•••🕊
فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام
شـهید
#عارفکایدخورده🍂
تاریخ تولد: ۱۳۷۱/۰۵/۲۴
محل تولد: خوزستان-دزفول
تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۸/۲۸
محل شهادت: ابوکمال-سوریه
وضعیت تأهل: مجرد
مزار شهید: خوزستان-دزفول
#روزی۵صلوات♥️
@Razeparvaz|🕊•
زندهترین روزهاۍزندگۍ یك مرد..؛
روزهایۍ است که..⇩؛
در مبارزه مۍگذراند..✌️🏻🔥
#شهیدآوینی🌱
@Razeparvaz|🕊•
4_5796185329480239192.mp3
1.37M
•°⏰| فرصت امروز رو بچسب..؛
کار خوب رو به فردا ننداز! |⏳°•
[+وقت بهتر وجود نداره..💥]
#سخنرانی🎤
#استادپناهیان🌱
@Razeparvaz|🕊•
●|🖐🏻°○.
.
مومݧ اگر قـدࢪ خودش را بداند🌊؛
غیرممکن است کہ
دور گنـاه بگردد
و خود را بہ خفـت اندازد ..🚫!
.
#شهیدنجفآبادی🌱
@Razeparvaz|🕊•
| #شهیدانه | 😇🍃
در لشڪر 27 محمد رسول الله(ص)
برادرے بود ڪه عادت داشت
پیشانـے شهدا را ببوسد.
وقتے شهید شد
بچه ها تصمیم گرفتن
براے جبران آن بوسه ها،
پیشانـے اش را بوسه باران ڪنند.💦
جنازه بـے سرش قلب همه را آتش زد...🔥
#فدایےعباس؏
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_صد_و_پانزده
#کتابآنبیستوسهنفر📚
سرگرد محمودی، در همان مدت کوتاهی که فرمانده اردوگاه شده بود، حسابی بر اوضاع مسلط شد.😎⚖
از کُردهای استان سلیمانیه عراق بود و میگفتند در زمان شاه تحصیلات نظامیاش را در شیراز گذرانده است.📚↻
همه شهرهای ایران را میشناخت. روز اول که وارد اردوگاه شد به یکی از اسرای اهل قصرشیرین گفت:«بچه کجایی؟»🧐
اسیر گفت:«قصرشیرین.»🙋🏻♂
محمودی یکی از متمولان قصرشیرین را نام برد و گفت:«میشناسیش؟ حتماً از باغش خیلی سیب دزدیدی!ها؟»😄🍎
او نام روستاهای ایران را هم میدانست.👌🏾
محمودی برای انجام دادن اصلاحات مورد نظر خودش در اردوگاه از تغییر ارشد اردوگاه شروع کرد؛ یک تغییر دمکراتیک.😯🤭
گفت که اسرا حق دارند خودشان با رأی خودشان ارشد اردوگاه را تعیین کنند.😐😁💙
خیلیزود کاندیدای اصلح از آسایشگاه 24 معرفی شد؛ علی، درجه داری از جماعت اهل حق، که آن روزها تازه به جمع حزب اللهی های اردوگاه پیوسته بود و ادعا میکرد که دیگر ارتباطی با اهلحقیها ندارد.🙄🤷🏽♂
او برای اثبات این ادعا سبیلهایش را کوتاه و رابطهاش را با مذهبیها گرم کرده بود.👥
یحیی کسایی نجفی، که نماینده ما بود و با بچه های 24 ارتباط داشت، خبر داد که باید به علی رأی بدهیم و ما بی چون و چرا پذیرفتیم.😐🖐🏻
روز جمعه انتخابات برگزار شد و کاندیدای ما با رأی قابل توجهی شد مسئول اردوگاه.📝⬆️
روز بعد، سرگرد محمودی علی را به اتاق خودش، در مقرّ فرماندهی، به حضور پذیرفت تا درباره نظم و مقررات اردوگاه با هم گفت وگو کنند🤝؛ گفت وگو با زبان مادری.
یک ساعت بعد علی با یک دست لباس و یک جفت کفش کتانی نو به اردوگاه برگشت.🚶🏻♂
علی روزها به همه جای اردوگاه سر میزد. با مسئولان آسایشگاهها جلسه میگذاشت، مشکلات آن ها را میشنید، و به سرگرد محمودی منتقل میکرد.☝️🏽🗣
در مدت زمان کمی توانست امتیازات قابل توجهی برای اسرا بگیرد، که مهم ترین آن افزایش جیره غذایی بود.👌🏾
علی آزادانه به آسایشگاه 24 رفت و آمد میکرد و یحتمل با طلبه جوان هم مذاکره میکرد.😶
هر هفته چندین بار به مقرّ فرماندهی احضار میشد و ساعت ها با سرگرد محمودی صحبت میکرد.⏰
علی در مدت زمان کوتاهی توانست رضایت همه گروه های اردوگاه، از جمله بچهمذهبیها، را جلب کند.🙂💚
عراقیها در قاطع 3 اتاق کوچکی به او دادند که دفتر کارش باشد؛ دفتری که بعدها شد اقامتگاه دائمی و البته قتلگاه او.🤐🔪
به مرور زمان تعداد جلسات علی با سرگرد محمودی بیشتر شد. زمان جلسهها هم از روز به شب تغییر پیدا کرد. او سراسر روز به رتق و فتق امور اردوگاه مشغول بود و شبها، وقتی از جلسه مقر برمیگشت، یک راست میرفت به اتاق خودش و میخوابید.😴👋🏾
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_صد_و_شانزده
#کتابآنبیستوسهنفر📚
سبزی اکالیپتوس های جلوی اردوگاه نشان میداد آنها آمدن پاییز را حس نکردهاند.🤨🍂
اما روی تقویمْ پاییز واقعاً از راه رسیده بود.📆
ما همچنان شبها را با پیرمردهای عرب و روزها را با سایر اسرا توی محوطه اردوگاه به نشستن و درس خواندن و قدم زدن میگذراندیم.📖🕰
خبرنگارها هم دست کم هفتهای یک بار به سراغمان میآمدند.🎤
اگر میتوانستند، فیلمی و عکسی میگرفتند و کتکی هم برای ما درست میکردند و میرفتند.😒
بعد از گذشت شش ماه از اسارت، هنوز لابه لای صفحات روزنامهها و مجلات عراقی و عربی دیده میشدیم.👀🗞
یک روز ماشینی مقابل مقرّ ایستاد و دو مرد، که دوربین فیلم برداری هم با خود داشتند، پیاده شدند.🚗👓
منتظر بودیم نگهبان ها مثل هم همیشه صدا بزنند:«آسایشگاه 8 داخل.»🤦🏻♂
اما این اتفاق نیفتاد❗️
حمید عراقی و علی آمدند و من و حمید مستقیمی و منصور محمود آبادی و محمود رعیت نژاد را با خودشان بردند به مقرّ.🙆🏻♂
توی اتاق سرگرد محمودی یک مرد عینکی به ما خوش آمد گفت. غیر از او و مترجم و کسی که پشت دوربین بود، کس دیگری داخل اتاق نبود.😟
قیافه مرد عینکی برایم آشنا بود. شاید او را روز ملاقات با صلیب سیاه یا نه او را در قصر صدام دیده بودیم.🤔
لباس شخصی تنش بود و سعی میکرد رفتاری کاملاً انسانی از خودش به نمایش بگذارد.👊🏽
یک سرباز عراقی با یک سینی چای آمد داخل.☕️
برای اولین بار در اسارت توی فنجان چای نوشیدیم. حس جالبی داشت. مرد عینکی شروع کرد به حرف زدن.🤓
ـ رهبر ما خواست شما را آزاد کند. ولی مسئولان ایرانی میگویند شما ایرانی نیستید.🤭حالا ما تصمیم داریم بفرستیمتان فرانسه که از آنجا بروید ایران. نظرتان چیست؟🧐
گفتم:«توی آسایشگاه ما بیست سی پیرمرد پنجاه تا هفتاد ساله زندگی میکنن که توی جنگ هم دخالتی نداشتن. میشه اونا رو به جای ما بفرستید؟»🤒👴🏽
مرد عینکی گفت:«سید رئیس میخواهد شما را بفرستد. مگر شما دوست ندارید برگردید پیش پدر و مادرتان؟»😵
محمود رعیت نژاد گفت:«حالا چه فایده که هر چی میگیم شما توی روزنامههاتون برعکسش رو مینویسید!»😏💣
مرد عینکی گفت:«ما از طرف روزنامه یا تلویزیون به اینجا نیامدهایم. ما را فرستادهاند که ببینیم اوضاع و احوال شما چطور است. راحت باشید.»😇✋🏾
منصور گفت:«شما توی روزنامهها و تلویزیون تبلیغ میکنید که ما روبهزور فرستادن جبهه. هر چی هم که ما میگیم داوطلب اومدیم، شما یه چیز دیگه مینویسید😠.»
حمید گفت:«ما میخوایم مثل بقیه اسرا باشیم.🙎🏼♂شما دارید از ما برای ضربه زدن به کشورمون استفاده میکنید.»🤬
مرد عینکی گفت:«رئیس جمهور ما فقط میخواهد یک کار انسانی انجام بدهد.»😀👌🏽
منصور گفت:«ما رو سه ماه توی استخبارات نگه داشتید؛ نه حموم، نه دست شویی.‼️توی اون هوای گرم، توی اردوگاه، هر روز کتکمون میزنن. این کارا انسانیه؟»🤬🤬
سربازی آمد داخل و فنجان ها را جمع کرد. دلم میخواست یک بار دیگر با فنجان های پر برگردد. ولی برنگشت.😪
مرد عینکی گفت:«یعنی شما را کتک زدند؟»😧
چهار نفری با هم گفتیم:«بعله!»😤
گفت وگویمان با مرد عینکی یک ساعت طول کشید. خلاصه کلام این بود که ما اسیریم و سوژه تبلیغاتی نیستیم!😓
مرد عینکی موقع رفتن به ما اطمینان داد فیلم آن مصاحبه را به تلویزیون عراق نخواهد داد. او گفت:«این فیلم را فقط در اختیار مسئولان رده بالای کشور میگذارم.»✋🏾
ما هم حرف هایش را باور کردیم. روزهای بعد، وقتی در روزنامهها و در تلوزیون اثری از آن گفت وگوی یک ساعت دیده نشد، فهمیدیم مرد عینکی دروغ نگفته بود.🤲🏼😩
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
اگر "العجݪ" بگوییم ..🗣•°
و براۍ ظھور آماده نشویم ..❕•°
کۅفیان آخـرالزمانیـم ..🙆🏻♂•°
ظھور تو پایاڹ جنگہاست ..✌️🏼•°
#شهیدمحمودرضابیضایی🌱
@Razeparvaz|🕊•
4_5929238326774073618.mp3
11.58M
🔊 روضه،شور✋🏻"
.
↻| امامحُسینباصُورَتبه
خاکاُفتادهبودنِگاهمیکَرد..؛💔😭|↻
.
#حاجسعیدحدادیان🎤"
#محمدحسینحدادیان🎤"
@Razeparvaz|🕊•
وقتی بهخاطر محبوبیتش پیشنهادِ
نامزد ریاست جمهوری رو بهش دادن؛
گفت:↯
.
من نامزدِ گلولهها و نامزدِ شهادتم..:)💛
.
#شهیدقاسمسلیمانی🌱
@Razeparvaz|🕊•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
@Razeparvaz|🕊•
"خستھاممنخستھازرنـجفراقکࢪبلا🌾
با همینتـابوتـوانمزیربارمحسیـڹ💔"
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله✋🏻|●°
@Razeparvaz|🕊•
•°روزۍبہایشانگفتم:
محمودرضا توگوشیت📱
چہفیلموعڪسهاییداری؟
فورابدونواهمہگوشےرا داد،
گوشۍپربوداز
فیلمهاۍڪوتاه
ازسخنرانےهایرهبرانقلاب!💜
واقعیتےڪہالان
ازچڪشدنگوشی واهمہداریم🚫
#بہنقلازهمرزمشهید🎙
#شهیدمحمودرضابیضایی🌱
#سالروزولادت🎈
@Razeparvaz|🕊•
رتبهاولکنکورسال۶۴بود👨🏻🎓
و دانشجــوی پزشکۍ💉
دانشگـاه شهیدبهشـتۍ🏢
آخریـندسـتنوشتهاشاینبود:
.
صفایی ندارد ارسطۆ شدن✋🏻
خوشـا....
پَرکشیدڹ پرسـتۅ شـدڹ!(=♥️
.
#شهیداحمدرضااحدی🌱
@Razeparvaz|🕊•
#شہیدبیضایي🌷
شوق شهادت طلبی داشت .
به ویژه از چند ماه مانده به شهادتش ؛
اما این چیزی نبود که یک شبه در او ایجاد شده باشد.
علی رغم اینکه در جمهوری اسلامی این همه دوست و دشمن این همه توی سر تبلیغ از جبهه و جنگ و گفتن و نوشتن از دفاع مقدس می زنند ؛
به عنوان برادر محمود رضا می گویم که او هر چه داشت از فرهنگ دفاع مقدس داشت..
شخصیت محمودرضا حاصل انس با همین کتاب ها و فیلم ها و خاطره ها و گفتن هاو نوشتن ها از شهدای دفاع مقدس بود.✨
#زمینےشدنتمبارک
#فدایےعباس؏
@Razeparvaz|🕊•
انقݪاب به همين سادگےها
به دست نيامده‼️•°
.
بلڪه . . .ツ
.
هزاران خون ريخته شده🕊•°
و هزاران نفر معلول🙆🏻♂•°
و يا مجروح شدهاند🤕•°
.
●|و هرنفـر ما مسئۅل رساندن
پيام خون آنها هستيم🤞🏼♥️|•°
.
#شهیدمحمدرضامحمدیدهنوی🌱
#سالروزشهادت✨
@Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|✋🏻🌿|•
اهتزار پࢪچم یا ابوالفضلالعباس؏
توسط #شهیدمحمودرضابیضایی
در منطقہ حݪب سـوریه
چند ساعت قبݪ
از شھادټ ...💔
#تولدتتونمبارڪ🎉
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_صد_و_هفده
#کتابآنبیستوسهنفر📚
هر کس رد میشد لحظهای میایستاد به تماشا؛ تماشای برکهای با آب زلال، پای ستیغ کوهی بلند.🙂🌊
مردی کوهنورد طنابی گرفته بود و خودش را از روی صخرههای خوش رنگ بالا میکشید.🧗🏻♂
از کنار لانه کبوتری، که سه تا تخم کوچولو داخلش بود، رد شده بود و به سمت قله میرفت.🤓⬆️
سیامک هم آنجا بود. گفتم:«سیامک، کی درستش کرده؟»🤠
کاک رضا چند تا شمع را در ظرفی روی چراغ گذاشته بود تا ذوب شوند.🕯 بعد مواد مذاب را از بالا خالی کرده بود توی سطل آب سرد.💧
پارافینها بعد از سرد شدن شکل زیبایی به خود گرفته بودند؛ شکل کوه و صخره و دره.🤩👌🏽
کاک رضا با آن قطعات تابلوی حجمی هنرمندانهای خلق کرده بود. او مرد کوهنورد را با صابون درست کرده بود و مقداری نخ حوله را چند لا کرده و برای احتیاط مثل طناب از شانهاش حمایل کرده بود.
جاسم، سرباز عراقی، وقتی کار دستِ کاک رضا را دید، روز بعد، یک عالمه شمع رنگی آورد و سفارش کار داد.😂🤦🏻♂
با سیامک از پلهها پایین رفتیم. در محوطه، اسرا دو سه نفره با هم قدم میزدند.🚶🏻♂🚶🏾♂
نزدیک سیم خاردار جایی بود که معمولاً در طول روز چند نفر آنجا حمام آفتاب میگرفتند.🚿
بچههایمذهبی، که با ما رفت و آمد داشتند، هیچوقت جلوی دیگران لباسشان را درنمیآوردند.🤭
آن هایی که زیر آفتاب پیراهنشان را درمیآوردند این کار را برای سلامتی مفید و راهی برای علاج امراض پوستی و دردهای مفصلی میدانستند.✨🤕
البته درست هم میگفتند. روی بدن خیلی هایشان خال کوبی های عجیب و غریبی بود😵!!
فریبرز، که یک شهروند اسیرشده بود نه یک اسیر جنگی، روی بازوی سمت راستش تصویری منسوب به حضرت علی(ع) را خال کوبی کرده بود و روی بازوی سمت چپش عکس زنی با موهای پریشان!😑🤷🏻♂
سیامک برایم توضیح داد که در ماه های اول اسارت یک ایرانی به نام پرویز، که خال کوبی بلد بوده، این سنّت غلط را رواج داده.🙆🏻♂کمتر کسی بود که دست کم یک «این نیز بگذرد» روی دست یا ساعد یا بازویش نداشته باشد.😕
سیامک پرویز را نشانم داد؛ مردی سی ساله با قدی بلند و ابروهای پرپشت.👨🏻
ـ آدم بدی نیست. بهش میگن پرویز خال کوب.😬ولی بچه مذهبیها باهاش رابطهای ندارن.❌ سرش تو کار خودشه. نقاشیای خوبی هم میکشه؛ البته از روی عکس صدام. عراقیا مجبورش میکنن. یه چیزی هم بهش البته میدن. 💵چارهای نداره.🤐
دو سال از اسارت قدیمیها گذشته بود و خیلی از آنها از اینکه روی بدنشان خال کوبی کرده بودند پشیمان به نظر میرسیدند و سعی میکردند آن شکلها و سبزنوشتهها را از بین ببرند☹️؛ کاری که تقریباً غیر ممکن بود...
وقتی از کنار فریبرز رد شدیم سیامک، که با او به سبب همشهری بودن گاهی شوخی میکرد، انگشتش را گرفت به طرف زن موپریشان و گفت:«فریبرز، این رو کی خال کوبی کردی؟»🧐
فریبرز خندید و گفت: «کُره، ئی مال زمان طاغوته!»😅
بعد سیامک اشاره کرد به تمثال حضرت علی(ع)، که روی بازوی راست او با شمشیر نشسته بود.
ـ این یکی چی؟🤔
ـ کُره، ئی یکی مال دوره جمهوری اسلامیه.😂
خندیدیم و از فریبرز رد شدیم. چند قدم که دور شدیم سیامک درباره فریبرز گفت که آدم ساده و بیآلایشی است و جوانیِ پردردسر داشته و قبل از اسارت لات و ولگرد بوده و چند سال آخر شاطر نانوایی و حالا از همه آن شور و شرّ جوانی فقط همین خالکوبیها برایش مانده💔 و در اسارت اوقاتش را با گیوه دوزی سر میکند.👌🏽
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر 🖨
#کپیفقطبانامانتشارات ❗️
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_صد_و_هجده
#کتابآنبیستوسهنفر📚
فریبرز برای خال کوبی به هیچ جای بدنش رحم نکرده بود.🙄‼️
او حتی روی انگشتان دستش هم چیزهایی نوشته بود.🤧روی پایش هم عکس قلبی داشت با همان تیر مشهور.💘
یک روز به او گفتم:«فریبرز، میدونی تو تنها آدمی هستی که قلبش به جای اینکه توی سینهش باشه روی پاشه!»😉
خندید و گفت:«ها کُره میدونم. دیوونه بودم دگه. نمیفهمیدم!»😂🤷🏻♂
فریبرز بعدها از گذشته خودش خیلی فاصله گرفت. نماز میخواند و روزه میگرفت.🤲🏼📿
چسبیده به سیم های خاردار، جابهجا، تابلوهای تک پایهای میان سیمها در خاک فرورفته بود که رویشان نوشته بود:«لا تقترب من السیاج!»🙅🏻♂
فعل «قرب» به باب «افتعال» رفته بود. دیگر عربیام خوب شده بود.📖😑
«سیاج» میشد «سیم خاردار» و کل عبارت به این معنی بود که «به سیم خاردار نزدیک نشوید!»😱نشدیم.
برگشتیم به طرف ورودی اردوگاه.
یکی از نگهبانها با بغلی روزنامه داشت میآمد داخل. به توصیه سیامک رفتیم به آسایشگاهشان تا ببینیم چه خبر تازهای در روزنامه ها نوشته شده است.📰😟
آسایشگاه اسرای قدیمی منظم بود. کاملاً متفاوت بود با مال ما، که به دو دلیل منظم نمیماند؛ شیطنت و نوجوانی ما🙈 و ناتوانی پیرمردهای عرب!👴🏻
بشقاب هایشان جور دیگری بود؛ خیلی گودتر از بشقابهای ما. خودشان آنها را به آن شکل درآورده بودند.😐زیر خمره وسط آسایشگاه، توی قوطی های پلاستیکی، که تا گردن در حفاظی پارچهای قرار داشتند، لابد خوراکی بود؛ مربا بود یا ترشی شاید.😋🥦
بالای سر اسیران، که در آن ساعت آزادباش در حیاط قدم میزدند، پارچههایی به دیوار آویزان بود که جاهایی برای گذاشتن مسواک، خمیردندان، ریش تراش، و قاشق رویشان دوخته شده بود.🥄📌
انواع تسبیح از دیوارهای آسایشگاه آویزان بود؛ تسبیح هایی از گل و سنگ و بیشتر از هسته خرما.😯📿
با حلب های خالی روغن نباتی جعبه های قشنگی درست کرده بودند که محل نگه داری نخ و سوزن و دکمه و چیزهای کوچک بود.😇❤️
سیامک گلیم تاشدهاش را پهن کرد و من مهمانش شدم. او رفت تا مثل هر صاحب خانهای از مهمانش پذیرایی کند.😌
از توی کوله پشتیاش کیسه کوچکی بیرون آورد.🎒لیوان فلزی خودش و دوستش را هم برداشت. از توی کیسه در هر یک از لیوانها دو قاشق شکر ریخت و به سمت خمره راه افتاد.🥃🥃
برخلاف خمره های ایرانی، که کفشان روی زمین قرار میگیرد و احتمال سرایت آلودگی از زمین به آب داخل آن وجود دارد، خمره های عراقی مخروط شکلاند و بر سه پایه فلزی استوار میشوند.👌🏽
انتهای نوک تیز خمره با زمین فاصله دارد و چکه های احتمالی آن در تشتی پلاستیکی میریزد.
فضای زیر خمره برای اسرا کار یخچال را میکرد. خوراکیها را آنجا میگذاشتند که دیرتر فاسد شود.
تا سیامک با شربتی از آب و شکر برگردد، ارشد آسایشگاه با چند روزنامه آمد داخل.🗞📰
شربت را سر کشیدیم وسیامک روزنامهها را ورق زد. طبق معمول، عکسی از بیست و سه نفر در صفحه اول روزنامه الثوره بود.🙎🏻♂
سیامک، که عربی را خوب یاد گرفته بود، مطلب مربوط به عکس را برایم خواند. نویسنده ما را «پشت در مانده ها»🚫 نامیده بود و به تفصیل درباره اراده صدام حسین برای پس دادن ما قلم فرسایی کرده بود و در نهایت هم به همان دروغ همیشگی پرداخته بود که مسئولان ایران از پذیرفتن کودکانی که به زور به جبهه فرستاده اند امتناع میکنند!😡
پیش از خداحافظی با سیامک، آلبوم عکس هایش را ورق زدم. جلد آلبوم را با جعبه پودر رختشویی و صفحاتش را با نایلون شفاف درست کرده بود و با نخ های رنگارنگ حوله برای صفحه هایش حاشیه های چشم نواز دوخته بود؛ هر صفحه یک رنگ.😅🔴🔵⚫️
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
4_5944830750275667843.mp3
1.64M
«نیایشی از شهید
دُکتر مُصطفی چمران...»
#رزقهایدلبرانه ♥️✨
@Razeparvaz|🕊•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
@Razeparvaz|🕊•
[..توکهیکگوشهچشمتغمعالـمببرد🍃
حیفباشدکهتوباشیمراغمببرد♥️:)..]
#سلطانقلبـم✨
#السَّلامُعلیکَیٰااِمامَرئوف✋🏻
@Razeparvaz|🕊•
•••🕊
فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام
شـهید مفقودالاثر
#زکریاشیری🍂
تاریخ تولد: ۱۳۶۵/۰۹/۰۱
محل تولد: قزوین
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۹/۰۴
محل شهادت: حلب-سوریه
وضعیت تأهل: متاهل با دو فرزند
مزار شهید: برنگشتهاند...
#روزی۵صلوات♥️
@Razeparvaz|🕊•