4_5909019802587889738.mp3
6.41M
📻 #بشنوید | #رادیو_پلاک
#طنز_جبهه 😂
🔹#خمپاره ( اصغر کاتیوشا و رفقا )
#شاد_باشیدوبانشاط
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
خواهر شهید : از حسنات دیگر محمد که ما از آن بی خبر بودیم و بعد از شهادتش متوجه شدیم این بود "داداشمحمد" به طور ماهانه نصفی از در آمد شغلش را خرج مردم روستای "باشی" کرده و به نیازمندان کمک میکرده🌸 و حتی به روستای های همجوار روستای "باشی" به خانواده هایی که تحت پوشش کمیته بودند سرکشی و کمک می کرد.👌🌺
📷 تصویر وصیت نامهی شهید:
مبادا از خط #ولایت_فقیه خارج شوید
که من شهادت میدهم شما از خط #اهل_بیت خارج شدهاید....
اولین شهید مدافع حـرم بوشهــر
#شهید_محمد_احمدی_جوان🌹
#ایام_شهادت🕊
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#ببینید
#شهدای_تفحص
💐پیکر مطهر دو شهید در ارتفاعات پنجوین عراق توسط گروه های #تفحص شهدا کشف گردید.
🕊شادی ارواح طیبه شهدا #صلوات
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شيعه مينازد به نام عسکرى💐
يا اباالمهدى امام عسکرى💐
اى به دوشَت پرچم عِز و شَرَف
اى شده بر غربت دوران هدف💐
پورِ جود و سبط زهد و نجلِ حق
سائلان گِردِ حريمت صف به صف💐
مادرت بانوىِ يثرب فاطمه💐
بابِ تو شيرِ خدا شاهِ نجف
میلاد باسعادت یازدهمین اختر تباناک آسمان امامت وولایت پیشاپیش بر شیعیان واقعی آن حضرت مبارکباد💐
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
در زمان #جنگ دوست صمیمی داشت به نام «مهران». مرخصی گرفته بود که چند روزی بیاید به خانه. قبل از آمدن به او میگوید اگر #شهید شدی مرا #شفاعت میکنی😢؟
گفت: «بله حتما.» گفت: «نه! اینطور نمیشود یک دستنوشته به من بده که آن دنیا با خودم داشته باشم📝و آن دنیا به تو نشان بدهم که تو شفاعت من را کردی.» آن بنده خدا هم یک دستنوشته به او داد🌹
#شهید_کابلی هم این دستنوشته و #تربت_امام_حسین و غبار حرم حضرت علی را به من(هنسر شهید) داد و گفت اگر روزی پیکرم را آوردند اینها را در قبر بگذارید روی پیکرم.✨🕊
#شهید_رحیم_کابلی🌹
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
کانال محتوای روایتگری راویان
#معرفی_کتاب_شهدایی #پیشنهاد_دانلود کتاب #مردی_با_چفیه_سفید (بر اساس زندگی #شهید_عباس_کریمی ) #د
#پیشنهاد_مطالعه
قسمتی از کتاب : #مردی_با_چفیه_سفید
از لحظه اي كه راه افتادند عباس، جواد و قاسم را ديد و برايشان دست تكان
داد. ديو ارتشي آرام ميرفت تا وحشت را در دل مردم بيشتر كند. عباس، دست
هوشنگ را فشرد و گفت: «فداكاريت از يادم نميرود، فقط يادت باشد از اينجا
به بعد كار سختتر ميشود. خدا را شكر كه ستوان خلج پيغام مرا رساند.»
هوشنگ پرسيد: «از كجا فهميدي؛تو كه از پادگان بيرون نرفتي؟» عباس به موتوري كه با فاصله از آنها مي آمد اشاره كرد و لبخند زد: «اين هم شاهد غيب». ديو
ارتشي در شلوغترين خيابان توقف كرد. صداي فرياد تظاهركنندگان هر لحظه
بيشتر ميشد: «بگو مرگ برشاه». كف خيابان پر از خرده شيشه و لاستيك نيم
سوخته بود. موتور سوار به داخل كوچه اي پيچيد. عباس در حالي كه پياده مي شد به آنها نگاه كرد. استوار در طول و عرض خيابان قل ميخورد و يك لحظه چشم از تظاهركنندگان برنميداشت.
يكي از افسران، بلندگو را رو به جمعيت گرفت و فرياد كشيد: «متفرق بشويد». اولّين سنگ كه به طرف آنها پرتاب شد، عباس گفت: «حالا وقتش است». از حالت به زانو بلند شد و به طرف كوچه دويد.
هوشنگ فرياد كشيد: «فرار كرد». و عباس را تعقيب كرد. استوار چشم از صف تظاهرات برداشت و گفت: برويد دنبالش. چند سرباز آمادة تعقيب شدند. علي راه آنها را بست:
«شما مواظب مردم باشيد، دو نفري ميگيريماش».
هوشنگ با ديدن دو نفري كه كنار عباس ايستاده بودند، بي گفت وگو به زمين
نشست. قاسم بسرعت نان خشكها را از داخل كوله پشتي خالي كرد. جواد بسته اي را به جاي نان در كوله پشتي جا داد وگفت: «تمام». هوشنگ، از جا بلند شد و
اسلحة عباس را گرفت.
«تو جلو برو، يعني كه دستگير شدي».
علي هم به آنها پيوست و هر سه نفر خنديدند .استوار با ديدن عباس خشمگين نگاهش كرد و گفت: «بسيار خوب حالا فرار ميكني؟ ميدهم پوست از سرت جدا كنند».
عباس مظلوم نمايي كرد وگفت: «مگر نديدي مردم چه طوري هجوم آوردند؟خُب ترسيدم ديگر دست خودم نبود كه».
هوشنگ گلنگدن كشيد و رو به
عباس گرفت:
«اعدامش كنم، سر گروهبان؟» ...
برای #مطالعه #ادامه این مطلب #نسخه_الکترونیکی کتاب را در بالا دانلود کنید و بخوانید ...
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🌷🍀زندگینامه #شهید_احمد_کشوری🍀🌷
🌷احمد کشوری تیر ماه ۱۳۳۲، در خانوادهای متوسط در فیروزکوه چشم به جهان گشود.
وی دوران دبستان و سه سال اول دبیرستان را به ترتیب در کیاکلا و سرپل تالار و سه سال آخر را در دبیرستان قناد بابل گذراند.
پدرش فردی شجاع و ظلم ستیز بود به طوریکه به رغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت مجبور به استعفا و به کشاورزی مشغول شد.
از ایمان و قدرت روحی مادرش همین بس که هنگام دفن شهید کشوری، در حالی که عکس او را می بوسید، پرچم جمهوری اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: احسنت پسرم، احسنت.
🌷احمد کشوری علاوه بر اینکه در دوران تحصیل، شاگردی ممتاز و دارای استعداد فوق العاده بود به رشتههای ورزشی و هنری علاقه مند بود و در بیشتر مسابقه های رشته های هنری نیز شرکت می کرد.
وی در عنفوان جوانی به خاطر عشق و علاقه سرشارش به اسلام، قدم در راه فعالیتهای مذهبی گذاشت و با صدایی پرسوز حال و هوای خاصی به مجالس مذهبی می بخشید. دلباخته امام حسین (ع) بود. در ایام محرم، عاشقانه و بی ریا عزاداری و مرثیه خوانی میکرد.
احمد کشوری
وی پس از اخذ دیپلم، آماده ورود به دانشگاه شد اما به علت فقر مالی و هزینه سنگین دانشگاه، از ورود به آن بازماند و در سال 1351، وارد ارتش (هوانیروز) شد.
احمد کشوری به خاطر هوش سرشار و استعداد فوق العاده ای که داشت، توانست دوره های آموزش خلبانی بالگردهای کبری و جت رنجر را با موفقیت به پایان برساند.
روحیهای متواضع و رئوف داشت و در عین حال در مقابل بیعدالتیها سرسختانه میایستاد. علاقه عجیبی به روحانیت داشت و بسیار افسوس میخورد که چرا روحانی نیست و میگفت ای کاش در لباس روحانیت بودم، در آن صورت میتوانستم حرفهایم را بزنم.
احمد کشوری در ارتش با همه محدودیتها، بسیاری از کتابهای ممنوعه را در کمد لباسش جاسازی کرده بود و در فراغت، آنها را مطالعه میکرد و به دیگران نیز میداد تا مطالعه کنند. چندین بار به علت اعمالی که بر علیه رژیم انجام میداد مورد بازجویی قرار گرفت.
در اوایل به کارش در کرمانشاه شروع به تحقیق درباره فقرای شهر، کرد و در این زمینه برای نشر روحیه انفاق در همکارانش سعی بسیار میکرد و بالاخره توانست با همکاری چندین نفر دیگر از ارتشیان «خیر» هوانیروز مخفیانه صندوق اعانهای جهت کمک به مستضعفین تاسیس کند.
#ادامه👇
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#ادامه
احمد پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از انقلاب،جان برکف برای اعتلای اسلام مقاومت کرد. در بیشتر تظاهرات شرکت میکرد و بسیاری از شبها، بدون آن که لحظهای به خواب برود تا صبح را به چاپ اعلامیه امام میگذراند.چه قبل و چه بعد از انقلاب، عقیدهاش این بود که تنها رهبران راستین امت اسلام،روحانیت در خط امام هستند.
در حین تظاهرات چندین بار کتک خورده بود ولی با شوق عجیب از آن یاد میکرد و میگفت: این «باطومی» که من خوردم چون برای خدا بود چه شیرین است و من شادم از این که میتوانم قدمی بردارم و این توفیقی است از سوی پروردگارم.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، وقتی حوادث کردستان شروع شد، بابت ناامنیهای ایجاد شده توسط ضدانقلاب ناراحت بود. شهید فلاحی میگفت که من شبی برای انجام مأموریت سختی در کردستان داوطلب خواستم و هنوز سخنانم تمام نشده بود که از جوانی از صف بیرون آمد. دیدم کشوری است. او از همان آغاز چنان از خود کیاست، لیاقت و شجاعت نشان داد که وصف ناکردنی است. یک بار به شدت زخمی شد اما هلیکوپترش را به مقصد رساند.
در زمان جنگ تحمیلی هم دست از ارشاد برنمیداشت و ثمره تلاشهای شبانهروزی او را میتوان در پرورش عقیدتی شیرمردانی چون شهید سهیلیان و شهید شیرودی دانست و چه متواضعانه شیرودی شهید گفت: احمد استاد من بود.
زمانی که صدام آمریکایی به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینهاش بود اما همین که موضوع تجاوز صدام را شنید فردای آن روز عازم سفر شد. به او گفته بودند بمان و پس از اتمام جراحی برو. اما جواب داده بود وقتی که اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمیخواهم.
در جبهه، بیابانهای غرب کشور را به گورستانی از تانکها و نفرات دشمن بعثی تبدیل کرده بود. بدون وقفه و با تمام قدرت میکوشید و پروازهای سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام میداد. حماسههایی که در شکار تانکها آفریده بود، فراموش نشدنی هستند.
احمد همواره برای تقویت وحدت بین سپاه و ارتش میکوشید. کشوری میگفت: تا آخرین قطره خون برای اسلام و اطاعت از ولایتفقیه خواهم جنگید.
عشق احمد به امام چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب وصفنشدنی است. یک بار بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و وقتی که برای امام کسالت قلبی پیش آمده بوده، احمد در مسافرت بوده است. در راه وقتی که این خبر را میشنود، از ناراحتی ماشین را کنار جاده نگه میدارد و گریان میگوید: خدایا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا. و وقتی به تهران میرسد به بیمارستان رفته و آمادگی خود را برای اهدای قلبش به رهبرش اعلام میکند.
بالاخره در روز1359/9/15 و در حالی که از یک مأموریت بسیار مشکل ، اما پیروز بازمیگشت، مورد حمله نابرابر و ناجوانمردانه مزدوران بعثی قرار گرفت و در حالی که هلیکوپترش بر اثر اصابت راکتهای دو هواپیمای «میگ» دشمن به شدت در آتش میسوخت آن را تا مواضع خودی رساند و آنگاه در خاک وطن سقوط کرد و به شهادت رسید .
#شهید_احمد_کشوری
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🌺فرازی از وصیتنامه #شهید_احمد_کشوری :
"راه شهدا را ادامه دهید که آنها نظاره گرِ شمایند. مواظبِ منافقین باشید که در بین شما هستند. بی تفاوتی را از خود دور کنید و در مقابل حرفهای منحرف بی تفاوت نباشید. فرزندان خود را آگاه سازید."
🌸 ۱۵ آذر سالروز شهادت احمد کشوری گرامیباد.
#شهیددفاعمقدس
#شهیداحمدکشوری
#وصیتنامه
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
4_5985457657677350652.mp3
8.02M
💠چشم باز کردن شهید در تابوت
🎙خاطره #سردار_باقرزاده از مادر شهیدان #احمد_کشوری و #محمد_کشوری
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتِ نحوه شهادت #شهید_احمد_کشوری
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
در پانزدهم آذر ماه سال 1384 یک فروند هواپیمای نظامی سی - 130 ارتش که ماموریت انتقال #خبرنگاران و تصویربرداران رسانه های جمعی به منطقه #چابهار را برای پوشش خبری #رزمایش #نیروی_دریایی_ارتش برعهده داشت به دلیل نقص فنی در مجتمع مسکونی توحید در نزدیک فرودگاه #مهرآباد تهران سقوط کرد و تمام 94 سرنشین هواپیما و چندین نفر از ساکنان مجتمع ، جان خود را از دست دادند .
در گزارش های خبری آن روز آمده است که از ۱۲۸ نفر کشته شدگان سانحه سقوط سی_۱۳۰، ۹۴ نفر داخل هواپیما بودهاند که در دم جان سپردند و دستکم ۳۴ تن از کشتهشدگان از ساکنین ساختمان و افراد حاضر در اطراف آن بودهاند.
شادی روحشان #صلوات
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۰ ربیع الاول سالروز رحلت #حضرت_فاطمه_معصومه #سلام_الله_علیها تسلیت باد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#شهید_محرمعلی_مرادخانی
#سالروز_شهادت
شهیدی که در حین شهادت به حالت #سجده درآمد.
شهید مراد خانی از هر فرصت و استعدادی برای ترویج اســـــلام و زنده نگه داشتن یاد ائمه استفاده میکرد.
توی انجام کارخیر همیشه پیش قدم بودن من دوسال پیشه ایشون بودم ،به جرات میشه گفت روزی نبود که ایشون مشکل چند نفر رو حل نکنه یا با تلفن و یا با ملاقات حضوری.
شهید مرادخانی یه روز تو مسجد محل به من گفتن میخوایم یه گروه تواشیح تشکیل بدیم برای مسجد و میخوام خودت شروع کنی برای جمع کردن بچه ها من بهشون گفتم آخه اینجوری نمیشه کسی اینجا بلد نیست و از این حرفا...و گفت تو توکل بر خدا کن میشه.
بعدمن چند تا از دوستان رو جمع کردم و با کمک های بی دریغ شهید مراد خانی شروع به فعالیت کردیم ، کم کم از اجرا توی مسجد محل رفتیم به سوی اجرا تو مساجد اطراف و شهرهای اطراف و حتی توی مسابقات استانی هم شرکت کردیم.
و تو تموم این مدت حامی اصلی گروه ما شهید مرادخانی بود ، ما رو سوار ماشین خودش میکرد و برای اجرا به جاهای مختلف میبرد، و همه سختی ها رو به جون میخرید وقتی موقع اجرای ما میشد میرفتن یه گوشه مینشستن و شروع میکردن به اشک ریختن کاش میشد ما هم تو راه این مرد بزرگ قدم برداریم.
نقل از همرزم شهید
محل شهادت: سوریه حلب
تاریخ شهادت: ۱۶آذر۹۴
#شهید_مدافع_حرم
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
زندگی نامه سردار شهیدان محرمعلی مرادخانی
محرمعلي متولد سال 45 است. از بچگي همت بزرگي داشت. باخدا و باتقوا بود. به مادر و پدرش خيلي احترام ميگذاشت. هنوز دانشآموز دبيرستاني بود كه قصد جبهه كرد. پدرش گفت : نرو بمان و درس بخوان. اما جوابي داد كه از سن و سالش بعيد بود. گفت : الان به حضور امثال ما نياز است و بعداً وقت درس خواندن است.
سال 57 دانشآموز مدرسه راهنمايي نظام مافي در چهارراه تفرشي مهرآباد جنوبی تهران بود. همان زمان با اينكه 12 سال داشت، ليدر بچههاي انقلابي مدرسه شده بود تا جايي كه مادرش را به دفتر مدرسه خواستند و تهديد كردند محرمعلي را اخراج ميكنند. ولي محرم علی دست بردار نبود. در همان سنين نوجواني همراه انقلابيها به كلانتري 19 مهرآباد حمله كردند. انسان نترس و شجاعي بود.
شجاعتش باعث میشد كه در مواجهه با خطر نترسد و پيشقدم شود. يك جورهايي شخصيت ليدري در همان دوران كودكي داشت. انقلاب و شرايطي كه حاكم شد بچهها را زودتر پخته ميكرد. پدرش هيئت تنكابنيهاي مقيم مركز را اداره ميكرد و محرمعلي از نوجواني در هيئت مياندار بود. بعد هم كه جنگ خودش دانشگاه بود و اغلب نوجوانان و جواناني كه به جبهه ميرفتند، خيلي بزرگتر از سنشان فكر و عمل ميكردند. محرمعلي از جمله همين بچهحزب اللهيهايي بود كه انقلاب را از خودشان ميدانستند و برايش هركاری ميكردند.
امر به معروف و نهي از منكر كه نشانهاي از احساس تكليف يك فرد انقلابي نسبت به وقايع اطراف و جامعهاش است، در محرم علی نمود بيشتري داشت. رك و راست حرفش را ميزد. در واقع در انجام تكليفش جسور بود. انگار روحيهاش را مثل اوايل انقلاب حفظ كرده بود. اگر احساس ميكرد در يك مراسم عروسي حتي امكان شنيدن موسيقي حرام است، در آن مراسم شركت نميكرد. بعدها به خانه نوعروس و داماد ميرفت و هديهاي برايشان ميبرد. آدمهايي مثل محرمعلي الان كم هستند. شايد ناياب باشند. او هم يك انقلابي بود و انقلابي ماند.
زمان جنگ چند بار مجروح شد. از ناحيه فك و صورت و گوش و پا دچار مجروحيتهاي متعددي شده بود.
محرمعلي بعد از جنگ همچنان فعال بود. قبل از بازنشستگي مدتي به كرمانشاه رفت، مدتي هم از او دعوت شد تا در ستاد مشترك نيروي قرارگاه امام حسين(ع) باشد و به تهران منتقل شد. بعد آمد به عنوان كارشناس نظامي قرارگاه امام حسين(ع) مشغول شد كه ديگر بحث بازنشستگياش پيش آمد و بلافاصله بعد از بازنشستگي اعزام گرفت و راهي سوريه شد.
زمانی که صدای هل من ناصر ینصرنی عمه سادات را شنید لحظه ای تعلل نکرد و شتابان به جمع عباسها شتافت و اینقدر در این راه ممارست بخرج داد تا خداوند لیاقت شهادت را به شهید مرادخانی عطا کرد و حضرت زینب سلام الله علیها خریدارش شد. همیشه در جهاد عنوان این تصویر است که براستی برازنده شهید مرادخانی بود.
شهید محرمعلی مرادخانی متولد 1345 تنکابن، جانباز 30 درصد، جانشین فرماندهی تیپ سوم امامت لشکر 25 کربلا و کارشناس ارشد امور نظامی گردانهای امام حسین (ع) قرارگاه مرکزی امام حسین کشور بود که برای دفاع از حرم در سوریه به شهادت رسید.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani