فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
🎥 قرائتی: در ازدواج عجله کنید من موافق ازدواج دبیرستانی هستم/ با توکل و امید به خدا ازدواج کنید
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
🔆تلاش و جواب مخالف
🥀بنابر آنچه روايت كرده اند:
روزى حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام از منزل خويش خارج شد؛ و برخى از دوستان مخفيانه دنبال حضرت حركت كردند.
🥀پس مشاهده كردند كه حضرت در باغستانى مشغول بيل زدن زمين گرديد و در حين كار اين آيه شريفه قرآن اءيَحْسَبُ الا نْسانُ اءنْ يُتْرَكَ سُدىً را تا آخر سوره مباركه تلاوت مى نمود.
و اشك از ديدگانش بر محاسن و صورت مباركش جارى بود.
🥀اصحاب با ديدن اين صحنه همگى گريان شدند.
و پس از لحظاتى سكوت ، يكى از اصحاب ، از حضرت سؤ الى كرد؛ و حضرت جواب او را داد.
آن شخص بعد از آن گفت : به خدا سوگند! كه حقّ براى شما روى آورد؛ ولى طايفه ات نپذيرفتند.
🥀امام حسين عليه السّلام به آن شخص خطاب كرد و فرمود: خاموش باش و ساكت شو، كه همانا وعدگاه الهى ، روز جدائى حقّ از باطل فرا خواهد رسيد.
📚حياة الامام الحسين عليه السّلام : ج 1، ص 300.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#تجربه_اعضا ❤️🌺
سلام و وقت بخیر .برای اون خانمی که گفتن پدر و مادرشون از همدیگه جدا شدن و یکبارم بعد از سالها به ایشون سر نزدن ورنج میبرن .
خواهر عزیزم سلام به تو :آرزو میکنم هر گوشه وطن عزیزم هستی بهترینها در انتظارت باشن،گفتی تنهایی و از بی مهری پدر و مادرت ناراحتی طعنه و کنایه شنیدی و دلت گرفته و غمگینی از نداشتن همرازی چون خواهر و برادر ،خیلی دلم گرفت از خوندن درد دلت از والدینی که به هر علتی نباید شما رو کاملا ترک میکردن ....اما شده 😔
عزیزم من راهی که خودم رفتم رو برای شما میگم نصیحت نیست ،حتما بدرد شما هم خواهد خورد .من پدر و مادرم خیلی خونگرم و مهربانن اما ازم دورن و خیلی به دیدنم نمیان بهر حال هم یه سدی شاید از حیا بین ما هست که مانع میشه از درد دل کردن و گفتن همه چیز همچنین خواهر و برادرم ،من هم مثل شما در زندگی مشترکم و در دنیای خودم مشکلات و سختیهای زیادی داشتم که واقعا احتیاج به یک گوش شنوا بود اما نبود .بالاخره فهمیدم خودم ضعیفم در ایمانم شک کردم اونی رو که باید می دیدم و حضورش با من همیشگی بود رو درک نکرده بودم بله عزیزم خدا گمشده ی دنیای من بود ،من با این بهترین همدم آشتی کردم نماز خوندن رو شروع کردم ،قرآن رو بدست گرفتم و هر وقت دلم خیلی میگرفت همه ی همه ی همه ی حرفام رو توی یه گوشه خلوت و بی سر و صدا بهش میگفتم بدون هیچ ترسی از اینکه نکنه حرفامو بقیه بفهمن و بد شه ،یجوری دلم آروم میشد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و غمی ندارم فردا باز با انرژی زندگیم رو شروع میکردم .آره عزیزم تنها گمشده زندگی های ما خداست .
دعا میکنم زندگی زیباترین چهره اش رو به شما نشون بده 🤲
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#پندانه
🔹زیاد فکر کردن کشنده است
🔹همانطور که فکر نکردن کشنده است.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
☑️حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
◾️حضرت سیدالشهدا علیهالسلام فرمود:
«چرا ریختن خون مرا حلال میدانید؟ آیا حلالی را حرام کردهام یا حرامی را حلال کردهام؟».
❗️یک ملعونی جواب داد: «بهخاطر بغضی که از پدرت در دل داریم، با تو میجنگیم».
🏴 اینجاست که میگویند حضرت سیدالشهدا علیهالسلام گریه کرد؛
[چراکه] آن کسی را که باید به او تحبب (ابراز دوستی) بکنند، تبغض (ابراز دشمنی) میکنند.
📚 رحمت واسعه، ویراست سوم، ص١١٨ (مجموعه فرمایشات حضرت آیتاللّٰه بهجت پیرامون حضرت سیدالشهدا علیه السلام و اصحاب و یاران آن حضرت)
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
دلانه ای دختری رنج کشیده به نام
#گندم
بخشی از #زندگی_اعضا ...
🍃🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 دلانه ای دختری رنج کشیده به نام #گندم بخشی از #زندگی_اعضا ... 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#گندم
زنش نیست پس کواون عشق لیلی
ومجنون دلم برای دایی کبابه
بس گریه کردم صدای هق هقم بلندشد
اصلاباورم نمی شه زن دایی بادایی اینکاربکنه
امروزهیچ کس حال واحوالی نداره
همه غرق افکارخودشونن وشوکه ازکاری
که زن دایی کرد
بابابزرگ برای مادربزرگ خط ونشون کشید
حق نداری این زن روتوخونه ی من راه بدی
بره گم شه ازروزاول چشمش دنبال زندگی مابودالانم که بچه ی من اینجورشده
ارث ومیراث می خوادوشرط وشروط میزاره
زنگش بزنیدبگین بیادحق وحقوقش
میدم بره دنبال زندگیش دیگه کاری
به کاربچه ی من نداشته باشه
اشکهاش توچشماش حلقه میزداما
جلوی خودش می گیره
تاجلوی مااشکهاش نریزه
پدربزرگ ومادربزرگ من چقدربایدجوش
بزنن چقدرعذاب بکشن
گوشه ای درازکشیدم وپتوروم انداختم
خوابیدم
چشمام به زورروی هم گذاشتم بس که گریه کردم می سوزن
امتحانات تموم شدن دلم می خوادیک مسافرتی برم حال وهوام عوض بشه
انگارمادربزرگ ذهنمو خونده
گندم مادربیابریم شهرحسین اقااینها
سربزنیم
دایی روچکارکنیم بابابابزرگت حرف زدم
گفت خودم نگهش میدارم
دوسه روزه میریم میاییم گلرومسلم
گناه دارن همش توخونه
چی بگم مادرهرجور خودت صلاح می دونی
اگررفتنی باشیم صبح میریم اماده باشن مادر
باشه امازنگی بزن ببین امادگی دارن خودمون بریم
الان چندروزه همش تماس می گیرن
بیایین خوشحال می شن بریم
بازم باشه مادربی خبرنمیریم
فرداصبح زودکارهات انجام بده کمک بده منم کارهام انحام بدم دایی ت ببرم حموم
باشه ای گفتم نمی دونم خوشحال باشم
یاناراحت
صبح زودلباسهای خودم وگلرومسلم اماده کردم حمومی رفتم...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🌸🍃
گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز....
🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_واقعی ❤️
به قلم#یاس
به در خونهی مهری خانم که رسیدم
یک لحظه فکر کردم که شاید الان خواب باشه
دوباره به واحد خودمون برگشتم
زیر سماور روشن کردم و صبحانه خوردم
سوهان هایی که مهری خانم داده بودن را با چای میخوردم و از خوردنش لذت می بردم
سعی می کردم صبحانه رو لفت بدم ولی نهایت یک ربع طول کشید
واقعا حس بدی نسبت به ابراهیم پیدا کرده بودم
توی خونه قدم میزدم و فکر می کردم که چیکار کنم
به زور تونستم یک ساعت دووم بیارم
ساعت ۹ که شد دوباره به واحد مهری خانوم رفتم
زنگ زدم و منتظر بودم
مهری خانوم از چشمی در نگاهم کرد
این را از سایه ای که روی چشمی افتاد فهمیدم
مثل همیشه با لبخند در رو باز کرد
_بیا تو دخترم
_تورو خدا ببخشید سر صبی مزاحمتون شدم
_ مزاحم چیه چرا نرفتی سرکار
مگه قرار نبود هشت صبح بری سرکار
_ بله رویا خانوم گفته بود که کمی زودتر برم تا با آرایشگاه آشنا بشم
و یه سری از کارها رو بکنم
ولی راستش ابراهیم دیشب خونه نیومده
یعنی از دیروز صبح که رفته هنوز برنگشته
خیلی نگرانشم
ولی برای این موضوع نیومدم اینجا
چون هنوز به ابراهیم نگفتم که کار پیدا کردم
امروز نمیتونم برم آرایشگاه
اومدم ازتون خواهش کنم به شماره رویا خانم زنگ بزنید و بهش بگید که من امروز نمیتونم برم
گفتم بهش اطلاع بدم
به هر حال زشته منتظرم بمونه
_دخترم کار خوبی کردی بذار اول کاری بفهمه که حس مسئولیت داری
الان بهش زنگ میزنم
بیا تو
_باشه خیلی ممنون من مزاحمتون نمیشم
باید برگردم خونه خودمون
میترسم ابراهیم بیاد ببینه خونه نیستم
_باشه دخترم برو
موقعی که از در خارج میشدم مهری خانم دوباره گفت
_به همسرت هم زنگ میزنی؟؟؟
گفتم دلت شور میزنه میخای یه زنگ بزن
نگرانی برای بچه خوب نیست
بیا باگوشی من بهش زنگ بزن اشکالی نداره که
بگو اومدم خونه همسایه
_نه شما نمیشناسینش خیلی ناراحت و عصبی میشه اگه بفهمه بی اجازه اومدم
بازم منتظرش می مونم
اگه تا ظهر برنگشت میام از تلفن شما بهش زنگ میزنم
خداحافظی کردم و با دلشوره و نگرانی به خونه خودمون برگشتم
خونه تر و تمیز و مرتب بود و هیچ کاری برای انجام دادن نداشتم
میخواستم برم آرایشگاه و پول ویزیت دکتردر بیارم ولی حیف
آروم آروم پا شدم و ناهارو درست کردم
خیلی وقت بود که ابراهیم برا خونه خرید نکرده بود
اینقدر مواد غذایی کم داشتم که نمیتونستم هیچ غذایی را بی عیب و ایراد داشته
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
#حدیث✨
✍امام صادق علیه السلام فرمودند:
«آنگاه که اصحاب امام حسین علیه السلام شهید شدند و ایشان تنها ماند، فرشتگان بسوی خدا ضجّه زدند و گریه کردند و گفتند: پروردگارا! با حسین علیه السلام پسر پیغمبرت، چنین رفتار کنند؟ پس خداوند نور حضرت قائم (عجل الله تعالي فرجه) را به آن ها عرضه کرد و فرمود: «با مهدی انتقام او را میگیرم»
📚 اصول کافی ج ١
🍃🍃🍃🍃🍃🌺🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
مداومت در خواندن زیارت عاشورا ...
در دوران کودکی یکی از همسایگان ما دارای پسری بود که من با او دوست بودم. با هم بزرگ شدیم و هرکدام راه زندگی را پیش گرفتیم. او شغل خوب و مورد تأییدی نداشت و در مجموع، انسان خوب و درستی نشد. تا این که از دنیا رفت. مدتی پس از فوتش، شبی او را به خواب دیدم که دارای جایگاه خاصی بود و ظاهر بسیار خوب و آراستهای داشت
از او پرسیدم: من تو را در دنیا میشناختم؛ تو کار خیری انجام نداده بودی که حال چنین جایگاهی به تو دادهاند. او گفت درست است؛ من در دنیا انسان خوبی نبودم و از همان شب فوتم تا شب قبل، گرفتار عذاب بودم و سختی زیادی کشیدم، اما از شب قبل چنین مقامی به من بخشیدهاند.
در کمال تعجب از او پرسیدم: چه اتفاقی سبب این تغییر در وضعیت تو شد؟ او گفت: دیشب خانمی را به این قبرستان آورده، دفن کردند. او همسر استاد اشرف حداد (آهنگر) بود. هنگامی که او را به قبرستان آوردند، امام حسین علیهالسلام به دیدارش آمدند
پس از خاکسپاری، بار دیگر #امام_حسین_علیهالسلام به دیدار او آمدند. مرتبه سوم که امام علیهالسلام تشریففرما شدند، دستور دادند تا #عذاب از همه مردگان #قبرستان برداشته شود. سپس از خواب بیدار شدم. فردا صبح زود به بازار آهنگران رفته، #استاد_اشرف_حداد را یافتم
از او پرسیدم: آیا #همسر شما به رحمت خدا رفته؟
با تعجب گفت: این چه سؤالی است؟!
از او پرسیدم: آیا همسرت به #کربلا مشرف شده بود یا روضهخوان حضرت بود یا در منزل خود مجلس عزا برپا میکرد؟ استاد اشرف دلیل سؤالاتم را پرسید و من به او گفتم که چه خوابی دیدهام؛
سپس استاد برایم توضیح داد که همسر من هیچیک از اعمالی را که شما برشمردید، انجام نداده بود؛ تنها در خواندن زیارت عاشورا مداومت میکرد. و من دانستم که به برکت #زیارت_عاشورا، نه تنها امام حسین علیهالسلام به دیدار او آمده و قطعاً مقام و مرتبهای رفیع در #بهشت به او بخشیده، که به برکت وجود او، گناهکاران را نیز مورد رحمت حق قرار داده است
#داستان_کوتاه_مذهبی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df