eitaa logo
رایِح‍ه‍
286 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
10 فایل
خیال وصل تو شیرینه... رایحه ای از جنس لحظه ظهور💫🌱 تأسیس:1400/5/15
مشاهده در ایتا
دانلود
- تـو در هـَـرحال مَحبوبِ قَلبمـی!🥹♥️ִֶָ𓏲࣪
YEKNET.IR - shoor - fatemie avval 1402 - karimi.mp3
3.46M
احساسی غبار ماتم تو، آبرو به من بخشید به عالمی ندهم این غبار ماتم را 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 ـاِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
4_5841357995908270265.mp3
19.43M
☘️زیارتِ آل یاسین ☘️ به امام زمانت سلام دادی⁉️
برای شهادت و برای رفتن تلاش نکنید برای رضای خدا ڪار ڪنید بگویید : خداونـدا نه برای بهشت و نه برای شهـادت ، اگر تو ما را در جهنمت بیندازی فـقط از مـا راضی باشی برای مـا کافـی است. شهید
📸 تصویری از دیدار هزاران نفر از بسیجیان سراسر کشور با رهبر انقلاب
مقام عرشی حضرت زهرا_1.mp3
12.24M
س ۱ رضایت و خشم حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها، محور رضایت و خشم خداست ! کمی به این حدیث، عمیق فکر کنید! «تمامِ الله در یک زن، جلوه کرده است که حبّ و بغض او، دقیقاً منطبق با الله است» ! این یعنی عصمت مطلق! ※ چنین الگویی را چگونه باید شناخت و چگونه ارتباط برقرار کرد؟
سایه ات مستدام امید دل ما🌱
_
رایِح‍ه‍
_
پروردگارا! یاری‌ام کن، تا نگاهم در افق این فضای مجازی جز برای تو نبیند و انگشتانم جز برای تو، کلیدی را فشار ندهند...!
اینکه در زمان گناه بعضی‌ها میگویند: دلم خواست،دروغ است!دل خانه خدا است و غیر خدا نمیخواهد.این نفس است که بدنبال معصیت است..!
بسم الله الرحمن الرحیم والعِشقُ انتظار! رمان آرزوی محال✨🤍 با صدای آلارم گوشیم پاشدم داشت اذان صبح رو میگفت پاشدم وضو گرفتم و سَجادَم رو پهن کردم و نماز خوندم انقد خسته بودم بلافاصله خوابیدم ساعت ۱۱ ظهر بود مامانم صدام کرد مامان:عارفه پاشو از دیروز همش خوابی پاشو الان یه وخ مهمون میاد _آخه ساعت ۱۱ ظهر مهمون میاد؟ مامان:یهو دیدی اومد پاشو _هوفففف به زور از جام پاشدم و رفتم صورتمو شستم یه چی خوردم گوشیمو برداشتم و انگار یه تلنگر بود برای اینکه باز دلم بگیره تصویر زمینه گوشیم شلمچه بود وای داشتم دیوونه میشدم چم شده بود چرا انقد گرفته بودم نمیدونستم انگار دلم پیش شهدا مونده بود💔 ۴ روز بعد... داشتم با ترنم چت میکردم ترنم:وای عارفه چقد دلم برای شربت های محمد سجاد تنگ شده😂 _وای نگو دلم اونجاس هنوز😂 ترنم:دلت اونجا پیش کی مونده؟😉😂 _هیچکی بابا دلم پیش شهداس🥲 ترنم:ولی من حس میکنم تو از محمد سجاد خوشت میاد _منننننننن؟اصلاااااا یهو به خودم اومدم دیدم آره دلم براش تنگ شده انگار اون غمی که چند روز پیش تو دلم بود باز برگشت🥲 نکنه این چند روز که دلم گرفته به خاطر اونه؟ به ترنم پیام دادم _ترنم من حس میکنم دلم براش تنگ شده ترنم:دیدی گفتم دلت گیرهههه😂 _ترنم دارم جدی میگم ترنم:خب به آجی بگو _چی بگم؟😐 ترنم:بگو عاشق شدی😂 چند روز از اون صحبتم با ترنم گذشت خیلی باهام حرف زد گفت به آجی بگو شاید تونست حلش کنه از حسم مطمئن نبودم! به خاطر همین بیخیالش شدم و نگفتم و سعی کردم فراموشش کنم🥲 ادامه دارد... https://eitaa.com/rayeheeee آیدی نویسنده @RAHIL_313M
بسم الله الرحمن الرحیم والعِشقُ انتظار! رمان آرزوی محال✨🤍 امروز قرار بود بریم خونه رفیقم حُنِین که از کربلا اومده! با همه قرار گذاشتیم ساعت ۴ پیش مسجد باشیم وقتی همه اومدن رفتیم سمت خونه ی حُنِین رسیدیم و زنگ و زدیم،در باز شد و رفتیم تو حُنِین رو بغل کردم _سلام کربلایی زیارت قبول خوش گذشت؟ حُنِین:سلام عارفه جان قربونت بله جای شما خالی من تازه با حُنِین دوست شده بودم توی اعتکاف جرقه رفاقتمون خورد و با هم دوست شدیم حُنِین ازمون پذیرایی نکرد چون ماه رمضون بود از خاطراتش گفت منم اشکم دَمِ مَشکَم بود و گریه میکردم🥲 ناراحت بودن ازینکه از شلمچه اومدم ناراحت بودم ازینکه امام حسین منو حتی یک بارم نطلبیده گوشیم زنگ خورد و مامانم بود گفت مهمون داریم و بیا خونه از همه خدافظی کردم و رفتم سمت خونه توی کوچه بودم که یه صدای آشنا شنیدم سرمو بالا گرفتم...... خودش بود محمد سجاد با دوستش داشت رد میشد وای اونجا بود که دلم ریخت و از حسی که دارم مطمئن شدم! اونم منو دید و سرشو انداخت پایین و منم سرمو انداختم پایین از بغلش رد شدم یه لباس چهارخونه آبی و سفید و مشکی تنش بود بغض گلومو فشار میداد نمیدونستم چیکار کنم! دلو زدم به دریا و به آجی زنگ زدم گفتم شب بیاد مسجد ادامه دارد... https://eitaa.com/rayeheeee آیدی نویسنده @RAHIL_313M
اشک‌آغاز‌جنون‌است ؛ تماشا‌سخت‌است دیدن‌بغض‌علی‌در‌غم‌زهرا‌سخت‌است .. !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 ـاِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
4_5841357995908270265.mp3
19.43M
☘️زیارتِ آل یاسین ☘️ به امام زمانت سلام دادی⁉️
بسم الله الرحمن الرحیم والعِشقُ انتظار! رمان آرزوی محال✨🤍 نشسته بودم تو مسجد و منتظر آجی یه ربع منتظر موندم تا آجی اومد _سلام آجی:سلام عارفه جان _خوبی؟ آجی:ممنون عزیزم تو خوبی؟ _قربونت آجی:خب برو سر اصل مطلب😂 _چشم😂 آجی راستش من...وایسا یه کلمه درسا پیدا کنم😂 آجی:عاشق شدی میدونم😂خب ادامه بده کی هست؟ _خب چه بهتر😂محمد سجاد آجی:محمد سجاده اتوبوسسس؟ _بله آجی:انتخاب خوبی کردی پسره خیلی خوبیه ولی شرایط ازدواج نداره (آجی چون همسرش با محمد سجاد دوست بود ایشون رو میشناخت) _ینی چی؟ آجی:یعنی اینکه عارفه جان باید از ذهنت بیرونش کنی این تازه میره دانشگاه و نه پول داره نه کار داره نه خونه و نه ماشین بابات دخترشو به یه آدمی که هیچی نداره نمیده که قبول داری؟ _بله🥺 درسته از همون اولشم باید بیخیال میشدم آجی کلی باهام حرف زد و واقعا درست میگفت و منم سعی کردم بیخیال بشم آجی گفت من تلاشمو میکنم اوکی کنم این قضیرو ولی عارفه جان دل خوش نکن🥲 قبول کردم و از ذهنم بیرونش کردم... ادامه دارد... https://eitaa.com/rayeheeee آیدی نویسنده @RAHIL_313M
بسم الله الرحمن الرحیم والعِشقُ انتظار! رمان آرزوی محال✨🤍 محمد سجاد:از اون روز که برگشتیم هنوز خستگی تو وجودم بود انقد حوصلم سر رفته بود با مصطفی قرار گذاشتیم بریم بیرون ساعت ۵ بود مصطفی اومد دنبالم و رفتم بیرون محمد سجاد:سلام داداش چطوری؟ مصطفی:سلام چاکرم تو چطوری؟ محمد سجاد:الحمدالله محمد سجاد:مصطفی من اول باید بریم پیش یکی از دوستام یه امانتی دارم دستش مصطفی:باشه داداش اوکیه رفتیم دم خونه ی علی اینا و امانتی رو گرفتم و اومدم پیش مصطفی داشتم با مصطفی حرف میزدم که سرمو چرخوندم آشنا دیدم نشناختم ولی خیلی آشنا بود یه جوری نگام میکرد فک کنم منو میشناخت سرمو انداختم پایین و بیشتر از این نگا نکردم و با مصطفی رد شدیم و رفتیم مغازه چون میخواستم پیرهن بگیرم نمیدونم چرا همش قیافه اون دختره میاد تو ذهنم اون کی بود؟چقد آشنا بود؟انقد فکر کردم تا بالاخره یادم اومد اره خودش بود این دختره تو اتوبوس راهیان نور بود فقط ۱ یا ۲ بار دیدمش ولی نمیشناختمش ۲ ساعت گذشت تا تونستیم ۲ تا لباس و یک شلوار با قیمت مناسب بگیرم هوا تاریک شده بود تقریبا خیلی گشنم بود و به مصطفی گفتم بریم خونه ماه رمضان بود و گشنه بودم و بی جون ادامه دارد... https://eitaa.com/rayeheeee آیدی نویسنده:@RAHIL_313M
بسم الله الرحمن الرحیم والعِشقُ انتظار! رمان آرزوی محال✨🤍 عارفه: ۴ روز از روزی که دیدمش گذشت و تقریبا فراموشش کرده بودم همش وسوسه میشدم که بهش فکر کنم ولی خودمو با یه چی سرگرم میکردم مامانم میخواست بره برای محمد حسن لباس بخره منم باهاش رفتم تو مغازه بودیم که یه لباس چشممو گرفت و همونو براش خریدیم شب شده بود و نزدیک خونه بودیم رفتم تو کوچه و وسطای کوچه... وای وای نه خودش بوددد محمد سجاد سرش پایین بود و میومد جلو وای چقد ذوق کردم نزدیک تر که شدیم سرشو بالا گرفت و چشم تو چشم شدیم و دوباره سرشو انداخت پایین و رفت بازم همون لباس چهار خونه تنش بود😅 وای خدا چرا باید من الان اینو میدیدم دلم هوایی شد باز مطمئن تر شدم که دوسش دارم نمیدونستم چیکار کنم بغض داشتم ولی گریه نکردم تا رسیدیم خونه و رفتم تو اتاق و یه نفس کشیدم و آروم آروم گریه کردم💔 -یافاطمه ی زهرا اگه این شخص قسمت منه که بزارم سر راهم اگر نه از ذهنم بیرونش کن خواهش میکنم😭💔 نمیدونم چیشد که خوابم برد... ادامه دارد... https://eitaa.com/rayeheeee آیدی نویسنده:@RAHIL_313M
یه جایی هس تو روضه؛ قلبت میشکنه مخصوصا سیدا! همونجا که روضه خون میگه بچه سیدا منو ببخشن ..💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 ـاِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
4_5841357995908270265.mp3
19.43M
☘️زیارتِ آل یاسین ☘️ به امام زمانت سلام دادی⁉️
☀️ 🔖 امام علی علیه السلام: بی‌خردی، بدترین درد است