#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه #آسیاب
تخته سنگی بوده ام یک روز بین کوهها
در دل یک معدن تاریک با اندوهها
زندگی میکردم اما آه ، از این زندگی
سنگها هم داشتند اکراه ، از این زندگی
ساکت و بی فایده ، افتاده بودم یک طرف
نه عقیق سرخ بودم نه چنان دُرّ نجف
ناگهان با اتفاقی خانه ام تغییر کرد
تیشه ای خورد و مرا هم راهی تقدیر کرد
این سعادت قسمتم شد که به شکل آسیاب
با جهاز فاطمه رفتم به بیت بوتراب
گرچه کم بود آن جهاز اما پر از اخلاص بود
بار سنگین جهاز فاطمه دستاس بود
شب سر سجاده اش پروانه میشد فاطمه
روز هم مشغول کار خانه میشد فاطمه
بین کار خانه دائم دل به دریا میزدم
بوسه ها بر پینه های دست زهرا میزدم
مثل آن حال نماز و تیر پای بوتراب
خون ز دست فاطمه میریخت پای آسیاب
هر کجا که طاقت اشک حسینش را نداشت
گاه سلمان و گهی جبریل را پایم گذاشت
آسیابم چرخ وقتی زد به دست فاطمه
دیدم عالم نیز میچرخد به دست فاطمه
در تمام سالها سنگ صبورش بوده ام
شاهد هق هق زدن پای تنورش بوده ام
گندمش را آرد میکردم برای بچه هاش
نان که میشد سائلش میخورد جای بچه هاش
من در این خانه کرامتها ز بانو دیده ام
پخت چندین قرص نان با درد پهلو دیده ام
دیدم آن دستی که نان میداد دست سائلین
ضربه های محکمی خورد از غلاف قاتلین
دیده بودم بت پرستی پشت در با تیشه بود
این طرف هم مادر توحید و بار شیشه بود
دست مادر شد کبود از کار افتاد آسیاب
تا ابد اما نمیافتد که آب از آسیاب
آسیاب آری به نوبت ، میرسد روز تقاص
پاسخ آن سیلی محکم که زد بر روی یاس
#وحید_عظیم_پور
@raziolhossein