#امیرالمؤمنین_مدح
#جنگ_خندق
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش
لبخند شیطان را به پیغمبر نشان میداد
«یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر میپرسید
آن روز ایمان مدینه امتحان میداد
هرکس قدم پس میکشید و با نگاه خود
بار امانت را به دوش دیگران میداد
با شانه خالی کردن مردان پوشالی
کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان میداد
«رخصت به تیغم میدهی؟»... این را علی پرسید
مردی که خاک پاش بوی آسمان میداد
فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی
آری همیشه پاسخش را مهربان میداد
«هل من مبارز»... نعره گویا از جگر میزد
فریاد او بر قامت شهری تبر میزد
او میخروشید و رجز میخواند و بر میگشت
او مثل موجی بود که بر صخره سر میزد
کم کم هوا حتی نفس را بند میآورد
نبض مدینه پشت خندق تندتر میزد
زنها میان خانهها شیون به پا کردند
انگار تکتک خانهها را نعره در میزد
فریاد بغض بچههای شهر را بلعید
ساکت که میشد، دیو فریادی دگر میزد
یکبار دیگر اذن میدان خواست از خورشید
لبهای شیرین علی حرف از خطر میزد
فرمود: «نه» هرچند که قلب علی را دید
مثل عقابی در قفس که بال و پر میزد
«هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد
این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد
فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز»
خندید، بند از دستهای شیر حق وا شد
شمع شهادت شعلهور بود و خدا میدید
پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد
برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن
تا تیغههای ذوالفقار از دور پیدا شد
تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد
ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد
مثل عقابی در نگاه عَمرو میچرخید
فرصت برای تیز پروازی مهیا شد
اینک رجزها تن به لالی داده بودند و
طوفانی از نام علی در دشت برپا شد
اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز
دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد
تا لا فتی الّا علی را آسمان میخواند
لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد
در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد
آری علی با ضربتی عالی اعلا شد
#مهدی_مردانی
@raziolhossein
#امیرالمومنین_مدح
#جنگ_خندق
اشک میبارید از چشمان سلمان مثل ابر
گفت من یک قطرهام پیش تو ای دریای صبر!
ای خوشا «اللهُ نور»ی که توای پروانهاش
خوش به حالش که تو دنیا آمدی در خانهاش
همچنان از طرح آنروزم پشیمانم هنوز
آنهمه خندق چرا کندیم؟ حیرانم هنوز
در سپاه ما مگر آنروز شیر حق نبود
حاجتی دیگر به حفر آنهمه خندق نبود
خویش را در کام شیر انداخت او با پای خود
تا پرید اینسو و جولان داد «عمرو عبدِوُد»
هی رجز میخواند و هی بیقراری میکنی
وای از آن ساعت که تو قصد شکاری میکنی
«لا فتی» ! پیش آمدی «لا سیف» در دستان تو
گفت احمد: نه، ولی نه از هراس جان تو
گفت نه، تا دیگری با «عمرو» رو در رو شود
گفت نه، تا دست آن پر ادعاها رو شود
دیدمت شیر جوان! تا آمدی غرّان ز رَه
گفتی: اِنّی فارِسٌ، سَمَّیتُ اُمّی حیدَرَه
عمرو! آن «هل من مبارز» شد صدای آخرت
خوب میبینم که میچرخد اجل دور سرت
گیرم از جنگاوران بر تو کسی غالب نبود
اسم آنها که علی ابن ابی طالب نبود
در زمین با هر که جنگیدی تو بردی پهلوان!
دور دور ماست دیگر، ما یلان آسمان
قلب حق در سینهی من در پس این جوشن است
جنگ با «قهار» تکلیفش از اول روشن است
آمدم تا جان بگیرم یا که از جان بگذرم
آمدم با ضربتی از جن و انسان بگذرم
روز خندق را همان روز الستم میکنی
خون فرقم را تو میریزی و مستم میکنی
فرق من باز و سپر باز و دهان تیغ باز
با سه لب، لبیک میگویم در این راز و نیاز
باده مست و باده نوشان مست و ساقی مست مست
مست میچرخد به دورش عالمی ساغر به دست
پس «الا یا ایها الساقی ادر کاساً» عظیم
تیغ را برگیر، بسم الله رحمن الرحیم
برق هیبت در نگاهت چشم او را خیره کرد
ناگهان گردی به پا شد که هوا را تیره کرد
تا به راه انداختی آن گردباد حیدری
عمرو جای جنگ شد مبهوت آن جنگاوری
دم به دم چرخیدی و چرخاندی آن تیغ دو دم
هم چپ و هم راست بودی، پلک تا میزد به هم
در زمین با لرزهی گامت قیامت میکنی
«یا قسیم النار والجنت»! چه قسمت میکنی؟
میزنی شمشیر همچون آذرخشی مرگبار
نه، نمیفهمد زبانی عمرو، الا ذوالفقار
تیغ با آن وزن در دستان تو مثل پر است
پر درآوردهست، حق دارد، به دست حیدر است
یک نفس بر عمرو میتازی و او درمانده است
تیغ هم مثل سپر در دست دیگر مانده است
هر چه دارد در دفاع از جان خود رو میکند
پیش تو شیر قدیمی کار آهو میکند
باورش میشد اگر رزم تو در بدر و احد
پیش تیغت وا نمیماند اینچنین در کار خود
گفت با خود بی رقیبم چون که دیگر حمزه نیست
او نمیدانست سیف الله بعد از این علی است
باورش شد پنجهها وقتی اسیر شیر بود
باورش شد قدرت بازویت اما دیر بود
تیغ برّان بود، اما تیغِ ایمان را زدی
پای او نه پایههای کفر و عصیان را زدی
نقشهی اهل تکاثر باز نقشی شد بر آب
شرّ به خاک افتاد و سر خم کرد پیش بوتراب
آمدی چون عید نو تا قفل زندان بشکنی
دیو مردم خوار را چنگال و دندان بشکنی
پای آن دیو سیه از روی زانو شد دو نیم
چیست پا، وقتی نیاید در صراط المستقیم؟
مثل بت آن کوه آهن بر زمین افتاده بود
کفر بر پای امیر المومنین افتاده بود
عمرو! عُمرت را غرورت از کفت بیرون کشید
عبدِ «ود» بودی و عبد «رَب» تو را در خون کشید
خویش را بر باد با دستان خود دادی چرا؟
عمرو! ـ چشمت کورـ با حیدر در افتادی چرا؟
عرش هم تکبیر گفت از شور پیکارت علی!
عقل انگشتش به لب، وامانده در کارت علی!
در دلم توفان اسرار تو دامن میکشد
وای اگر گویم، ابوذر تیغ بر من میکشد
آن که پیش ضربتش اعمال ما فانیست؟ کیست؟
آن که میداند در این عالم که حیدر کیست؟ کیست؟
من کم آوردم، ببین لبریز شد دریای من
باز هم با چاه رازت را بگو مولای من!
#قاسم_صرافان
@raziolhossein