eitaa logo
🕊 شـهیـدانــه 🕊
315 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
101 فایل
[به یاد تمام شهدا ،شهیدانه ای به نام شهید مدافع حرم محمدحسن(رسول) خلیلی] 🌸متولد:1365/9/20 تهران 🌸شهادت: 1392/8/27سوریه 🌸مزار: گلزارشهدای بهشت زهرا، قطعه 53،ردیف87 کپی مطالب آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ️⃣ ماه پیش از شهادت، خدا توفیق داد اسم من و جعفر خان سفر حج در آمد. او گفت من همسرم نمیروم. کار همسرانمان هم جور شد و عازم شدیم. ازش وقتی کعبه را دیدی از چه خواستی؟ : از خدا خواستم تا جایی که می توانم از دشمنان بکشم و خودم هم شوم.🕊🌹 در همان روز اول، کاروان خاصی به جعفرخان پیدا کرده بودند. یک بود که اصرار داشت بداند ما کارمان چیست. به هر بهانه ای می پرسید شما دو تا چه کاره اید؟ من به گفتم: من پیمانکار ساختمانی هستم و هم ! چند ماهی از جعفر خان گذشته بود که یک نفر زنگ زد به گوشی ام. می لرزید. همسفرمان بود: بی انصاف! تو که گفتی بنّاست! هق هق می کرد...😭 (راوی: همرزم شهید) بعد از که من بشدت مجروح شده بودم برای پیگیری بحث بهم زنگ زدن تا بیام پیگیر امورم بشم. اول که نمیومدم اما بعدا به اصرار و زور یکی از بچه ها منو آوردن برای پیگیری. آمدم دیدم از 54 که توی بدنم هست 20 تا از اونا رو لحاظ کردن و حتی مجروحیت و روانم رو به حساب نگرفتند و بهم 9 درصد جانبازی دادن! خیلی ناراحت شدم برگه اعتراض گرفتم که پر کنم. آمدم یگان و رفتم آسایشگاه . آمد بخوابم گفت فلانی ولش کن با اون چیزی که برات اینجا مقدر کرده عوض نکن اصلا دیگر هم نمیخواد پیگیرش بشی، از خواب که شدم. برگه اعتراضم رو کردم،گفتم دستور هست👌،، ادامه دارد،،،◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ️⃣ قبل از عملیات 🕊🌹 با تمام نیروها به روستای دوله تو رفتند یک دوله تویی جلو آمد و برگه ای را نشان داد که نشان میداد از زندانی های زندان دوله تو بوده ((زمان کوموله ها)) همکاری با سپاه هست و بیایید شما را تا بالای جاسوسان و # حتی پشت قندیل ببرم و راه در رو را میشناسم. ها حرفش را قبول کردند ناگهان ، جعفر خان برگه اش را گرفت و پاره کرد و از اینجا گمشو . اون مرد اصرار کرد که کمک کند که گفت اگر الان از اینجا نری تیربارانت و هم اینجا میکشمت. آن مرد رفت و بعد از عملیات و خمپاره بارانی که دوله تویی ها بر سر بچه ها ریختند شد آن مرد پژاک بود. و جعفرخان باعث شد گول آن نفر را نخورند. وگرنه تلفات شاید بیشتر از این می شد.⏯ ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 1️⃣ گروه جهاد و مقاومت مشرق، "خیلی چیزها از ایمان (محمد) یاد گرفتم و آرامش عجیبی داشت؛ یک بار از او پرسیدم نظامی تو در سپاه چیست؟⁉️ : هر درجه ای داشته باشم مهم نیست آخرش همان ام و به این درجه افتخار میکنم."✌️ این جملاتیست که یک شهید درخصوص فرزندش می گوید. منتظرقائم (غلام نژاد) در تاریخ 25 شهریور 1363 در شهرستان در استان مازندران به دنیا آمد و تولد او همزمان بود با نبی اکرم(ص) مادرش می‌گوید: باوجود اینکه پیشنهادهای کاری مختلفی داشت اما بخاطر علاقه به فعالیت در و ارادت زیادی که به مقام معظم داشت، تمام تلاش خود را کرد و 4 روز بعد از ازدواج، به یگان ملحق شد. در کودکی اش خوابی دیدم و حالا که شهید شده است تعبیر آن خواب را بیشتر میکنم . محمد امانتی در دست من بود که به برگردانده شد و امیدوارم خوبی بوده باشم. ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ️⃣ ⏬ فرزند این خانواده در 12 شهریور 1390 در درگیری با گروهک تروریستی و جدایی طلب پژاک در منطقه سردشت به شهادت می رسد. متن زیر گفتگویی‌است با بزرگوارشهید محمد منتظر قائم:🕊🌹 * نام خانوادگی از غلام نژاد به منتظرقائم در سال 1384 به يكي از اقوام ( شوهر خواهرم) با ايشان آشنا شدم، اولين جلسه ديدار ما هم در منزل خواهرم در نكا بود. اصلي ايشان در شناسنامه محمد نژاد بود يكسال قبل از اينكه به شهادت برسد، فاميلي اش را تغيير داد و من كسي از اين موضوع اطلاع نداشت. در واقع يك رازي بود بين من وشهيد. از آنجائيكه و ارادت زیادی به شهيد محمد منتظر قائم فرمانده سپاه يزد وشهيد واقعه طبس داشت، تصميم گرفت اين كار را انجام دهد. مي گفت: به اين فاميلي علاقه مندم. دارم فاميلي ام را "منتظر قائم" بذارم. احترام زيادي براي خانواده، مخصوصاً قائل بود. به ايشان گفتم: مي خواهيد اين موضوع را به خانواده و پدرتان اطلاع دهيد؟ : بالاخره يك روزي خودشان خواهند شد. بعد از شهادت، روزي كه به پدر شهيد گفتند: منتظر قائم شهيد شده، كرد و وقتي كه به منزل تشريف آوردن موضوع را برایشان دادند ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ️⃣ از عقد يك ديدم، خواب ديدم با سرعت بسيار زياد از مقابل من در حال عبور است، توي قطار پر بود از شهدا، محمدآقا كنار شهدا بود، كم كم داشت با از كنارم دور مي شد كه همان لحظه از خواب بيدار شدم، وقتي كه خواب را برايش تعريف كردم، :خوب معلومه تعبيرش چيه؟ من بالاخره يك روزي مي شم...!🕊🌹 سالي كه بنده با ايشان زندگی کردم، در حقیقت دو سال با هم زندگي كرديم محمد آقا وقتي دو سال بعد از عقد جذب سپاه شد، هم در دوره هاي آموزشي شركت مي كرد و هم در ماموريت هاي مختلف داشت. به همين جهت كمتر همديگر را مي‌ديديم. در اين مدتي كه زندگي كرديم سعي مان بر اين بود به همه آن چيزهايي كه در جلسه اول به آن اشاره شد، باشيم و به آن عمل كنيم. بعد از ازدواج ديگر در رابطه با شهادت و سختي هاي كارش صحبت مي كرد. مي گفت: بايد به خدا داشته باشيم. اگر خدا بخواهد به كه شهادت است مي رسيم.🕊🕊🌹 با صحبت هايي كه مي‌كرد و با اي كه داشت، باور كنيد مي‌دانستم يك روزي به آرزوي خود كه همان شهادت است خواهد رسيد. مواقع دوست داشت كه بنده را براي شهادت خودش كند. يادم مي آيد يك روز به ايشان گفتم از اينكه افتخار ميكنم ( شعباني سال 65 درعمليات غرور آفرین كربلاي5 به شهادت رسیدند🕊🌹) : اگر شما خواهر شهيد هستيد خود شهيد هستم. ⏯ ◀️ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ️⃣ اين دوباره تکرار شد. آنروزي كه جنازه شهيد را آوردند، وارد سردخانه شدم، چند لحظه بعد خودم رو با شهيد توي سردخانه تنها ديدم، بالاي سرش و به صورتش نگاه كردم و به ياد آنروزي افتادم كه محمدآقا خواست عکس‌العمل من را بعد از شهادت اش ببيند، جمله اي كه آن روز گفتم را تكرار كردم: عزیزم! 🕊🌹مبارك، بالاخره به آرزويت رسيدي! از شهید یک چندساله به نام به یادگار مانده است، محمدطاها را زياد نمي ديد. وقتي هم كه به مرخصي مي آمد زياد در آغوشش نمي‌گرفت. مي ترسيد و تعلق ايجاد شود. محمد منتظر قائم زندگي و بچه اش را دوست داشت اما هدفش را بیشتر دوست داشت و به خاطر هدفش كه خدا و حفظ دين و وطن و ناموسش بود به رسيد.🕊🌹 باري كه به مرخصي آمد قرار بود يك هفته پيش ما بماند روز بيشتر از مرخصي اش نگذشته بود كه ديدم روي مبل نشسته و دارد لباس مي پوشد : كجا مي‌خواي بري؟ :بايد برم. گفتم: تو كه تازه اومدي ؟ : دشمن يك درگيري سختي در منطقه ايجاد كرده دعا كن به خير بگذره. یكي از همرزم هاي محمدآقا بعد از شهادت ايشان مي گفت: كه به منطقه آمد به ايشان گفتيم: براي چي اينقدر زود آمدي؟ مرخصي نداشتي؟ گفت: من توي اين عمليات حضور داشته باشم. وقتي داشت مي رفت لحظه آخر برگشت بهم گفت: توي اين عمليات شهيد بشم اگر برگشتم با هم ميريم تهران زندگيمان را شروع مي‌كنيم. اگر برنگشتم به خدا را فراموش نكن، مواظب باش،‌ محمدطاها را تربيت كن. مرگ حقه، همه ما يك روزي از اين دنيا مي‌رويم.ما توي اين دنيا ، را رو به آسمان دراز كرد و گفت: توي اين عمليات قسمت من را شهادت قرار بده. چند روزي گوشيش خاموش بود يك روز ديدم گوشيم داره زنگ ميخوره بهش گفتم قطع كن من زنگ ميزنم. گفت:نه، اين جايي كه من هستم به سختي آنتن ميده. تيراندازي به خوبي از پشت تلفن مشخص بود. : محمدآقا چيه؟ چه خبره؟ و گفت: ها اينجا درگيري سختي داشتند. بعضي از اونها هم شدند. گفت: اگه شهيد شدم و برنگشتم به خدا باشه. مواظب خودت و محمد طاها باش. منم گفتم: را به خدا مي‌سپارم هرچه خدا همان مي شود. ادامه دارد،،،