eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.7هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
328 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 عزیزترین چیز دنیا دست هر کدامشان یک پرچم ایران بود. داشتند تلفنی به دوستشان آدرس می‌دادند. باب گفتگو را با یکی از دخترها باز کردم. ۱۸ ساله بود... صبح روز جنگ از خانواده. خبر را شنیده بود. می‌گفت: «فکر می‌کردم که وارد جنگ با اسراییل بشیم. ولی راستش فکر نمی‌کردم انقدر با نامردی بزنه. این حجم از نامردی رو باور نمی‌کردم. فرمانده‌هامون، دانشمندانمون، زن و بچه‌ی بی‌گناه همه رو بزنه» پرسیدم: «توی این دنیا چی از همه برات عزیزتره؟» اسم آقا که وسط آمد صدایش شروع کرد به لرزیدن. اشک نشست توی چشم‌هایش و گفت: «خدا از عمر من کم کنه به عمر آقا اضافه کنه که بالای سر ما و کشور ماست. گفتم: «تا کجا حاضری مایه بذاری برای خاک و وطنت؟» اشکش سرازیر شد و گفت: «تا پای جونم! حاضرم فدایی وطنم بشم. فدایی آقا بشم. به قول حاج قاسم ما ملت شهادتیم ما ملت امام حسینیم» اسمش را پرسیدم. گفت: «زینب!» پرچم ایران هنوز روی دوشش بود. زهرا کبریایی شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 مرگ بر اسرائیل در شلوغیِ میدان انقلابم و سربندهای یکدستِ قرمزِ یاحسین‌شان به چشمم آمد. با همان هیجانات نوجوانی و طوری که صدایشان از جمعیت اطرافشان بلندتر به گوش برسد شعار می‌دادند: "مرگ بر اسرائیل" حسین که بزرگتر از بقیه‌شان بود می‌گفت «بعد از دو هفته با هم قرار گذاشتیم و کجا بهتر از اینجا تا همدیگر را ببینیم.» از یکی‌شان که بعداً فهمیدم اسمش سهیل است پرسیدم «چرا این موقع صبح اینجایی و می‌گفت این همه کاریه که برای دفاع از کشورمون بلد بودیم و دلم می‌خواد صدای مرگ بر اسرائیلم رو همه مردم دنیا بشنون.» مرگ بر اسرائیلی که تا فیلم‌بردار دوربینش را پایین نیاورد قطع نشد. آرزو صادقی شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | ساعت ۰۸:۳۰ | میدان انقلاب، مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 علی هندی رفته بودم دنبال علی هندی تا ببینم این روزها حالش چطور است. عید غدیر برای اولین بار دیدمش. از جانبازهای قدیمی بود. هنوز هم پا کار نظام و انقلاب بود. انگار هیچ وقت جنگ برایش تمام نشده بود. موقع کشیدن پرچم اسراییل کف خیابان دیده بودمش. برای غزه و لبنان کمک جمع‌آوری می‌کرد و روز و شب‌هایش با کارهای فرهنگی می‌گذشت. آرزویش نابودی اسراییل بود. می‌گفت: تمام راهپیمایی‌ها می‌توانم همین‌جا پیدایش کنم. در میعادگاه پیدایش نکردم؛ پرچم کف خیابان رو به محو شدن بود درست مانند خود اسراییل. زینت خسروی شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 آقا خیلی باهوشه نگران بود نوبتش نرسد و تکه کاغذ کوچک سهمش نشود. گوش‌هایم را تیز کردم؛ توصیه رهبری، توصیه رهبری... پرسیدم «چرا برات مهم بود کاغذ رو بگیری؟» - می‌خواستم بدون آقا چی گفته. - چرا برات مهمه؟؟ - آقا خیلی باهوشه ما باید گوش به حرف آقا باشیم. - چند سالته؟؟ ۱۴ سال. می‌خوام کامپیوتر بخونم و وارد سپاه بشم تا کمک آقا باشم. خیلی دوستش دارم. زینت خسروی شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 گهواره‌هایی که تابوت شدند روایت پرواز کبوتران خونین ایران امروز، خیابان‌های تهران، میعادگاه عشقی بود که از مرزها فراتر می‌رفت. در میان حماسه حضور، نه گهواره‌های خالی، بلکه گهواره‌هایی به حرکت درآمدند که در آلوگی‌های کوچکشان، پیکرهای پاک کودکان شهید آرام گرفته بود. این صحنه، تجلی‌گاه اوج مظلومیت و قساوت بود؛ تصویری که قلب‌ها را به آتش کشید و اشک‌ها را سرازیر ساخت. تابوت‌های کوچک طفلان شهید، فریادی بود از حنجره‌های کوچک اما خاموش، روایتگر قصه هزاران کودکی که پیش از آنکه طعم زندگی را بچشند، در آغوش مرگ آرام گرفتند. نه فرصتی برای بازی، نه مجالی برای رؤیاپردازی؛ تنها گام‌هایی کوتاه در دنیایی که با بمب و خون، رنگ‌باخته بود. ادامه روایت در مجله راوینا مریم جعفری شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 وداع با سروقامتان حماسه‌ای در قلب شهر امروز، تهران شاهد وداعی دیگر با سروقامتان وطن بود؛ صحنه‌ای که در آن، عطر شهادت در هم آمیخته با بوی اسپند و گلاب، در فضای شهر پیچیده بود. خیابان‌ها، نه راهروهای عبور، که تبدیل به رودی خروشان از جمعیت شده بودند؛ مردمی که با چشمانی اشک‌بار اما گام‌هایی استوار، آمده بودند تا تابوت‌های سرداران شهیدشان را بر شانه‌های عشق و ارادت خود تشییع کنند. اینجا، هر قدم، هر زمزمه، و هر لبیک، میثاقی دوباره بود با آرمان‌هایی که این قهرمانان، جانشان را در راه آن نثار کردند. فریادهای حسین حسین و یا زهرا، نه تنها نوای عزا، که طنین ایستادگی و ادامه راه بود. مادران، خواهران، همسران، و فرزندان شهدا، با قامتی هرچند خمیده از داغ فراق، اما با سری افراشته از غرور، نظاره‌گر این سیل خروشان عشق بودند؛ تصویری جاودانه از صبر و ایمان. این تشییع، تنها یک مراسم وداع نبود؛ تجلی‌گاه پیوندی ناگسستنی بود میان یک ملت و قهرمانانش. پیام آن روشن و بلند بود: راه شهیدان ادامه دارد و این ملت، هرگز از پیمان خود با آنان دست نخواهد کشید. این حماسه، نه تنها در تقویم، که در قلب هر ایرانی برای همیشه حک خواهد شد. مریم جعفری شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 نگاه گمشده کنار جمعیت ایستاده؛ با کلاه آفتابی و صورتی که تازه می‌خواهد رنگ محاسن را به خود ببیند. اولین چیزی که جلب توجه می‌کند، هندزفری‌ای است که در گوشش گذاشته. پرچمی زردرنگ بر دوش انداخته و حسابی جلب توجه می‌کند. احساس می‌کنی می‌خواهد نگاه‌ها را به خود جلب کند، اما نگاهش که می‌کنی، نگاهش جایی‌ست که معلوم نیست کجاست، اما تو را هم با خود می‌برد. لحظاتی بعد، خودروی حامل پیکرها وارد جمعیت می‌شود. زینب شجاع شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 از حال و احوالش در جنگ می‌پرسم صورتش از حرارت سرخ شده، چادر مشکی و چفیه‌اش را جلو آورده تا آفتاب صورتش را نیازارد. نهایتا ۱۲ سال بیشتر نداشت. شاید خانواده از او خواسته‌اند بیاید و در خانه تنها نماند و در این گرما مجبور شده بیاید. جلو می‌روم تا خداقوتی بگویم، نگرانم شاید بی‌حوصله مرا پس بزند با این همه خستگی و گرمایی که صورتش را سرخ کرده. با احتیاط پیش می‌روم و سلامی می‌دهم اما بر خلاف خستگی‌اش؛ پرانرژی پاسخم را می‌دهد. می‌خواهم بدانم چه کسی و چرا در این گرما او را آورده؛ که می‌گوید خودش با عشق آمده. از حال و احوالش در جنگ می‌پرسم تا برای اضطراب و نگرانی‌هایش کمکی بکنم، اما در نهایت تعجب می‌فهمم در تمام این روزها اصلاً هیچ قرابتی با حسّ ترس نداشته، چون به قدرت ایران اعتمادی فراتر از تصور داشته. زینب شجاع شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 صحبت‌هایی که می‌شنوم - از همه بیشتر دلم برای حاجی‌زاده درد گرفت. خانمی میانسال. مانتوی مشکی تنش بود و پرچم ایران دستش. ایستاده بود جلوی موکبی که شربت می‌دادند. روی صحبتش با دوستش بود: هواپیمای اوکراین رو گردن گرفت. ایستاده بود وسط جمعیت. فقط پرچم‌های مشکی کوچک توی دستش دیده می‌شد. و دست‌های جوانانی که به سمتش دراز شده بودند. دستی موفق شد پرچمی بگیرد. باز شد و نوشته‌اش پیدا: لشکر حسین. لشکر قدس - افتاد زمین پا نزنین. مرد خم شد و پرچم را برداشت. خیس بود. برد سمت لبانش و بوسیدش. پرچم "حیاتنا حسین" بود موهایش سفید بود. دو عصا زیر بغل داشت. پای راستش را بالا گرفته بود. خودش را رساند به ماشین پیکرها. دستی کشید به تابوت. صورتش را متبرک کرد و اشکش را پاک. - الله اکبر. خامنه ای رهبر. دستش را گره کرده بود. از عمق جان فریاد می‌زد. تیشرت مشکی آستین کوتاه تنش بود. ریش‌هایش هم چپه تراش. موهایش رو به سپیدی می‌رفت. شاید هنوز به پنجاه نرسیده بود. او می‌گفت و مردم تکرار می‌کردند: لبیک یا خامنه‌ای لبیک یا حسین است - خدا الهی حفظ‌تون کنه مادر. پیرزن خطاب به جوان افغانستانی گفت. جوان مقابل موکب شهدای فاطمیون ایستاده بود. پرچم زرد فاطمیون و عکس رهبری در دست داشت. زهرا عاشوری شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 گاهی دستش خسته می‌شد... گاهی دستش خسته می‌شد اما به ثانیه نرسیده دوباره دستش علم می‌شد. اصرار داشت همه عکس را ببینند. پدر پرچم ایران را روی دوشش انداخته بود. از نگاه‌های گاه و بی‌گاهش می‌شد فهمید از هم‌جواری با دخترش لذت می‌برد. می‌گفت «شهدا جونشون رو به خاطر فردای من دادن خجالت می‌کشم به خاطر درد دستم رو پایین بیاورم...» زینت خسروی شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 اومدم که شلوغ بشه... بی‌هوا کنارم ایستاد. - دخترم خیلی تا مترو مونده؟ - نمی‌دونم مسافرم. مهربان خندید؛ - من غریب تو هم غریب!! - پدر جان از کجا اومدید. - از اصفهان. - جدا از اصفهان اومدید؟! - آره الان میخوام برگردم - این همه راه برای چی امدید تهران؟ - اومدم برای تشییع فرمانده‌ها. اومدم که شلوغ بشه نگن مردم پشت رهبر و فرماندهانش نبودن... زینت خسروی شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 پیشتاز جمعیت شعار می‌دهد... از چین‌های صورتش پیداست از یادگاران انقلاب و جنگ است. نمی‌دانم کمر و پایش درد دارد یا نه، اما چادرش را زیر بغل زده و پرچمی بر دوش انداخته و پیشتاز جمعیت شعار می‌دهد و همه پشت سرش شعار می‌دهند. شعارهای دِلی و خلاقانه‌ای می‌دهد که تا به حال نشنیده‌ام اما با اعتماد به نفس کامل ادامه می‌دهد. برخی مردم از خستگی نفس کم می آورند، حتی برخی مردان دیگر نمی‌توانند از خستگی پاسخش را بدهند. اما او انگار خستگی نمی‌شناسد... زینب شجاع شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | مراسم تشییع شهدای اقتدار ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها