بیروت، ایستاده در غبار - ۱۶.mp3
8.65M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۱۶
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
پنجشنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #پدافند_هوایی
خیلی طول کشید... خیلی!!
دیشب را توی نمایشگاه عرضه مستقیم کالا سپری کردیم. سر بالا و پایین بودن قیمت پفک با مغازهدار چک و چانه زدیم. غر زدیم که این مردم انصافشان کجا رفته؟ کشک تازه و نرم را تست کردیم و چندتایی تو پلاستیک ریختیم و به خانه آوردیم. سر اینکه حالا شام چی بخوریم، بحث کردیم و شام ساده نان و پنیر را به فست فود ترجیح دادیم. دختر را زود خواباندیم که فردا صبح باید برود مدرسه. چند دقیقه جلوی تلویزیون چای نوشیدیم و هشتپای بیسروپا را نقد کردیم که کجای فیلمش باگ دارد!
صبح دختر را رساندیم مدرسه و از کنار پارک مثل همیشه رد شدیم. مرد و زن توی پارک، توی پیادهروی از هم سبقت میگرفتند و درباره کبد چرب و مضراتش با هم بحث میکردند. مردی با سبیلهای کلفت برگشته، آی نازنینم را میخواند و بقیه برایش کف میزدند. کنار مزار شهدای گمنام، مردم فاتحهای نثار میکردند و بعد سرکارشان میرفتند. خیلی طول کشید تا نت گوشی را روشن کنیم و از ایتا بفهمیم که دیشب اسراییل به ایران حمله کرده و تا حالا دو نفر سپر جان ما شدهاند، خیلی طول کشید.
زهرا یعقوبی
شنبه | ۵ آبان ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۷.mp3
11.91M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۱۷
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
پنجشنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #سوریه
برایت نامی سراغ ندارم - ۴
جمع پراکندگیها
جمعه عصر با ماشین محمد رفتیم دمشق زیارت حضرت رقیه(س). میگفت ما از بچگی مقلد سید القائدیم. این چند روز بین حرفهایش بارها این را شنیده بودم و اینکه دائما برای سلامتی آقا دعا میکرد. محمد از همه جای مسیری که داشتیم میرفتیم خاطره داشت از ابتدای حرکتمان از زینبیه و میدان حجیره و ساختمانهایی که در تیررس مسلحین عین آبکش سوراخ شده بود تا جادهی منتهی به دمشق. میگفت «جنگ سوریه که شروع شد مادرم گفت بیا زندگیمونو جمع کنیم بریم ایران یا عراق اون جا امنیت داریم.» من هم گفتم «ما همینجا میمونیم. بعد هم چهل و پنج روزه در زینبیه برایشان خانه ساختم و چند تا نارنجک و اسلحه خریدم و طرز استفادهاش را بهشان یاد دادم که اگر پای دشمن به خانهمان رسید راه گریزی داشته باشند.»
تصورش دور از ذهن است. اینها را یک مرد دارد میگوید! مردی که داشته در جبهه میجنگیده اما دلش خانه بوده. چه حس غریبیست که آدم به جایی برسد که تنها راه نجات خواهر و مادر و همسرش این باشد که بین خودشان نارنجک منفجر کنند. بماند که تاکید هم کرده بود یکجوری منفجر کنید که از مسلحین هم تلفات بگیرد...
میدان حجیره توی داستان محمد داشت به دست ابوتراب مجاهد لبنانی پاکسازی میشد که رسیدیم دمشق. توی کوچه روبروی حرم آبخوری سنگی کوچکی بود که مردم دربارهاش میگفتند هر کسی از این آب بخورد دوباره بر میگردد. تشنه نبودم اما چند قُلُپ خوردم و توی دلم گفتم «طیب، هر کی نون نیتشو میخوره. خدا رو چه دیدی؟ شاید اوس کریم همین باور پرت و پلای عوامانه را جدی گرفت و روی اُمَّت را زمین ننداختُ زد و بار بعد قسمت شد و خانوادگی آمدیم». الله اکبر اذان مغرب که از بلندگوهای حرم بلند شد روبروی ضریح بودم. یک تکه از بهشت وسط کوچههای تاریک و پیچ در پیچ دمشق داشت دلبری میکرد. بچگیهام توی کتابهای مدرسه خوانده بودم هر کجا آب باشد تمدن و شهر نشینی شکل میگیرد. چقدر سادات بنیهاشم شبیه آب بودند. توی مسیر عبورشان چه خرابهها که آبادی نشد و چه جمعهای پراکندهای که به وحدت نرسید. چه قدرتی میتوانست یک جمع پراکنده را به اسم محور مقاومت پشت خاکریز واحدی جمع کند. ابوتراب لبنانی و محمدِسوری و مدافع حرم افغانستانی و رزمنده ایرانی و مجاهدان سنی و مسیحی!!
طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا
@tayebefarid
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #سوریه
همسرنوشتی - ۲
مادربزرگ عاصم، اَرکیلَه(قلیان) به دست و با لبخند میآید کنارم مینشیند. قبل از اینکه پُکی بر اَرکیلَهاش بزند، تعارف میکند. شُکرا، شُکرا میگویم. به خیر میگذرد. روز دوم سفر است و هنوز دودی نشدهام، تا آخر چه شود، الله اعلم.
پُکی بر اَرکیلهاش میزند و دودش را مستقیم در صورتم خالی میکند. بوی بدی هم ندارد. از اینکه تعارفش را رد کردهام، کمی متعجب شده است.
علی پسرش نیز روی مبل کناریمان نشسته و از نگاهاش میشود خواند که دوست دارد با ما حرف بزند. اسم، سن و سال و نسبتِ تک تک بچههای خردسالی که در لابی جولان میدهند را میپرسم و دست آخر وضعیت تحصیلاش را جویا میشوم.
عکس خانه و مدرسهاش را نشانم میدهد. ویرانِ ویرانِ ویران شده؛ اما قلب و وجودش نه! خندهی بر لبانش، حکایت از این دارد.
عکسی را نشانم میدهد. رفیق صمیمیاش است. تازه به شهادت رسیده است. عکس پس زمینهی گوشی و استوریهای اینستایش را نشانم میدهد. همهاش عکسِ رفیقش است که تازه به شهادت رسیده و مطمئنم خاطرههای فراوانی را با او داشته؛ سید جواد علی الموسوی.
نمیدانم علی ۱۳ ساله، با همهی این تفاسیر به چه فکر میکند؟ اما من وجودم پر از خشم شده است.
تصویر سید جواد؛ رزمنده جوان مقاومت و پارههای تنی که حالا شهید شدهاند، وجود سراسر خشمم را به یاد مولایمان علی(ع) میاندازد. آنجایی که میفرماید:
«نفرین بر شما، از بس سرزنشتان کردم خسته شدم. دشمن برای حمله به شما خواب ندارد؛ ولی شما در غفلت به سر میبرید. سرزمینهایتان را پیاپی میگیرند و شما پروا ندارید! شما را فريب مىدهند؛ امّا فريب دادن نمىدانيد، به خدا تا زمانی که همدیگر را تنها بگذارید، مغلوب خواهید بود.»
سرزنش و نفرین تاریخی امام علی در گوش زمان طنین انداخته است. صدای رسایی که گوش همهی بیشرمان و بیطرفان روزگار را کر خواهد کرد.
تقلایی میکنم برای ارتباطگیری بیشتر با مادر علی. به دختر ۱۶ سالهاش اشاره میکند. رقیه و قاسم نیز نوههای دختریاش هستند. اشارهای به دامادش میزند.
_هُوَّ، جوزِ بنتی. فی جیش المقاومه، هوَّ المُجاهد.
سراسر وجودم از اینکه رزمندهای را از نزدیک میبینم، پر از غرور و سرور میشود. به قول نادر ابراهیمی «جنگِ ما همانندِ پرچمی نیست که پیشگامی، با غرور، آن را بر دوش کِشد، و چون آن پیشگامِ بی باک، تیر خورد و افتاد، دیگر هیچ کس آن پرچم را از خاک برندارد و به اهتزاز درنیاورد! بلکه جنگِ ما پرچمی ست که در هیچ لحظه ای، بوسه بر خاک نخواهد زد؛ چرا که مرغانِ تیزپروازِ دریای جنوب، آن را در منقار دارند...»
فاطمه احمدی | راوی اعزامی راوینا
@voice_of_oppresse_history
جمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا