رِیْحانَةُ الحُسَینْ🌱
#روایت_نگاری پرچم که باز شد از خیلی ها دعوت کردیم که بیان برای زیارت... اما اوایل هیچکس نمیومد انگا
#روایت_نگاری
یه استادی داشتیم که می گفت وقتی میخواین کار خیرتون برکت بگیره کارتونو از طرف یه بزرگ هدیه کنید به بزرگ دیگه ای. مثلاً از طرف امام زمان هدیه کنید به امام رضا..
قبل از اینکه غرفه رو افتتاح کنیم خیلیا ما رو ترسوندن که کارتون بی اثره، ممکنه بحث و جدل پیش بیاد، استقبال نمیشه از برنامه تونو هزار یک مشکل دیگه سد راهمون میشد.
توسل کردم به اولین شهیدی که تو بچگی شناختمش. شهید ۱۶ ساله ای که همسایه مون بود و آبروی محله مون...
شب قبل رفتیم عکسشو از خواهرش قرض گرفتیم. گذاشتمش رو میز بین گلا که صاحب مجلس معلوم باشه.
کارو از طرف شهید هدیه کرده بودم به امام زمان (عج)...
خیلی از خانومایی که میومدن و از تیپولوژی ما خوششون نمیومد جذب گل ها میشدن ولی...
وقتی میومدن گل انتخاب کنن با شهید ۱۶ ساله ما چشم تو چشم میشدن و میرفتن.
این چشما قد هزار ساعت تبیین؛ حرف داشت برای دل مهموناش❤️
✍ خادم ریحانة الحسین؛ مسئول غرفه
۲۶ فروردین ۱۴۰۲_ شهرستان آمل
↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
45.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفته بودیم که هوا تازه کنیم
بی هوا تازه تر از قبل، به خود برگشتیم...
در پیچ و تاپ پرچم حسین رازهای سر به مهری نهفته بود که جز به سر انگشت #وحدت گشوده نشد.
از دختر کم حجابی که چهار بار پیاده روی اربعین رفته بود و از ما التماس دعای وصال دوباره داشت...
تا دخترکان نوجوان مدپوش کرده ای که تازه از زیارت برگشته بودند و حسابی دل بردند از ما در توصیف وصال...
هوای شهر را که دریابید هوای دلتان مانند صبح های بهاری شمال معتدل و آرام و عاشقانه می شود.
ما در کنار شما جان به این عاشقانه می سپاریم تا پا به پای خواهران و فرزندمان از گزند گرگ های کمین کرده گذر کنیم ان شاءالله....
هر چقدر سخت اما می ارزد به قیمت همدلی و وحدت دوباره...
شریکمان باشید در این حال خوش..
جهت اهدای نذورات وحدت می توانید از شماره کارت زیر اقدام فرمایید:
6280231349720788
طیبه بکرو
گروه ریحانه الحسین (ع) شهرستان آمل
@reyhana_alhosain
رِیْحانَةُ الحُسَینْ🌱
❮الهـےبہتۅڪلنـٰاماعظمټ🌿'❯ جهاد ما امروز جهاد تبیین و محبت است؛ جهادی بالذات زنانه و بالفعل زینب
#روایت_نگاری
وقتی دیدمش و چشمام به موهاش افتاد با خودم گفتم چه دختر گلی😍
چه خوبه یکم باهاش حرف بزنم ببینم نظرش درباره حجاب چیه؟
بهش سلام کردم و گفتم سلام عزیزم دوست داری نقاشی بکشی؟ گفت آره😃 گفتم بیا کنارم بشین بهت یه کاغذ بدم نقاشی رنگ کنی☺️ یکم که گذشت اومدم سر حرف رو باز کنم ازش پرسیدم اسمت چیه عزیزم؟ که یدفه گفت مهیار امیدوارانه پرسیدم: چی؟ محیا؟! گفت مهیار. گفتم آهاا مهیاااررر🥲😅😂
✍ خادم ریحانة الحسین؛
در مسئولیت مربی کودک
١٧ فروردین ١۴٠٢ _ شهرستان بابل
↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #رهبر_انقلاب : مردم اتحاد خودشان را حفظ کنند
🔹دشمن با اتحاد و یکپارچگی ملت ایران مخالف است. دشمن مایل است مردم بهخاطر عقاید و سلایق مختلف باهم بجنگند.
🔹در یک جامعه نگاههای مختلف به مسائل هست اما این مانعی ندارد. همه باید در کنار هم زندگی کنند و باهم کار و مهربانی کنند.
١۴٠٢/٠٢/٠٢
↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
#روایت_نگاری
لباس سبزآبی به تن داشت و برای زیارت پرچم سمت غرفه آمده بود....
بعد اینکه گیره تعارف کردیم گفت: این روسری ها هم هدیه ست؟
گفتیم: بله؛ اما برای خانمهایی که روسری ندارند...
گفت: به منم بدین... کلی با اشتیاق اصرار کرد و نشد که رد کنیم.
گفتیم : باشه یه دونه انتخاب کن.
گفت: شما خودتون برام انتخاب کنید.
لحظه ای اشتیاق از چشمانش و خنده از لب هایش جدا نمیشد.
روسری که به مانتویش بیاید انتخاب کردیم.
گفتیم: پس بذار برات گیره بزنیم.
مردد نگاه کرد و گفت: نه بهم نمیاد.
بالاخره اصرار ما چربید وقتی گیره را بستیم و خودش را در آینه دید جیغ ریزی زد وگفت شبیه حاج خانوما شدم...
عینک را زد و خداحافظی کرد و رفت.
بعید میدیدم که بماند در این حالت.
اما خب به تجربه اش می ارزید...
فردا شبش رفتیم چند مغازه بالاتر از موکب که روسری بخریم.
صاحب مغازه آشنا بود...
یک مانتو سبز آبی تنش بود و یک روسری زرد که همانطور لبنانی گیره خورده بود...
خندید و گفت: من از دیروز دیگه با حجاب شدم. دستتون درد نکنه
و من هنوز با خودم تکرار میکنم: چه خوب گفته ای که یک قدم در مسیر من بردار هزار قدم دیگرش را من برمیدارم...
خادم ریحانة الحسین؛ مسئول بستن روسری
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
#روایت_نگاری
از دور که میومد شالش باز بود و تند تند قدم برمیداشت...
چهره بر افروخته و عصبانی به نظر می رسید... با خودم گفتم عمراً جلوی غرفه بایسته با این سرعتی که داره میره...
نزدیک شد یکی از بچه گفت بفرمایید؛ زیارت پرچم امام حسین...
چشماش گرد شد گفت: «پرچم امام حسین؟ واقعا؟!»
بچه ها با لبخند گفتن بله زیارت کنید...
پرچم رو بوسید و چشماش پر از اشک شد...
تشکر کرد...
بعد با تعارف گیره ها سریع پذیرفت.
با وسواس انتخاب کرد...
شالش به قدری نازک بود که رنگ موهاش هم قابل تشخیص بود...
سعی کردم طوری ببندم که دولا بره روی موهاش...
با لبخند نگاش میکردم و سعی کردم سریع ببندم... گفت خسته شده بودم از دست این شال...
اینطوری راحت شدم...
گفتم مبارکتون باشه و آینه رو دادم دستش...
اول با تردید نگام کرد که نکنه بد شده باشه...
چشماش که به آینه افتاد دوباره چشماش پر اشک شد و نفس بلندی کشید...
انقدر با هیجان داشت میرفت که گلدون و نایلکس ِ تو دستشو جا گذاشته بود... برگشت خندید و گفت یادم رفت... وسایلشو گرفت و رفت...
✍ خادم ریحانة الحسین؛ مسئول بستن روسری
۲۶ فروردین ۱۴۰۲ _ شهرستان آمل
↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
#روایت_نگاری
باورش نمیشد گلدون و گیره و روسری ها همش هدیه ست. باورش نمیشد پرچم پرچم امام حسینه...
وقتی توضیح دادم که هدیه ها رو بچه ها با پولای خودشونو کمک خیرین جمع کردن و نذر امام حسینه حسابی تعجب کرده بود...
گفت چی شده؟ باز چیکار دارین که این حرکتا رو میزنین؟
خندیدم گفتم هیچی همین طوری خانوما دور هم خوش بگذرونیم.
خیلی وقته حال خوبی بین مردم نیست...
گفت آره آفرین خیلی کار خوبی کردین...
گفتم گلدون بردارین گفت نه باشه واسه دخترایی که میان...
من حیاط خونه م پره از اینا.
گفتم این هدیه امام حسینه فرق داره... گفت ببین دیگه رو نقطه ضعفم پا گذاشتی...
یه دونه گلدون که از همه کوچیکتر بود و برداشت...
موقع رفتن به یکی از بچه ها که آشنا درومده بود گفت یه شماره کارت بده براتون پول بزنم...
وقتی رفت دوستمون گفت این خانم دستش تو کار خیره و خانوادگی خَیّر هستن.
خادم ریحانة الحسین؛ مسئول غرفه
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
38.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینجا عطر سیب پرچم حسین (ع) دل و دینمان را تکان داد و قلبهامان را به هم پیوند داد...
خواهرانه هایی رقم خورد که فقط کار پدر بود و بس.
الحمدلله و المنه از این وحدت الهی
پویش #دختران_حسین
شهرستان آمل؛ ۳۱فروردین۱۴۰۲
↪️@reyhana_alhosain🌸🍃
33.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به نام خدا
«وَ رَبَطنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِم...»
کهف،۱۴
اینجا بوی سیب می آید...
دور هم جمع شدیم تا به برکت پرچم امام حسین علیه السلام، دل هایمان را به با هم بودن قرص کنیم.🥰
📩 گروه ریحانة الحسین علیه السلام را در مسیر ایجاد وحدت و ترویج فرهنگ عفاف و حجاب یاری کنید.🌱
شماره کارت گروه ریحانة الحسین بابل:
۶۲۷۳۸۱۱۰۷۰۰۴۷۶۱۵فلاح نیا بابلی به شماره ضربه بزنید کپی میشه👆 #ریحانة_الحسین_علیه_السلام #بنیاد_علمی_فرهنگی_حیات ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
38.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به نام خدا
«وَ رَبَطنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِم...»
کهف،۱۴
اینجا بوی سیب می آید...
دور هم جمع شدیم تا به برکت پرچم امام حسین علیه السلام، دل هایمان را به با هم بودن قرص کنیم.🥰
گروه ریحانة الحسین علیه السلام را در مسیر ایجاد وحدت و ترویج فرهنگ عفاف و حجاب یاری کنید.💐
شماره کارت گروه ریحانة الحسین آمل:
6280231349720788
طیبه بکرو
👉 @reyhana_alhosain
#روایت_نگاری
وسط همهمه ی غرفه چشمم به دختر کم سن و سالی افتاد که جلوی غرفه با فاصله نیم متری ایستاده بود. یه کلاه مشکی سرش بود.
کتابی در دست داشت که پیدا بود همین حالا به او داده اند. چند ثانیه ای نگاهش بین زمین و میز و کتاب در دستش ماسیده بود.
نگاهش کردمو با خنده گفتم چیه؟ چرا هنگی؟
سرش را بلند کرد و با صورتی متفکر لبخند محوی تحویلم داد. چشمان سیاهش برقی زد...
با تعجب گفت: چقد بچه هاتون خوب رفتار میکنن!
انگار برای ثانیه ای عینک بدبینی را کنار زد و ذهنش را از شنیده ها خالی کرده بود. شجاعتش را تحسین می کردم. این که احساسش را بیان کند به جمعی که نه تنها تا به حال ندیده؛ بلکه از آن ها چیزهای عجیبی هم شنیده بود!
نگاهش کردم و گفتم: بیا پرچمو زیارت کن... از کربلا اومده...
جلو آمد. دستی رو پرچم کشید و گفت چه کار جالبی!
زیارت کرد و رفت...
چند قدم که دور شد دوباره برگشت با همان نگاه متعجب. به دوستش چیزی گفت. از میز عکس گرفت و رفت...
آمدنش سمت پرچم و رفت و برگشت دوباره اش، مرا به این فکر وا داشت که برخی افراد چه قدر خوش روزی اند...
اینکه فاصله های بین مان را با اندکی عشق می شود کم کرد.
اینکه نباید یکدیگر را از هم دریغ کنیم و فرصت ارتباط هر چند کوتاه را به خودمان و دیگران بدهیم!
خادم الحسین؛ مسئول دعوت
پویش #دختران_حسین
پنجشنبه۳۱ فروردین ۱۴۰۲
شهرستان آمل
↪️@reyhana_alhosain🌸🍃