#امام_صادق_شهادت
غریب ماندن در کوچه دردسر دارد
فقط خداست که از حال تو خبر دارد
خدا کند که در این کوچه باز حداقل
طناب از سر دست تو دست بردارد
شبیه مادرتان خانه ات در آتش سوخت
هنوز شهر برای شما خطر دارد
میان کوچه نکش پیرمرد فاطمه را
عصا ندارد اگر دست بر کمر دارد
به یاد مادرتان سوخت خانه و حالا
چقدر خاطره ی تلخ میخ در دارد
امام عشق غریب است و شهر پیغمبر
میان سینه ی خود باز داغ اگر دارد
خدا کند که کسی با غلاف سر نزند
خدا کند که کسی با لگد به در نزند
#علی_رضوانی
@raziolhossein
#امام_کاظم_ولادت
#دوبیتی
با آمدن ستاره باران آمد
گفتند که مورها; سلیمان آمد
با ذوق امامزاده ها میگفتند
در اصل پدربزرگ ایران آمد
#علی_رضوانی
@raziolhossein
#امام_سجاد_شهادت
دوباره شب شد و از صبح تا همین حالا
چقدر خاطره از ذهن او گذر کرده
پس از حدود چهل سال گریه ؛ عمرش را
به یاد پیرهن پاره پاره سر کرده
برای حضرت یعقوبِ کربلا داغِ
حسین آه دل و چشم تار آورده
همیشه بغض گلوگیر او نشان میداد
به سینه اش غم زینب فشار آورده
هزار و نهصد و پنجاه و یک حسین شده
دلی که لحظه به لحظه ز آه میسوزد
همیشه زخم دلش مثل پیکر بابا
شبیه شمع ته قتلگاه میسوزد
دوباره حرمله را یاد کرد و در گوشش
صدای خنده ی شیطانی اش به جا مانده
هنوز تاول آن آتشی که می بارید
کنار پینه ی پیشانی اش به جا مانده
نشسته گوشه بازار و اشک میریزد
که آسمان غمش سخت سرد و مهتابیست
گمان کنم که دلش باز بین گودال است
دوباره روبروی این دکان قصابیست
#علی_رضوانی
@raziolhossein
#احراق_بیت
#محسنیه
روی در خانه همینکه ردّ غم افتاد
پرچم سیاهی سر در بیت الکرم افتاد
شد محسنیه خانه ی ما بعد از آن روز و
جبریل هم وقت رسیدن دم به دم افتاد
گهواره با گریه صدایت کرد و آخر هم
یک گوشه از خانه کنار مادرم افتاد
بعد از درو دیوار و بعد از آتش و مسمار
روی جبین آسمان رنگ عدم افتاد
آنروز مادر دست بر دیوار می آمد
آمد سر قبرت ولی تا آمدم; افتاد
بعد از گذشت چند سال از ماجرای تو
بر روی قبر اصغر من خواهرم افتاد
یک لحظه بین خیمه ها یاد تو افتادم
وقتی علی گهواره اش کنج حرم افتاد
ای کاش که در کربلا بودی ولی محسن
روی علم حک کرده ام زهرا ؛ علی ؛ محسن
#علی_رضوانی
@raziolhossein
#امام_صادق_شهادت
غریب ماندن در کوچه دردسر دارد
فقط خداست که از حال تو خبر دارد
خدا کند که در این کوچه باز حداقل
طناب از سر دست تو دست بردارد
شبیه مادرتان خانه ات در آتش سوخت
هنوز شهر برای شما خطر دارد
میان کوچه نکش پیرمرد فاطمه را
عصا ندارد اگر دست بر کمر دارد
به یاد مادرتان سوخت خانه و حالا
چقدر خاطره ی تلخ میخ در دارد
امام عشق غریب است و شهر پیغمبر
میان سینه ی خود باز داغ اگر دارد
خدا کند که کسی با غلاف سر نزند
خدا کند که کسی با لگد به در نزند
#علی_رضوانی
@raziolhossein
#امام_کاظم_ولادت
#دوبیتی
با آمدن ستاره باران آمد
گفتند که مورها; سلیمان آمد
با ذوق امامزاده ها میگفتند
در اصل پدربزرگ ایران آمد
#علی_رضوانی
@raziolhossein
#امام_سجاد_شهادت
دوباره شب شد و از صبح تا همین حالا
چقدر خاطره از ذهن او گذر کرده
پس از حدود چهل سال گریه ؛ عمرش را
به یاد پیرهن پاره پاره سر کرده
برای حضرت یعقوبِ کربلا داغِ
حسین آه دل و چشم تار آورده
همیشه بغض گلوگیر او نشان میداد
به سینه اش غم زینب فشار آورده
هزار و نهصد و پنجاه و یک حسین شده
دلی که لحظه به لحظه ز آه میسوزد
همیشه زخم دلش مثل پیکر بابا
شبیه شمع ته قتلگاه میسوزد
دوباره حرمله را یاد کرد و در گوشش
صدای خنده ی شیطانی اش به جا مانده
هنوز تاول آن آتشی که می بارید
کنار پینه ی پیشانی اش به جا مانده
نشسته گوشه بازار و اشک میریزد
که آسمان غمش سخت سرد و مهتابیست
گمان کنم که دلش باز بین گودال است
دوباره روبروی این دکان قصابیست
#علی_رضوانی
@raziolhossein
#احراق_بیت
#محسنیه
روی در خانه همینکه ردّ غم افتاد
پرچم سیاهی سر در بیت الکرم افتاد
شد محسنیه خانه ی ما بعد از آن روز و
جبریل هم وقت رسیدن دم به دم افتاد
گهواره با گریه صدایت کرد و آخر هم
یک گوشه از خانه کنار مادرم افتاد
بعد از درو دیوار و بعد از آتش و مسمار
روی جبین آسمان رنگ عدم افتاد
آنروز مادر دست بر دیوار می آمد
آمد سر قبرت ولی تا آمدم; افتاد
بعد از گذشت چند سال از ماجرای تو
بر روی قبر اصغر من خواهرم افتاد
یک لحظه بین خیمه ها یاد تو افتادم
وقتی علی گهواره اش کنج حرم افتاد
ای کاش که در کربلا بودی ولی محسن
روی علم حک کرده ام زهرا ؛ علی ؛ محسن
#علی_رضوانی
@raziolhossein
#امام_کاظم_ولادت
#دوبیتی
با آمدن ستاره باران آمد
گفتند که مورها; سلیمان آمد
با ذوق امامزاده ها میگفتند
در اصل پدربزرگ ایران آمد
#علی_رضوانی
@raziolhossein
#احراق_بیت
#محسنیه
روی در خانه همینکه ردّ غم افتاد
پرچم سیاهی سر در بیت الکرم افتاد
شد محسنیه خانه ی ما بعد از آن روز و
جبریل هم وقت رسیدن دم به دم افتاد
گهواره با گریه صدایت کرد و آخر هم
یک گوشه از خانه کنار مادرم افتاد
بعد از درو دیوار و بعد از آتش و مسمار
روی جبین آسمان رنگ عدم افتاد
آنروز مادر دست بر دیوار می آمد
آمد سر قبرت ولی تا آمدم; افتاد
بعد از گذشت چند سال از ماجرای تو
بر روی قبر اصغر من خواهرم افتاد
یک لحظه بین خیمه ها یاد تو افتادم
وقتی علی گهواره اش کنج حرم افتاد
ای کاش که در کربلا بودی ولی محسن
روی علم حک کرده ام زهرا ؛ علی ؛ محسن
#علی_رضوانی
@raziolhossein