#امام_هادی_شهادت
علت روی زمین ریختنم معلوم است
اثر زهر به هر عضو تنم معلوم است
جگرم سوخته از زهر... تنم می سوزد
لخته های جگرم در دهنم معلوم است
چقدر درد از این شهر به خاطر دارم
از دل سوخته درد و محنم معلوم است
حق من رفتن در خان صعالیک نبود¹
در نگاهم غم هجر وطنم معلوم است
وسط سجده به کاشانه ی من ریخته اند
رد پا روی عبا و بدنم معلوم است
از همین کوچه و توهین و دو دسته بسته
روضه ی ارثیه از پنج تنم معلوم است
هتک حرمت جلوی اهل و عیالم شده ام
شرم در چهره ی هر یاسمنم معلوم است
مردک پست به من باده تعارف کرده
خجلتم در دل شعر و سخنم معلوم است
یک نفر هست کنار من و شکرش باقی است
دور بالین من اشکِ حسنم معلوم است
حسنم روضه بخوان، روضه ی جسمی عریان
من که بر روی تنم پیرهنم معلوم است
در میان کفنم تربت یک بی کفن است
غربت جد من از این کفنم معلوم است
یاد تشنه شدن و پا زدنش افتادم
تشنه ام علت پر پر زدنم معلوم است
#محمد_جواد_شیرازی
@raziolhossein
#امام_هادی_شهادت
آیا که شود باز ببینم وطنم را
آرام کنم سینه ی پر از محنم را
دلتنگ مناجات سحرهای بقیعم
با مادر غمدیده بگویم سخنم را
از سوز عطش تار شده راه نگاهم
آخر چه کنم ؟ لرزش دست و بدنم را
آتش زده بر جان و دلم صوت حزینی
سخت است تماشا کنم اشک حسنم را
آن روز که در گوشه ی ویرانه نشستم
لرزاند ، غم عمه ی سادات تنم را
من کشته ی بی حرمتی بزم شرابم
با آن که نبسته لب چوبی ، دهنم را
آن روز که آمد به میان حرف کنیزی
سخت است که تفسیر نمایم سخنم را
ناموس خدا ، خیره سری ، چشم حرامی
سر بسته گذارید بلای کهنم را
در این دم آخر به خدا یاد حسینم
زیر سرم آماده نهادم کفنم را
تشییع تن سالم من کار ندارد
غارت ننموده است کسی پیرهنم را
#قاسم_نعمتی
@raziolhossein
#امام_هادی_شهادت
#امام_هادی_مدح
سرِ ما محفلِ سودايِ عليّ النّقي است
جانِ ما نـذرِ قدمهاي عليّ النقـي است
دلِ ما غـرقِ تــمـنّايِ عـليّ النّقـي است
دين ما چيست؟ تولّاي عليّ النّقي است
ما كه از روز ازل عاشق و خاطرخواهيم
زيرِ دِيْــنِ كَـرمِ هــٰادي آل الّلهيم
از هدايتگري اش اهل هدايت شده ايم
لطف او بوده كه اينقدر"عنايت شده ايم"
خار راهش شده و صـاحبِ عزّت شده ايم
كاسـه ليسان سـر خوان ولايت شده ايم
عشق ما بر پسر فاطمه ، مادرْ زادي ست
هــرچه داريم از الطاف امام هادي ست
دل ما گُم شده در پيچ و خمِ سامرّاست
چون كبوتر شـده،جلد حرمِ سامرّاست
ســائل صحن ملائك خَدَم سامرّاست
چون گره خورده به اسمت عَلَم سامرّاست
يادِ ايــّامِ تو و خاطره ات را عشق است
خشتْ خشتِ حرم سامره ات را عشق است
نوه ي حضرت سُـلطاني و آقاي همه
پُر شــده از نـفـسِ حقِّ تو دنياي همه
با تو تضمين شـده آبادي فرداي همه
نامه داديم براي تو به امـضاي همه
كوري چشم هر آنكس كه خبيث و شقي است
مُهر آن هم "لكَ لبيّك عليَّ النّقي"است
پسر حضرت جودي و سراپايت لطف
مي چكد از عرق چهره ي زيبايت لطف
ما كه ديديم فقط از يــد طولايت لطف
گشته صادر همه ي عمر ز لبهايت لطف
جامعه با جملات تو عجب شيرين است
حرفهاي تو همه مثل رطب ، شيرين است
در غم دوري خود از حرمت مي سوزيم
سوّم ماه رجب شد ز غمت مي سوزيم
با نفسهاي تو از بــازدمت مي سوزيم
پا برهنه مرو مثل قدمت مي سوزيم
پا برهنه شدي و موي پريشان كرديم
يادِ دردانه ي سالار شهيدان كرديم
مي دواندند تورا از پي مركب اي واي
داغ ميخورد به قلب تو مُرتّب اي واي
پابرهنه ؛وسط كوچه؛ مُعذّب اي واي
چه قدر سوخت دلت از غم زينب اي واي
گـرچه در بزم شــراب متـوكّل رفــتي
شكر، زيرا به سلامت سويِ منزل رفتي
سينه ي سوخته ي سينه زنت شد پاره
جگر مادرت از سـوختنت شد پاره
از درون آه ، تمام بدنت شـده پاره
چون كشيدند تورا پيرهنت شد پاره
پيرهن چاك زدم تا حسني زار زنم
همرهت بر بدن بي كفني زار زنم
تن صد پاره ي جدّت به زمين افتاد و
وسط گودي گودال زِ زين افتاد و
از ركاب شه افلاك نگين افتاد و
شمر زد قهقهه ، در دشت طنين افتاد و
نيزه ها كشته ي خونين بدني را بردند
از تن بي سر او پيرُهني را بردند
#محمد_قاسمی
@Raziolhossein
#امام_هادی_شهادت
از ضعف، گرچه تابِ تن از دست دادهام
در انتظار مرگ به پا ایستادهام
آنقدر سوختم ز دل و ریختم سرشک
دیگر چو شمع رو به خموشی نهادهام
در پیش چشم نوگلم، از سوز زهر کین
از بسکه دست و پا زدم، از پا فتادهام
وای از دمی که وقت مناجات شب، عدو
از خانه میکشاند سوی بزم بادهام
من شهسوار ملک وجودم که آن لعین
خود شد سوار و برد به پای پیادهام
بعد از دعای «یا من أرجو لکلّ خیر»
هر شب صلای آرزوی مرگ دادهام
دفنم کنید، لیک نه در آن لحد که من
هنگام کندنش به تماشا ستادهام
#علیرضا_قاسمی
@raziolhossein
#دوبیتی_حدیثی
اَلتَّوَاضُعُ أَنْ تُعْطِيَ النَّاسَ مَا تُحِبُّ أَنْ تُعْطَاهُ
فروتنی در آن است که با مردم چنان باشی که دوست داری با تو چنان باشند.
📗 الكافی، ج۲، ص۱۲۴
جانا! به فروتنی، گر ایمان داری
یا میل به رفتار کریمان داری
با مردم روزگار خود همدل باش
آنگونه که انتظار از آنان داری
#محمد_جواد_غفورزاده
@raziolhossein
#امام_هادی_مدح
به درگاهی که میگیرد مسیحادم شفا آنجا
طبیبان دردها را سوق میدادند تا آنجا
سراغ ابتدا و انتهای خلقتم گشتم
که دیدم فتح با آنجا و یختم بود با آنجا
یکی پرسید میراث نبوت کو به او گفتم
سر کوی ولایت ، جمع هستند انبیا آنجا
من آن را درک کردم عطر و بوی اولیا دارد
تو هم گر خواستی با اولیا باشی بیا آنجا
کسی محزون بیآید میرود خوشحال ، از آنجا
برازنده ست این که هست سرّ من رءآ آنجا
من بیچاره باید زائر آن خانه باشم چون
که من گم کرده راهم دیده ام نور الهدی آنجا
اگر خورشید در آن شهر محو ذات ذوالنور است
سرا دارد علی بن جواد بن الرضا آنجا
علی بن محمد هم علی هم از محمد بود
به والله عطر زهرا هست و بوی مرتضی آنجا
به توحید خدا شک میکنم یا میشوم کافر
نگیرد زائری از او برات کربلا آنجا
#وحید_عظیم_پور
@raziolhossein
#امام_هادی_شهادت
تو را زِ خانهی خود با عذاب آوردند
تو را به گوشه ای اما خراب آوردند
به روی خاک نشستی و شام را دیدی
که عمه های تو را با طناب آوردند
یتیمهای گرسنه به بند زنجیر و
رسید وقتِ طعام و کباب آوردند
من از امام زمان شرم دارم از این خط
که پیشِ چشمِ شما هم شراب آوردند
شراب بود ولی بر سرت سنان نزدند
به زخمهای لبت چوبِ خیزران نزدند
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#امام_هادی_مدح
"السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَة"
از تو گفتن همیشه شیرین است
درک ما از تو گرچه پایین است
می نویسم به قصد شیدایی
من فقیرم بضاعتم این است
واژه هایی که نیست در شأنت
و زبانی که الکن است هنوز
من کجا وصف خیر بی پایان؟!
وصف آیینه کار آیینه است
"امرُکُم رُشد" ... ما تهی دستیم
"فِعلُکُم خَیر" ... ما گدا هستیم
نه فقط ما که آسمان و زمین
سر راهت فقیر و مسکین است
"و بِکُّم یُمسِکُ السَّما" مولا
رزق و روزی شعر دست شماست
"بِمُوالتِکم" ... ولای شما
اصل و فرع و تمامیِ دین است
تو کریمی و عادتت احسان
چند بیتی بگویم از غمتان...؟!
نور مطلق کجا و بزم شراب
دردهایت بدونه تسکین است
باز هم روضه های تکراری
باز اشک و ناله و زاری
یاد غم های زینب افتادی
چه بگویم که روضه سنگین است
زینب و مجلس حرامی ها
زینب و طعنه های شامی ها
زینب و چوب و قاری قرآن
و لبی که دوباره خونین است...
دست بر سینه این دم آخر
با لب خشک؛ رو به کرب و بلا
"السلام علیک یا عطشان"
تشنگی ارث آل یاسین است
رحمت واسعه نگاه شماست
سامرایت بهشت دیگر ماست
دعوتم کن برای پابوسی
از تو گفتن همیشه شیرین است
#محمد_صادق_ابراهیمی
@raziolhossein
#امام_هادی_شهادت
نخواهد شیعه جنّت، بیلقای حضرت هادی
نجوید توشۀ ره جز ولای حضرت هادی
خدا بیمهر او از بندهای راضی نخواهد شد
که باشد روضۀ رضوان، رضای حضرت هادی
ز بام آسمانها هم گذشته پایۀ قدرش
که عرش حق نهاده سر به پای حضرت هادی
خدا را! شیعه امشب شور و حال دیگری دارد
که مرغ دل زند پر در هوای حضرت هادی
به یاد سامرایش شیعه را جاری است اشک غم
که باشد سامرا خود کربلای حضرت هادی
چه خونهایی که رفت او را بهدل از کینۀ دشمن
که داند از غم او؟ جز خدای حضرت هادی
به بزم خود به مستی خوانَدَش خصم و نمیداند
که نَبوَد بزم شرب خمر، جای حضرت هادی
تن مسموم او آخر چو گل در گِل نهان گردید
بریز از دیده اشک، ای دل! برای حضرت هادی
امام عصر هم امشب عزادار است و میداند
امام عسکری دارد عزای حضرت هادی
بخواه ای «رستگار»! از آستان ثامنالاطهار
ظهور حضرت مهدی، لقای حضرت هادی
#سيدمحمد_رستگار
@raziolhossein
#امام_هادی_شهادت
ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند
گریه ها باز وقار بصرش را بردند
مرد تبعید نباید که بلرزد بدنش
به گمانم که ستون سفرش را بردند
کم کسی نیست، امام است ولیکن تنها
مشرکین، خیل صحابیِ درش را بردند
سامره خاک فقط داشت که ریزد به سرش
عده ای آبروی بوم و برش را بردند
جای یاری، کفنش کرد همین شهر غریب
مثل آن وقت که جدّ و پدرش را بردند
به شفاعت نظری داشت ولیکن با شرط
صوفیان جمله ی شرط و اگرش را بردند
برگ ریزان طرب بود که بر گوش خزان
خبر جرأت نقاش ترش را بردند
حیف از آن فکر بلندی که لحد جایش شد
مرد طرّاح زیارات، سرش را بردند
زینبی داشت اگر، امر به معجر می کرد
چون مقامات خُذینی جگرش را بردند
نفس آخر او نیمه برون آمده بود
که به صدّیقه، ملائک خبرش را بردند
#محمد_سهرابی
@raziolhossein
#امام_هادی_شهادت
نذر کردم بنویسم، قلمم حیران است
باز در وصف شما قافیه سرگردان است
به مفاتیح تفاُل زدم و فهمیدم
با دعا رد شدن از عقل به عشق آسان است
جامعه آمد و خواندم، دلم آرام گرفت
سخن دوست به درد دل ما درمان است
فِعْلُكُمُ خَيْر، گدا آمده و آخر سال
بده در راه خدا، عَادَتُكُمُ اِحْسَان است
قَوْلُكُمْ حُكْم، به یک لحظه به فرمان شما
شیر از پرده برون آمده و غُران است
به موالات شما رزقِ پیاپی داریم
روز و شب قسمت ما از کَرَمت باران است
أَمْرُكُمْ رُشْدٌ؛ به یک گوشه نگاهی از تو
سبز شد شاخه خشکیده که در گلدان است
چند بیتی بنویسم ز غم و رنج شما؟!
شعرم از ماتم تو بی سر و بی سامان است
دست بسته وسط بزم شرابی ... ای وای
اشک می ریزی و چشمان شما گریان است
زینب و مجلس نامحرم و یک تشت طلا
چه بگویم، که همین روضه ی بی پایان است
باز هم زهر اثر کرده و لب تشنه شدی
سامرا کرب و بلا شد، جگرت سوزان است
تشنگی آمد ودیگر چه نیازی به گریز؟!
جان به قربان شهیدی که لبش عطشان است
"سامرایی شده ام، راه گدایی بلدم"
روز و شب در حرمت خیلِ گدا مهمان است
#محمد_صادق_ابراهیمی
@raziolhossein
#امام_هادی_شهادت
اگر ز زهر جفا سوخت نازنین بدنت
ولیک نیزه نخورده به استخوان تنت
ندید پیکر تو زخم و ،سر بریده نشد
ز سم اسب نگشته است پاره پیرهنت
ز سوز زهر و عطش بال و پر زدی اما
ندید خواهر تو لحظه ای نفس زدنت
هزار شکر برایت کفن مهیا بود
حصیر مردم صحرا نشین نشد کفنت
عدو به مجلس می خواره ها تو را آورد
ولی به خنده نزد چوب بر لب و دهنت
#محمود_اسدی_شائق
@raziolhossein