eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
327 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 رئیس‌جمهور کی میاد؟ -آقاجون کی میاد؟ صدای مامان‌جون است که هر بار به حیاط می‌رود و می‌آید همین سؤال را می‌پرسد و من هر بار می‌گویم: «تا یه ساعت دیگه میاد». روی صندلی می‌نشیند چشم انتظار آقاجون ... من هم کنارش روی زمین می‌نشینم و سرم را توی گوشی فرو می‌برم، از این برنامه به آن برنامه، می‌خواهم ایتا را ببندم که متن پر رنگ شده «فرود سخت بالگرد رئیس جمهور» توی چشمم می‌زند. پیگیر خبر ها که می‌شوم می‌فهمم چند ساعت است که بالگرد رئیس جمهور مفقود شده و نیست، خبرها را یکی یکی می‌خوانم تا به آخرین خبر می‌رسم، خبر جدیدی نیامده است. مامان‌جون دوباره می‌پرسد: «آقاجون کی میاد؟» این بار به جای جواب دادن به سؤالش می‌پرسم: «انتظار سخته؟» غم روی چهره‌اش می‌نشیند و می‌گوید: «الهی خدا هیچ بنده‌اشو منتظر نذاره». برایش از انتظاری می‌گویم که چند ساعت است مانند بیماری واگیرداری بین مردم پخش شده است، چند لحظه‌ای همراهم می‌شود. هر چه می‌گویم، با تعجب وای کشداری می‌گوید و چهره‌اش گرفته‌تر می‌شود. وسط حرف‌هایم بلند می‌شود و دوباره می‌رود بیرون. این بار هر چه از من شنیده و هر چه خودش در ذهنش دارد را به زبان می‌آورد: «رئیس جمهور کی میاد؟» نرجس تاج‌الدینی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 خبر بد بود ساعت ۳ نصفه شب است، انتظار، خواب چشمانم را گرفته است. می‌خواهم دعای توسل بخوانم، در هر بندش ته دلم می‌گویم: «تا صبح امن یُجیب دل‌های مضطربمان یکشف السوء می‌شود و خبرهای خوبی می‌رسد ...». آمینَ ربَّ العالمین را که می‌گویم، پلک‌هایم روی هم می‌افتند ... ساعت ۷ صبح است. نفهمیدم کی خوابم برده است. فقط چشمانم را باز می‌کنم و به سقف سفید بالای سرم زُل می‌زنم. ته دلم روشن می‌شود. مانند آن روز صبحی که مامان‌جون از خانه بیرون زد و هیچ کس امیدی به برگشتش نداشت جز من ... دستانم بی اختیار موبایل را برمی‌دارند می‌خواهم کانال‌های خبری را باز کنم که «انا لله و انا الیه راجعون» به اطلاع دانشگاهیان دانشگاه شهرکرد می‌رساند در پی شهادت رئیس جمهور محترم و هیئت همراه ایشان در سانحه هوایی کلیه کلاس‌های درسی ساعت ۸ الی ۱۰ دانشگاه تعطیل می‌باشد و جهت ادای احترام به روح شهدای خدمت وطن، هم اکنون مراسمی در مسجد دانشگاه شهرکرد در حال برگزاری است. جلوی چشمانم سیاه می‌شود... نرجس تاج‌الدینی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 کاش کسی کیمیا را برمی‌گرداند دروغ چرا ما همه نشسته بودیم ناهید کیانی دخل کیمیا را بیاورد. انگار تمامی حق در برابر تمامی باطل قرار گرفته باشد. آن ضربه سری که ناهید کیانی در ثانیه آخر به کیمیا زد چنان شیرین بود که انگار سردار حاجی‌زاده چندتا فتاح خوابانده باشد وسط تل‌آویو و حیفا. همینقدر ذوق و خوشحالی و شور برایمان داشت. بازی که تمام شد همه صفحات پر شد از عشق به وطن و تحقیر بی‌وطن. هر چه دق‌دلی داشتیم از حرف‌های کیمیا سرش خالی کردیم و دلمان خنک شد. حالا اما نگاهمان که به کمربند کیمیا افتاد انگار کسی یقه‌مان را گرفت و از این فضا بیرون‌مان آورد و گفت: ببین هنوز دلش با وطن است وگرنه چرا باید اسمش را به رنگ پرچم ایران درآورد. دلش اینجاست. هنوز دلش می‌خواهد کسی برای بردش از زمین کنده شود. هنوز دلش می‌خواهد مردم ذوقش را بکنند. هنوز دلش می‌خواهد وقتی برد پرچم سه‌رنگ را بالای سرش بگیرد و دور بزند و تلویزیون برایش بر طبل شادانه بکوبد... کاش کسی کیمیا را صدا کند؛ بغلش کند و سرش را بگذارد روی شانه‌اش و چندتا بزند پشت کمرش و بگوید: دختر برگرد، می‌دانم تو دلت با ایران است، مردم هم دوستت دارند و منتظرند برگردی، نگران نباش همه چیز درست می‌شود، تو فقط برگرد. کاش کسی به کیمیا بگوید ما هنوز شیرینی اولین مدالت برای ایران زیر زبانمان هست تو فقط برگرد، بقیه‌اش با ما. مگر نه اینکه وطن مادر است و هر بچه‌ای هر چقدر چموش باشد و لگد بزند باز به آغوش مادر که برسد آرام می‌شود. کدام مادر است که بچه‌اش آغوش بخواهد اما او طردش کند؛ آن هم بچه‌ای که فهمیده هیچ‌جا آغوش مادر نمی‌شود. کاش کسی برود دست کیمیا را بگیرد و برگرداند به آغوش مادرش. احسان قائدی پنج‌شنبه | ۱۸ مرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 📌 داستان پاکِ ستان به مرز که می‌رسد خودش را روی زمین می‌اندازد و خاک ایران را غرق بوسه می‌کند. ردخورد ندارد از هر صدتا نودتایشان می‌کنند. می‌گوید: "تو حال مرا درک نمی‌کنی، خسته شدم از بس خبر مرگ عزیزانم را در انفجارهای طالبان شنیدم! ایران تنها کشوری است که به این فلاکت نیفتاده" آمریکا برای مردم پاکستان مثل قلدری است که با مرگ هر عزیزی کینه‌اش در دلشان تازه‌تر می‌شود خودشان زورشان نمی‌رسد اما هر کس به آمریکا بد و بیراه بگوید ذوقش را می‌کنند. به خاطر همین ۷۷ سال قبل با رهبری محمد علی جناح و اقبال لاهوری خودشان را از هند هزار آئین و فرقه جدا کردند تا پاک بمانند اسم خودشان را هم گذاشتند پاکِ ستان. ما از پاکستان آن چیزی که رسانه برای‌مان ساخته شنیده‌ایم. گروهک‌های تروریستی، جدایی‌طلبی، مخدّر و... اما در پاکستان به عنوان دومین کشور پرجمعیت مسلمان به شدت عاشق ایران‌اند که هیچ، کشته مرده اهل‌بیت‌اند. هر شهری برای خودش امام بارگاه دارد که ماکت حرم امام حسین را گذاشته‌اند و آنجا زیارت می‌کنند. پاکستانی‌ها حالا هر سال از مرز میرجاوه و ریمدان خودشان را باید به اربعین برسانند. نه برای آنکه استخوان سبک کنند و نه برای آنکه از شلوغی شهر و خانواده به کربلا پناه ببرند نه، سفر کربلا را حق امام می‌دانند سفری که گاها تا ۵ هزار کیلومتر بعد مسافت دارد. دو هزارتایش داخل خاک خودشان است که با چه مصیبتی خودشان را باید از دست وهابی‌ها و تندوروهایشان نجات بدهند تا به مرز برسند؛ آنجا تازه شده تا ده روز پشت مرز زیر آفتاب می‌نشینند تا دولتشان مرز را باز کند. حتی آب و غذایشان تمام می‌شود. چه کسانی که همانجا مرده‌اند و نرسیدند؛ چه زنانی که همانجا زایمان کردند. چه بچه‌هایی که تلف شدند. تازه می‌آیند وارد خاک ما می‌شوند که بعضا نگاه شهروند درجه دومی به آنان بکنیم البته آنان کاری به برخوردها ندارند ولی ایران را قبله آمال خودشان می‌دانند. تازه می‌رسند عراق و بعد زیارت و همین مسیر را دوباره برمی‌گردند. شنیدی اتوبوسشان چپ کرد؟ فکر کن در کشور غریب پرپر شدن عزیزانت را ببینی و خودت هم زخمی شوی و حسرت زیارت هم به دلت بماند. انگار داغ چند برابر می‌شود اما فکر می‌کنی کوتاه می‌آیند. نه سال دیگر باز دوباره یک سال نمی‌خورند و نمی‌پوشند تا پول سفر کربلایشان آن هم با اتوبوسی که نه صندلی درستی دارد نه کولر و فقط چندتا پنکه دارد تا فقط هوا برود و بیاید باز پنج هزار کیلومتر بکوبند تا به کربلا برسند اگر زنده برسند. برای من پاکستانی‌ها معنی وطن و شیعه بودن را عوض کردند. خلص و تمت. احسان قائدی @alef_ghaf یک‌شنبه | ۴ شهریور ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 امروز یکشنبه اربعین است امروز یکشنبه است، نه از آن یکشنبه‌هایی که صبح زود با غصه بیدار می‌شوی؛ که چرا صبح شده و تو باید زود بیدار شوی. امروز یکشنبه اربعین است. اربعینی که با آمدنش پرونده محرم امسالم بسته می‌شود تا سال بعد. سال بعد کجایم؟ برای عزاداری امام حسین طلبیده می‌شوم؟ یا مانند امسال می‌شوم؟ امسالی که تاسوعا و عاشورا طلبیده نشدم یا نرفتم؟ یا درس بهانه‌ای شد برای نرفتن من و من ماندم با پشیمانی نرفتن و امتحانی که برگزار نشد. امروز یکشنبه اربعین است. چرا کربلا نیستم؟ طلبیده نشدم یا نرفتم؟ وقتی استاد امیری گفت می‌تواند مرا هم همراه خودشان ببرد، هم ترس داشتم هم ذوق. ترس از تنهایی که بدون مامان و بابا چه کار کنم؟ یا اگر یک لحظه غافل شوم و راه را گم کنم، چه کار کنم؟ ترس برادر مرگ است، ترس قوی است؛ آنقدر قوی که وقتی استاد امیری زنگ زد و جوابم را پرسید یک کلام گفتم: نه. نه خالی که امروز اشکم را درآورد و چشمم را به تلویزیونی دوخته که پخش زنده دارد از مسیر کربلا. امروز یکشنبه اربعین است. تا یک ساعت دیگر صدای دسته در کوچه می‌پیچد. کارهایم مانده است، فردا باید گزارش پایان نامه‌ام را به استاد راهنما بدهم و کاری نکردم، فردا باید طراحی فتوشاپم را به صاحبش تحویل دهم و هنوز مانده است، کارهای فردایی که باز می‌خواهند بهانه شوند برای نرفتن من. اگر نروم من می‌مانم با پشیمانی که چرا نرفتم؟ با پشیمانی که سال بعد اگر نباشم و نتوانم بروم؟ با پشیمانی که موریانه می‌شود و به جانم می‌افتد، پشیمانی که از جا بلندم می‌کند و مانتو مشکی‌ام را تنم می‌کند. پشیمانی که به سر خیابان می‌بردم و مرا منتظر دسته نگه می‌دارد... نرجس تاج‌الدینی یک‌شنبه | ۴ شهریور ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 📌 اکرم پلو از غذاهای مَن در آوردی هیچ وقت خوشم نمی‌آید. به قول برنامه‌نویس‌ها کُدی که کار می‌کند را نباید دست زد. چه معنی دارد با غذا شوخی کرد. به خصوص با غذای تپل‌ها. این نخواستن من هم ریشه در کودکی دارد. بر می‌گردد به غذایی که مامان از کلاس قرآن هفتگی‌شان که با زن‌های محل دور هم می‌نشستند و کمی قرآن می‌خوانند و بقیه‌اش را به حل مشکلات جهان اسلام می‌پردازند یاد گرفته بود و می‌خواست روی منِ بیچاره از همه جا بی‌خبر امتحانش کند. خودش هم کلی ذوق داشت. یک لایه سیب زمینی چیده بود کف قابلمه بعد یک لایه گوشت چرخ کرده بعد یک لایه گوجه حلقه حلقه شده باز یک لایه سیب زمینی یک لایه گوشت چرخ کرده و یک لایه گوجه. قیافه غذا به عزاداری می‌ماند که عزیزی از دست داده و خودش را اینقدر زده که از حال رفته. همانقدر مصیبت زده همانقدر بیچاره و از حال رفته و همانقدر قابل ترحم. من برای خوشحالی مامان شروع کردم به خوردن و پشت هر لقمه دو لیوان آب می‌دادم پایین. اما به مامان گفتم قبل از خواندن قرآن فحش بگذارید وسط که کسی اینجا حرف از دستور غذا نزند. همان شد که مامان قید غذاهای من درآوردی را برای همیشه زد. خانم حسینی وسط حیاط زائر سرای امام رضا ایستاده بود و چند خانم دور و برش را گرفته بودند من که جلو آمدم کسی او را به من معرفی کرد. "خانم حسینی هستند اکرم خانم معروف" این چند روز اینقدر از اکرم خانم و ابهت و جسارت و مدیریتش شنیده بودم که با خودم فکر می‌کردم که حالا اکرم خانم زنی است که سرش به طاق آسمان میخورد چهار شانه است و اخمش زَهرِه می‌ترکاند. هیچ کدام از اینها نبود. با شنیدن اسمش با ذوق جلوتر رفتم خنده‌اش را که تحویل گرفتم جسارتم بیشتر شد گفتم "افتخار می‌دید یه عکس با هم بگیریم" هر کار کرد فرار کند نشد سریع ایستادم کنارش. با فاصله، که مطمئن شود عکسش را حتما منتشر می‌کنم. به او گفتم: "کی بیاییم پلویتان را بخوریم". خندید گفت "ایشالا". یعنی دیگه بسه می‌خوام برم. اکرم خانم به پلویش معروف است. غذایی که هرساله کلی چشم انتظار دارد و ادویه مخصوصش هم از آن طرف مرز می‌آید. اتفاقا من‌درآوردی هم هست. وقتی خبر می‌دهند که تا چند ساعت دیگر چند هزار زائر پاکستانی گشنه و تشنه می‌رسند. اکرم خانم و بچه‌های موکبشان می‌مانند چه کنند. نه اجاق کافی داشتند نه دیگ کافی نه وقت کافی. برنج را با سیب زمینی و گوشت و مخلفات پلویش کته کرده و درش را گذاشته و گفته "برنجم شله هم بشه بهتر از اینه که چیزی نباشه دست زائر بدم". حالا تو فکر کن همان غذای من‌درآوردیِ هول‌هولی با احتمال شفته زیاد آنچنان خوشمزه از آب در آمده که تبدیل شده به مک دونالد یا اکبر جوجه خودمان. هر ساله همه چشم انتظارند اکرم خانم دست به کار شود و غذای من‌درآوردیش را بار بگذارد همان پلویی را که حالا همه صدایش می‌کنند "اکرم پلو". انگار خدا مَلکی را مامور می‌کند در قابلمه را بردارد و مختلفات و برنجی را که درهم و برهم داخل دیگ ریخته شده را نظم بدهد که به‌جا بپزد. نمک و ادویه‌اش را بچشد و کم و کاستش را اضافه کند و دست بکشد روی آب برنج تا بموقع جمع شود و برنج بهم دست ندهد و شفته نشود. حالا اکرم خانم کلی خدم و حشم دارد و برو و بیا و برای خودش حکومتی تشکیل داده. بخاطر همان غذای من‌درآوردیِ هول‌هولی‌اش برای زائران پاکستانی؛ بخاطر اکرم پلویش. با خودم می‌گویم اگر مامان همان غذای من‌درآوردیش را به جای احسان برای حسین (ع) می‌پخت شاید خدا همان ملک آشپزش که یحمتل مرغ و مسمای بهشتیان و زقوم جهنمیان را می‌پزد بالا سر غذای خانه ما هم می‌فرستاد و حالا ما هم "شوکت پلو" داشتیم. فرق می‌کند آدم کارش را برای کی انجام دهد مادر من. خلص و تمت روایت احسان قائدی @alef_ghaf پنج‌شنبه | ۸ شهریور ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 مامان رادیو‌اش را روشن می‌کند... مامان رادیواش را روشن می‌کند؛ صدای شاد گوینده رادیو صبا در خانه می‌پیچد. گوش می‌دهد و جارو می‌کند. کمرش را راست می‌کند تا ببیند کجا را جارو نزده، دوباره خم می‌شود و همان‌جاها را جارو می‌کند. صدای گوینده عوض می‌شود، صدای جدیدی می‌آید، صدای جدیدی که میان حرف‌های گوینده قبلی پریده. در پی حملات سنگین رژیم غاصب اسرائیل سید حسن نصرالله شهید شد. مامان می‌نشید، جارو را می‌اندازد و آشغال‌ها پخش می‌شود. از خدا می‌خواهد صاحب ولایت را زودتر برساند... نرجس تاج‌الدینی شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۱۵:۳۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 ایران چیکارش می‌کند تازه رسیده بودم خسته از یک روز کاری و یا تفریحی دونفره با یک دوست، خستگی طولانی بودن مسیر و اتفاقات امروز هنوز از تنم درنیامده بود، طبق معمول کاناپه کرمی جلوی تلویزیون یار همیشه همراه خستگی‌هایم داشت به ریلکس شدنم کمک می‌کرد که چشمم به زیرنویس خبر شبکه‌ خبر خورد. حمله موشکی ایران به گنبد آهنین، خدایا چه می‌بینم، پلک‌هایم را ماساژی دادم و مجدد نگاه کردم و خواندم نه درست است فیلم، فیلم موشک‌های برخاسته از خشم و نفرت مردم غیور ایران، لبنان و مسلمانان است که بر سر پایگاه‌‌های نظامی دیو صفات فرود می‌آید. زبانم بند آمده بود صدای تلویزیون قطع بود و هرکس مشغول کار خودش بود که با جیغ‌ و فریادهای من مدام می‌گفت عه بابا، بابا، تلوزیون، بابا موشک، بابا زدیم زد زد ایران زد اسرائیل پکید بابا... ناخودآگاه همه جلوی تلویزیون جمع شدند و صدایش باز شد و همه با اشک و لبخند خیره به صفحه رنگی تلویزیون شدیم. گوشه پایین صفحه تصاویر کوچک از مردم استان‌های مختلف پخش می‌شد که به خیابان آمده بودند قم، تهران، تبریز، شیراز و... با حرص گفتم عه باز هم مردم شهرکرد سکوت کردند و اسمشان نیست کاش اینجا هم خبری بود می‌رفتیم بیرون همینجور که مداحی شبکه خبر را تکرار می‌کردم و سنصلی فی‌القدس ان‌شاءالله را می‌خواندم دیدم عه تصویر کوچیکی با نام چهارمحال و بختیاری هم اضافه شد دیگر مکث نکردم سریع چادر و روسری را برداشتم و گفتم بابا بریم، بریم که الان وقت جشن و شادیه همگی راهی خیابان کاشانی شدیم شور قشنگی در خیابان بود ترافیک میدان آیت الله دهکردی را قفل کرده بود و تا آمدیم به چهارراه دامپزشکی که محل تجمع مردم بود برسیم یک ساعتی طول کشید اما اولین ترافیکی بود که حضور در آن باعث شعف بود، به مردم شهرکرد افتخار کردم که بی‌تفاوت نبودند و بیرون آمده بودند تا از سپاه تشکر کنند تا مرگ بر اسرائیل بگویند و برای این شیطان بزرگ خط و نشان بکشند. هرکس به طریقی یکی با لباس رزم، یکی با پرچم ایران و دیگری با پرچم فلسطین، عکس شهید سیدحسن نصرالله هم که تصویر غالب این ترافیک شیرین بود از سپاه همیشه سرافراز تشکر و خشم خود را بر سر اسرائیل خالی می‌کرد. اما هنوز آرام نگرفتیم این تازه دومین انتقام بود و به قول پسر بچه‌ای که سرش را از ماشین بیرون کرده بود و می‌گفت ایران چیکارش می‌کند و خواهرش در جواب می‌گفت سوراخ سوراخش می‌کند منتظر سوراخ سوراخ شدن هستیم. زینب رحیمی چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 وقتی زمین از خوشحالی می‌لرزد... در خانه نشسته‌ایم، من و مامان. ساعت هشت نشده، مامان می‌گوید: بلندی شب‌های پاییز فقط از ساعت هفت تا هشت است، بقیه ساعت زود می‌گذرد. به بابا که زنگ می‌زنم می‌گوید تا شما سفره را بی‌اندازید در خانه هستم. نمی‌دانیم کجا رفته، از ساعت شش بیرون رفته و نیامده. مامان روی مبل نشسته، من هم گردنم خم است روی گوشی. پنجره‌ها می‌لرزند،مامان بلند می‌گوید: زلزله آمده و دست من را می‌گیرد و به حیاط می‌برد. در حیاط ایستاده‌ایم، نه دیگر زمین می‌لرزد نه پنچره‌ها. هر دویمان آسمان و نورهای زرد راه گرفته در آسمان را می‌بینیم. نرجس تاج‌الدینی @revayatasr پنج‌شنبه | ۱۲ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 خوناکولایِ تگری یا وقتی نوشابه آرمان می‌شود شما هم مثل منِ چند ماه پیش شاید نخوردن کوکا و فانتا و اسپرایت را برای مبارزه با رژیم چیپ و خنده‌دار می‌دانید و به مسئله در حد کدهای رائفی‌پورگونه نگاه می‌کنید. مثل رمزگشایی پپسی که هر پنی اسرائیل را حفظ می‌کند و کوکا کولای بر عکس که میشود لامحمد لا مکه. من اما تا همین چند ماه پیش ذهنم بیشتر به کوکا ترغیب می‌شد و سمت زمزم نمی‌رفتم تا چند وعده با محسن هم غذا شدم بار اول که گفت من کوکا نمی‌خورم جفت زدم و نوشابه‌اش را با یک اسپرایت تگری عوض کردم. گفت این که همونه. توی دلم گفتم کاش این بساط نه به قند و شکر جمع می‌شد همه‌اش شده ادا و پز. گفتم نه این لیموییه پسر قندش کمتره‌! حرف نزد فقط خندید. شصتم خبردار ایستاد؛ انگار کسی با پتک محکم کوبید توی سرم آرام خزیدم سر غذایم. لبم که به بقیه بطری کولای باز شده که نصفشم را با کیف فرو داده بودم خورد، دهنم تلخ شد. همان جا آرام آب معدنی را دادم پشتش تا طعم خون توی دهنم برود. اینطوری فایده نداشت. باید سر از کار این یکی در می‌آوردم. نشستم پای گوگل. دیدم به به چه بخور بخوری است؛ کوکا کولا یک شرکت چند ملیتی است که علاوه بر اینکه خودش سالانه بیش ۱۷ درصد سودش را که چیزی نزدیک ۴ میلیارد دلار است را تقدیم پروژه ارض مقدس می‌کند در خود سرزمین‌های اشغالی هم برای اقتصاد اشغالگران کارخانه دارد. شرکت خوشگوار ما هم در مشهد سالانه چند میلیون دلار صرف خرید سیروپ کوکاکولا، فانتا، اسپرایپ و کانادا می‌کند و ادعا می‌کند من فقط تحت لیسانسم و با وجود تحریم‌های بانکی مشکلی هم برای جابجایی پول ندارد. با خودم می‌گویم این آمریکایی‌های پدرسوخته که منافعشان در خطر باشد پدرشان را هم می‌فروشند درباره اسرائیل محکم پای آرمان‌شان ایستاده‌اند؛ ولو به قیمت از دست دادن سود بازارشان، من چی؟ هر چه به اطرافم نگاه می‌کنم می‌بینم بخش زیادی از مردم مانده‌اند چطور کنار مردم فلسطین و غزه باشند و کنش دائمی داشته باشند قطعا تحریم کالاهایی که سودشان خرج رژیم است در دسترس‌ترین و جذاب‌ترین کنش است که از سفره مردمی شروع می‌شود که حالا بخش زیادی‌شان به بد و خوب نوشابه توجه نمی‌کنند دستشان در یخچال مغازه می‌رود سمت آن چیزی که ذهنشان می‌گوید. از همین جا و از خودمان شروع کنیم. هر وقت دستتان به کوکا و مشتقاتش خورد اگر دهانتان مزه خون ‌گرفت خود به خود می‌چرخد سمت دیگر برندها. اینطوری نوشابه خوردن که خیلی هم منع شده است می‌شود مبارزه؛ می‌شود ایستادن پای آرمان. حالا چند ماهی می‌شود فقط لیموناد بهنوش می‌خورم نبود زمزم نبود دلستر نبود عالیس نبود تیر غیب می‌خورم. احسان قائدی @ehsanghaedi_ir پنج‌شنبه | ۱۵ آذر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 در مهمانی حبیب ایستاده مردیم اینجا تقریباً یک ساعت قبل از عملیات تروریستی کرمان است. جمع شدیم دور هم عکس یادگاری بگیریم. برای اردوی روایت‌نویسی سالگرد حاج قاسم بچه‌ها غر می‌زدند که سوژه نیست یا چطوری این سوژه‌ها را بنویسیم. قرار شد برویم ناهار بخوریم دوباره برگردیم سراغ آدم‌ها و قصه‌هایشان. من خیلی دلم می‌خواست بمانم. یواشکی برای خودم چندتا سوژه ناب پیدا کرده بودم که روایت‌شان را بنویسم. گرسنگی امانم بریده بود. پا پا میکردم بمانم یا بروم. به خودم آمدم دیدم دارم جلوی همه می‌دوم. دقیقا همین جا شکم مرا از بطن مهمترین اتفاق جدا کرد. گرسنگی در سفر برای من همیشه بد ماجرایی بوده از خانه که جدا می‌شوم، نمی‌خورم که سیر شوم می‌خورم تا تمام شود‌. صبحانه را که می‌خورم تا فکم خسته شود. برگشتیم غذا را خورده نخورده خبر انفجار یک کپسول را در مسیر پیاده‌روی شنیدیم که چیز عجیبی نبود تا خبر انفجار بعدی آمد و داستان شروع شد. تلفن امانم را بریده بود خبرش زودتر از ما به شهرکرد رسیده بود. دو عملیات تروریستی با تعداد قابل توجهی شهید و زخمی. انگار خدا سوژه‌های روایت‌های‌مان را جور کرده بود. با این دست فرمان سوژه هم زیاد می‌آوردیم. سوژه‌هایی با بوی خون. روزها کارمان شده بود روایت‌نویسی و شب‌ها روایت‌خوانی با اشک. حالا سی و شش روایت نویسندگان از چهارمین سالگرد حاج قاسم که بوی خون هم گرفته است شده است کتاب "مهمان حبیب" که زحمت بچه‌های حوزه هنری کرمان است ماند به یادگاری از حادثه تروریستی کرمان. پ.ن: خود هم در آن روایت ندارم یعنی نتوانستم روایت بنویسم.... احسان قائدی @ehsanghaedi_ir چهارشنبه | ۱۲ دی ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 پایه‌ی جنگ دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگان و شیران شود این را رادیو خواند زمانی که به خانه برمی‌گشتم. صدا عین دوازده روزی که گذشت را از جلوی چشمم گذراند. امروز همه در شهرکرد می‌گفتند: «یعنی چه که آتش‌بس!» با این حال که کل شهر پر شده از مردمی که خانه‌هایشان را رها کردند و به شهرکرد آمدند. این مردم نه تنها گلایه نداشتند، بلکه با آغوش باز از هموطنانشان استقبال کردند. حالا انگار آتش‌بس مهمان‌هایشان را کم می‌کرد. ما چهارمحالی‌ها عاشق مهمانیم. بابای خودم می‌گفت: «بابا ما یک عمره آرزوی نابودی اسرائیلو داریم، پای جنگ هم می‌ایستیم تا آخرش». هرچه که می‌گفت راست بود. ما یک عمره که دست‌هامون را مشت می‌کنیم، می‌ایستیم و با صدای بلند شعار می‌دهیم مرگ بر اسرائیل. امروز، همه‌ی مردم یکصدا می‌گفتند که تا نابودی اسرائیل پایه‌ی جنگ هستند، حتی اگر لازم باشد، حاضرند خودشان و خانوادشان بجنگند! من فکر می‌کنم در دوازده روز گذشته، جهان آبستن تغییرات بزرگی بود. تغییری بزرگ‌تر از عبور موشک‌های پر قدرت ایرانی از گنبد پوشالی اسرائیل، تغییری که نه تنها صهیونیست امروزی، بلکه آباء و اجدادشان هم عمرشان را در ترس و لرز این اتفاق تمام کردند. ایران از همیشه یکدل‌تر، آماده‌تر و با سربلندی بیشتر انتظار ظهور مردی را می‌کشد که منجی عالم بشریت است. من هم مثل همه از آتش‌بس خوشحال نیستم، اما انتظار آن روزی را می‌کشم که او بیاید و با ذوالفقار پدرش فاتحه‌ی ظلم در جهان را بخواند. مائده عباسی سه‌شنبه | ۳ تیر ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها