•••📖
#بخش_آخر‼️
#کتابآنبیستوسهنفر📚
نامهی نویسندهکتـاب به صدام در سال۱۳۷۵📨..
[آقای صدام حسین💣]
[رئیسجمهور عراق📃]
[تابستانسال۱۹۸۲میلادی🍃]
🙋🏻♂من -احمد یوسف زاده- که آن زمان شانزده ساله بودم به همراه هزاران جوان شجاع ایرانی در عملیات بزرگی به اسم بیتالمقدس با رمز یا علی ابنابیطالب، ماهر عبدالرشید، فرمانده سپاه هفتم را شکست دادیم👊🏼 و تن زخمی خرمشهر عزیزمان را از زیر چکمه های سربازان متجاوز تو بیرون کشیدیم.😎😏
تقدیر چنین بود که جمعی از ما اسیر بشویم و نتوانیم در جشن آزادسازی خرمشهر، که تو آن را محمره نامیدی، شرکت کنیم.😞⛓
تو که چنان شکست تلخی را باور نمیکردی، دستور دادی من و بیست و دو نفر از هم رزمان نوجوان را از دیگر اسرا جدا کنند تا از ما طعمهای بسازی😒برای فرار از تلخی گزنده آن شکست سنگین.💣
بوق های تبلیغاتیات شب و روز جار زدند که رژیم ایران کودکانی چند را به کوره جنگ فرستاده و کلیدی به گردن هر یک آویخته که اگر کشته شدند درهای بهشت را با آن باز کنند!🙄
مأموران تو آن گاه ما را در شهربازی بغداد مزوّرانه بر ماشین برقی کودکان سوار کردند که مثلاً امام و کشور ما را مسخره کنند که ببینید سربازان خمینی چه کسانی هستند!🙆🏻♂
چند روز بعد، ما را در یکی از قصرهایت به اجبار روبه روی تو نشاندند و تو با لبخندی که پشت آن میشد گریه های شکستت در خرمشهر را دید مهربانانه! با ما سخن گفتی.🤣😏
گفتی که ما طفلیم و جای طفل در دبستان است، نه در جنگ. گفتی:«کل اطفال العالم اطفالنا»؛ همه بچه های دنیا بچه های ما هستند.🚶🏻♂
گفتی که ما را آزاد میکنی به شرطی که دیگر به جنگ نیاییم. آقای صدام حسین، اگر یادت باشد خواسته دیگری هم از ما داشتی. گفتی:«من آزادتان میکنم که بروید درس بخوانید.📚دکتر و مهندس بشوید و بعد برای من نامه بنویسید.»📩
امروز، كه من از دانشگاه فارغ التحصیل شدهام، در پاسخ به همان درخواست توست كه این نامه را میتویسم.😉✍🏼
راستی یادت هست میگفتی همه كودكان دنیا كودكان ما هستند. مگر كودكان حلبچه، كه در آغوش مادران مردهشان به جای شیر گاز خردل فروخوردند، مال این دنیا نبودند❗️
مگر امیر پانزده ساله ـامیر شاه پسندی، اهل كرمان- كه سخت ترین شكنجه ها را در اردوگاه های عراق تحمل كرد و نقیب محمد، افسر بعثی تو، زیر تازیانه سیاهش كرد و بعد هم با اتوی داغ گوشت پاهای او را كند و مجبورش كرد با همان پاهای بریان شده روی شن های اردوگاه بدود، از فرزندان همین دنیا نبود😡⁉️
صدام حسین، ما، همان رزمندگان كوچكی كه در آوریل سال 1982 به حضورشان پذیرفتی، از قصر تو به زندان نمناک استخبارات برگشتیم و با یک اعتصاب غذای پنج روزه دولتت را مجبور کردیم که بپذیرد ما رزمندهایم، نه کودک✌️🏼
با تحمل شكنجه هایی كه ذكرشان در این نامه نمیگنجد، پس از گذراندن شیرینترین سال های عمرمان در شكنجه گاه های تو، سرانجام با گردنی افراشته قدم به خاك میهنمان گذاشتیم و امروز برخی از ما دكتر و مهندس شدهاند و در سازندگی كشورشان سهیم هستند.😌👊🏽
در پایان این مثل ایرانیها را هم به خاطر بسپار كه زمستان میگذرد، اما روسیاهی به زغال میماند.🔖
°|👤 احمد یوسف زاده
°|⛓ اسیر شماره4213
°|🤕 اردوگاه رمادی ..
#ادامهندارد ..☹️
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•