.
💚 نکته 💚
.
💝 در بحث #تربیت #فرزند یکی از اولین نکاتی که باید دائم آن را یادآوری کرد این است که یادمان باشد « فرزند انسان، امتداد #انسان است.» 🌼
.
💜 فرزند من یک صدقهٔ جاریه و حضور ممتدی از خود من است. وقتی من از #دنیا میروم، فرزند من است که نه فقط به جهت شناسنامه و اسم، بلکه به جهت حقیقی، نمایانگر من است. 🌻
.
💛 تعبیری است از یکی از اهل دقت که به فرزندش فرموده بود:"من از تو هیچ انتظاری ندارم، تنها خواستهٔ من از تو این است که گاهی رو به #کربلا کنی و بگویی: بـأبی أنتَ و اُمّی. 🌸
.
💙 من به عنوان #پدر فقط از تو میخواهم گاهی من را فدایی مولایم کنی و بگویی: پدر و مادرم به فدای تو #مولا ... 🌼
استاد شهید مطهری:
حجاب مانند اولین خاکریز جبهه است،
که دشمن برای تصرف سرزمینی حتماً باید اول آن را بگیرد.
همسرداری اولیای الهی
🍃 خانم زهرا مصطفوی : من ندیدم در طول زندگی ، امام به خانمشان بگویند در را ببندید. بارها و بارها میدیدم که خانم میآمدند و کنار آقا مینشستند ، ولی امام خودشان بلند میشدند و در را میبستند و حتی وقتی پا میشدند به من هم نمیگفتند در را ببندم.
☢ یک روزی من به آقا گفتم خانم که داخل اتاق میآیند همان موقع به ایشان بگویید دررا ببندند.
گفتند : "من حق ندارم به ایشان امر کنم...."
حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی را نمیخواستند...
🌺
یارو عاشق فرشته میشه، فرشته میگه: ما نمیتونیم باهم ازدواج کنیم...!
طرف میپرسه چرا...!؟
فرشته میگه: آخه من آدم نیستم.!
یارو میگه: توفکر کردی من آدمم😂😂
والا😝😝😝
😂😂😂😂
🔴 فرزند من چه تصویری از دین داره؟!
همین اول بحث بگم، میدونم روی موضوعی دست گذاشتم که شاید به مذاق خیلیها خوش نیاد، اما مگه راهی غیر از این داریم که باید جلوی کار غلط ایستاد؟ مگه برای اصلاح، سلاحی بهتر از اندیشه و فکر تو این عرصه وجود داره؟
اما بعد؛
تا حالا با مفهومی به نام #فشردگی_دینی برخورد داشتید؟ من در طول سالیان گذشته آدمهای بسیاری رو دیدم که به واسطه فشردگیهای دینی، #دین_زده، #ضد_دین، #دین_گریز و ... شدند و اصلاً تصویر سالمی از دین نداشتن! بعداً مفصل توضیح میدم ...
یادمه پارسال سر کلاس #تاریخ_ادبیات-کودکان بودم و موضوع جلسه #ادبیات_دینی بود. استاد حدوداً پنجاه ساله کلاس، تصویری رو از بچگی خودش ترسیم کرد که اون تصویر توی ذهنش در مورد دین حک شده بود. بخشی از اون تصویر این بود:
«بابابزرگم وقتی صدای اذان میومد عباشو میانداخت روی دوشش، دست منو میگرفت و میگفت بریم مسجد. دستای بزرگش یه جور گرمای خاصی داشت که تو تمام مسیر حِسِش میکردم. از دور منارهها معلوم بودن و منو میکشیدن سمت خودشون. تو حیاط مسجدم یه حوض بزرگ بود که همه دورش وضو میگرفتن و صحنهی خیلی دیدنیای بود، ما هم دستامونو میکردیم توی آب و کِیف میکردیم.
اون زمانا خونهها اینقدر چراغ و لامپ نداشتن ولی در عوض مساجد خیلی پر نور بودن. یعنی همین که وارد #مسجد میشدیم کلی نور میزد توی صورتمون و هیچ جای دیگه اینجوری نبود. شیشههای مسجدم رنگی بود. وقتی نور میزد توی شیشهها؛ رنگهای قرمز، آبی، زرد و سبز رو روی دیوارا میدیدیم که واقعاً دیدنی بود.»
استادمون آخرش گفت: «من از #بچگی این تصویر رو از نماز، مسجد و دین دارم. همیشه یاد اون شیشههای رنگی هستم»
صحبت استاد که تموم شد دیدم جو کلاس خیلی سنگین شده و واقعیتش چهره تعداد زیادی از بچهها دَر همه! همونجا بود که یکی، دو نفر که جسورتر بودن گفتن: «اما ما اصلاً یه همچین تصویری از #کودکی به همراه نداریم. ما باید نماز میخوندیم، ساکت میشدیم و ... وگرنه فحش و کتک و این چیزا رو داشتیم برای اینکه خدا ناراحت نشه!! »
دو تا موضوع که حتماً بهش فکر کنیم؛
1️⃣ مگه این روزا همه جا نمیگن کودکی خیلی مهمه و هر چیزی که در کودکی ثبت بشه تا آخر عمر همراه آدم میمونه. با این وضعیت ما چقدر به تصویری که از دین داریم توی ذهن بچههامون حک میکنیم توجه داریم؟
2️⃣ خود ما چه تصویری از #دین توی ذهنمون حک شده؟ تصویر بیشتر خشن هست یا دلنشینتر از هر تصویر دیگه و یا خنثی است؟