eitaa logo
کانال محتوای روایتگری راویان
2.7هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
438 فایل
✅️ این کانال متعلق به ((موسسه روایت سیره شهدا قم)) می‌باشد. 📌بیان خاطرات شهدا و رزمندگان 📌محتوای روایتگری 📌معرفی کتب شهدا 📌تشریح عملیات ها
مشاهده در ایتا
دانلود
۵ خرداد گرامی باد . ⚘ ۱۳۵۱/۷/۸ تهران ۱۳۷۵/۳/۵ شهید عباس صابری در تاریخ هشتم مهر ماه سال ۱۳۵۱ در تهران دیده به جهان گشود بعد از اتمام تحصیلات و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه های جنگ اعزام شد در طول مدت جنگ در عملیات های کربلا 5، بیت المقدس2،4،7 و تک عراق در ابوغریب با عنوان بسیجی با سمت تخریبچی و بی سیم چی شرکت داشت و بعد از جنگ نیز در عملیات های برون مرزی، بحران خلیج فارس حضور داشت.در گروه تفحص لشگر 27 در سمت مسئول تخریب بود نحوه روز هفتم محرم مصادف با 1375/3/5 برای پیدا کردن شهدا در کانالی معروف به «والمری» مشغول به کار شد و پس از لحظاتی،نوبت جانبازی عباس شد و بر اثر انفجار مین در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه) به وصال حق رسیده . 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
آخرین محرم زندگی عباس بود. یکی دو روز قبل از شهادتش بود که هوای پادگان کوهه را کردیم. با هم از اندیمشک پیاده آمدیم دو کوهه. بین راه نوحه می خواندیم و گریه می کردیم. روی پل دوکوهه که رسیدیم، عباس گفت: خواب از اکبر محمدی بخش دیدم که می خواهم برایت تعریف کنم. اکبر محمدی از دوستان صمیمی عباس بود که سال 72 بر اثر تصادف مرحوم شد. گفت: چند شب پیش خواب اکبر را دیدم. کلی با هم صحبت کردیم. من از شهدا می گفتم و او از اخبار آن طرف. ازش پرسیدم: اکبر! شما دوکوهه هم می آئید؟ گفت: خداوند بالای سر دوکوهه توی آسمان، یک دوکوهه ساخته که همه شهدا می ایند آن جا. راوی: عباس قنبری ، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار 1389؛ صفحه 99. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
زیاد نذر و نیاز میکردم که طوریش نشه و اتفاقی برایش نیفته😞؛ عباس میگفت: مامان، این نذر و نیازها رو نکن، نذر کن آدم زیر ماشین نره، برق نگیرش، دزد نشه، بی دین نشه، مال مردم خور نشه، اگه آدم در راه خدا بره شکر داره، افتخاره 😌 یکبار رو به رویم نشست و گفت: ببین مامان، اینقدر تو رو دوست دارم که دنیا در مقابلش هیچی نیست❤️ اما شهید شدن را هم دوست دارم، من آرزو ندارم زن بگیرم پیر بشم ۴ تا بچه داشته باشم که وقتی مردم زیر تابوتم لا اله الا الله بگن، نه، من دوست دارم شهید بشم☝️ وقتی دیدم اینطوری داره التماس میکنه و قسمم میده، دیگه نذر و نیاز نکردم. 🌷شھید ‌عباس‌ صابری🌷 یاد شهدا با صلوات 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵ خردادماه گرامی باد . ⚘ سردار رشید سپاه اسلام، رزمنده جبهه های «جهاد اصغر» و «جهاد اکبر»، حاج «شعبان نصیری»، پس از نزدیک به ۳۸ سال مجاهدت و جهاد در میادین دفاع از «حریم اسلام ناب محمدی(صلوات الله علیه و آله)، سرانجام به یاران شهیدش پیوست. سردار «حاج شعبان نصیری» که از یادگارانِ ۸ سال دفاع مقدس بود و سابقه حضور طولانی در «سوریه» به منظور دفاع از «حرمِ بانوی مقاومت، حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)» را در کارنامه خود داشت، ظهر جمعه ۵ خردادماه، مصادف با شبِ اول «رمضان المبارک»، در جبهه «عراق» و طی عملیات آزادسازی «موصل» از اشغالِ «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
این سردار خستگی ناپذیر در اسفندماه سال ۱۳۳۶ در کرج به دنیا آمد اما شناسنامه اش را به تاریخ اول فروردین ماه ۱۳۳۷ گرفتند. در همان کودکی به همراه خانواده عازم تهران شد و در خیابان حسینی محله نظام آباد سکونت گزید. محله نظام آباد که از محلات مستضعف نشین و انقلابی تهران بود در پرورش او تاثیر گذاشت و از همان نوجوانی، مبارزه در خط حضرت امام راحل را آغاز کرد. شعبان نصیری پس از انقلاب بی درنگ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و به خاطر سوابقی که در کرج داشت، در تشکیل سپاه کرج نیز نقش بسزایی ایفا کرد. او از همان ابتدا به نقش نوجوانان و جوانان در ادامه روند انقلاب، ایمان داشت و تشکیل بسیج نوجوانان کرج از یادگارهای ماندگار اوست. با آغاز جنگ تحمیلی در سال ۱۳۵۹ به مناطق عملیاتی رفت و در سمت های مختلف حاضر شد. حاج شعبان در سال ۱۳۶۰ و در سال ۲۳ سالگی ازدواج کرد و حاصل آن، ۴ فرزند بود؛ ۳ پسر و یک دختر. سلمان، محمد و روح الله پسران او بودند که محمد ۱۰ سال پیش در حادثه ای دار فانی را وداع گفت و پدر و مادرش را داغدار کرد. شهید شعبان نصیری در قرارگاه فوق سری نصرت نیز حضور داشت و فعالیت های گوناگونی را در کنار فرماندهان این قرارگاه از جمله سردار محمد باقری و سردار شهید علی هاشمی انجام می داد. حاج شعبان نصیری سپس لشگر ۹ بدر رفت. مدتی در این لشگر به فرماندهی شهید اسماعیل دقایقی فعالیت کرد و با شهادت این سردار در عملیات کربلای ۵، در جایگاه رییس ستاد این لشگر به فرماندهی حاج محمدرضا نقدی مشغول فعالیت شد. اخلاق نیکو و پسندیده اش، مجاهدین عراقی را شیفته او کرده بود، چنانچه بعد از شهادتش نیز سردار نقدی تصریح کرد، یاران او در عراق، عزادارتر از یاران او در ایران هستند. حاج شعبان نصیری لحظه ای آرام و قرار نداشت. چون بنا نبود لشگر ۹ بدر در برخی عملیات ها از جمله عملیات والفجر ۸ شرکت کند، او به همراه تعدادی از همرزمان فارس زبانش در لشگر ۹ بدر، به لشگر ۱۰ سیدالشهدا (ع) رفت تا از فیض حضور در این عملیات ها بی نصیب نماند. شهید نصیری همچنین در آموزش نیروهای قدس سپاه پاسداران نقش ویژه ای داشت و تجربیات خود در زمان جنگ را در اختیار نیروهای تازه نفس می گذاشت. جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به ظاهر پایان یافته بود اما جنگ نرم، عرصه تازه ای بود که دشمن برای مقابله با انقلاب اسلامی آغاز کرد. حاج شعبان لباس رزمش را از تن خارج کرد و در قامت یک نیروی فرهنگی، آستین هایش را بالا زد و مشغول شد. با تعدادی از فرزندان شهدا، موسسه ای فرهنگی تاسیس کرد و در آن قالب، خدمات فرهنگی و تربیتی گسترده ای به خانواده شهدا و جامعه ارائه کرد. فعالیت های فرهنگی و اجتماعی او تا آخرین روزهای زندگی مادی اش ادامه داشت و به طور مثال جهت روشنگری جوانان و مردم در زمینه انتخاب اصلح در انتخابات ریاست جمهوی و شوراهای شهر از هیچ کوششی دریغ نکرد. او حتی از دیگر کشورهای اسلامی هم غافل نبود و سال ۱۳۹۰ برای کمک به مردم مظلوم سومالی، عازم موگادیشو شد. حاج شعبان نصیری با آغاز درگیری های سوریه و عراق، دوباره لباس رزمش را به تن کرد و راهی دمشق و حلب و کربلا و سامرا شد. او حضور موثری در سوریه داشت و رفاقت  و نزدیکی اش به فرمانده دلاور نیروی قدس سپاه، سردار حاج قاسم سلیمانی باعث شده بود از مشورت های او در عرصه های مختلف، استفاده کنند؛ اما آشنایی قدیمی اش با مجاهدان عراقی و تسلط او بر زبان و منش و رفتار آنها باعث شد فعالیت هایش را در مبارزه با داعش در عراق متمرکز کند. همرزمان او در جنگ تحمیلی حالا با تشکیل حشد الشعبی ها، مشغول مبارزه با داعش در شمال عراق برای آزادسازی موصل و استان های همجوار بودند و بهترین موقعیت فراهم شده بود تا حاج شعبان در کنار آن ها، تمام تجربیات و دانسته هایش را در طبق اخلاص قرار دهد. حدود یک ماه قبل از شهادت، مورد اصابت گلوله های مستقیم داعشی ها قرارگرفت و از ناحیه دست راست به شدت مجروح شد. مداوای او در بیمارستان های عراق ممکن نبود و به همین خاطر به ایران اعزام شد. اما باز هم قرار بر این بود تا برای تکمیل درمان به آلمان اعزام شود که نپذیرفت. حتی حاضر نشد پرفسوری که از آلمان برای مداوای تعدادی از جانبازان به تهران آمده بود هم او را ویزیت کند. با همان دستی که حالا قدرت بالا آمدن نداشت، بی محابا عازم عراق شد و مبارزاتش را ادامه داد. تا اینکه منطقه عمومی تل‌عفر در غرب موصل، مقتل او شد و در شب اول ماه مبارک رمضان ۱۴۳۸ (حدود ساعت ۷ عصر جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶) به همراه جمعی از دوستانش در کمین تله انفجاری داعش افتاد و به سوی یاران شهیدش پرکشید. او بعد از نماز ظهر، غسل شهادت کرده بود و به گفته همراهانش، چهره آرامَش، نورانی تر شده بود. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
دستنوشته وصیت شهید مدافع حرم، سردار شهید شعبان نصیری به نوه اش محمدیاسر نصیری است: بنام خدای مهربان پسرم. محمدیاسر سلام علیکم فکر کردم در این زمان بسیار کوتاه چه بنویسم تا چراغ راهت باشد و همیشه راهنمای وجودت. سعی کن دروغ نگویی که دروغ گناه بسیار بزرگی است. اگر حق را شناختی هیچوقت از مسیر آن خارج نشو ساده و سالم زندگی کن، هر کاره‌ای که هستی مهم نیست، چه رفتگر زحمتکش شهرداری باشی و چه متخصص سوخت موشک اشتباهاتت را هرچند کوچک بپذیر و جبران کن که ساخته شوی. پدربزرگ علی نصیری 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستندی از یکی از یاران شهیدهاشمی در قرارگاه نصرت ، فرمانده لشکر ۹ بدر و از فرماندهان لشکر۱۰ سیدالشهدا (؏) در عملیات آزادسازی موصل‌ عراق ۱۳۹٦ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ششم خرداد ماه سال فتح منطقه مرزی ملخورد و تسخیر قله بلند دالانی و انهدام کلیه پاسگاه‌های مرزی سپاه یکم دشمن توسط رزمندگان جبهه مریوان در سال ۱۳۶۰ به فرماندهی حاج احمد متوسلیان است. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فرمانده دلاوری که شجاعت، صلابتش و جدیتش در جبهه‌های جنگ و برخورد با ضد انقلاب زبانزد بود و گروهک‌های ضد انقلاب غرب کشور، با ترسی که از این فرمانده دلاور داشتند او را به جدیت و سخت کوشی می‌شناختند. “گمشده‌ای در افق” روایتی را از ترس کومله نسبت به نام حاج احمد متوسلیان نقل می‌کند: “مثل روزهای قبل، با لباس‌های کردی، کنار جاده ایستاده بودیم. حاج احمد مراقب اوضاع جاده بود که یکباره با اشاره انتهای جاده را نشان داد و گفت: « آماده باش» ماشین که نزدیک شد با دست اشاره‌ای کردیم و جلو رفتیم. نزدیک که شدیم دیدم دو نفر از افراد کومله درون ماشین نشسته‌اند. از قیافه‌شان معلوم بود که از فرماندهان رده بالا نیستند. آن دو نفر هم به خیال اینکه ما از نیروهای خودشان هستیم نگه داشتند تا سوار شویم. سوار که شدیم با زبان کردی سلام و علیک کردیم و ماشین راه افتاد. در تمام طول راه، حاج احمد ساکت و آرام به جاده چشم دوخته بود. از آنجایی که زبان کردی بلد بودم، شروع به صحبت کردم. پرسیدم « چه خبر از نیروهایی که تازه از سپاه تهران آمده‌اند؟ کاری هستند یا نه؟ می‌شود به آن‌ها ضربه زد؟» حرف‌هایم تمام نشده بود که یکی از آن‌ها با ناله گفت: «چه بگویم؟ میان این‌ها ؛ تازه از تهران آمده این آدم پدر ما را در آورده. از موقعی که آمده اینجا تمام کار و کاسبی ما کساد شده. این آدم به تمام کمین‌های ما ضد کمین می‌زند عملیات‌هایش هم خانمان سوزه» حرف‌های مرد کرد که تمام شد، نگاهی به حاج احمد انداختم. ساکت نشسته بود و هیچ نمی‌گفت انگار اصلا  آنجا نبود. وقتی دیدم حواسشان به کار خودشان است به سرعت اسلحه را بیرون کشیدم و پشت سر یکی‌شان گرفتم. ترسیده بودند با کمک حاج احمد دست و پایشان را بستیم. رو به یکی از کردها گفتم: « حاج احمد را ببینی می‌شناسی؟» مرد گفت: « قیافه‌اش را ندیدم. ولی می‌دانم که خیلی جدی است» با خنده نگاهی به حاج احمد انداختم. هنوز بی تفاوت بود به سرعت رو به مرد کردم و گفتم « آن مردی که کنارت نشسته احمد متوسلیان است» مرد کرد نگاهی به حاج احمد انداخت. حاج احمد هم برای لحظه‌ای سر برگرداند و در چشمان مرد خیره شد. هنوز حاج احمد نگاهش را بر نداشته بود که متوجه شدم رفیق کردمان شلوارش را خیس کرده است خنده‌ام گرفته بود. به سرعت ماشین را کنار جاده نگه داشتیم و او را پیاده کردیم…” 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(مهندس مرتضی) ▪️تاریخ تولد : 1345/11/12 ▪️محل تولد : تهران ▪️تاریخ شهادت : 1394/03/06 ▪️محل شهادت : جنوب سامراء ▪️محل مزار شهید : تهران – بهشت زهرا (س) 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
قرار بود در منطقه فلوجه پلی احداث کنند، چون ایشان در معماری و عمران سررشته‌ای داشت گفت: مسئولیت آن با من، می‌خواهم اثری از خودم به یادگار بگذارم. یک شب تا صبح کار کردند بعد برای نماز صبح و استراحت به محل استقرار خود برگشتند. بعد از چند ساعت دوباره به محل احداث پل رفتند. ساعت ۷ یا ۸ صبح به وقت ایران بود که دلم شور افتاد. به دخترم فاطمه گفتم: با بابا تماس بگیر ببین چه کار میکنه؟ تماس گرفت گفت: خوبم الان هم می‌خواهیم ادامه کار احداث پل را شروع کنیم. شما تلفن را قطع کن من ۱۰ دقیقه دیگر تماس می‌گیرم. الان ۳ سال از آن ۱۰ دقیقه گذشته است. ظاهراً آن یکی، دو ساعتی که این‌ها برای نماز و استراحت رفته بودند، داعشی‌ها زیر ماشین‌آلات آن‌ها مواد منفجره کار گذاشته بودند. این‌ها هم بی‌خبر تا ماشین را روشن می‌کنند منفجر می‌شود. یعنی دو سه دقیقه قبل از شهادت من دلم شور افتاد، تماس گرفتیم و او داشت به سمت ماشین می‌رفت تا روشنش کند. دقیقاً ششم خردادماه بود سراسر زندگی حاج سعید به جهاد و مبارزه گذشت همیشه طوری سخن می‌گفت که انگار جنگی نیست و همه چی آرام است. اصلاً نمی‌گفت: جایی که هستیم خطرناک است یا الان عملیات داریم، اما عکس‌هایی که می‌فرستاد بیشتر کنار تانک، نفربر و مهمات جنگی بود. می‌گفتیم این عکس‌ها چیه می‌فرستی، می‌گفت: یک روزی شاید لازم بشه. 👇 🌷 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
ما، چون پسرخاله دخترخاله بودیم، از کوچکی همدیگر را کامل می‌شناختیم. خاله‌ام بعد از ازدواج از کرمانشاه به تهران می‌آید و در محله امامزاده حسن ساکن می‌شود. هر چهارتا بچه‌اش هم آنجا به دنیا می‌آیند. همسرم بچه دوم خانواده بود که متولد سال ۴۵ بود. ۱۲ ساله بود که پدرش از دنیا می‌رود و خاله‌ام با کار کردن و کسب روزی حلال بچه‌ها را تربیت و بزرگ می‌کند و انصافاً هم خیلی زحمت و سختی کشید. مثلاً مدتی مجبور شدند در وردآورد زندگی کنند و مادرشان هر روز برای کار به تهران می‌رفت و همیشه روی کسب لقمه حلال تأکید داشت. همسرم در دوران انقلاب خیلی فعال بود و یک لباس خاکی داشت که خیلی به آن علاقه‌مند بود. خواهرش می‌گفت: در همه تظاهرات دوست داشت همان لباس را بپوشد. بعد از پیروزی انقلاب تازه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شده بود که رفت و عضو سپاه شد. ازدواج ما هم در این دوره صورت گرفت البته در آن دوران ایشان تهران و من شهرستان بودم. مراسم خواستگاری و ازدواج به صورت کاملاً سنتی بود. ابتدا مادرش که خاله‌ام باشد موضوع را با مادرم مطرح کرد. این را هم بگویم که من از اول فضای سپاه را خیلی دوست داشتم و دختری بودم که از کودکی سفت و سخت مقید به حجاب بودم. عاشق این بودم که چادر سر کنم و بگویم که بزرگ شده‌ام. اتفاقاً یک ساختمان سپاه سر کوچه ما بود و من وقتی سپاهی‌ها را که جوانانی مذهبی و متدین بودند می‌دیدم لذت می‌بردم. یک آرامش خاصی به من دست می‌داد و در دلم می‌گفتم اگر آدم بخواهد ازدواج کند چقدر خوب است که با این سپاهی‌ها ازدواج کند و خیال می‌کردم هر کس با آن‌ها ازدواج کند به بهشت می‌رود. تا اینکه سال ۶۴ همسرم که پاسدار بود به خواستگاری‌ام آمد. همان موقع به جبهه هم می‌رفت و من با شرایطش کاملاً آشنا بودم. مراسم ازدواج ما بسیار ساده برگزار شد. نامزدی ما هفت یا هشت ماه طول کشید تا عقد کنیم و در این مدت او به جبهه می‌رفت و می‌آمد. نه چیزی برای من مهم بود و نه برای او. زندگی مشترک ما در یک اتاق زیرزمینی شروع شد. مثل الان نبود که جوان‌ها همه چیز را آماده می‌خواهند. من جهیزیه خیلی مختصری داشتم، چون خواهرم هم تازه ازدواج کرده بود و دست خانواده تنگ بود. هر دو خانواده همراهی داشتند. چیز‌هایی همسرم آورد و چیز‌هایی من و زندگی را شروع کردیم. مراسم عروسی ما خیلی ساده برگزار شد. شاید باور نکنید ولی غذای عروسی را مادرم درست کرد. در همان شهرستان به مهمان‌ها شام دادیم و با مینی‌بوس و چادر مشکی روی سر و با صدای نوحه آقای آهنگران به تهران آمدیم که برادر شوهرم ناراحت شد و به راننده گفت: بابا مثلاً عروسیه! یه چیز شاد بذار. راننده گفت: عروسیه؟ من که نه عروس می‌بینم و نه داماد. داماد که تسبیح دستش بود و پیراهن بلندش روی شلوار بود، عروس هم که چادر و روسری و همه لباسش مشکی. راننده گفت: من از کجا باید بفهمم عروسیه! ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۴۵/۱۱/۱۲ تهران شهادت : ۱۳۹۴/۳/۶ سامرا 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: شیعه حق ندارد مأیوس و ناامید بشود 🔻بیانات رهبرانقلاب درباره‌ی انتظار فرج 🔸 مسئله‌ى انتظار ظهور صاحب‌الزّمان (علیه الصّلاة و السّلام) یکى از آن مسائل پُرمغز و پُرمعنا و داراى مضامین عالى در مجموعه‌ى تفکّرات شیعه است. این امیدى که در دل یک انسان به‌ وجود مى‌آید، به برکت ایمان و اعتقاد و یقین به وجود منجى و به حضور منجى، این امید خیلى داراى ارزش و قیمت است. یقیناً مایه‌ى حرکتهاى بزرگ در جوامع اسلامى و در جوامع شیعى و مایه‌ى اصلى حرکت عظیم انقلاب اسلامى، همین عقیده و همین انتظار فرج است. 🔹 شیعه یاد گرفته است که با فضیلت‌ترین اعمال، انتظار فرج است. معناى این جمله آن است که در هر شرایطى - ولو سخت‌ترین شرایط باشد - شیعه حق ندارد مأیوس بشود و ناامید بشود؛ [چون] منتظر است، منتظر فرج، منتظر گشایش، منتظر بازشدن افق و نَفْس این انتظار به او نیرو میدهد و او را قدرتمند میکند و به او نشاط میدهد؛ و نیرو و نشاط و امید هر جا بود، زندگى به طرف سامان پیش میرود؛ به‌ طرف اصلاح حرکت میکند. ۱۳۷۲/۱۱/۰۸ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گرامی باد . ⚘ نام : جاسم نام خانوادگی : نوری تاریخ تولد : ۱۳۴۶/۱۲/۱۵ تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۳/۷ مکان شهادت : الانبار عراق 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani