رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 پارت هفتم به قلم پاک آسمان -منو آقاجونت که تا ابد زنده نیستیم که مادر! -عه مامان این
🍃🍃🍃🌸🍃
پارت هشتم
به قلم پاک آسمان
به مامان گفتم که میرم پیش لیلا تا از دلش درارم.مامان که تعجب از چشماش میبارد فقط گفت؛خیر پیش!
به پارک رسیدم لیلا مشغول هل دادنِ نازگل روی تاب بود.نازگل با دیدن من ذوق زده داد زد و گفت:خاله رعنا!خاله رعنا!تو هم اومدی اینجا،آخ جووووون.
لیلا هنوزم دلخور بود.پفکی که خریده بودم بازکردم و به سمتش گرفتم و گفتم ؛آشتی؟؟؟؟
با هم روی نیمکت نشستیم
لیلا:خب ظاهرا باید خیلی حرف مهمی باشه که تو رو از اون اتاق بیرون کشیده باشه.
-آره مهمه ولی قول بده قضاوتم نکنی.مثل یه خواهر دلسوز یه راه بذار جلو پام!
-تو هم مثه یه خواهر خوب هر راهی گذاشتم گوش بده.
-سعی میکنم
-میشنوم!
(نمیدونستم از کجا شروع کنم و چطوری احساسمو درست و واقعی بیان کنم ؟چه جوری بگم که لیلا سرزنشم نکنه مخصوصا که الان توپش پُر بود! یا اصلا....)
لیلا: رعنا؟رعنا؟کجایی ؟منتظرم حرف بزنی!
نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم
-بعضی روزا که از آرایشگاه میومدم خونه،مامان زنگ میزد و میگفت نون تازه بخر...و تاکید داشت که حتما از نونوایی آقا مرادی نون بخرم بقیه نونها رو پسند نمیکرد منم که بچه ی حرف گوش کن!! با اینکه خسته بودم یا کلی کار داشتم میرفتم تو صف نونوایی و نون میخریدم.با اینکه از بقیه نونواییها مسیرش دورتر بود ولی به خاطر مامان میرفتم...با خودم میگفتم حالا مادرت یه کار ازت خواسته،درست انجام بده
و اینجوری بود که این نونوایی رفتن باعث شده بود به ادمای توی صف و شاطرها و پخت نون و کلا محیط اونجا دقت میکردم در همین حین متوجه شوخی های بانمک کارگر نونوایی با همکارش شده بودم.کارگر بانمکی بود و حرفهای بامزه میزد و قاه قاه میخندید.. کم کم منم با شوخی هاش خندم میگرفت.اون برا همکاراش از خاطرات بامزه میگفت و منم که کر نبودم میشنیدم در ضمن کاری هم نداشتم که تو صف انجام بدم برا همین خندم میگرفت و سرمو مینداختم پایین تا کسی لبخندمو نبینه...وقتی نوبتم میشد که نون جمع کنم خیلی حواسم بود نگام به صورتش نیوفته که اون قیافه بشاش و خنده روشو ببینم و ناخودآگاه لبخند بیاد رو لبم!اون وقت راجع به من چه فکری میکرد؟ولی اون اصلا روحشم از احساس من خبر نداشت
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
چگونه گرفتگی عروق را برطرف کنیم؟
توصیه راهبان تبتی: به 1 فنجان کشمش، 2 قاشق غذاخوری زنجبیل رنده شده، 2 قاشق غذاخوری عسل، 4 قاشق غذاخوری چای سبز و 1 لیتر آب نیاز دارید .
یک قوری بردارید و آب را روی حرارت ملایم بجوشانید. بعد از 10 دقیقه حرارت را کم کرده و چای، زنجبیل و عسل را اضافه کنید.
همه مواد را با هم مخلوط کنید. سپس روی قوری را با یک پارچه پشمی بپوشانید. بگذارید 8 ساعت بماند.
این دارو را دو بار در روز قبل از غذا مصرف کنید. مقدار توصیه شده از 150 تا 200 میلی لیتر است.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
,#تُـــو قـَـرارِ مـَــنـــی و ....❣
مـَـن بـــی قـَــرارِ تـــو ....😍😘💕❣💕
🍃🍃🌸🍃
صوت استاد احسانیان.درمان یائسگی زودرس،حبس قاعدگی.mp3
25.78M
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا
بحث قاعدگی زودرس ✅
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام به همه دوستان نازنین
آقایی که گفتن اگه بیماری را مخفی کنند از همسرشون
برادر گرامی چرا میخواید زندگی را از اول به پایه دروغ و پنهان کاری بنا کنید،واقعیت را بگید اون خانم اگه پذیرفت تا آخرش همراهتون هست،به این فکر کنید که بعد از ازدواج بفهمه یا طلاق میگیره و به حکم قانون چون فریب در ازدواج بوده مهریه و همه حق و حقوقش را باید بدید،یا اینکه باهاتون زندگی میکنه ولی نه با عشق و محبت بخاطر اجبار و هیچ وقت بهتون اعتماد نمیکنه چون همش فکر میکنه که چه موارد دیگه ای را پنهان کردید یا دروغ گفتید و البته به خودش این حق را میده که خیلی چیزها را از شما پنهان کنه که البته با کار شما حق هم داره
خداوند بهتون سلامتی بده شما هم حق زندگی دارید ولی با دروغ شروع نکنید،موفق و سعادتمند باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام به فاطمه بانوی عزیز و دوستان گلم
خانمی که گفتن فیبروم دارن
خواهر عزیزم منم همسن شما هستم،مجردی مشکلی نداشتم ولی بعد اولین پریودی بعد ازدواج فیبروم ها بوجود اومد،کورتاژ کردم،چند سال بعد عمل کردم و فیبروم ها را خارج کردن اما دکتر بهم گفت۲سال بعد دوباره عود میکنن،درنهایت هم بخاطر کم خونی خیلی شدیدو خونریزی زیاد پریودی اورژانسی عمل شدم و رحمم را خارج کردن
شما هم پیگیر باشید که با کم خونی شدید مواجه نشید و اگه هم متاهل و بچه دارید با چندتا پزشک زنان مشورت کنید اگه نظرشون خارج کردن رحم هست تعلل نکنید
آن شاالله که درصحت و سلامت باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#شلکه_پلو
مرغ
کره یا روغن ۳ قاشق غذاخوری
لپه ۱ پیمانه
برنج ۲ پیمانه
گوجه ۵ عدد
نمک
فلفل سیاه و قرمز
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
چه حس خوبیه 🥰
وقتی سرتون شلوغه و،❣
درگیر هستین یهو پیام میده :💕
دوستت دارم .😘❤️🔥💞🍃
🍃💞🍃@lovely_lifee💞
🍃🍃🍃🌸🍃
#برشی_از_زندگی_اعضا
#عشق_و_حسرت
به قلم پاک آسمان
🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 پارت هشتم به قلم پاک آسمان به مامان گفتم که میرم پیش لیلا تا از دلش درارم.مامان که تعج
🍃🍃🍃🌸🍃
پارت نهم
به قلم پاک آسمان
من براش یه مشتری بودم مثل هزار مشتری دیگه که میان نون میخرن و میرن!روزای دیگه به بقیه آدمایی که تو صف بودن دقت کردم و دیدم اونا هم وقتی شوخی ها و حرفای بامزه ی کارگر نونوایی که حالا دیگه اسمشو میدونستم《 فرهادُ》 میشنون اونا هم خندشون میگیره حتی بعضی آقایون جوابشو هم میدادن مثلا راجع به مسابقه فوتبال شب قبل کلی حرفای خنده دار میزدن و اینجوری هم تایمشون زودتر میگذشت هم کلی میخندیدن به قول معروف حتی به تَرَک دیوار هم میخندیدن!
دیگه نونوایی رفتن برام شده بود یه تفریح و همش آمار نونا رو داشتم که کی تموم میشه دوباره برم همون نونوایی!مامان هم تعجب کرده بود که من چه جوری بدون غرغر میرم نون میخرم و میام؟؟ آقاجون و بردیا هم فقط از این نونها تعریف میکردن و زیاد فرق نمیکرد من خریده باشم یا مامان! خودشون هم که وقت نداشتن برن تو صف نونوایی وایسن!
این بود که نون خریدن رو با کمال میل انجام میدادم و نمیدونستم در اصل دارم تیشه به ریشه خودم میزنم!
لیلا که تا اون لحظه سکوت کرده بود پرسید: حالا واجبه انقد با جزئیات تعریف کنی؟ خلاصه بگو تمومش کن داره شب میشه باید بریم خونه
یه نگاه به دور و برمون انداختم کسی جز ما توی پارک نمونده بود و نازگل برا خودش تنهایی سرسره بازی میکرد!
رو به لیلا گفتم: من امشب میام خونه شما فردا از خونه شما میرم آرایشگاه؟
-پس این قصه سر دراز دارد!باشه پاشو بریم!
عزممو جزم کرده بودم هرجور شده حرفای دلمو امشب به لیلا بزنم و به یه راه حل برسم اینجوری یه بوم و دوهوا نمیشد! به مامان زنگ زدم و گفتم که امشبو میرم خونه لیلا اینا و منتظرم نباشن .مامان بیچاره که حسابی تعجب کرده بود فک میکرد لیلا میخواد دلمو نرم کنه بلکه ازدواج کنم به همین خاطر با خوشحالی گفت هیچ اشکالی نداره دخترم
اون شب تا بعد از شام لیلا کار داشت وقتی ظرفای شامو شستیم لیلا به اقامهدی(همسرش) گفت نازگل رو ببر بخوابون فردا کلاس داره باید زود بیدار بشه منو رعنا میخوایم امشب باهم حرف های خواهرونه بزنیم!
طفلکی آقا مهدی چشاش چهارتا شده بود و تعجب از چشاش میبارید بعد پرسید: راجع به اون قضیه؟؟؟
لیلا گفت: تقریبا
و به سمت اتاق راه افتادیم.
-منظورش کدوم قضیه؟
-خواستگاری پسرداییش دیگه.مهدی خیلی دوس داره با پسر داییش باجناق بشه میگه خیلی بچه ی بامعرفتیه!!
آه از نهادم بلند شد و روی تخت دراز کشیدم
لیلا : خب تا کجا گفتی؟
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**