روایتنامه| محمدحسین عظیمی
سفرنامه لبنان(۱۱) در بازداشت حزبالله(۵)
📌
-no problem
(مشکلی نیست)
پِرابلِم را پروبلم تلفظ کرد. رو برگرداندم به همان طرفی که انگشت به پهلویم خرده بود.
مرد میانسالی که تیشرت مشکی پوشیده بود، دو باره تکرار کرد: "no problem. Dont worry" (مشکلی نیست. نگران نباش)
ادامه داد:
I work with HajQasem in Syria and Iraq
(من با #حاجقاسم در عراق و #سوریه کار کردم)
بعد هم دست و بازو و پهلویش را نشان داد که تیر خورده بود.
پرسیدم:
-do you think that SeyyedHassan has been killed?
(فکر میکنی سیدحسن #شهید شده؟!)
-No. Seyyed is alive and in Iran and after the war come to tv with imam Khamenei and say i am alive
(نه. سید زندهن و داخل ایرانه و بعد از جنگ با #امام_خامنهای میاد توی تلویزیون و میگه من زندهم)
اشک توی چشمم جمع شد. سرم را پایین انداختم و چشمم را پاک کردم. حتی تصورش هم شوقآور بود.
📌چشمآبی رفت جلوی در و آن را روی مردی میانسال با صورت کشیده استخوانی باز کرد. ترکیب کلاه نقابدار و ریش جوگندمی از مرد قیافهای #امنیتی و محکم ساخته بود.
دستم را محکم گرفت و دوباره نشاندم روی نیمکت چوبی بازجویی.
چشمآبی هم برای ترجمه کنارمان نشست ولی مرد امنیتی گفت: تا جاییکه میشود باید عربی صحبت کنی.
-عربی قلیل
از پشت شیشه گرد عینکش، چشم دوخت به صورتم و پرسید:
-مگه #قرآن نمیخونی که عربی بلد نیستی؟
-عربی بالفصحی (عربی فصیح)
فضا دوباره جدی شد و شروع کرد سوالاتش را با عربی فصیح پرسید. کلمات سوال را شمرده میگفت. از اسم و نام پدر و مادر (در #لبنان مرسوم است) شروع شد تا مجوزات وزارت اعلام و حزبالله و جِیش(ارتش). حدود نیمساعت سوال میپرسید. از شیوه سوال پرسیدنش معلوم بود که یک بازجوی حرفهای و کارکشته است.
وسط سوالها به چشمآبی گفتم:
-شما که اینقدر حواستون جَمعه و برای من #ایرانی هم اینقدر سختگیری میکنید چرا یکی یکی دارن فرماندهانتون رو شهید میکنن؟
ترجمه کرد و جواب داد که:
ما این کارا رو میکنیم تا همچین اتفاقایی تکرار نشه.
✅سوالها و استعلامها و چک مدارک که تمام شد، یکدفعه دستش را روی سینهاش گذاشت و گفت:
-نحن نعتذر منکم
(ما از شما عذر میخوایم)
و دستش را برای مصافحه جلو آورد.
-من کاملا درکتون میکنم. خوشحالم که در جمع شما بودم و از نزدیک دیدمتون.
وسایلم را جمع کردم. افراد حاضر در مرکز حزبالله دورم جمع شدند و با هم دست دادیم. چشم آبی را هم در آغوش کشیدم.
تا درب خروجی همراهیام کردند و از آنجا خارج شدم.
من ولی دوست داشتم بیشتر پیششان بمانم و گپ بزنم و سوالاتم را درباره حزبالله و سید و تشییعش بپرسم.
پایان
محمدحسین عظیمی
راوی اعزامی راوینا @ravina_ir به #بیروت
@ravayat_nameh
روایتنامه| محمدحسین عظیمی
حاج احمدهای وجودمان [جستاری درباره فیلم تحسینشده و مظلوم ناتوردشت]
📌حدود یک هفته از دیدن فیلم #ناتوردشت میگذرد و من هنوز درگیر شخصیت احمدم. حاج احمد، #محیطبان بازنشستهای بود که در گذشتهاش راز چالشدهای نهفته. رازی که با دزدیده شدن دختری به نام یسنا در روستایشان دوباره سر باز میکند.
احمد آدم محترمی است و با گم شدن یسنا و پخش پیام ویدیوییاش در فضای مجازی، بین مردم مشهورتر و دوستداشتنیتر هم میشود. پیدا شدن یسنا ولی یک شرط دارد که احمد هم آن را فهمیده. احمد زیر باران و بین همه "حاج احمد" گفتنها و ابراز علاقههای مردم متوجه میشود، شرط باز شدن گرهِ پیدا شدن یسنا نه با حضور مردم و پیگیری و جستجو که در گذشتن از آبروی خودش نهفته است.
📌فیلم در لایه رویینش، کاملا قصهگو است و یک دقیقه اجازه نفس کشیدن و پرت شدن ذهن مخاطب را نمیدهد ولی در لایه زیرینش سنتی الهی را بیان میکند و در ضمیر ناخودآگاه مخاطب میگنجاند. جاگذاری اتفاقات و حوادث هم دقیقا بیانگر همین سنت است.
فیلم در داستان خود جز یک «یا ضامن آهو» بر روی شیشه جیپ حاج احمد و یکی دو دیالوگ، هیچ المان یا #دیالوگ دینی و مذهبیای ندارد ولی در لایه زیرین خود کاملا مومنانه یکی از سنتهای الهی را بازگو میکند و چهقدر هم دقیق و استادانه به آن میپردازد. حتی در صحنه پایانی که فرشته مرگ در اطراف حاج احمد پرواز میکند تا زمانی که نمیگوید: «خدایا! به این بچه رحم کن.» از مرگ نجات نمییابد.
فیلم درواقع سنتی الهی را بازگو میکند که بسیاری اوقات تا ما از دوستداشتنیهایمان که خیلی هم برایش زحمت کشیدهایم نگذریم، کارمان راه نمیافتد. همان «لن تنالو البر حتی تنفقوا مما تحبون» #قرآن یا سادهسازیشدهاش در دیالوگی که پسر کایتسوار میگوید: «بابام میگه تا وقتی نیتت صاف نشه کارت راه نمیافته.»
📌حاجآقا قنبریان در جشنواره عمار سال۱۴۰۰ سخنرانیای دارد تحت عنوان: «سینمای عدالتخواه؛ ارزشها، ضدارزشها» آنجا ذیل بحثی درباره سنتهای الهی میگوید: «سینما باید قصهگوی واقعیتها باشد درحالیکه چینش این واقعیتها، بازگوکننده سنتی الهی است. همین سینما میتواند قصهگوی واقعیتی باشد که از حقیقت بویی نبرده.»
فکر میکنم اگر روزی قرار باشد #سینمای_دینی با مصادیقش مورد بررسی و کندوکاو قرار گیرد و از دلش گزارههایی برای #علوم_انسانی متولد شود، قطعا یکی از مهمترین فیلمهای این رسته میتواند ناتوردشت باشد.
📌در زمان تماشای فیلم به این فکر میکردم که کاش تمام کسانی که به کار اجرایی در جبهه فرهنگی #انقلاب_اسلامی مشغولند، این فیلم را ببیند. ما بسیاری وقتها نه مثل یک انسان موحد که شبیه یک #سکولار میاندیشیم و عمل میکنیم. گیر بسیاری از کارهای ما نه در عالم ناسوت که در عوالم دیگر و بالاتری رقم میخورد.
✅پینوشت: این یادداشت میبایست چند ماه دیگر و در هنگامه اکران عمومی فیلم ناتوردشت منتشر میشد ولی جنس بعضی نظرات منتقدین (به ویژه صفحه سوره) و بیمهری داوران به این فیلم ارزشمند باعث شد که میان هزار کار ناتمام دیگر، این متن را بنویسم.
@ravayat_nameh