📌 #لبنان
پایانِ یک پارادوکس
روایت استاد مسعود نجابتی از طراحی و آمادهسازی مزار شهید سید حسن نصرالله
طرح اولیه (سازهای مشکی و مکعبی شکل با دیوارههای سرد پیشساخته...) تصویری از "کعبه" در ذهنها تداعی میکرد! هر طرحی که داده میشد، بیم آن بود که دستمایهی تبلیغات دشمن شود. از طرفی میدانستیم دوستان لبنانی، ذائقهای مدرن دارند و نه سنتی! کلی «اتود» زدیم، اما رضایتمند نبود. انگار معماری میخواست ما را به چالش بکشد: «یا مدرنیته را فریاد بزن، یا سنت را!»
که یاد طرحی افتادم که سالها پیش برای گنبد مصلای تهران کشیده بودم؛ طرحی از «شهادت ثلاثه» با خطوط معقلی که پذیرفته نشد و به بایگانی رفت، اما امروز...
طرحها را متناسب با ابعاد سازه مزار تغییر دادم و روی دیوارههای مزار سید گستردم. با خود گفتم: «این طرح، قرار بود در تلفیق گنبد مصلی تهران باشد، اما تقدیر چنین شد که همنشین مزار سید عزیز شود در بیروت»
وقتی طرح به هیئت امنا نشان داده شد، تحسینها پی در پی میآمد: «عجب ایده مدرنی!». حتی همان دوستانی که نگران تداعی کعبه بودند. دوستان لبنانی با خنده میگفتند: «این طرح، نه سنت است و نه مدرنیته؛ این معماریِ "حزباللهی" است!» و من در سکوت به این فکر میکنم که شاید هنر واقعی، همان است که تقدیر را دور میزند...
مسعود نجابتی
شنبه | ۴ اسفند ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #لبنان
پایانِ آغاز...
روایت استاد مسعود نجابتی از طراحی و آمادهسازی مزار شهید سید حسن نصرالله
پایانِ آغاز...
گام اول را بستیم؛ طرح های موقت مزار، حالا دیگر داشت خودش را نشان می داد و ما باید آماده میشدیم برای پیشنهاد و ارائه نقشههای اجرایی برای مرحله نهایی. اما در این میان، دست تقدیر یاورمان شد و توفیق همکاری با گروههای هنری حزبالله در روضةالشهدا و روضةالحوراء پیدا کردیم. ... پروژه هایی که هنوز نفسشان گرم است و ادامهدار...
از مزار شهید عزیز تا قدس شریف؛ روایتی از همبستگی که پرواز میسازد.
پس از مراسم تشییع سید هاشم، راهی جنوب لبنان میشویم؛ به سرزمینی که خاکش روایتگر مقاومت است و سنگهایش هنوز از جنگ میگویند. در میان این ویرانههای زنده، ایدهای داریم: طراحی رویدادی برای روز قدس، اگر زمانه با ما همراه شود. انگار تقدیر میخواهد هر قدممان، از مزار شهیدان تا خیابانهای قدس، ردپایی از امید بگذارد.
بلیطِ بازگشت؛ معمای ناتمام
کارمان تا آخر هفته بعد تمام میشود، اما معمای پروازِ بازگشت، ذهنمان را میخورد. با این ازدحام مسافران از شهرها و کشورهای دور و داستانی که برای پروازهای ایرانی و عراقی و ترکیهای درست کردهاند نمیدانیم دقیقا چه زمانی موفق به تهیه بلیط برای برگشت شویم.
فقط میدانیم پیش از رفتن، در تشییع شهیدان سید حسن نصرالله و سید هاشم صفیالدین، دستهایمان را به نیابت از همه شما بلند میکنیم و نایبِ زیارت همه شما خواهیم بود، همانگونه که نایبِ عشقِ شما به سید مقاومتیم.
اینجا پایانِ کلام نیست...
ببخشید اگر سخن به درازا کشید. ملتمس دعایتانیم؛ همانطور که لبنانیها میگویند: «یعطیک العافیه»... (سلامتی را هدیهتان میکنم).
ما اینجا، در آستانه بازگشت، درگیرِ نجوای ماندن هستیم...
شاید پروازها به تعویق بیفتد، اما عزم ما هرگز زمینگیر نمیشود.
یا علی
مسعود نجابتی
شنبه | ۴ اسفند ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #لبنان
معجون غریب
جامعه حزبالله لبنان هنوز نمیداند با چه چیزی قرار است مواجه شود. این ابهام است که نمیگذارد این آدمها حال حقیقیشان را نشان دهند. ترکیبی از حماسه، حزن، جنون و ابهام، معجون غریبی است. معجونی است که نتیجهاش راه رفتن روی لبه تیغ است. یا به سوگ و متلاشی شدن منجر میشود یا به حماسه و اقتدار. زن و مرد پیرو تفکر امامروحالله در جامعه حزبالله اما تجسم اقتدار است. تجسم شکستناپذیری. شاید بگویید شعار است اما انسانی که هر روز با مرگ و زندگی قرین است، شعار را زندگی میکند. آدمی که شنیدن صدای هر پهباد، اشهدش را میخواند، آدمی که خانهاش را بارها با همه خاطراتش ویران دیده است، آدمی که همه هستیاش، پدر و مادرش، فرزند و همسرش، همه کسش، نصرالله را از دست داده است دیگری چیزی برای از دست دادن ندارد که بخواهد شعار دهد.
مواجه حزن و حماسه و جنون، مواجهه غریبی است.
هنوز هم کسی باور ندارد شهادت نصرالله را؛ همین است که سرگردان با هالهای از امید و ابهام به سمت محل تشییع میروند.
پیرزنی با بغض میگفت: میروم به این امید که سید سخنران مراسم باشد.
شبنم غفاریحسینی
ble.ir/jarideh_sh
یکشنبه | ۵ اسفند ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #لبنان
قصهٔ قصهگو
مزار شهدای اینجا دریای قصههاست. دست بزنی توی این دریا، قصهست که به دستت میچسبد.
همین که وارد مزار شهدا شدم، چشمتوچشم شدم با یک آشنا. تا بیایم فکر کنم و یادم بیاد، خودش جلو آمد و سلام و علیک کرد! زینب، همین یک ماه پیش در تهران در دوره تولید محتوا شرکت کرده بود و من مدرّس یکی از روزهای کارگاهشان بودم! خودش اینجا خبرنگار یک رادیوی محلی بود. سریع دستم را گرفت و برد بالای سر قصهها... یکیش قصهی همین مرد بود.
احمد بَزی خودش راوی شهداء بود. توی فیلمی که زینب داشت، همین جا روی پلههای مزار شهداء ایستاده بود و برای نوجوانها زندگی ابدی شهداء را روایت میکرد. حالا خودش یکی از آنها بود که باید روایت میشدند!
گفت «ازش فقط یک قطعه استخوان برگشته.» گفتم «چرا؟ پیدا کردنش خیلی طول کشیده؟» گفت «بیشتر شهدای اینجا همین طورن؛ یک استخوان، یک مُشت مو... به خاطر انفجار، چیزی ازشون نمونده... سوختن.»
پوست تنم سوخت.
دلم سوخت.
منصوره مصطفیزاده
eitaa.com/motherlydays
پنجشنبه | ۲ اسفند ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #لبنان
ما یک نفر
بخش اول
گم میشوم؛ عمدا. خیابانها زندهاند. طنین شعرهای محزون عربی در بلندگوها، موکبها و زن و مردهایی که سینیبهدست ایستادهاند وسط خیابان، قاب را به قابِ اربعینِ شارعِ محمد امینِ کربلا شبیه کردهاند.
از وسطِ جمعیتِ آشفته کورمال کورمال خودم را میرسانم به خوانِ آخر؛ مدفن: خاکِ نمناکِ سرخِ نزدیک مجمع امام خمینی. آشفتگی به منهم سرایت میکند.
خلافِ جریان سیل جمعیت، راه میافتم. پیشنهادِ دوستی بود. اینطوری یکبار از کنار همه آدمهایی که آمده بودند برای وداع، رد میشدم؛ و از کنار تابوتهای روان هم؛ نزدیکیِ مُوَدِع و مُوَدَع.
سیلِ جمعیت توی تمام پنجشش کیلومترِ مسیر حُزنپیمایی، روان است. توی این چند ماه، هزار هزار نفر از ما کم شدند اما حالا کرور کرور آدمِ منتظرِ محزون، خیابان را قرق کردهاند: ما هنوز هستیم!
آدمها را تماشا میکنم.
انسانِ جنوبی را گاهی میشود بیگفتوگو شناخت. انسانِ جنوبی توی جنگ اخیر، روز و شبهای سختی را گذرانده و میگذراند.
ترافیک انبوه ماشینهای جنوبیها، شب تاریکِ قبل وداع، جادهی منتهی به بیروت را چراغانی کرده بود. انسانِ جنوبی، خانهاش را، آوار خانهاش را، حتی شاید فرزندان زیر آوارش را رها کرده و زده بود به دل جادههایی که گهگاه، اشغالگرها شخمش زدهاند. و جنوبی بودن، محدود به جغرافیا نیست.
القصه؛ فرق است بین سعی در شدت و حضور در رخاء. این آدمها در سرمای ضراء، قلبشان گرمتر بود تا در گرمای سراء؛ گرمتر، پرانگیزهتر، قویتر. خون، -خونِ تازه- حرکت این آدمها را سریعتر کرده؛ مثل خونهایی که میدان ژاله را رنگین کرد.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده
@targap
یکشنبه | ۵ اسفند ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #لبنان
ما یک نفر
بخش دوم
چشم میگردانم بین سیل جمعیت. حزن هست اما نشانهای از یاس نه. امید، پوستهی سخت ناامیدی را شکافته و جوانهاش دارد میرود سمت آفتاب؛ و چه بسا که ناامیدی، ضرورتِ امید باشد؛ ان معالعسر یسرا.
بلندگوها میخوانند: قوموا للتودیع: برخیزید برای وداع...
لبنانیها این را پیش از این، عصر روز دهم محرم میخواندند؛ اما حالا، مصداق دیگری هم پیدا کرده است.
جمعیت، زیاد و زیادتر میشود: رنگینکمانی از آدمها دورتادور استادیوم کمیل شمعون، طلوع کرده است.
شمار آدمها و تنوعشان، خودِ خود کثرت است. و کثرت همیشه رودرروی توحید تعریف نمیشود.
پسری کنارم نشسته. از پدرش میپرسد که به نظرش چند نفر آمدهاند؟ پدرش بدون لحظهای تامل میگوید: یکنفر پسرم، فقط یک نفر.
حیرت میکنم از این سوال و جوابِ مدهوشکننده. ما همه، همهی ما وابستگانِ ۷۹ ملت، یکنفریم.
شنیده بودم که سید، آنقدر در نظر مردم بزرگ است و آنقدر رفع احتیاجاتشان را وابسته به او میدیدند که انگار حجابشان شده بود؛ و حالا رفتنش آدمها را به توحید نزدیکتر کرده؛ مُوَدِعِ موحد.
آفتاب میرسد نزدیک وسط آسمان. دو نفر دارند با هم حرفهای عرفانی میزنند. گوش تیز میکنم. مرد قرآن میخواند:"قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى... همهی مردم را پیش از ظهر در وعدهگاهی گرد هم میآورند..."
دارد دوگانههای "ضحی و اضحی" و "قرب و قربان" را نزدیکِ ظهر تشریح میکند: قدم قدم رفتن به سمت توحید، تقرب است و تقربِ بیقربانی؟ نه نمیشود.
نوجوانی را نشان میکنم. گپ میزنیم و وسط حرفها میپرسم چه چیزی درباره آینده، نگرانش میکند. کمی فکر میکند: این که ما به جای اهداف، بر اشخاص متمرکز شویم.
قربانیِ این جمعیت، عزیزترین عزیزانش بود.
سرود حزبالله، بعد از سرود لبنان پخش میشود. جمعیت سرود حزبالله را با صدای بلند میخواند.
کسی که کنارم ایستاده، وقتی میفهمد ایرانیام قرآن میخواند: و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شُبه لهم... سید را نکشتند؛ او در قلبهای ما زنده است.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده
@targap
یکشنبه | ۵ اسفند ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #لبنان
ما یک نفر
بخش سوم
پیکر سید را وارد ورزشگاه میکنند. هیاهوی جمعیت محزون، تا آسمان میرود. من، جایی دور از هیاهو، دوستم علی را میبینم. چشمهاش سرخ است. مرا میبَرَد به کودکیش؛ به ششسالگیش؛ بعد حرب تموز. مادرش پرسیده بود اگر سید را شهید کنند... و او پریده بود وسط حرف مادرش که: خدا کند من بمیرم و شهادت سید را نبینم.
ترسِ کودکیِ علی ویرانش کرده بود. میگوید چند شب قبل رفته مقتل و با سید دعوا کرده: چرا ما را تنها گذاشتی؟ و بعد تا خود خانه به خودش بد و بیراه گفته که چرا با سید دعوا کرده.
وسط حرفهایمان صدای سید پخش میشود. جمعیتِ دور و برم، به گریه میافتند. چند دقیقه بعد، حمدِ جنگی میخوانند؛ یکصدا، محکم، فاتحهی فاتحانه.
وسط مراسم چهار تا جنگنده اسرائیلی، پرسروصدا و موحش از بالای سر جمعیت رد میشود. منتظرم که جایی صدای انفجار بلند شود اما به جاش، "الموت لاسرائیل" است که جمعیت را به شور میآورد. چند دقیقهی بعد، دوباره جنگندههای نزدیک، از بالای سرمان میگذرند. دارم به خلبانهاش فکر میکنم. به تصویری که از آن بالا میبینند. از آن بالا لابد بهتر میتوانند ببینند جمعیت وداعکنندگان را.
ساعتها حیران و سرگردان کنار آن "یکنفر" قدم میزنم تا سید میرسد به مدفن. قاری، یاسین میخواند. پشت فنسهای بلند مدفن، به تماشای آدمها ایستادهام.
دوستِ لبنانیام -علاء- را میبینم. چشمهاش سرخ است اما بارانی نیست. پرچم زرد را محکم گرفته توی دستش و دست دیگرش را مشت کرده. من این چشمهای خشمگین را میشناسم. قاری میخواند:"وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِیخَ لَهُمْ وَلا هُمْ یُنْقَذُونَ..."
محسن حسنزاده
@targap
یکشنبه | ۵ اسفند ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #لبنان
شاهد بیواسطه
جت f35 دیده بودم اما از تلویزیون. حالا نه در قاب تلویزیون که در قاب آسمان میدیدم. آنقدر نزدیک آمده بودند که نتوانستم تشخیص بدهم چهار تا هستند یا پنج تا؟ آمده بودند که ما را بترسانند، به سرعت از بالای سرمان رد شدند و دیوار صوتی را شکستند اما عجیب بود که مشتهای گرهکرده به سمت آسمان واکنش این جمعیت بینهایت بود به تهدیدشان. الموت لاسرائیل همان مرگ بر اسراییل خودمان بود اما فرقش این بود که ما در امن و آسایش شهرهای خودمان در روزهای تعطیل شعار میدادیم و لبنانیها در نبرد با جنگندههایی که طی این دو سال قلبها و سرها و تنها شکافته بودند. از پیر و جوان و کودک و جانبازها خیز به سمت جنگندهها بود و شعار لبیک یا نصرالله.
انگار که هر کدامشان توان رویارویی با این جنگندههای بیرحم را یافته بودند و من بیینده این صحنه بودم با همه جزییاتی که در زاویهدیدم بود.
حالا فهم تصویر آن کودک اهل غزه که با سنگ به جنگ تانک اسراییلی میرفت و آن زن اهل جنوب لبنان که پیشانی خونین روبهروی گلولهی تانک ایستاده بود برایم آسانتر بود. دیگر در قاب تلویزیون نبود، من شاهد بیواسطهای از ایران در لبنان بودم.
امیرحسین رضوانی
دوشنبه | ۶ اسفند ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #لبنان
مِنَ البحرین
از بحرین آمده بود. وقتی توی محل شهادت ایستاده بود، بلند رجز میخواند و شعار میداد، نگاه مصممی داشت و تسبیحی به پرچمش وصل کرده بود. هرکس هم باهاش مصاحبه میکرد، رجزهایش را تکرار میکرد. نمیدانم پوستر را اینجا چاپ کرده یا از بحرین با خودش آورده بود…
حریر عادلی
@hariradeli
یکشنبه | ۵ اسفند ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #لبنان
سالشمار مقاومت!
بخش اول
چند روز پیش و پسِ روز تشییع سید، چند تا جوان خوشذوق، نمایشگاهی توی بیروت برپا کردند برای آشنایی بیشتر مردم با تاریخ مقاومت. مسئولان نمایشگاه برای بازدیدکنندهها یک راوی به زبان خودشان انتخاب کرده بودند. یکی از بخشها، سالشمار مقاومت بود. دورتادور یک سالن، سالها و وقایع مهم مربوط به مقاومت را نوشته بودند و توضیحات راوی آن را تکمیل میکرد. مرور سریعِ این وقایع، چشماندازِ خوبی از نشو و نمای مقاومت در لبنان به دست میداد. ممکن است بعضیهاش را شنیده باشیم و بعضیهاش را نه. واضح است که این فهرست، صرفا "اشارت" است و هرکدام از این سرفصلها را که در اینترنت یا کتابها جستجو کنید، به اطلاعات زیادی دست پیدا میکنید. علیالحساب این شما و این سالشمار مقاومت.
۱۹۸۲: در ماه ژوئن، اسرائیل به خاک لبنان تجاوز میکند؛ این آغازِ اشغال گسترده خاک لبنان است. به فاصلهی کوتاهی سپاه ایران، به یاری لبنان میشتابد. در قلعهی شقیف در استان نبطیه، مبارزهای غیررسمی بین برخی گروههای محلی و نیروهای اسرائیلی درمیگیرد. اما نخستین گلولهها به طور رسمی، در منطقه خلده در نزدیکی بیروت، توسط گروه "الشباب المومن" به سوی اسرائیلیها شلیک میشود. وابستگان به حرکت امل و فصائل فلسطینی، رویارویی با اشغالگران را شروع میکنند.
دو سه ماه بعد، بشیر الجُمَیّل، با کمک نیروهای اسرائیلی، وارد کاخ ریاست جمهوری میشود! نمایندگان مجلس را به جبر به مجلس میآورند تا بشیر را انتخاب کنند! تصویر به جا مانده از بشیر جمیل بر روی تانک اسرائیلی، گویای همهچیز است!
اندکی بعد، کشتار صبرا و شتیلا اتفاق میافتد. سمیر جعجع، در آن زمان فرماندهای در حزب کتائب بود. حمله او و همطیفانش به مخیم فلسطینیها در صبرا و شتیلا، پنج هزار کشته به جای میگذارد که شمار زیادی از آنان زن و کودک بودند. هدف، شکستن مقاومت فصائل فلسطینی بود. با این حال، مقاومتها ادامه پیدا میکند و نیروهای اسرائیلی کمی عقبنشینی میکنند.
حاجعماد مغنیه، در این فکر بود که چطور میتواند ضربهای به نیروهای اسرائیلی وارد کند. "فاتح عهد استشهادیون" احمد قصیر، داوطلب میشود و مقر نظامی اصلی نیروهای اسرائیلی در صور را طی یک عملیات استشهادی منفجر میکند؛ ضربهای سخت و دردناک به اسرائیل.
در همین سال، بنیاد شهید لبنان تاسیس میشود.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده
@targap
سهشنبه | ۱۳ اسفند ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #لبنان
سالشمار مقاومت!
بخش دوم
۱۹۸۳: اسرائیلیها شیخ راغب را دستگیر میکنند؛ جرم: تشجیع مردم برای مقاومت و ایجاد دردسر برای اشغالگران.
حاجعماد مشغول کار است! اینبار سفارت آمریکا در روشه با دو ماشین توسط دو نیروی استشهادی منفجر میشود؛ دو شهیدی که هنوز هم نامهایشان اعلام نشده است. منظمه الجهاد الاسلامی، مسئولیت این حمله را بر عهده گرفت. نیروهای مقاومت، سرِ مار را درست تشخیص داده بودند.
اسرائیل در این سال، تحت فشار گروههای مقاومت، از شوف و عالیه عقبنشینی میکند.
در این سال مقر مارینز منفجر میشود! گروه الجهاد الاسلامی مسئولیت حمله را میپذیرد. گفته میشود ۲۴۱ نفر شامل ۱۸۰ نیروی خاص آمریکایی در این حمله کشته شدند.
مدتی بعد، بار دیگر یک نیروی استشهادی، مقر اطلاعاتینظامی اسرائیلیها در صور را میزند.
بانک قرضالحسن هم در این سال تاسیس میشود.
۱۹۸۴: شیخ راغب حرب، یکی از رهبران مقاومت، از همه میخواهد که در برابر نیروهای اشغالگر بایستند. اسرائیلیها، دیگر نمیتوانند شیخ راغب را تحمل کنند. او بعد از دعای کمیل در روستای خودش، جبشیت، ترور میشود و به شهادت میرسد.
در همین سال، روزنامه العهد در لبنان تاسیس میشود.
سیدعبداللطیف الامین، سخنرانی که ضد اسرائیل سخنرانی میکند و مردم را علیه اسرائیل به مقاومت فرامیخواند هم در این سال ترور میشود.
۱۹۸۵: حزبالله که تا حالا به صورت غیررسمی فعالیت میکرد، حالا رسما اعلام موجودیت میکند. پیامی خطاب به همه مستضعفان جهان صادر میشود که اگر میخواهید با ظلم مبارزه کنید، بسمالله.
حاجعماد، اینجای کار، یک جوانِ بیستوچندساله است. به او میگفتند: "الشبح!"
نه اسمش روشن بود و نه عکسش را داشتند. اسرائیلیها با کمک چند مزدور که در بخش برق مسجد کار میکردند، چند میکروفون جاسوسی، در مسجد الرضای منطقه بئرالعبد کار میگذارند و جلسه علامه محمدحسین فضلالله را شنود میکنند. آنها حدس میزنند که الشبح آنجاست. ویلیام پوکر نماینده سیا، مسئولیت عملیات انفجار در کنار مسجد را بر عهده میگیرد. ۸۰ شهید بر جای میماند اما شبح زنده میماند.
در همین عامر کلاکش، در منطقهای مرزی، عملیات استشهادی انجام میدهد.
کشافهالمهدی هم در همین سال تاسیس میشود که عملا ارتباط مردم و حزبالله را تقویت میکند.
بسیج دانشجویی هم در این سال تاسیس میشود.
۱۹۸۶: حزبالله حملات خود را به مواضع اسرائیلیها تشدید میکند. در همین سال حزبالله اعلام میکند که همه جاسوسها و مزدورانی که با ماجرای انفجار بئرالعبد(مسجدالرضا) ارتباط دارند، دستگیر کرده است؛ یک زن متکدی و یک مرد آرایشگر در میان جاسوسان بودند!
ادامه دارد...
محسن حسنزاده
@targap
سهشنبه | ۱۳ اسفند ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سید_حسن_نصرالله
سالشمار مقاومت!
بخش سوم
۱۹۸۶: در این سال، مقاومت برای نخستینبار از عملیات نظامی خود فیلمبرداری میکند. سیدعباس موسوی، چند سال بعد میگوید فیلمبرداری از عملیاتها همسنگ خود عملیاتها اهمیت دارد.
۱۹۸۷: نیروهای مقاومت، در این سال، در منطقه برعشیت، به مقر نیروهای لحد حمله میکنند.
عملیات بدر کبری نیز مربوط به این سال است. ۳۱۳ نفر برای شرکت در این عملیات انتخاب میشوند و به چهار مقر نیروهای اسرائیلی حمله میکنند.
جمعیهالامداد یا همان کمیته امداد خودمان، هم در این سال در لبنان تاسیس میشود.
۱۹۸۸: حملات اسرائیل در این سال شدت میگیرد.
بیمارستان رسول اعظم، رادیو نور و جهاد البناء(جهاد سازندگی) متولدان این سالاند.
۱۹۸۹: شیخ عبدالکریم عبید، شخصیتی که مثل شیخ راغب حرب برای اسرائیل دردسرساز شده بود، دستگیر میشود. با دستگیری شیخ عبدالکریم، اسعد برو، علیه نیروهای اسرائیلی عملیات استشهادی انجام میدهد.
این سال، سال درگذشت امام خمینی(ره) است. این اتفاق تاثیری عمیق بر جامعه شیعه لبنان میگذارد.
اتفاق مهم دیگر در این سال، شکلگیری خطوط دفاعی مقاومت است؛ ابتکاری که استقلال عمل را در معرکه بیشتر میکند. بدینترتیب هر محور، فرمانده خود را داشت و در بزنگاهها بر حسب شرایط، مستقلا تصمیم میگرفت.
۱۹۹۰: در این سال، هیات دعم المقاومه الاسلامیه، تاسیس شد؛ چیزی شبیه جمعیت امداد اما برای پشتیبانی از مقاومت.
۱۹۹۱: سیدعباس موسوی دبیرکل حزبالله لبنان میشود.
سال ۹۱، ۹۱ اسیر مقاومت از زندانهای اسرائیل آزاد شدند.
سیدعباس موسوی مدت کوتاهی پس از دبیرکلی، به شهادت میرسد و پس از او، سیدحسن نصرالله دبیرکل حزبالله میشود.
۱۹۹۲: سالِ "معادلهالصواریخ". شیخنعیم قاسم، نایب دبیرکل، در سخنرانیاش اعلام میکند که موشک بزنید، موشک میخورید؛ تهدیدی که به آن معادلهی موشکها میگویند.
۱۹۹۳: بنیاد جانبازان در این سال تاسیس میشود. حملات اسرائیل به لبنان در این سال تشدید میشود. جنگ هفتروزه در این سال اتفاق میافتد.
توافق اسلو هم مربوط به همین سال است. پس از انعقاد این پیمان، حزبالله مردم را به طریقالمطار فرامیخواند. در اعتراضات، ارتش لبنان ۹ نفر را به شهادت میرساند؛ زنان و جوانان.
۱۹۹۴ و ۱۹۹۵: تشدید عملیاتهای حزبالله. عملیات استشهادی شهید صلاح غندور هم در همین سال اتفاق میافتد. شهید صلاح، یکی از مقرهای رژیم صهیونیستی در بنت جبیل را ویران میکند. اسرائیلیها مدتی بعد شهید رضا یاسین و حاج سعید حرب -از فرماندهان حزبالله- را ترور میکنند.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده
@targap
چهارشنبه| ۱۴ اسفند ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها