاریت ندارم... صدای تیک تاک ساعتش زیر گوشم گذر ز مان را به رخم می کشید. او رهایم نمی کرد از این کارم گذشت نمی کرد... کمی در آن حالت ماندم که بالاخره صدایش زیر گوشم پیچید. ناملایم و عصبی -دراز بکش دستش از بالای سرم گذشت و کلید برق را فشرد و باز هم تاریکی سایه در اتاق انداخت نور کمی که از پنجره می افتاد او و حرکاتش را برایم نمایان می کرد. شال پیچیده دور گردنم را کنار انداخت و با خشونت خاصی گیسوانم را از بند کش رها کرد . -می دونی چه غلطی کردی دیگه؟ -اون صورت خوشگلت طاقت کاری که باهام کردی رو داره؟ هق هق هایم بیشتر شد . -گریه نکن...حق انتخاب داری، بگو چجوری تلافی کارتو بکنم؟ سکوت کردم که این بار خشن تر غرید : -نذار خودم به روش خودم تقاص غلطی که کردی رو بگیرم -حرف بزن. نمی دانست که چه آشوبی درونم به پا شده که این گونه می خواست برایش حرف بزنم. از ترس رو به مرگ بودم ! -م...من...من... -درست حرف بزن بهار . آب دهانم را قورت دادم، گلویم خشک شده بود. آن سیلی را باید همان روز در قبرستان میزدم نه حالا و نه امشب... -م...ن...من عصبی شدم... نوچی کرد توضیح نخواستم، بگو چه بلایی سرت بیارم، بگو تا خودم دست به کار نشدم . -می ترسی؟ سرم را تکان دادم . لب هایش به یک طرف کش آمد . -خوبه که از خودم می ترسی و پیش خودم میای . مرا چرخاند . -پس بهتره به روش خودم تلافی کارتو بکنم، اینجوری یادت میمونه دستت بد نره... سکوتم را مبنی بر رضایتم برداشت کرد در حالی که من از آن نگاهش لال شده بودم . لرزه به جانم انداخت . -عم...ران... - یه س! صدات در نمیاد بهار . اتمام حجتش کار ساز بود آن قدر لال ماندم که دقیقه ها مانند قرنی گذشتند و تحقیر و توهین هایش از حد فرارتر رفت، بی حرمتیی که بر سر تنم می آورد، قلبم را تکه تکه کرده بود . با کنار رفتنش، به پا خواستم. سخت بود اما ایستادم. مانتوام را به سختی چنگ زدم. با اخم به منه ویران شده نگاه می کرد. بستن دکمه های مانتو سخت ترین کار آن لحظه ام بود. دستانم سر می خورد، بستمشان یک در میان و بالا و پایین. . شال را از زیر پایش برداشتم که بلند شد و ایستاد ادامه دارد... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸