🌙شب احیا
🔴شب 19 رمضان بود. با حاج حمید و چندتا از بچه های تدمر بودیم. جمع شدیم تا روضه ای بخوانیم و سینه ای بزنیم. نمیدانم چه شد که روضه سمت حضرت علی اکبر رفت. دل سیری گریه کردیم. بعدش سحری خوردیم. در میدان جنگ و گرمای سوریه، روزه از هر وقت دیگری سخت تر بود☀️💣💥.
🔴صبح باید برای بازدید از چند محور میرفتم. بی سیم پشت سر هم پیج میکرد: (پزشک... پزشک میخوایم.)🔉🩺
بی سیم را جواب دادم: (چرا هی میگید پزشک میخوایم؟ حاج حمید که اونجاست.)
_حاج حمید... خود حاج حمید مجروح شده.🩸
🔴 صبح زود یک موشک داخل ساختمان عمل میکند. حاج حمید میرسد و با پا موشک را زیر راه پله هول میدهد.
موشک که منفجر میشود دو سه تا از بچه ها مجروح میشوند ولی حاج حمید جلوی موشک می ایستد و بیشتر ترکش ها به خودش میخورد.💥🩸
_بیسیم زدم: سریع حاج حمید رو بیارید سمت بیمارستان🏨. تو مسیر خودمو میرسونم بهتون.
به آمبولانس رسیدم و رفتم سراغ حاج حمید🚑. تمام تنش ترکش بود. زیر لب میگفت: (یا زهرا، اینبار قبولم کن. جانبازی بسه.)
_ حاج حمید چیزی نیست. خوب میشی. الان میرسیم بیمارستان. بچه های خودمون میان بالا سرت.
_فقط دعا کن شهیدشم.
◼️نمیدانم شب احیا، در روضه با خدا چه گفت. دو روز بعد به آرزوش رسید. حاج حمید روز ضربت خوردن امیرالمومنین مجروح شد و روز شهادت امیرالمومنین شهید شد.🖋🤲
#مدافعان_حرم
#شهادت
#شب_قدر
#رمضان
#شهید_قناد
#رسانه_بیداری
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔘 پشتیبانان دین و مردان خدا 🔹️دلم میخواهد در زمان سفر کنم، برگردم عقب حدودا سال 59 یا 60! به ازای
آنها حتی با تکه پارچههای دور ریختنی جیبهای قشنگی درست میکردند که هم دل رزمنده را شاد کنند و هم مثل الآن که برای بعضی عزیزان مسئول حقالناس و بیتالمال مهم است، بیت المال برایشان الویت بود.
بنویس پشتیبان و بخوان، تهیه و بسته بندی اقلام خوراکی مثل نان، شیرینی، آجیل، شکلات، توپک خرما، کلوچه، مربا، سبزی و... در این میان از سختیهای رفت و آمد و کودک خردسال و سلامت جسم این زنان میگذریم که شاید چیزی را که آنها انجام دادند، تاب شنیدن نداشته باشیم.
🔸️بنویس پشتیبان و بخوان، امدادگریهای مادران و دختران ایران در بیمارستانها و درمانگاههای خوزستان و خط مقدم، فوج فوج مجروح و شهید بعد از هر عملیات، دیدن خانوادهات در بیمارستان به عنوان شهید و مجروح در حالی که خون تمام صورتش را گرفته و یا اعضای بدنش قطع شده و دل و رودهاش در دستش است. و در این میان ستون پنجمیهایی که قصد اذیت و به شهادت رساندن عزیزانِ مجروح را داشتند. هم باید حواست به گرگانی بود که در لباس برهاند هم عزیزانی که روی تخت آرزوی شهادت دارند و رسالت خدمت.
بنویس پشتیبانی و بخوان، آموزش و یادگیری کار با سلاح برای روزی که مردان نباشند و نگهبانی در شب از دخترانی که خرمشهر و اهواز و آبادان را ترک نکردند و ماندند و پابهپای مردان جنگیدند.
بنویس پشتیبانی و بخوان، کمکها و نامههای دلگرم کننده دانشآموزانی که هیچ نداشتند جز تیله و آن هم به رزمندگان بخشیدند که اگر حوصلهشان سر رفت بازی کنند.
🔹️و در آخر بنویس پشتیبانی و بخوان، بیبی علم الهدی، تسکین زخم مادران و خواهران شهدا، کاروان زینب، کاروان زینبی که هر هفته به همت مادر شهید علمالهدی و بقیهزنانی که در شهرها مانده بودند و به خانواده شهدا، اسرا و جانبازان سر میزدند.
آری زنان در این جنگ پشتیبان بودند. پشتیبانان دین و مردان خدا.
خاطرهها تمام شد و زنان جبهه جنوبی برایم روشن کرد که در دهه 60 بانوان که بودند و چه کردند. چقدر جای این کتاب و این قبیل خاطرات در کتابخانۀ جنگ خوزستان خالی بود.
✍️ سحر همهکسی
#پشتیبانی_جنگ
#زنان_اهواز
#چایخانه
#بی_بی_علم_الهدی
#شهادت
#کاروان_زینب
#دهه_شصت
#زنان_جبهه_جنوبی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz