💠 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. #مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. #مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو #ببخشه!»
#شهید_مجید_کاشفی
📙فرهنگنامهشهدایسمنان،ج۸،ص۱۰۶
💠 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. #مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. #مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو #ببخشه!»
#شهید_مجید_کاشفی
📙فرهنگنامهشهدایسمنان،ج۸،ص۱۰۶
🍃❤️
💠﷽💠
🔴 #زنی که #امام_زمان به دیدنش آمد
💠 مرحوم سید محمدباقر سیستانی میگوید: تصمیم گرفتم به گونهای خدمت امام زمان(عج) برسم، #چهل هفته در مسجد محلهمان مراسم زیارت #عاشورا رفتم، تا آقا را #زیارت کنم. یکی از جمعهها احساس کردم حال خوشی دارم، بعد از زیارت عاشورا از #مسجد بیرون آمدم، بوی خوشی از خانه نزدیک مسجد حس کردم و #نوری از آن بیرون آمد. مردم در حال عبور بودند ولی نگاه نمیکردند، این #نور مرا به خودش جلب کرد. جلوتر رفتم، دیدم در باز است، پیش خود گفتم: اجازه دارم وارد شوم؟ وقتی وارد شدم دیدم #جنازهای روی زمین است روی آن هم پارچهای کشیدهاند! آقایی نورانی کنار این بدن نشسته بود، هنگامي که وارد شدم #اشک میريختم سلام کردم...
💠 فرمود: «چرا اينگونه به دنبال من میگردی و اين #رنجها را متحمّل میشوی؟! #مثل اين باشيد (و اشاره به آن #جنازه کردند) تا من به دنبال شما بيايم!» بعد فرمودند: «اين #بانويی است که در دوره کشف حجاب (در زمان رضا خان پهلوي) #هفت سال از خانه بيرون نيامد تا (مجبور نشود #حجابش را کنار بگذارد) و چشم نامحرم به او نيفتد.»
📙 محمدرضا باقي، عنايت امام مهدي(عج) به علما و طلاب،ص ۳۶۷
#خانواده_شاد_در_میهمانی_خدا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
😍 توی خونهمون و خانواده معنوی مون #مجلس_قرآن داشته باشیم. اگر نداریم مجلس قرآن برویم.
👦👧 اگر میتونی بچت رو با خودت ببر. بچه مشارکت کردن تو مجالس قرآنی رو،تلاوت قرآنی رو یاد میگیره.
بچه ها رو #مسجد ببرید، تو راه مسجد میخواد بدو بدو کنه با نشاط با خنده مسابقه بذارید، یه چیزی براش بخرید. اگر خوراکی هست بگو توی خيابون نه❌ ماه رمضان هست.
⛔️ بشین پاشو نکنین به بچه تو مسجد، خانمها میگن بچه بشین ،بچه فلان،خانم بی بچه میومدی. اینطوری بچه تو ذوقش میخوره. اگر هم کسی گفت بگو خانم بچه ام رو آوردم خونه خدا شما هم نوه هات رو بیار🙃.
البته باید مراقب باشید حق الناس گردن بچه نيفته با سر و صدا کردن
قبلش خودتون نکات ایمنی رو بهش بگین و وسایل بازی براش ببرید💙⭐️
✅خودت با بچهت با نشاط بازی کن.
⚽️ نماز میخونی تو خونه، بین دو نمازت با بچه بازی کن، بچه نگه مامانم نماز میخونه مال من نیست، مامانم با من بازی نمیکنه. مامانم منو درک نمیکنه😒
👈بزار بچه بگه مامانم نماز که میخونه تازه بیشتر با من بازی میکنه،بچه تشویق میشه برای نماز.
😩 دیدین نماز ظهر و عصر رو میخونید بچه میگه مامان چند تا نماز میخونی؟چقدر نماز میخونی؟مامان میشه بسه دیگه نماز نخونی.شما یه نماز رو بخون با بچه بازی کن و بعد،بعدی رو بخون.
یک جزء قرآن رو توی چند مرحله بخون. نگو بچه م نمیذاره. ساعت های پخش تلاوت ها رو از تلویزیون دربيار هر دفعه سه صفحه بخون👏👏
😱 روزه ای کلافه ای تشنه ای،بچه هی داره سوال میکنه.ماه رمضون یعنی چی مامان؟خدا رو میبینی؟خدا یعنی چی؟مامان،ماه رمضون کِی تموم میشه؟اینا سوال خوبای مربوطه، مابگیم که همه اینها جواب داره، همین هم اگه حوصله کردی جواب دادی جزء #عبادتت حساب میشه چون شما نشون میدید که به بلوغ عقلی رسیدید.✅
👈خانمها ماه رمضون چاق میشن،چرا؟چون زیادی عبادت میکنن😉( میخوابن) تنظیم کن😍 شوهرت نگه خوشحالت من ميرم تو میخوابی😎 یه پیامک بزن بعد بخواب 😉 حس خوبی بهش القاء میشه.
🍲 ما افطاری دادن رو به بچه ها یاد بدیم،از تو خونه خودمون،اول اینکه غذا رو داریم نذری میپزیم، پس ما هر شب داریم افطاری نذری میخوریم،🌸❤️🌸
👈 یاد بدیم بچهمون سر سفره خرما رو اون تعارف کنه،
بگو⬅️ ببین مامان همه میخوان افطار کنن خرما رو شما بده این یاد میگیره. بچه از داشتن مشارکت اجتماعی #لذت میبره.😊
😱 مامانه میگه دست نزن، باز تو اومدی وسط تو نباشی نمیشه، این وسط تو یکی کم بودی .تکه کلام ها رو میشنوی،اینها گفته میشه تو جامعه ما ولی ما سعی کنیم اینها رو نگیم چون وقتی گفته میشه تاثیرش مستقیم روی بچه گذاشته میشه
😍 ولی وقتی میگیم مامان خرما رو تو بده بعد میره سر یه سفره ای میگه مامان اینجا هم من خرما رو بدم میگیم ...اگر صاحب خونه اجازه داد.
🍃تو مسجد بگو مامان شما #افطاری_ساده رو پخش کن.یه نون و خرما و پنیر درست کن ۱۰ تا دونه سر کوچه قبل از افطار بده بگو این مثلا میخواد افطاری بده همه چیز رو با کار به بچه یاد بده
📢 حالا میخوایم بگیم بچه اصلا ماه رمضان رو چه جوری بفهمه ⁉️⬅️براش #قصه_بگیم.با قصه گفتن تمام آمال و آرزوهات رو به بچه منتقل کن.#خاطرات خودت رو بگو.خاطرات بچگی و روزه داری خودت، پدرش، مامانت رو،خواهر برادرات رو، دوستات رو.
👈 بعد بیا تو سیره ی انبیا و اولیا و بزرگان.از خاطرات روزه امام حسن و امام حسین عليهما السلام بگو، چطوری افطاریشون رو بخشیدن.اینا رو کم کم بگو.بچه چیکار میکنه⁉️بچه همیشه دوست داره جای اون آدم خوبه داستان باشه.
♦روی کیف بچه ها عکس جومونگ میزنن چون بچه شخصیت سازی میکنه. از شهدا بگو براش.
🌸 قصه افطار و روزه ی بابای بچه رو بگو بعد بچه میخواد شکل باباش بشه.میگه من بابامم.مامان من مثل بابا هستم؟مامان بابای من قویه⁉️⬅️چرا ؟ چون شخصیت خودش رو داره تو باباش پیدا میکنه
😍 یه جایی بچه میگه مامانِ من بچه بوده قبل از اینکه روزه بهش واجب بشه ۵ روز روزه میگرفته.میره همه جا میشینه با افتخار تعریف میکنه.بعد میگه تازه منم روزهام.😄
البته مراقب خاطره گفتن ها باشید که حس معنوی، انگیزه قدرت، سبک زندگی داشته باشه.
🔴 فرزند من چه تصویری از دین داره؟!
همین اول بحث بگم، میدونم روی موضوعی دست گذاشتم که شاید به مذاق خیلیها خوش نیاد، اما مگه راهی غیر از این داریم که باید جلوی کار غلط ایستاد؟ مگه برای اصلاح، سلاحی بهتر از اندیشه و فکر تو این عرصه وجود داره؟
اما بعد؛
تا حالا با مفهومی به نام #فشردگی_دینی برخورد داشتید؟ من در طول سالیان گذشته آدمهای بسیاری رو دیدم که به واسطه فشردگیهای دینی، #دین_زده، #ضد_دین، #دین_گریز و ... شدند و اصلاً تصویر سالمی از دین نداشتن! بعداً مفصل توضیح میدم ...
یادمه پارسال سر کلاس #تاریخ_ادبیات-کودکان بودم و موضوع جلسه #ادبیات_دینی بود. استاد حدوداً پنجاه ساله کلاس، تصویری رو از بچگی خودش ترسیم کرد که اون تصویر توی ذهنش در مورد دین حک شده بود. بخشی از اون تصویر این بود:
«بابابزرگم وقتی صدای اذان میومد عباشو میانداخت روی دوشش، دست منو میگرفت و میگفت بریم مسجد. دستای بزرگش یه جور گرمای خاصی داشت که تو تمام مسیر حِسِش میکردم. از دور منارهها معلوم بودن و منو میکشیدن سمت خودشون. تو حیاط مسجدم یه حوض بزرگ بود که همه دورش وضو میگرفتن و صحنهی خیلی دیدنیای بود، ما هم دستامونو میکردیم توی آب و کِیف میکردیم.
اون زمانا خونهها اینقدر چراغ و لامپ نداشتن ولی در عوض مساجد خیلی پر نور بودن. یعنی همین که وارد #مسجد میشدیم کلی نور میزد توی صورتمون و هیچ جای دیگه اینجوری نبود. شیشههای مسجدم رنگی بود. وقتی نور میزد توی شیشهها؛ رنگهای قرمز، آبی، زرد و سبز رو روی دیوارا میدیدیم که واقعاً دیدنی بود.»
استادمون آخرش گفت: «من از #بچگی این تصویر رو از نماز، مسجد و دین دارم. همیشه یاد اون شیشههای رنگی هستم»
صحبت استاد که تموم شد دیدم جو کلاس خیلی سنگین شده و واقعیتش چهره تعداد زیادی از بچهها دَر همه! همونجا بود که یکی، دو نفر که جسورتر بودن گفتن: «اما ما اصلاً یه همچین تصویری از #کودکی به همراه نداریم. ما باید نماز میخوندیم، ساکت میشدیم و ... وگرنه فحش و کتک و این چیزا رو داشتیم برای اینکه خدا ناراحت نشه!! »
دو تا موضوع که حتماً بهش فکر کنیم؛
1️⃣ مگه این روزا همه جا نمیگن کودکی خیلی مهمه و هر چیزی که در کودکی ثبت بشه تا آخر عمر همراه آدم میمونه. با این وضعیت ما چقدر به تصویری که از دین داریم توی ذهن بچههامون حک میکنیم توجه داریم؟
2️⃣ خود ما چه تصویری از #دین توی ذهنمون حک شده؟ تصویر بیشتر خشن هست یا دلنشینتر از هر تصویر دیگه و یا خنثی است؟