┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_جعفر_خانی🕊🌹
#زندگینامه3️⃣
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#چند ماه پیش از شهادت، خدا توفیق داد اسم من و جعفر خان #برای سفر حج در آمد. او گفت من #بدون همسرم نمیروم. کار همسرانمان هم جور شد و عازم شدیم.
ازش #پرسیدم وقتی کعبه را دیدی از #خدا چه خواستی؟
#گفت: از خدا خواستم تا جایی که می توانم از دشمنان بکشم و خودم هم #شهید شوم.🕊🌹
در همان روز اول، #همه کاروان #علاقه خاصی به جعفرخان پیدا کرده بودند. یک #پیرمرد بود که اصرار داشت بداند ما کارمان چیست. به هر بهانه ای می پرسید شما دو تا چه کاره اید؟
#آخرش من به #شوخی گفتم: من پیمانکار ساختمانی هستم و #جعفرخان هم #بناست!
چند ماهی از #شهادت جعفر خان گذشته بود که یک نفر زنگ زد به گوشی ام. #صدایش می لرزید. #حاجی همسفرمان بود: بی انصاف! تو که گفتی #جعفرخان بنّاست!
هق هق #گریه می کرد...😭
(راوی: همرزم شهید)
بعد از #عملیات که من بشدت مجروح شده بودم برای پیگیری بحث #جانبازیم بهم زنگ زدن تا بیام پیگیر امورم بشم. اول که نمیومدم اما بعدا به اصرار و زور یکی از بچه ها منو آوردن برای پیگیری.
آمدم دیدم از 54 #ترکشی که توی بدنم هست 20 تا از اونا رو لحاظ کردن و حتی مجروحیت #اعصاب و روانم رو به حساب نگرفتند و بهم #جمعا 9 درصد جانبازی دادن!
خیلی ناراحت شدم برگه اعتراض گرفتم که پر کنم. آمدم یگان و رفتم آسایشگاه #خوابیدم.
#جعفرخان آمد بخوابم گفت فلانی ولش کن #اجرتو با اون چیزی که #خدا برات اینجا مقدر کرده عوض نکن اصلا دیگر هم نمیخواد پیگیرش بشی،
از خواب که #بیدار شدم. برگه اعتراضم رو #پاره کردم،گفتم دستور #شهیدجعفرخانی هست👌،،
ادامه دارد،،،◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_جعفر_خانی🕊🌹
#زندگینامه6️⃣
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#دوروز قبل از عملیات #شهیدجعفرخانی 🕊🌹
با تمام نیروها به روستای دوله تو رفتند یک #روستایی دوله تویی جلو آمد و برگه ای را نشان داد که نشان میداد از زندانی های زندان دوله تو بوده ((زمان کوموله ها))
#وآماده همکاری با سپاه هست و #میگفت بیایید شما را تا بالای جاسوسان و #
حتی پشت قندیل ببرم و راه در رو را میشناسم.
#بچه ها حرفش را قبول کردند #ولی ناگهان ، جعفر خان برگه اش را گرفت و پاره کرد و #گفت از اینجا گمشو .
اون مرد اصرار کرد که کمک کند
که #جعفرخان گفت اگر الان از اینجا نری تیربارانت #میکنم و هم اینجا میکشمت.
آن مرد رفت #بعدها و بعد از عملیات و خمپاره بارانی که دوله تویی ها بر سر بچه ها ریختند #معلوم شد آن مرد #عامل پژاک بود.
و #تجربه جعفرخان باعث شد گول آن نفر را نخورند. وگرنه تلفات شاید بیشتر از این می شد.⏯
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_منتظر_قائم🕊🌹
#زندگینامه 1️⃣
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#به_گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، "خیلی چیزها از ایمان (محمد) یاد گرفتم #خونسردی و آرامش عجیبی داشت؛ یک بار از او پرسیدم #درجه نظامی تو در سپاه چیست؟⁉️
#گفت: هر درجه ای داشته باشم مهم نیست آخرش همان #بسیجی ام و به این درجه افتخار میکنم."✌️
این جملاتیست که #پدر یک شهید درخصوص فرزندش می گوید.
#محمد منتظرقائم (غلام نژاد) در تاریخ 25 شهریور 1363 در شهرستان #نکا در استان مازندران به دنیا آمد و تولد او همزمان بود با #میلاد نبی اکرم(ص)
مادرش میگوید: باوجود اینکه پیشنهادهای کاری مختلفی داشت اما بخاطر علاقه به فعالیت در #بسیج و ارادت زیادی که به مقام معظم #رهبری داشت، تمام تلاش خود را کرد و 4 روز بعد از ازدواج، به یگان #صابرین ملحق شد.
در #دوران کودکی اش خوابی دیدم و حالا که شهید شده است تعبیر آن خواب را بیشتر #درک میکنم .
محمد امانتی در دست من بود که به #صاحبش برگردانده شد و امیدوارم #امانتدار خوبی بوده باشم.
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_منتظر_قائم🕊🌹
#زندگینامه2️⃣
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
⏬ فرزند این خانواده #سرانجام در #تاریخ 12 شهریور 1390 در درگیری با گروهک تروریستی و جدایی طلب پژاک در منطقه #جاسوسان سردشت به شهادت می رسد.
متن زیر گفتگوییاست با #همسر بزرگوارشهید محمد منتظر قائم:🕊🌹
* #تغییر نام خانوادگی از غلام نژاد به منتظرقائم
در سال 1384 به #پيشنهاد يكي از اقوام ( شوهر خواهرم) با ايشان آشنا شدم، اولين جلسه ديدار ما هم در منزل خواهرم در نكا بود.
#اسم اصلي ايشان در شناسنامه محمد #غلام نژاد بود #اما يكسال قبل از اينكه به شهادت برسد، فاميلي اش را تغيير داد و #جز من كسي از اين موضوع اطلاع نداشت. در واقع يك رازي بود بين من وشهيد. از آنجائيكه #علاقه و ارادت زیادی به شهيد #سيد محمد منتظر قائم فرمانده سپاه يزد وشهيد واقعه طبس داشت، تصميم گرفت اين كار را انجام دهد.
مي گفت:#خيلي به اين فاميلي علاقه مندم. #دوست دارم فاميلي ام را "منتظر قائم" بذارم.
احترام زيادي براي خانواده، مخصوصاً #پدرش قائل بود. به ايشان گفتم:
#چطور مي خواهيد اين موضوع را به خانواده و پدرتان اطلاع دهيد؟
#گفت: بالاخره يك روزي خودشان #متوجه خواهند شد.
بعد از شهادت، روزي كه به پدر شهيد گفتند: #محمد منتظر قائم شهيد شده، #تعجب كرد و وقتي كه به منزل تشريف آوردن موضوع را برایشان #توضیح دادند
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_منتظر_قائم🕊🌹
#زندگینامه4️⃣
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#بعد از عقد يك #خوابي ديدم، خواب ديدم #قطاري با سرعت بسيار زياد از مقابل من در حال عبور است، توي قطار پر بود از #عكس شهدا، محمدآقا كنار شهدا #ايستاده بود، كم كم داشت با #لبخند از كنارم دور مي شد كه همان لحظه از خواب بيدار شدم، وقتي كه خواب را برايش تعريف كردم، #گفت:خوب معلومه تعبيرش چيه؟
من بالاخره يك روزي #شهيد مي شم...!🕊🌹
#چهار سالي كه بنده با ايشان زندگی کردم، در حقیقت #فقط دو سال با هم زندگي كرديم #چون محمد آقا وقتي دو سال بعد از عقد جذب سپاه شد، هم در دوره هاي آموزشي شركت مي كرد و هم در ماموريت هاي مختلف #حضور داشت. به همين جهت كمتر همديگر را ميديديم.
در اين مدتي كه #باهم زندگي كرديم سعي مان بر اين بود به همه آن چيزهايي كه در جلسه اول به آن اشاره شد، #پايبند باشيم و به آن عمل كنيم.
بعد از ازدواج ديگر #راحتتر در رابطه با شهادت و سختي هاي كارش صحبت مي كرد.
مي گفت:
بايد #توكل به خدا داشته باشيم. اگر خدا بخواهد به #آرزويمان كه شهادت است مي رسيم.🕊🕊🌹
با صحبت هايي كه ميكرد و با #انگيزه اي كه داشت، باور كنيد ميدانستم يك روزي به آرزوي خود كه همان شهادت است خواهد رسيد.
#اكثر مواقع دوست داشت كه بنده را براي شهادت خودش #آماده كند.
يادم مي آيد يك روز به ايشان گفتم از اينكه #خواهرشهيدم افتخار ميكنم
(#شهيدشهرام شعباني سال 65 درعمليات غرور آفرین كربلاي5 به شهادت رسیدند🕊🌹) #گفت: اگر شما خواهر شهيد هستيد #من خود شهيد هستم. ⏯
◀️ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_منتظر_قائم🕊🌹
#زندگینامه7️⃣
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
اين #خاطره دوباره تکرار شد. آنروزي كه جنازه شهيد را آوردند، #وقتی وارد سردخانه شدم، چند لحظه بعد خودم رو با شهيد توي سردخانه تنها ديدم، #رفتم بالاي سرش و به صورتش نگاه كردم و به ياد آنروزي افتادم كه محمدآقا خواست عکسالعمل من را بعد از شهادت اش ببيند، #همان جمله اي كه آن روز گفتم را تكرار كردم: #محمد عزیزم! #شهادتت 🕊🌹مبارك، بالاخره به آرزويت رسيدي!
از شهید یک #فرزند چندساله به نام #محمدطاها به یادگار مانده است، محمدطاها را زياد نمي ديد. وقتي هم كه به مرخصي مي آمد زياد در آغوشش نميگرفت. مي ترسيد #وابستگي و تعلق ايجاد شود. #شهيد محمد منتظر قائم زندگي و بچه اش را دوست داشت اما هدفش را بیشتر دوست داشت و به خاطر هدفش كه #رضاي خدا و حفظ دين و وطن و ناموسش بود به #شهادت رسيد.🕊🌹
#آخرين باري كه به مرخصي آمد قرار بود يك هفته پيش ما بماند #امايك روز بيشتر از مرخصي اش نگذشته بود كه ديدم روي مبل نشسته و دارد لباس مي پوشد #گفتم: كجا ميخواي بري؟
#گفت:بايد برم. گفتم: تو كه تازه اومدي ؟
#گفت: دشمن يك درگيري سختي در منطقه ايجاد كرده دعا كن به خير بگذره.
یكي از همرزم هاي محمدآقا بعد از شهادت ايشان مي گفت:
#زماني كه به منطقه آمد به ايشان گفتيم: براي چي اينقدر زود آمدي؟
#مگر مرخصي نداشتي؟ گفت: من #بايد توي اين عمليات حضور داشته باشم.
وقتي داشت مي رفت لحظه آخر برگشت بهم گفت: #شايد توي اين عمليات شهيد بشم اگر برگشتم با هم ميريم تهران زندگيمان را شروع ميكنيم. اگر برنگشتم #توكل به خدا را فراموش نكن، مواظب #حجابت باش، محمدطاها را #خوب تربيت كن. مرگ حقه، همه ما يك روزي از اين دنيا ميرويم.ما توي اين دنيا #مسافريم، #دستهايش را رو به آسمان دراز كرد و گفت:
#خدايا توي اين عمليات قسمت من را شهادت قرار بده.
چند روزي گوشيش خاموش بود يك روز ديدم گوشيم داره زنگ ميخوره بهش گفتم قطع كن من زنگ ميزنم. گفت:نه، اين جايي كه من هستم به سختي آنتن ميده. #صداي تيراندازي به خوبي از پشت تلفن مشخص بود. #گفتم: محمدآقا چيه؟ چه خبره؟ #خنديد و گفت:
#بچه ها اينجا درگيري سختي داشتند. بعضي از اونها هم #شهيد شدند. گفت: اگه شهيد شدم و برنگشتم #توكلت به خدا باشه. مواظب خودت و محمد طاها باش. منم گفتم:
#شما را به خدا ميسپارم هرچه خدا #بخواهد همان مي شود.
ادامه دارد،،،