شاعر میفرماد:
یِک شَب دِلی به مَسلَخِ خونَم کِشید و رَفت
دیوانه ای به دارِ جُنونَم کِشید و رَفت... :)
زندگیِ جلال الدین رو، شمس زیر و رو کرد :)
.
یه روز که جلال الدین از کلاسِ درس برمیگشت، درحالیکه سواره بود و شاگردانش پیاده اطرافش در حرکت بودن،
یه پیرمردی به جلو اومد و پرسید:
«شیخ "حقیقت" چیه؟»
جلال الدین بهش گفت:
«پیرمرد تو رو چه به حقیقت؟
اینا برایِ عُلَما و مُتِکَلِمان هست
تو رو به چه این علوم؟»
پیرمرد جوابی نداد.
کنار ایستاد اما همراه با جمعیت،
پشتِ جلال الدین حرکت کرد.
جلال الدین به خونهش رسید
جمعیت متفرق شد اما پیرمرد نرفت.
کمی صبر کرد و مدتی بعد،
دربِ خونه یِ جلال الدین رو زد...
اجازه گرفت و وارد شد.
جلال الدین کنارِ حوض مشغولِ مطالعه بود.
شمس وارد شد و اومد نزدیکِ جلال الدین.
کتاب هایِ جلال رو نظری انداخت...
همشونو به آغوش گرفت و
همشونو انداخت درونِ حوض و آب!
جلال عصبانی شد و گفت:
«این چه کاری بود کردی!
تلاشِ صدها استاد رو نقشِ بر آب کردی!»
شمس با ملایمت گفت:
«الان همش رو سالم تحویلت میدم...»
دست انداخت و همه یِ کتاب ها رو خشک و سالم از وسطِ آب کشید بیرون.
جلال الدین پرسید:
«پیرمرد! چطور این کارو کردی؟»
شمس گفت:
«اینا کارای اهلِ حال و معرفته!
تو به معرفت چیکار داری؟ ؛)»
جلال فهمید که نه!
در این پیرمرد یه خبرایی هست!
گفت:
«پیرمرد! با اینکه من عالِمِ شهر هستم
اهلِ عبادت و طاعت هم هستم
اما اینطور به کمال نرسیدم!
علتش چیه؟»
شمس براش آیه یِ قرآن خوند:
«انسان خودش به وضعش بیناست!
هر چند (برایِ توجیهِ گناهانش) بهانه بتراشه.»
جلال گفت:
«من از وضعِ خودم آگاهم!
پیامبر فرمود هر کسی چهل روز خودش رو خالص کنه، درهای حکمت به روش باز میشه. من این کارو هم کردم اما نتیجه ای ندیدم! نقصِ من چیه؟ چرا نمیشه؟»
شمس گفت:
«مگه پیامبر نفرمود هر کسی امام زمانش رو نشناسه و بمیره، به مرگِ جاهلیت مُرده؟ عیبِ تو اینه که با ولایتِ #علی بن ابی طالب دَمخور نیستی!»
شمس همونجا جلال الدین رو به ولایت وارد میکنه اما از دربِ تقیه.
شمس گفت: «خانوادت هم باید با این حقیقت آشنا بشن.»
شمس، همسرِ جلال الدین رو هم شیعه میکنه.
جلال دو پسر داشت،
پسرِ اول زیرِ بار نمیره اما پسرِ دوم شیعه میشه.
پسرِ بزرگ، هم با پدر عناد می ورزه و هم با شمس!
کینه یِ او سبب میشه که همین پسر،
شمس رو به قتل برسونه
و شمس، به جرمِ محبتِ امامُ العارفین مولا علی شهید شد..
همین قتلِ شمس توسطِ پسر مولانا
و پیدا نشدنِ پیکرِ شمس،
باعث شد جلال الدین قاطی کنه،
سر به بیابون گذاشت و ناپدید شد تا پیکرِ شمس رو پیدا کنه که عاقبت پیکرِ شمس رو درونِ چاهی پیدا کرد...
جلال الدین خودش رو قبل از شمس
در گمراهی میدیده و گفت:
«از تو به حق رسیده ام، ای حقِ حقگزارِ من!»
از اونجا به بعد اشعارِ او درباره یِ مولاعلی استارت میخوره و نظیرش در هیچ جایی نیست واقعا. کولاکه!
اشعارش زیاده
ولی من مستِ این چند بیتم..
اِی شاهِ شاهانِ جَهان، الله مَولانا عَلی
اِی نورِ چَشمِ عاشِقان، الله مَولانا عَلی
حَمد اَست گُفتن نامِ تو، اِی نورِ فَرخ نامِ تو
خورشید و مَه هِندویِ تو، الله مَولانا عَلی
گَر مُقتَدایِ جاهِلی (شیخین)، کَرده ست دَر دین جاهِلی
تو مُقتَدایِ کامِلی! الله مَولانا عَلی
(او شیعه اَثنی عَشَری ست که در ادامه فرمود:)
شاهَم عَلیِ مُرتَضی، بَعدَش حَسَن نَجمِ سَماء
خوانَم حُسینِ کَربلا، الله مَولانا عَلی
(میاد تا امام زمان و از ائمه نام می بره: )
مَهدی سَوارِ آخِرین، بَر خَصم بُگشایَد کَمین
خارِج (دشمن دین) رَوَد زیرِ زَمین، الله مَولانا عَلی
اِقرار کُن! اِظهار کُن، مولایِ رومی این سُخَن
هَر لَحظه سِرِّ مَن لُدَن، الله مَولانا عَلی
اِی شَمسِ تَبریزی بیا! بَر ما مَکُن جور و جَفا
رُخ را به مَولانا (علی) نَما، الله مَولانا عَلی
موسایِ کاظِم هَفتُمین، باشَد اِمام و رَهنَما
گویَد عَلی موسَی الرِّضا، الله مَولانا علی
(این یعنی او نه چهار امامی ست،
نه هفت امامی،
بلکه او شیعه یِ دوازده امامی ست..)
اِی رَهنَمایِ مومِنان، الله مَولانا عَلی
اِی سَرپوشِ غِیب دان، الله مَولانا #علی
❞شیخ جلال الدین بلخی
کاش توی سیستم وزارت بهداشت یه تعریفی هم بود برای اضطراب و آشفتگی درونی کادر درمان و جزو آسیبها و صدمات شغلی به حساب میومد
و براش یه برنامهی کمکی تعریف میکردن...
متاسفانه هیچ اهمیتی بهش داده نمیشه و بخشی از کادر درمان توی این فضا حقیقتا جانباز اعصاب و روان میشن :)💔
+ تویی که در عین خستگی و ترکیدگی جسمیم، میتونم درحالیکه کل مسیرو تا خونه باهاش زیر بارون اردیبهشت قدم میزنم و خیس میشم، بخندم و برگه قیصی بخورم :)
+امروز یکی از همکارامون برگشت خیلی یهویی بهمون گفت:
«خیلی خوشم میاد از رفاقت شما دوتا و وقتی میبینمتون دلم تنگ میشه واسه این فضا. آدم باید توی هر مرحله از زندگیش یه رفیق اینجوری داشته باشه. براتون از خدا میخوام که پایدار باشید و بمونید برای هم..»
و درحالیکه اون نمیدونه که چه تلاشهایی پشت این تصویر قشنگ از رفاقت هست...
اصلن پشت هر ارتباطی که تصویر خوبی از خودش داره منتشر میکنه، مجموعهای از تلاش دو طرف در ابعاد مختلف وجود داره که باعث شده اون تصویر زیبا خلق بشه..
+ کاش من این وقت رو بذارم و درباره لایههای مختلف رفاقت #بنویسم...
#طرحنوشت
راشِدون
#پروژهدرمانی (۱) #خیریه این پستی که ریپلای کردمو یادتون هست؟ یا علی گفتیم و پروژهاش رو با توسل ب
.
آنکه میخواهد غمش از بین برود،
گره از کار گرفتاری باز کند.. :)
رسول الله میفرمان
.
راشِدون
. بالاخره فرصت شد یه کم از شهید شمس بگم... دل بدین به داستان که اونچه توی قصههایی مثل ملت عشق و م
.
پرسیدین داستانی که از شمس و #مولانا گفته شد،
از کجاست؟
از علامه طهرانی نقل شده..
.
کسی هست در این دنیا
که #دلتنگ نباشد؟..
دلتنگ آدمها
تصاویر و صداها
اشکها و لبخندها
لحظات
خاطرات
مکانها
اولینها
آخرینها
و حتی دلتنگ او که ندیده
آنجا که نرفته
و...
..
گمان نمیبرم..
بالاخره هرکداممان در این دنیا برای جایی، چیزی یا کسی دلتنگیم..
دلتنگی هم یک حس است مانند تمام احساسات دیگر..
باید پذیرفت که در این دنیا،
این حس، همراه همیشگیمان است ..
و سلام بر آن جهانی که
دلتنگی در آن وجود ندارد.. :)
+ من خیلی اوقات برای این سن و لحظاتی که دارم توش سپری میکنم دلم تنگ میشه در حالیکه هنوز دارمش..
ولی چون میدونم که خیلی سریع میگذره و یهو به خودم میام میبینم ۴۰ سالمه،
از الان دلم براش تنگ میشه:)
احتمالا برای این جوانی، طراوت، دیوانگی، عاشقی، سرخوشی، دغدغه و تاثیر دلم خیلی تنگ خواهد شد :)
راشِدون
. پرسیدین داستانی که از شمس و #مولانا گفته شد، از کجاست؟ از علامه طهرانی نقل شده.. .
.
به یه سری داده از مولانا رسیدم که اصلن بیشتر از قبل شیفتهش شدم :))
اینم رفت توی لیست باید دربارش #بنویسم ها :)))
.
مهندس سید محمد بهشتی شیرازی
مهندسی معماری از دانشگاه ملی(شهید بهشتی)
توی قسمت پنجم برنامهی سِپَنج،
میگه که
به زمین قانع نشید..
آسمانِ هرچیزی که بهتون سپرده شده رو فتح کنید :)
اینقدر این برنامه برام شیرین بود که
دلم خواست بهتون معرفی کنم ..
نوع نگاهش رو خیلی دوست داشتم..
دربارهی آقای بهشتی، از این لینک میتونید اطلاعات بیشتری بدست بیارید:
https://www.google.com/amp/s/www.hamshahrionline.ir/amp/257289/
+ برنامهی سِپَنج رو میتونید از فیلیمو ببینید..
هدایت شده از حکمت مطهر
مسئله تعطیلی جمعه
مسئله تعطیلی جمعه هم از آن مسائلی است که در بعضی کشورهای اسلامی از وقتی که استعمار آمد آن را تغییر داد.
مثلًا در پاکستان انگلیسیها از زمان ورودشان به هند سعی کردند همه سنتهای آنها را به سنتهای خودشان تبدیل کنند. از جمله اینکه روز تعطیل را از جمعه به یکشنبه تبدیل کردند.
هنوز هم در پاکستان همینطور است؛ اگر یک چیزی برگشت، عود دادنش به حالت اول بسیار مشکل است. پاکستان اساساً به نام اسلام مستقل شد، یعنی پاکستان در مقابل هندوستان هیچ جهتی برای اینکه یک واحد مستقل باشد نداشت مگر جهت روحی و معنوی و فکری و ایمانی که ما مسلمانیم و شما هندو هستید و از نظر فرهنگ معنوی از یکدیگر جدا هستیم و نمیخواهیم با شما زندگی کنیم و میخواهیم مستقل شویم.
در عین حال اینها که در مقابل هندیها آنقدر مقاومت کردند هنوز این سنت مسیحی را در میان خودشان حفظ کردهاند؛ مبدأ سالشان مبدأ مسیحی و تعطیل هفتگی آنها هم یکشنبه است.
این را عرض میکنم برای این که ما باید توجه داشته باشیم به نغمههایی که کم و بیش در مجلهها و در مقالات ادبی و به اصطلاح علمی و نیمه علمی شنیده میشود.
مینویسند این برای ایران سبب رکود کارهاست که تعطیلات خودمان را جمعه قرار بدهیم در حالی که اکثریت مردم دنیا که ما با آنها سر و کار داریم تعطیلاتشان یکشنبه است.
آنوقت ما مجبوریم که در هفته دو روز تعطیل داشته باشیم، روز جمعه به خاطر خودمان و روز یکشنبه برای اینکه دنیا تعطیلی دارد.
پس ما برای اینکه کارمان بیشتر جریان داشته باشد، بیاییم تعطیلی جمعه را تبدیل به یکشنبه کنیم. درباره تاریخ هم میگویند: اکثریت مردم دنیا سال مسیحی را انتخاب کردهاند ولی ما سال هجری را انتخاب کردهایم و این اسباب زحمت است که ما تاریخ خودمان را به هجری بنویسیم و آنها به مسیحی، پس بیاییم تاریخ هجری را به تاریخ مسیحی تبدیل کنیم.
اینها همه مقدمه جذب شدن و مقدمه هضم شدن فرهنگی در هاضمه دیگران است.
📕آشنایی با قرآن، ج ۷، ص۸۶
🔹حکمت مطهر؛ @Hekmat_motahar
🔸ترویج آثار شهید مطهری به زبان روز