۲۹آبانماه ،#سالروز_شهادت #مدافع_حرم #شهید_حمیدرضا_ضیایی گرامی باد . 🥀
▪️نام و نام خانوادگی : حمیدرضا ضیایی
▪️نام پدر:علی اعظم
📅ولادت:۱۳۴۹/۰۳/۱۷__تهران
📅شهادت: ۱۳۹۶/۰۸/۲۹__ سوریه، بوکمال
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#زندگینامه
#شهید_حمیدرضا_ضیایی
🔹حمیدرضا ضیایی ۱۷ خرداد سال ۱۳۴۹ در تهران چشم به جهان گشود؛ درحالیکه فقط ۱۵ سالش بود به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت و در لشکر ۱۰ سید الشهدا علیهالسلام بعنوان دیدهبان مشغول جهاد در راه خدا شد؛ او در سال ۱۳۶۶ در عملیات کربلای۵ از ناحیه پا مجروح شد و پایش از زانو قطع شد و پای مصنوعی داشت.
🔹حمیدرضا بعد از پایان جنگ مشغول کار آزاد شد؛ او در عرصههای فرهنگی و اجتماعی حضوری چشمگیر و تاثیرگذار داشت و خدماتی ارزشمند از خود بر جای گذاشت اما وقتی موضوع دفاع از حرم پیش آمد به رغم اینکه جانباز بود، به خاطر انگیزه بالایی که داشت پس از ۶ماه پیگیری در سال ۱۳۹۵ راهی جبهه مقاومت شد.
🔹حمیدرضا ضیایی چشمش به اشاره حضرت آقا بود و میدانست که اصلیترین وظیفهاش حفظ قرآن، اسلام و انقلاب است؛ با توجه به اینکه یکی از پاهایش قطع شدهبود، خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد؛ حتی تاولهای روی پا و زانویش نیز باعث نشد که حمیدرضا اندکی گله یا احساس خستگی کند و عاشورا را در نبرد سوریه میدید.
🔹در سوریه به خاطر تجاربی که در دفاع مقدس داشت، خیلی سریع به کار گرفته شد؛ او مدتی فرمانده تیپ پیاده و پس از آن مسئول اطلاعات تیپ و اواخر هم مسئول ادوات تیپ زینبیون بود.
🔹حمیدرضا فرماندهای مدبر،حرفهای،مجرب و بسیجی مخلص بود؛ او ۶بار به سوریه اعزام شدهبود؛کارش طوری بود که در یک عملیات کمرش آسیب دید، پای مصنوعیاش هم دو بار شکست که خانوادهاش برای او پای یدکی فرستادند؛ هر دفعه که به ایران برمیگشت پایش را معالجه میکرد و وقتی که فقط مقداری بهبودی حاصل میشد، دوباره عازم سوریه میشد.
🔹سرانجام ۲۹ آبان ۱۳۹۶ در عملیات انهدام آخرین پایگاه داعش در البوکمال سوریه، شهید حمیدرضا ضیایی هدف گلوله تکتیرانداز داعشی قرار گرفت و به شهادت رسید؛ پیکر پاک این شهید بزرگوار پس از تشییعی باشکوه در قطعه ۲۴ بهشتزهرا سلاماللهعلیها آرام گرفت.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۲۹آبانماه ،#سالروز_شهادت #مدافع_حرم #شهید_حمیدرضا_ضیایی گرامی باد . 🥀
▪️نام و نام خانوادگی : حمیدرضا ضیایی
▪️نام پدر:علی اعظم
📅ولادت:۱۳۴۹/۰۳/۱۷__تهران
📅شهادت: ۱۳۹۶/۰۸/۲۹__ سوریه، بوکمال
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#زندگینامه
#شهید_حمیدرضا_ضیایی
🔹حمیدرضا ضیایی ۱۷ خرداد سال ۱۳۴۹ در تهران چشم به جهان گشود؛ درحالیکه فقط ۱۵ سالش بود به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت و در لشکر ۱۰ سید الشهدا علیهالسلام بعنوان دیدهبان مشغول جهاد در راه خدا شد؛ او در سال ۱۳۶۶ در عملیات کربلای۵ از ناحیه پا مجروح شد و پایش از زانو قطع شد و پای مصنوعی داشت.
🔹حمیدرضا بعد از پایان جنگ مشغول کار آزاد شد؛ او در عرصههای فرهنگی و اجتماعی حضوری چشمگیر و تاثیرگذار داشت و خدماتی ارزشمند از خود بر جای گذاشت اما وقتی موضوع دفاع از حرم پیش آمد به رغم اینکه جانباز بود، به خاطر انگیزه بالایی که داشت پس از ۶ماه پیگیری در سال ۱۳۹۵ راهی جبهه مقاومت شد.
🔹حمیدرضا ضیایی چشمش به اشاره حضرت آقا بود و میدانست که اصلیترین وظیفهاش حفظ قرآن، اسلام و انقلاب است؛ با توجه به اینکه یکی از پاهایش قطع شدهبود، خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد؛ حتی تاولهای روی پا و زانویش نیز باعث نشد که حمیدرضا اندکی گله یا احساس خستگی کند و عاشورا را در نبرد سوریه میدید.
🔹در سوریه به خاطر تجاربی که در دفاع مقدس داشت، خیلی سریع به کار گرفته شد؛ او مدتی فرمانده تیپ پیاده و پس از آن مسئول اطلاعات تیپ و اواخر هم مسئول ادوات تیپ زینبیون بود.
🔹حمیدرضا فرماندهای مدبر،حرفهای،مجرب و بسیجی مخلص بود؛ او ۶بار به سوریه اعزام شدهبود؛کارش طوری بود که در یک عملیات کمرش آسیب دید، پای مصنوعیاش هم دو بار شکست که خانوادهاش برای او پای یدکی فرستادند؛ هر دفعه که به ایران برمیگشت پایش را معالجه میکرد و وقتی که فقط مقداری بهبودی حاصل میشد، دوباره عازم سوریه میشد.
🔹سرانجام ۲۹ آبان ۱۳۹۶ در عملیات انهدام آخرین پایگاه داعش در البوکمال سوریه، شهید حمیدرضا ضیایی هدف گلوله تکتیرانداز داعشی قرار گرفت و به شهادت رسید؛ پیکر پاک این شهید بزرگوار پس از تشییعی باشکوه در قطعه ۲۴ بهشتزهرا سلاماللهعلیها آرام گرفت.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمیدرضا_ضیایی
راوی : آقای رضازاده؛ همرزم شهید:
اطرافیان به ما لقب «دوقلوها» دادهبودند.
زمانی که من عملیات داشتم و او در حال نقشه خوانی بود، ناگهان متوجه میشد که من از اتاق خارج شدم، به دنبالم میآمد و من را در آغوش میکشید. میگفت: «مراقب خودت باش. شهید نشو تا با هم شهید شویم.» در یک عملیاتی در محاصره گیر کرده بودم. صدای حمیدرضا را پشت بیسیم میشنیدم که گریه میکرد. او تمام تلاشش را برای شکستن حلقه محاصره کرد.
حمیدرضا از جان و دل برای حفاظت از نیروهایش مایه میگذاشت و خود را سپر بلا میکرد. او هرگز به دنبال پست و مقام نبود و هرگاه اعتراض یا پیشنهادی داشت به صراحت اعلام میکرد.
او پس از بازگشتش از کربلا حال و هوای دیگری داشت. بی تاب بود و شهادت حلقه گمشدهاش بود.
در عملیات آخر، من نتوانستم حضور داشته باشم. در نهایت، حمیدرضا در کنار همرزممان «علیرضا جیلان» به شهادت رسید و من جا ماندم.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
کانال محتوای روایتگری راویان
#خاطرات_شهدا #شهید_حمیدرضا_ضیایی راوی : آقای رضازاده؛ همرزم شهید: اطرافیان به ما لقب «دوقلوها» د
#خاطرات_شهدا
#شهید_حمیدرضا_ضیایی
راوی : حسین رضازاده؛ دوست و همرزم شهید:
حمیدرضا ۱۴ ساله بود که با تغییر شناسنامهاش به جبهه آمد. آشنایی ما هم از ورود وی به تیپ نینوا بود. او در عملیاتهای مهمی شرکت داشت و در جریان یکی از این عملیاتها از ناحیه پا مجروح و نهایتا منجر به قطع شدن پایش شد.
پس از اتمام جنگ تحمیلی، زمانی که کملطفیها و کم رنگ شدن فرهنگ دفاع مقدس را میدید، عذاب میکشید. بسیاری از مواقع یاد دوستان دوران جنگ میافتاد و از اینکه از غافله شهدا جا مانده، ناراحت بود. حمیدرضا آرشیتکت بود و درآمد خوبی کسب میکرد اما وقتی که موضوع دفاع از حرم اهل بیت(ع) مطرح شد، حال و هوای رفتن داشت.
حمیدرضا با وجود اینکه مشکل جسمی و فرزند کوچک داشت اما حضور در سوریه را تکلیف و رسالت خود میدانست. بارها شاهد درد پا و کمرش بودم و توصیه میکردم که به سوریه نیاید اما نمیپذیرفت. در ابتدای اعزام دچار مشکل بود و اعزامش نمیکردند اما هر طور که بود خودش را رساند.
حمیدرضا در هیئت و عزاداریها شرکت میکرد اما دلش با حضور فیزیکی به عنوان مدافع حرم در سوریه آرام میشد. میگفت سینه زنی خوب است اما وقتی امروز حرمین ائمه در خطر هستند، هر قدر در هیاتها بگویم که برای ائمه جانم را هم میدهم، فایده ندارد. امروز معرکه عمل است نه حرف.
او از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود، برخی از مردم از وضعیت سوریه و عمق خطر داعش بی خبر هستند و از سوی دیگر تبلیغات دشمن باعث ایجاد شایعاتی شد. این در حالی است که حمیدرضا به رزمندگان پاکستانی کمکهای مالی میکرد. رزمندگان پاکستانی را همچون برادران خودش میدانست و به قومیت و ملیت رزمندگان توجه نمیکرد.
رزمندگان پاکستانی مدافعان حرم تیپ زینبیون بسیار مظلوم هستند. حمیدرضا فرمانده قرارگاهی نبود بلکه در کنار همین رزمندگان در گرما و سرما میخوابید و در میدان نبرد در صف اول بود. با وجود اینکه رابطه صمیمی بین رزمندگان پاکستانی و حمیدرضا برقرار بود اما در خصوص آموزش بسیار رابطه جدی داشتند. زمانی هم که حمیدرضا به تهران آمد، از حال نیروهایش بی اطلاع نبود و به آنها سر میزد و در صورتی که نیاز به کمک داشتند، کمکشان میکرد.
حمیدرضا به جهت مشکلات جسمی داروهای مسکن بسیاری مصرف میکرد تا بتواند به خوبی عملیات را پیش ببرد. در انجام عملیاتها هیچ فرقی بین خودش و یک فرد سالم قائل نمیشد. بارها پیش میآمد که با کرمهای ویتامین و مسکن پایش را ماساژ میدادم تا بتواند استراحت کند.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani