eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.6هزار دنبال‌کننده
597 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دوباره شب شد و از صبح تا همین حالا چقدر خاطره از ذهن او گذر کرده پس از حدود چهل سال گریه ؛ عمرش را به یاد پیرهن پاره پاره سر کرده برای حضرت یعقوبِ کربلا داغِ حسین آه دل و چشم تار آورده همیشه بغض گلوگیر او نشان میداد به سینه اش غم زینب فشار آورده هزار و نهصد و پنجاه و یک حسین شده دلی که لحظه به لحظه ز آه میسوزد همیشه زخم دلش مثل پیکر بابا شبیه شمع ته قتلگاه میسوزد دوباره حرمله را یاد کرد و در گوشش صدای خنده ی شیطانی اش به جا مانده هنوز تاول آن آتشی که می بارید کنار پینه ی پیشانی اش به جا مانده نشسته گوشه بازار و اشک میریزد که آسمان غمش سخت سرد و مهتابیست گمان کنم که دلش باز بین گودال است دوباره روبروی این دکان قصابیست @raziolhossein
  غروب قافله یادت نمی‌رفت صدای هلهله یادت نمی‌رفت گلو و چشم و قلبت ‌سوخت عمری سه تیر حرمله یادت نمی‌رفت @raziolhossein
به سایه ی شتری ز آفتاب برده پناه کسی که عالم امکان به زیر سایه ی اوست @raziolhossein
ای شام، کربلای تو یا زین العابدین دل بزم ابتلای تو یا زین العابدین یک عمر در فراق جوانان هاشمی شد خونِ دل غذایِ تو یا زین العابدین در بین خنده و کف و شادی گریستند زنجیرها برای تو یا زین العابدین چشم حسین و چشم شهیدان کربلا گریند در عزای تو یا زین العابدین ای کاش پر شود عوض اشک، چشم ما از خون ساق پای تو یا زین العابدین در حیرتم که از چه به زنجیر بسته شد دست گره گشای تو یا زین العابدین ای کنز مخفی ازلی!یک نفر نگفت ویرانه نیست جای تو یا زین العابدین آرد صدای گریۀ ما سر بر آسمان، از اشک بی صدای تو یا زین العابدین تا حشر، انقلاب حسین است سربلند در پای خطبه های تو یا زین العابدین در کوچه های شام، فقط سنگ های بام بودند آشنای تو یا زین العابدین خاشاک و سنگ و خنده و دشنام و هلهله گردید رونمای تو یا زین العابدین "میثم"سلام می دهد از دور، صبح و شام بر صحن باصفای تو یا زین العابدین @raziolhossein
هرگز خیال سلسله از خاطرم نرفت شام و شراب و هلهله از خاطرم نرفت خیلی به اشکِ ماتم ما خنده شد ولی آن نیشخندِ حرمله از خاطرم نرفت @raziolhossein
از گلستان لاله‌های پرپرم آید به یاد از نیستان داغ‌های خاطرم آید به یاد با دل خود هر زمانی را که خلوت می‌کنم در اسارت زآن چه آمد بر سرم آید به یاد سال‌ها از ماجرای کربلا بگذشت و باز هر نظر آن صحنه‌ی حزن‌آورم آید به یاد هرکجا آب است آتش می‌زند بر جان من چون نوای آب آب خواهرم آید به یاد هر جوانی را که می‌بینم به یاد کربلا گاهی از قاسم گهی از اکبرم آید به یاد چون که بینم شیرخواری در کنار مادرش از رباب و گریه‌های اصغرم آید به یاد می‌شوم از آتش شرم و محن چون شمع آب چون زحال عمّه‌ی غم‌پرورم آید به یاد من که برجسم پدر از بوریا کردم کفن روز و شب زان جسم از جان بهترم آید به یاد حنجر خونین او بوسیدم و کردم وداع وایِ دل، چون آن وداع آخرم آید به یاد چون که بینم کودکی سرگرم بازی با گلی سرگذشت خواهر کوچکترم آید به یاد از هجوم درد و غم در آن سفر داغی هنوز - از نظر نارفته، داغ دیگرم آید به یاد @raziolhossein
دیدند محرّم به تو چشمی تر داد یک باغ گلِ شکفته ی پرپر داد گفتند چرا گریه؟ نمی دانستند چشم تو به اشک معنی دیگر داد ابر آمد و گریه کرد با باد گریست باران شد و قطره قطره افتاد، گریست تا کرببلا زنده بماند ، هر روز در سوگ پدر حضرت سجّاد گریست @raziolhossein
از یک نسب بین عرب ها بی قرینی از یک نسب بین عجم ها بهترینی شکر خدا که مادر تو شهربانوست اینگونه پس تو بچه ایران زمینی گفتند علی اکبر شده شبه پیمبر قطعا تو هم شبه امیرالمؤمنینی بی تو نماز ما که زیبایی ندارد بین همه تنها تو زین العابدینی باید که در کرب و بلا زنده بمانی چون دست تقدیر خدا در آستینی بی تو از اسلام خدا چیزی نمی ماند زنده نگهدارنده ارکان دینی اشک و دعاهایت همه عین قیام است کذب است در یک گوشه سجاده نشینی دین خدا را با کلامت زنده کردی کفار را با حرف هایت بنده کردی غرق دعایی بین دریای مناجات بعد از علی هستی تو آقای مناجات از خواب غفلت شهر را بیدار کردی بیدار ماندی بسکه در پای مناجات میخواستی مردم به دنیا دل نبندند بردی پس آنها را به دنیای مناجات همسایه هایت گفته اند از خانه تو... هر شب میاید صوت زیبای مناجات دلسردها را با دعا دلگرم کردی جمع اند مردم گرد گرمای مناجات در آسمان پر ستاره میدرخشد ماه رخت در بین شب های مناجات گه گاه میخواندی دعایی جای روضه گه گاه خواندی روضه ای جای مناجات ذکر لبت العفو یارب بود گاهی یا وای زینب وای زینب بود گاهی یک عمر غم خوردی و با غم گریه کردی هر روز و شب پشت سر هم گریه کردی با هر نفس گفتی حسینم وا حسینم از روز عاشورا دمادم گریه کردی پشتت شکست از روز عاشورا نشد راست پس سالها با قامت خم گریه کردی اشک تو یک سو اشک عالم سوی دیگر تو بیشتر از اهل عالم گریه کردی اشکت تمام ماه های سال جاری است خیلی ولی ماه محرم گریه کردی در کربلا با باغ گل هایت چه کردند؟ با دیدن یک شاخه گل هم گریه کردی بسیار گریه کردی اما روز آخر... گفتی برای عمه ات کم گریه کردی گفتی که در بازار بر زخمم نمک خورد گفتی که خیلی عمه جان ما کتک خورد @raziolhossein
چل سال هرشب روضه گردان تو بودم با عمه ها پاره گریبان تو بودم چل سال شد حرف از تنت چل سال مردم رفتم سر سفره ولی چیزی نخوردم چل سال تقدیر دل من درد و غم بود هرچیز میدیدم گریز روضه ام بود نعلین پا کردم بیابان یادم آمد رفتن روی خار مغیلان یادم آمد چشمم به زیر انداز حجره خورد تر شد داغ حصیری بر دل من شعله ور شد هرجور میشد روضه را مکشوفه کردم هرکس سلامم داد یاد کوفه کردم وقتی عبا دوشم کشیدم گفتم ای وای تا اشک دختر بچه دیدم گفتم ای وای در کوچه ها رد طناب آمد به چشمم نوزاد تا دیدم رباب آمد به چشمم رفتم.به تشییع جوانها گریه کردم با خنده های ساربانها گریه کردم عمامه ام افتاد و بی حد روضه خواندم انگشتر از دستم درامد روضه خواندم هرجا شلوغی بود ماتم سهم من شد شرمندگی از خواهرانم سهم من شد قرآن که میخوانم ز غصه نیمه جانم یاد لب خشک تو زیر خیزرانم حق میدهی از تشنگی قلبم کباب است در ظرف آبم روضه ی جام شراب است @raziolhossein
سی سال در فراق پدر، زار گریه کرد از داغ غربتِ شهِ بی یار گریه کرد سی سال نیمه شب سر سجّاده تا سحر چشمش به هم نیامد و بیدار گریه کرد سی سال با شنیدنِ «سقّا»، «علم»، «عمو» یاد لبان خشک علمدار گریه کرد سی سال هر جوان رشیدی به راه دید با یاد شبه احمد مختار گریه کرد سی سال هر زمان که سر سفره‌ای نشست یک دم نگاه کرد و دوصدبار گریه کرد سی سال تا که برد کسی نام شیرخوار یاد رباب و اصغر و گهوار گریه کرد سی سال تا نظر به قدِ خواهرش نمود با خاطرات مجلس اغیار گریه کرد هر کودکی که دید به ره، زیر لب سرود: «دامن»،«شراره»،«سنگ»،«سنان»،«خار»؛ گریه کرد @raziolhossein
اى سبط بزرگوار پيغمبر من با چشم ترت گريست چشم تر من اى واى چه آمد به سرت كه گفتى: اى كاش نمى زاد مرا مادر من كَس مثل تو دل به غصه دمساز نكرد با خطبه كسى مثل تو اعجاز نكرد سجادى و اعتقاد دارم چون تو سجاده ى اشك را كسى باز نكرد @raziolhossein
ناله یِ واعطشا بر جگرش می افتاد آب میدید به یادِ قمرش می افتاد بی سبب نیست که از جمله یِ "بَکّائون" است دائما اشک ز چشمانِ ترش می افتاد شیرخواره بغل ِتازه عروسی میدید یادِ لالایِ رباب و پسرش می افتاد با دلی خون شده میگفت که الشام الشام تا به بازار ِمدینه گذرش می افتاد روضه ی گم شدن و دفنِ رقیه میخواند تا به صحرا و خرابه نظرش می افتاد گوسفندی جلویش ذبح که میشد، یادِ خنجر ِکُند و گلویِ پدرش می افتاد وای از آن لحظه که از لایِ حصیری کهنه قطعه هایِ پدرش دور و برش می افتاد جلوی پای سکینه دم دروازه ی شهر از رویِ نیزه علمدار سرش می افتاد @raziolhossein