راشِدون
شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم.. + مداحیِ دنیا محل گذره >>>>
همه چی میگذره
بجز
مولا حسین...
اللَّهُمَّ
إِنَّ أَحَداً لَا يَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَايَةً
إِلَّا حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ إِحْسَانِكَ
مَا يُلْزِمُهُ شُكْراً..
خدایا
کسی در شکرگزاریت نمیتونه به حد مشخصی برسه
چون بلافاصله نعمت و احسان دیگه ای از طرفت،
او رو به شکرِ دیگه ای وادار میکنه..
فَأَشْكَرُ عِبَادِكَ عَاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ..
پس شاکرترین بندهات هم از شکرگزاریت ناتوانه..
.
❞دعای زیبای ۳۷ صحیفهی سجادیه..
راشِدون
این ماه پنج شیفت شب دارم
و درواقع دو تا بیشتر از حالتِ معمول.
شیفت های شب برایِ من،
یعنی ۱۲ ساعت حضور در اتاق عمل.
یعنی تجربه ای پر از استرس ولی لذتبخش..
یعنی خوابیدن های هوشیار.
یعنی حساس شدن به زنگ تلفن و درب ورودی اتاق عمل.
یعنی مترصد بیماری با شرایط اورژانسی و حاد بودن.
یعنی کارِ پذیرش، پکینگ، جراحی، ثبت پرونده و مصرفی بیمار و پاسخگویی به تلفن ها را دو نفری انجام دادن.
یعنی اینکه دلت پیش خانه و خانواده ات باشد.
یعنی گیج بودن های سر صبح از بدخواب شدن ها.
یعنی حس خوب پناه بودن برای بیمارانی که بعد از خدا دلشان به تو و رسیدگی هایت گرم است.
یعنی فردای آن شب را هرچند آف باشی، هرچه بخوابی باز هم گیجِ خوابی و به حق نیازمند دو روز استراحت مطلق میشوی.
یعنی شام های بی مزه و پر از روغن بیمارستان.
یعنی نان گرم و تازه ای که صبح سر راه میخری و به منزل میبری.
یعنی خستگی های پنهانی که کسی که شرایطش مثل خودت نباشد، حقا درکی از ان ندارد و نمیتواند داشته باشد.
یعنی تلاشِ صبح روز بعدت برای وقت گذراندن با خانواده و رسیدگی به امورات منزل و باقی تکالیف، هرچند اگر به غایت لِه باشی و از هم گسیخته.
یعنی با کوله ای پر از کار و تکلیف و کتاب به بیمارستان رفتن اما بیشتر زمان در اختیارت را به صحبت های مورد نیاز تلفنی گذراندن چون در حالت عادی و در طول روز فرصتشان را نداری.
یعنی تمرین کالیگرافی در اتاق استراحت با ذوق و همراهی همکارت.
یعنی همینکه نیت میکنی کمی مطالعه کنی، تلفن اتاق عمل زنگ بخورد و مریض داشته باشی.
یعنی تا چشمانت را بستی که بخوابی، سر و کله ی نوزادی که عجله برای بیرون آمدن دارد، پیدا شود.
یعنی در خواب هم در گوشت صدای زنگ تلفن باشد و استرس زود جواب دادن به آن.
یعنی شامپو و صابون را در کمد گذاشتن برای دوش احتمالی بعد از جراحی مغزی اورژانسی.
یعنی یادبگیری چطوری استرس و هیجانت را مدیریت کنی تا بتوانی کارت را درست انجام دهی.
#طرحنوشت
به راهِ عشق پایان نیست اما
خوشا راهی که پایانش حسین است..
اومد توی اتاقم میگه:
اتاق فرماندهیه؟ چخبره..!
نقشه ایران و جهان. این عکسا. تقویم راهبردی. نوت. پرچم. چفیه. کتیبه. کتاب و اصن اووووو..
لبخند میزنمو میگم:
دیگه چخبر؟! :)
اره محیط روی عملکرد ما تاثیر گذاره..
محیط کار و فعالیت باید متناسب با اهداف باشه تا مدام اهدافتو به رُخِت بکشه..
تا اجازه نده جا بزنی،
نذاره وقتتو تلف کنی،
یا فراموش کنی کی هستی و دنبال چی هستی،
و نذاره در چالشهای زندگی حل بشی..
اصن چطوری میتونی زیر نگاه شهدا
مستی مستی گذشتنِ عقربه هارو ببینی؟
پاشو جمع کن خودتو..
مختصاتِ دنیا با سرعت نور داره تغییر میکنه..
یه عالمه کتاب مونده که بخونی،
کلی مطلب مونده که یاد بگیری،
یه خیلی مهارت هست که باید تمرینشون کنی،
بیشمار آدم هست که به کمکت نیاز دارن
و ...
اونوقت نشستی یه گوشه
میگی نمیدونم چیکار کنم؟
انگیزه نداره؟
خسته ام؟
حال ندارم؟
امیدی نیست؟
پاشو پاشو همه ی اینارو بذار جلو آینه🤌🏻
برو ببین دردِ اصلیت چیه
اونو حلش کن..
و اینو یادت باشه که
انگیزه ساختنیه..
از هدف و هویتی که دنبالشی میاد...
پاشو دیگه.
#آینه
رئیس (مسئول و سرپرستار اتاق عمل) بهم گفت:
پَکینگ خوش میگذره؟
( از این جهت که در روزهای معمول، شیفت صبح یک نفر ویژه مسئول رسیدگی به امورات پکینگه و امروز استثنائا بنده رو گذاشتن اینجا.)
گفتم: الحمدلله.. چه فرقی داره. کاره دیگه..
گفت:
آخه یه سری از بچه ها دوست ندارن که بیان پکینگ.
در کمال بیحوصلگی و درگیری ذهنی
درحالیکه داشتم شان ها رو برای لیپَگ تا میکردم و همزمان روضه ای از ایرپاد گوشِ راستم پخش میشد، آروم و جدی گفتم:
چه فرقی میکنه کجا باشیم. مهم اینه کار انجام بشه..
لبخند مهربونی زد و آروم گفت: آفرین..
با خودم گفتم افرین؟ چرا؟ و بعد تازه فهمیدم چی ناخودآگاه از زبونم خارج شد..
+ اره بچه جون. مهم نیست کجایی یا چیکار میکنی. مهم اینه در جایی که قرار گرفتی، کارتو درست انجام بدی. #آینه
همین.
#طرحنوشت
تجربه بهم نشون داده
هرجا دستم رو به سمت شهدا دراز کردم،
صفر تا صد رو به خودشون سپردم
و تنها پناهم شدند،
خودشون همه چیز رو جفت و جور،
آدما رو به هم وصل،
و دل ها رو به هم نزدیک کردند..
و انداختنم توی مسیر درستش
یجوری که اصلا فکرشم نمیکردم...
این در حالیه که من فقط «نیت» کرده بودم برای اون کار..
اصلا شهید مگه میمیره؟...
+ یعنی میبینم روزی رو که به رویای همیشگیم رسیدم؟..
ما گام اول رو برداشتیم..
خدایا
خودت به قدم های ما برکت بده..
ما رو به شهدا یجور ناگسستنی ای پیوند بزن قربونت برم..
اصلا ما رو پدر و مادرمون توی سخت ترین مراحل زندگی سپردن دست اونا...
#یادگاری
#کهفمن