eitaa logo
راز دل با شهدا 🇮🇷
11.2هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
12 فایل
پیامبراکرم(ص): هر عمل نیکی، عملی نیکوتر از خود دارد مگر شهادت در راه خدا، که عملی نیکوتر از آن وجود ندارد تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/2912289073C486e9b0c39
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀شهید یحیی السنوار: صلح و مذاکره درکار نیست؛ یا پیروز می‌شویم یا کربلا رخ می‌دهد. 🔘 هنگام شهادت در میدان جنگ بود، لباس رزم بر تن اسلحه در دست در محاصره دشمن دشمنی ترسو که از راه دور به او حمله می‌کرد، با چند مرحله شلیک توپ! با دستِ از بازو قطع شده و پیکری به خاک و خون کشیده تا آخرین قطره‌ی خون و لحظه‌ی عمرش مقاومت کرد. پس از شهادت با تکه ای چوب دهانش را باز کردند و عکس گرفتند. پیکرش به شهر دشمن رفت و هلهله یزیدیان و یهودیان ... 🥀 در دنیایی پر از نامرد، او مرد بود؛ مرد میدان. صادقانه بر سر حرفش ماند و به همان راهی رفت که وعده داده بود.مقاومت زنده است و زنده می‌ماند؛ چون شهدا زنده‌اند و راهشان ادامه می‌یابد. 🖤 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
شهید السنوار: کاری خواهیم کرد که نتانیاهو روزی که از شکم مادرش متولد شده را نفرین کند... ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
بعید می‌دونم بعد از این هیچ جوان مبارزی در خاورمیانه عکس چگوآرا رو روی لباسش یا اتاقش بچسبونه خاورمیانه از امروز قهرمان افسانه‌ای مخصوص خودش رو داره ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
شکوه به معنای حقیقی کلمه هیچ مرگی از شهادت زیباتر نیست مخصوصا شهادتی که قبلش بدنت اینقدر جراحت بردارد که وقتی مچ دستت قطع شد، سیم به آرنجت ببندی تا شدت خونریزی را کم کنی و انگشت اشاره دست چپت هم قطع شده باشد اما با همان دست مجروح، سنگ و چوب و آهن به طرف کوادکوپتر دشمن پرتاب کنی تا لحظه آخر، پوشش روی صورتت را برنداری تا شناسایی نشوی و دشمن طمع نکند که تو را به هر قیمتی که هست، زنده دستگیر کند هر چه از شرح روضه لحظات آخر یحیی بنویسم، از شکوهش کم می‌شود قلم ما کجا و شرح عاشقانگی این مردان کجا؟ و سلام بر یحیی سلام بر روزی که چریک زاده شد و بر روزی که چریک شهید شد. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️آیا مکتبی که شهادت برای مردانش پیروزی‌ست، قابل ازبین‌بردنه؟! 📌هرگز! ‌ 🤲شادی روح شهید سنوار صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🌷 ...! 🌷در يكى از مراحل عمليات والفجر چهار، نيروها توانسته بودند ارتفاعات «كانى مانگا» را تسخير و بر جاده‌ى مهم ارتباطى دشمن مسلط شوند. اين جاده براى دشمن بسيار مهم بود و به همين جهت براى بازپس‏‌گيرى منطقه دست به پاتك‌هاى زيادى می‌زد. قرار شد واحد تخريب، آن منطقه را مين‏‌گذارى كند. قرعه به نام من و برادر «جمشيدى» افتاد. بعد از ظهر بود كه تعدادى مين ضد خودرو و ضد نفر تهيه و با خودرو به راه افتاديم. تقريباً دو ساعتى در راه بوديم. بچه‏‌ها از هر درى صحبت می‌كردند و بيشتر از خاطرات خود می‌گفتند. برادر جمشيدى، پيشنهاد داد كه به جاى اين قبيل حرف‌ها، مشغول ذكر گفتن شويم و خود شروع به دعاى توسل كرد. 🌷بقيه نيز كم ‏كم تحت تأثير قرار گرفته و با او هم‏ ناله شدند. هوا رو به تاريكى می‌رفت و آتش دشمن روى تپه و جاده‏‌ى آن شديد بود. از زير آتش دشمن رد شديم و به محل مورد نظر رسيديم. در حال پياده شدن بوديم كه خمپاره‌اى در آن نزديكى‏‌ها فرود آمد و تركش‏هاى آن، زوزه‏كشان از اطرافمان رد شد. پس از انفجار، برادر جمشيدى را صدا كردم؛ ولى جوابى نشنيدم. او خيلى آرام روى زمين خوابيده بود. مضطرب و نگران به طرفش رفتم. تركش، قسمتى از سرش را متلاشى كرده بود. آرى، او به آرزوى خود رسيده بود. به ياد چند دقيقه قبل افتادم كه لبانش در حال ذكر بود. گويا می‌دانست، وقت لقاء رسيده است و به ما چيزى نمی‌گفت. راوى: رزمنده دلاور اكبر اكبرى 📚 كتاب "معبر" ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🌷 ! 🌷در بین یکی از قطعاتی که برای یکی از سایت‌های هسته‌ای وارد کرده بودیم، یک اخلالگر خیلی کوچک، اما خیلی خطرناک مغناطیسی جاسازی شده بود. آقای رضایی نژاد را از این قضیه مطلع کردیم. کار داریوش به گونه‌ای بود که هیچ‌گاه مستقیما به سایت‌های هسته‌ای رفت و آمدی نداشت. آن روز که برای خنثی‌سازی اخلالگر مغناطیسی مجبور شد به سایت برود، اولین و آخرین بارش بود. ایشان خیلی خونسرد قطعه را بررسی کردند. به من نگاه کردند و گفتند: دکتر می‌بینی دارن با ما چه کار می‌کنن؟ گفتم: داریوش بذار تیم متخصص خنثی‌سازی بیان، یه وقت آسیب می‌بینی. داریوش لبخندی زد و گفت: دکتر! ما دیگه رفتنی هستیم. هیچ وقت داریوش را این‌قدر معنوی ندیده بودم. اصلاً شاید این بمب را برای این تعبیه کرده بودند که رضایی نژاد را شناسایی کنند. دو هفته بیشتر طول نکشید که داریوش را ترور کردند.... 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز دانشمند هسته‌ای داریوش رضایی نژاد 📚 کتاب "شهید علم"، دفتر دوم ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🌷 (۲ / ۱) !! 🌷آذر سال ۶۰ بود. عملیات مطلع الفجر به بیشتر اهداف خود دست یافت. بیشتر مناطق اشغال شده آزاد شده بود. ابراهیم مسؤل جبهه میانی عملیات بود. نیمه‌های شب با بی‌سیم تماس گرفتم و گفتم: داش ابرام چه خبرا!؟ گفت: بیشتر مناطق آزاد شده. اما دشمن روی یکی از تپه های مهم در منطقه انار شدیداً مقاومت می‌كند. گفتم: من با یک گردان نیروی کمکی دارم میام. شما هر طور می‌تونيد، تپه را آزاد کنید. هوا در حال روشن شدن بود. با نیروی کمکی به منطقه انار رسیدم. یکی از بچه‌ها جلو آمد و گفت:... 🌷گفت: حاجی، ابراهیم رو زدن! تیر خورده تو گردن ابراهیم! رنگ از چهره‌ام پریده بود. با عجله خودم را به سنگر امدادگر رساندم. تقریباً بی‌هوش بود. خون زیادی از گردنش رفته بود. اما گلوله به جای حساسی نخورده بود. پرسیدم: چطور ابراهیم را زدند؟ کمی مکث کرد و گفت: برای نحوه حمله به تپه به هیچ نتیجه‌ای نرسیدیم. همان موقع ابراهیم جلو رفت. رو به سوی دشمن با صدای بلند اذان صبح را گفت! با تعجب دیدیم صدای تیراندازی عراقی‌ها قطع شده. 🌷آخر اذان بود که گلوله‌ای شلیک شد و به گردن او اصابت کرد! از این حرکت بچه‌گانه او تعجب کردم. یعنی چرا این کار را کرد!؟ ساعتی بعد علت کار او را فهمیدم. زمانی که ١٨ نفر از نیروهای عراقی به سمت ما آمدند و خودشان را تسلیم کردند! یکی از آن‌ها فرمانده بود. او را بازجویی کردم. می‌گفت: ما همگی شیعه و از تیپ احتیاط بصره هستیم. بعد مکثی کرد و با حالت خاصی ادامه داد: به ما گفته بودند: ایرانی‌ها مجوس و آتش‌پرست هستند! گفته بودند: به خاطر اسلام به ایران حمله می‌كنيم. اما.... .... ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🌷 (۲ / ۲) !! 🌷....اما وقتی مؤذن شما اذان گفت، بدن ما به لرزه درآمد! یک‌باره به یاد کربلا افتادیم!! برای همین دوستان هم فکر خودم را جمع کردم و با آن‌ها صحبت کردم. آن‌ها با من آمدند. بقیه نیروها را هم به عقب فرستادم. الان تپه خالی است. ماجرای عجیبی بود. اما به هر حال اسرای عراقی را تحویل دادیم. عملیات ما در آن محور به اهداف خود دست یافت و به پایان رسید. ....از این ماجرا پنج سال گذشت. زمستان ۶۵ و در اوج عملیات کربلای ۵ بودیم. رزمنده ای جلو آمد و با لهجه عربی از من پرسید: حاجی شما تو عملیات مطلع الفجر نبودید؟ 🌷گفتم: بله، چطور مگه! گفت: آن هجده اسیر را به یاد دارید؟! با تعجب گفتم: بله! او خندید و ادامه داد: من یکی از آن‌ها هستم! وقتی چهره متعجب من را دید ادامه داد: ما به ضمانت آیت الله حکیم به جبهه آمدیم تا با دشمن بعثی بجنگیم. این برخورد غیر منتظره برایم جالب بود. گفتم: بعد از عملیات می‌آیم و شما را خواهم دید. آن رزمنده نام خود و دوستانش و نام گردانشان را روی کاغذ نوشت و به من داد. بعد از عملیات به طور اتفاقی همان کاغذ را دیدم. به مقر لشگر بدر رفتم. اسم و مشخصات آن‌ها را به مسئول پرسنلی دادم. چند دقیقه بعد برگشت. با.... 🌷با ناراحتی گفت: گردانی که اسمش این‌جا نوشته شده منحل شده! پرسیدم: چرا! گفت: آن‌ها جلوی سنگین‌ترین پاتک دشمن را در شلمچه گرفتند. حماسه آن‌ها خیلی عجیب بود. کسی از گردان آن‌ها زنده برنگشت! بعد ادامه داد: این اسامی که روی این برگه است همه جزء شهدا هستند. جنازه‌های آن‌ها هم ماند. آن‌ها جزء شهداى مفقود و بی‌نشان هستند. نمی‌دانستم چه بگویم. آمدم بیرون. گوشه‌ای نشستم. با خودم گفتم: ابراهیم، یک اذان گفت، یک تپه آزاد شد. یک عملیات پیروز شد. هجده نفر هم از جهنم به سوی بهشت راهی شدند. عجب آدمی بود این ابراهیم!! 🌹خاطره ای به ياد فرمانده جاویدالاثر شهيد معزز ابراهيم هادى راوی: رزمنده دلاور سردار حسین الله کرم 📚 کتاب "شهید گمنام" ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
⚫️إنا لله و إنا أليه راجعون⚫️ حزب الله رسما ترور سيد هاشم صفی الدین را تأييد كرد😔😔 ⚫️ حزب الله در بیانیه خود تایید کرد گروهی از فرماندهان حزب‌ الله در کنار سید هاشم صفی الدین به شهادت رسیده اند. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🌷 .... 🌷بعدِ دوماه، اومد خونه؛ بعد از سلام و احوالپرسی گفت: بیست روز مرخصی گرفتم که دیوار خونه رو درست کنم. روز اول آجر ریخت، روز بعد هم دور تا دور دیوار حیاط را خراب کرد که یکی از بچه‌های سپاه آمد دنبالش. رفت بیرون و زود اومد. گفت: کار مهمی پیش اومده، باید برم. خونسرد گفتم: خب عیبی نداره؛ برو، ولی زود برگرد. صداش مهربانتر شد، گفت: توی شهر کارم ندارن. می‌خوام برم جبهه. حسابی ناراحت شدم. گفتم: شما می‌خوای منو با چند تا بچه‌ی قد و نیم قد، توی این خونه‌ی بی‌درو پیکر بذاری و بری؟! حداقل همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمی‌کردی. 🌷خندید و گفت: بهت قول می‌دم که حتی یک گربه روی پشت‌بام این خونه نیاد. نگاه کن، من از همون اول بچگی و از همون اول جوانی که تو روستا بودم، هیچ‌وقت نه روی پشت‌بام کسی رفتم، نه از دیوار کسی بالا رفتم، نه به زن و ناموس کسی نگاه کردم. الآن هم می‌گم که تو اگه با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون، اصلاً کسی طرفت نگاه نمی‌کنه، خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده‌ای تو این خونه مزاحم شما نمی‌شه، چون من مزاحم کسی نشدم؛ هیچ ناراحت نباش. حرف‌هاش مثل آب بود روی آتش. وقتی ساکش را بست، اندازه سر سوزن هم نگرانی نداشتم. 🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد معزز سردار حـاج عبدالحسين برونسى ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🌷 !! 🌷مقر آموزش نظامی بودیم. ساعت ۳ نصفه شب بود. پاسدارا آهسته و آروم اومدند و در سالن ایستادند. همه بیدار بودیم و از زير پتوها زیر نظرشون داشتیم. اول بدون سروصدا یه طناب بستند دم در سالن؛ می‌خواستند ما هنگام فرار بریزیم رو هم. طناب رو بستند و خواستند کفشامونو قايم کنند اما اثری از كفش‌ها نبود. کمی گشتند و رفتند. در گوش هم پچ پچ می‌کردند که یکی از اونا نوک کفش‌های نوری رو از زير پتو بالا سرش دید. آروم دستشو برد طرف کفشا.... 🌷نوری یه دفعه از جاش پرید بالا، دستشو گرفت و شروع کرد داد و بيداد كردن: آهای دزد. کفشامو کجا می‌بری. بچه‌ها کفشامو بردند. پاسدار گفت: هیس هیس برادر ساکت باش منم. اما نوری جیغ می‌زد و کمک می‌خواست. پاسدارا دیدند کار خیطه خواستند با سرعت از سالن خارج بشند. یادشون رفت که طنابِ دم در. گیر کردند به طناب و ريختند رو هم. بچه‌ها هم رو تخت‌ها نشسته بودند و قاه قاه می‌خندیدند. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥در تاریخ هیچ وقت اینقدر حق و باطل آشکار نبوده ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🌷 ! 🌷چندماه پیش از عملیات، در اردوگاه حین آموزش، پیم یک نارنجک گیر کرد و بچه‌ها برای جا زدن پیم آن را دست هاشم دادند. هاشم خیلی تلاش کرد تا با احتیاط پیم را سر جایش قرار دهد اما ناگهان نارنجک از دست او رها شد.... لحظات سختی بود و هاشم چند ثانیه بیشتر وقت نداشت تا پیم را جا بزند. دور تا دور هاشم هم پر از نیرو و چادر بود. او از خود گذشتگی کرد و نارنجک را در بین دو دست و پای خود محکم قرار داده و روی نارنجک خوابید، سپس با فریاد نیروها را به عقب راند. 🌷....لحظه‌ای بعد با انفجـار نارنجک، دست راستِ هاشم از مچ قطع شد و از دست چپ او نیز بیش از دو انگشت باقی نماند. شکم و روده‌هایش نیز به شدت آسیب دید. او را سریع به بیمارستان رساندند و چند بار تحت عمل جراحی قرار گرفت. بعد از یکی دو ماه مجدداً به جبهه برگشت، آن‌قدر روحیـه‌اش خـوب بود که به محض ورود و با دیدن من، آن دو انگشت را که [به] صورت حرفِ وی انگلیسی بود به علامت پیـروزی بالا گرفت. هم خنده‌ام گرفته بود و هم شرمنده آن همه ایثار و از خود گذشتگی او شده بودم. 🌷سرانجـام در روز ششم اسفند سال ۱۳۶۲ هاشم با سمت معاونت گردان مقداد لشکر ۲۷ محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) طی عملیـات خیبر در منطقه جفیـر بر اثر اصابت موشک هواپیمایِ دشمن با بدنی تکه تکه شده به شهادت رسید. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید معزز سردار هاشم کلهر راوی: رزمنده دلاور عباس صداقت ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. زیبا بود. رشادت با استتفاده از هوش مصنوعی. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم