eitaa logo
کانال محتوای روایتگری راویان
2.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
443 فایل
✅️ این کانال متعلق به ((موسسه روایت سیره شهدا قم)) می‌باشد. 📌بیان خاطرات شهدا و رزمندگان 📌محتوای روایتگری 📌معرفی کتب شهدا 📌تشریح عملیات ها
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ششم بهمن ماه گرامی باد . 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
💠 : سيده طاهره هاشمي در يکم خردادماه سال 1346 در شهرستان آمل و در روستای شهید آباد ( شهربانو محله ) ديده به جهان گشود. او در خانواده‌اي متديّن، مذهبي و طرفدار انقلاب و تحت تربيت پدر و مادري بزرگوار که هر دو از سادات منطقه‌ي هزار جريب ساري بودند، رشد و پرورش يافت. از کودکي با قرآن، نهج‌البلاغه و ساير کتب روايي شيعي انس و الفت پيدا کرد و به دليل جوّ فرهنگي و مذهبي خانواده روح تشنه‌اش با عميق‌ترين مفاهيم ديني و معنوي سيراب شد. او دختري مهربان، دلسوز و دانش‌آموزی نمونه و موفق و درس‌خوان بود. هرگز در اداي تکاليف واجب ديني، کوتاهي نمي‌کرد و مستحبات را تا جايي که مي‌توانست، به جا مي‌آورد. در کارهاي هنري چون خطاطي، طراحي، گلدوزي، نگارش مقاله، تهيه‌ي روزنامه ديواري و نيز اداره‌ي برنامه‌هاي فرهنگي مدرسه بسيار موفق بود و بسياري از برنامه‌هاي فرهنگي، اجتماعي و حرکت‌هاي سياسي مدرسه بر عهده‌ي او بود. در برخورد با دانش‌آموزاني که تحت تأثير تبليغات گروهک‌هاي منحرف قرار گرفته بودند، بسيار مهربان، باحوصله و دلسوز بود و از فرط مهر و دوستي، آن‌ها را به خود جذب مي‌کرد. و سرانجام در غروب روز ششم بهمن‌ماه سال 1360 در حالي که چهارده بهار بيشتر از عمر کوتاهش نمي‌گذشت، در حالی به کمک نیروهای مدافع شهر شتافته بود ، در درگيري خونين گروهک‌هاي معاند انقلاب با نيروهاي بسيجي و مردمي، با اصابت دو گلوله به فيض شهادت نايل آمد.(برگرفته از سايت قائم آنلاين) من به تو خواهرم و برادرم که در سنگرید ، پیام می دهم که خواهم آمد و انتقام خون های به نا حق ریخته را خواهم گرفت . نگرانی من و تو ای خواهرم اینست که مبادا سازشی صورت گیرد و خون های شهیدان به هدر رود و نتوانیم ندای امام را به گوش جهانیان برسانیم ، که ندای امام همان ندای اسلام است .(بخشي از انشاء شهيد 14 ساله طاهره هاشمي) 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
✅ گلچینی از سخنان شهید سیّده طاهره هاشمی : ✍ نگرانی من و تو ای خواهرم این است که مبادا سازشی صورت گیرد و خون‌های شهیدان به هدر رود و نتوانیم ندای امام را به گوش جهانیان برسانیم که "ندای امام(ره)"، همان ندای اسلام است.   ✍ملّتی که برای هر قطعه از این میهن، خون‌ها فدا کرد، دیگر سازش با نوکران آمریکا و شوروی، این دشمنان اسلام را جایز نمی‌داند. امّا می‌دانم که هرگز سازشی صورت نخواهد گرفت.۷ ✍ "اماممان(ره)"، این بت شکن عصر گفت: «امریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند». ✍ "خداوند(متعال)" در "قرآن(کریم)" فرمود : «إنّ کید الشّیطان کان ضعیفا»؛ بلی حیلۀ شیطان ضعیف است زیرا در این زمان هم به "یاری خدا" و هوشیاری ملّت و بیداری ارتش و جان بر کفان سپاه و بسیج مانع رسیدن امریکا به هدف شومش گردید. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
✨ شهیده سیده طاهره هاشمی ✅ نحوه شهادت : ✍راوی: برادر شهیده ششم بهمن سال 60 در حالیکه برای تدارک مراسم عروسی یکی از خواهرانم در تلاش بودیم، آمل به دلیل درگیری هایی که ضد انقلاب و منافقین آن را طراحی کردند، شلوغ شد؛ در جریان این درگیری ها "طاهره" برای کمک رسانی به مبارزینی که در سنگرها مشغول مقاومت در برابر منافقین بودند، شروع به جمع آوری کمک های مردمی کرد و در خانه به خواهران دیگرش "گفت" : که اگر غروب امروز برای برگشتن به خانه مسیر شهر را ناامن دیدم در خانه یکی از دوستانم می مانم. صبح فردای روز حادثه مادر "دوست طاهره" به منزل ما آمد و گفت طاهره دیروز در خانه ما نمانده است همین باعث شد که من برای پیگیری از اوضاع "خواهرم" به سپاه آمل مراجعه کرده و از آنجا ما را به بیمارستان هلال احمر فرستادند. در بیمارستان هلال احمر اعلام کردند که اینجا "دو شهید" نگهداری شده است وقتی برای شناسایی این "دو شهید" رفتم، "اولین شهیدی" را که به من نشان دادند، "خواهرم" بود.😔 بعد از مشاهده "جنازه شهید طاهره هاشمی" متوجه شدم که یک تیر به "شاهرگ او" خورده و تیر دیگری هم به "پهلوی او" اصابت کرده است؛ سردار شعبانی که یکی از فرماندهان وقت سپاه و از ناظرین "صحنه شهادت خواهرم" بود، برایم تعریف کرد که در روز حادثه در محدوده دادگاه انقلاب آمل نیروهای مردمی مستقر بودند و در روبروی دادگاه که باغ دکتر هاشمی بود، ضد انقلاب و منافقین سنگر گرفته بودند؛ طاهره در حال تردد بین این دو مسیر در وسط خیابان توسط منافقین به رگبار بسته شد و به "شهادت" رسید. در آن دوران بنده به دلیل حضور در جبهه مجروح و در بیمارستان بستری بودم و مدت هشت ماه بود که خواهرم را ندیده و در جریان تماس های تلفنی هم به دلیل آنکه هشت خواهر و برادر دیگر داشتم، فرصت صحبت کردن با فرزند هشتم خانواده هیچگاه برایم فراهم نمی شد به همین دلیل بعد از شهادت خواهرم از دوست همراهش در لحظه شهادت شنیدم که به او گفته بود که احساس می کنم برادرم را هرگز نمی‌بینم. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداوند لاله های پرپر باغ جسمشان را برای خود خرید و با آبیه زلال خلیج همیشه فارس غسل داد و بستر دریا را آرامگاه ابدیشان قرار داد... هشتمین سالروز پرکشیدن دو قهرمان گمنام ایرانی فرارسید سرهنگ دوم خلبان و سرگرد خلبان بی آنکه بعد از اعلام اسکرمبل لحظه ای تعلل کنند ... بی آنکه لحظه ای به فرزندانشان و آغوش پرمهری که از آن ها خواهند گرفت فکر کنند ... پا در رکاب تامکت 6062 گذاشتند و جایگاهشان برای همیشه آسمان شد به یاد به یاد گمنامان این سرزمین 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیده اقدس در سال 1335 چشم به جهان گشود روزهاي شيرين کودکي را در زادگاهش شهرستان ملاير استان همدان پشت سر گذاشت و آنگاه به تحصيل پرداخت .و پس از اخذ مدرک ديپلم در بيمارستان مشغول کار شد. او از اخلاق خوبي برخوردار بود و همواره در زندگي شخصي‌اش از رهنمودهاي اسلام الگو ميگرفت. از ظلم و بيداد بيزار بود و همواره براي آسايش محرومان مي‌کوشيد. همزمان با اوج‌گيري مبارزات مردمي او نيز به ياري انقلاب شتافت و در اين راه از تهديدهاي رئيس بيمارستان نمي‌هراسيد. روح بلند اقدس در وجودش او را مهياي لقاء‌ ساخت تا اينکه در تاريخ 7/11/1357 پس از رسيدگي به بيماران در بيمارستان در تظاهرات پيچ شميران شرکت نمود اما سفاکان رژيم بيرحمانه او را هدف گلوله قرار دادند و در 22 سالگي به شهادت رساندند مزار پاک او در بهشت‌زهرا (س‌) قرار دارد. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۷بهمن ماه معروف به از گرامی باد . 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
شهید خدابخش خاوری (علی شارجی) تلاش بچه ها در شهرک "ملیحه" حومه دمشق به بن بست رسیده بود! یک ساختمان بتنی هفت طبقه با خاکریزی در اطرافش راه فتح را بسته بود، با سلاح 23 و 14/5 تمام طبقاتش رو کوبیدیم ولی بازهم تکفیریها در زیرزمین مستحکم ساختمان موضع داشتند و امکان نزدیک شدن نبود. چند دفعه بچه ها به ساختمان زدند و با دادن چند شهید و مجروح برگشتند، همه کلافه شده بودند، هیچ راهی به ذهنمون نمیرسید که یکباره یک رزمنده بلند شد و گفت راه تصرف این ساختمان دست منه!!! او کسی نبود جز خدابخش خاوری جوان افغانستانی که از منطقه گلشهر(مشهد) آمده بود و معروف بود به "علی شارجی" گفتیم: علی شارجی باز به سرت زده!؟ چطوری این زیرزمین مخوف رو تصرف کنیم؟ علی شارجی با اطمینان گفت: یک راه بیشتر نداره! من با تانک از روی خاکریز عبور میکنم و لوله تانک رو داخل زیرزمین میفرستم و شلیک میکنم! شما هم سریع وارد عمل بشید و کار رو یکسره کنید. طرح خوبی بود، شلیک تانک در زیرزمین باعث نابودی تکفیریها میشد اما یک مشکلی وجود داشت؛ شلیک در محیط بسته باعث برگشت موج به داخل تانک میشد و احتمال شهادت راننده تانک بسیار بالا بود!!! علی شارجی گفت: بالاخره باید یک کاری کرد و من با تانک میرم و شلیک میکنم. علی شارجی با تانک از خاکریز عبور کرد، تا خاکریز با صدای گلوله تانک لرزید همه بچه ها به سمت زیرزمین حرکت کردند، تصرف و پاکسازی حدود نیم ساعت طول کشید و ساختمان رو گرفتیم، تازه فرصت پیدا کردیم و رفتیم سراغ تانک... درب تانک رو که بازکردیم دیدیم "علی شارجی" را به شدت موج گرفته، به سختی بیرونش آوردیم. قهرمان دوتا کلیه شو از دست میده و بشدت مجروح میشه. تحمل جراحت دراثر عفونت شدید زخمهاش شهید میشه. علی شارجی یک سال و نیم در بستر جانبازی بود و عمل های متعددی انجام داد و در آخرین عملش وقتی بیهوشش کردند دیگر به هوش نیامد و پیش رفقای شهیدش رفت... علی شارجی علاوه براینکه فرمانده زرهی بود فرمانده محور حندرات هم بود. خیلی شجاع بود. شاید یکی از شجاع ترین راننده های تانک تو منطقه. بارها شده بود که عملیات های شکست خورده رو با شجاعت و فداکاری بی نظیرش تبدیل به پیروزی میکرد. روحش شاد. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❉ در یکی از این دیدارها بود که تا آمد توی اتاق و روی صندلی نشست، شهید حسن باقری اجازه خواست با دوربینی که خودش آورده بود، دو سه عکس یادگاری بگیرد ❉ امام گفتن : «چه ایرادی داره پسرم؟!» یکی از محافظ‌ها که اشاره کرد فلش دوربین برای چشم امام خوب نیست، حسن لامپ اتاق را روشن کرد تا عکس‌ها خراب نشود زود سه چهار عکس پشت سر هم گرفت و نشست روی زمین سکوت بر اتاق حاکم شد. ❉ آقای رضایی آماده‌ی ارائه‌ی گزارش بود که امام از روی صندلی بلند شد همه همراه او بلند شدند و با تعجب به هم نگاه کردند امام از کنار فرماندهان رد شد و رفت طرف کلید برق و چراغ را خاموش کرد در آن وقت روز نیازی به لامپ نبود، اما برای همه‌مان جالب بود که چرا هیچ‌کس به این قضیه توجه نداشت . ❉ و جالب‌تر آن‌که چرا امام به کسی دستور نداد چراغ‌ها را خاموش کند و خودش شخصا بلند شد و کلید را زد. 🌷 ※✫※✫※✫※✫※ از نقل شده است که به علیه‌السلام فرمود: ✨چهار چیز هدر می رود: ۱- خوردن بعد از سیری ۲- روشن کردن چراغ در مهتاب «و جائی که روشن است » ۳- زراعت در زمینی که شوره زار است. ۴- نیکی کردن به کسی که لایق آن نیست. 📚 من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 352 و 373 باب النوادر 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(پرچم ۹ بدر ما ... به نام خمینی برافراشته شد) حال وهوای روضه بچه های عراقی در سال های دفاع مقدس ... قابل توجه که هزاران عراقی همراه رزمندگان و و در سال های شرکت کرده بودند... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
یکی از شیعیان افغانستانی مقیم ایران بود که حدوداً 19 سال سن داشت و چهرهاش حقیقتاً از معصومیت خاصی برخوردار بود. این شهید در دانشگاه فردوسی مشهد به تحصیل علم میپرداخت" جوانی برازنده و ورزشکار بود که نایب قهرمانی وزن 55 کیلوگرم پرورش اندام استان خراسان رضوی را نیز در کارنامه داشت. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
شهید مدافع حرم رضا اسماعیلی زمانی که برای باز پس گیری شهرک شیعه نشین "زمانیه" واقع در غوطه شرقی از چنگال گروه های تکفیری درگیری شدیدی رخ داده بود و هر روز فقط چند ساعت آتش بس بود در یکی از این آتش بس ها متوجه عدم حضور یکی از نیروها شدند که شهید اسماعیلی برای جستجوی او به محل درگیری رفت. شهید رضا اسماعیلی در حین جستجوی نیروی مفقود شده٬ با نیروهای دشمن درگیر و سپس زخمی شد. متأسفانه وی به دلیل شدت مجروحیت توان بازگشت نداشت و اسیر تکفیریون شد وتکفیری های خدا نشناس سر پاک ومطهرش رااز بدنش جدا ساختند وبه لقاءالله پیوست وآسمانی شد. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
روایتِ مادرِ شهید : اوایل سال 92، آن موقع هنوز بحث اینقدر مطرح نبود، رضا هم جزو اولین گروه اعزامی فاطمیون به سوریه بود. آن موقع اولین گروه، 22 نفر بودند که دور هم جمع شدند به فرماندهی که به معروف بود، را تشکیل دادند. عکس‌هایش را قاب کرده بود زده بود روی دیوار می گفت، اگر من شهید شدم همه می‌گویند چه شهید خوش‌تیپی... می‌گفت وقتی من بروم شهید بشوم، تو افتخار می‌کنی که مادر شهید رضا اسماعیلی هستی... حتی یادم است یک بار که مرخصی آمده بود، یکی از همرزمانش که خیلی خیلی با هم نزدیک بودند- شهید غلامرضا محمدی- درسوریه شهید شد، الان هم جاویدالاثر است، خبر شهادت ایشان در اینترنت پخش شد و آقا رضا هم دید و خیلی ناراحت شد، انگار که از رفیقش جا مانده باشد، تنها مانده باشد، همان موقع بود که گفت من هم این دفعه بروم شهید می‌شوم. شهید مدافع حرم رضا اسماعیلی اولین ذبیح فاطمیون ... 🕊 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
4_631729572584357938.ogg
479.4K
روضه مجسم....😔 🎙صوتِ شهید مدافع حرم سید حکیم، از نحوه ی شهادت ذبیح فاطمیون شهید مدافع حرم رضا اسماعیلی 🌹انتشار بمناسبت 🕊 🌸شادی روحشون صلوات🌸 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 عجیب با (س) 🔸به مناسبت شهادت 🔸 👈سید کاظم حسینی میگه من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد... 🌷بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس ، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن، میگفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا" توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت. گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو. گفتم بچه ها اصلا" نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟ گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین. گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو، بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم گفت بگو یا زهرا و شلیک کن. می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا، گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم. چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم 40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن. شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِرّ اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟ 🔺گفت سید کاظم دست از سرم بردار گفتم نه تا این سِرّ رو نگی رهات نمیکنم، گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی گفتم باشه گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟😥 گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاء ا... تانک منفجر میشه و شما ان شاء ا... پیروز میشی... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فرازی از خدايا! اگر می دانستم با مرگ من يک دختر در دامان حجاب می رود، حاضر بودم هزاران بار بميرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا