eitaa logo
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
162 دنبال‌کننده
417 عکس
141 ویدیو
7 فایل
دور پرچم امام حسین علیه السلام می گردیم💚 . جهاد ما امروز جهاد محبت و تبیین است؛ جهادی بالذات زنانه و بالفعل زینب گونه... . گروه ریحانة الحسین بنیاد علمی فرهنگی حیات . 📩 @z_mirghasemi
مشاهده در ایتا
دانلود
اواخر برنامه چند دختر نوجوان مهمان پرچم بودند‌. سنشان نهایتاً به ۱۷ میرسید. بعد از اینکه سیر پرچم را زیارت کردند؛ با اشتیاق عجیبی محتوای روی میز را می کاویدند. یکی از آنها، از گوشه گوشه غرفه عکس می گرفت و با لذت به عکسهایش نگاه می کرد. انگار بعد مدتها آمده باشی به خانه پدری و عشق به در و دیوار خانه را بخواهی در قاب کوچکی جا کنی و با خود ببری! موقع خداحافظی؛ زائران استخوان سبک کرده ای شده بودند که حالشان خریدنی بود❤️ حال خادمها هم با حال آن ها خوب شد. مگر نه اینکه هر نسلی از انقلاب نسبت به نسل های بعد از خود مسئول است؟ نسلِ جوانِ اسلامِ عزیز را دریابیم🪴 خادم گیره روسری؛ ۲۷ تیر آمل. خیابان هراز ↪️ @reyhana_alhosain
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در شب زیارتی ریحانه الحسین خادمین دختران حسین را هم دعا بفرمایید💐 ↪️ @reyhana_alhosain
خیلی قشنگه ک لباس هامون تغییر پیدا میکنه مشکی پوش میشیم اما اخلاق هامونم تغییر کنه قشنگ تره اخلاق حسینی خوبه؛ مرام حسینی خوبه ↪️ @reyhana_alhosain
20.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما دستان گرمتان را بر سرمان حس می کنیم حضرت پدر... برنامه سه شنبه های امام زمانی ↪️ @reyhana_alhosain
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
از ازل تا به ابد شکر کنم بر حکاک مُهری از مِهر ِعلی کنده به یاقوت دلم 📍#گزارش_تصویری عید سعید غد
18.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه‌ی قافیه ها تابع زلفش بودند چادرش را به سرش کرد غزل ریخت به هم دختر خانمی که در غرفه عید سعید غدیر مهمان ما بودند، تصمیم گرفتند به عشق امام زمان عجل الله چادر سر کنند. خادمین هم با جان و دل شرایط رو برای این انتخاب مهیا کردند‌.. این دوست عزیزمون خواستند جزو خادمین ریحانة الحسین باشند و کار تبلیغ و ترویج عفاف و حجاب را شروع کردند.. لا حول و لا قوة الا بالله ❤️ بابل ، بنیاد علمی فرهنگی حیات ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
همه‌ی قافیه ها تابع زلفش بودند چادرش را به سرش کرد غزل ریخت به هم دختر خانمی که در غرفه عید سعید غد
غرفه به مناسبت روز غدیر برگزار می شد. دختری که از زائران غرفه بود با حال خیلی خوشی به سمت من آمد و از من خواست با گیره روسری که هدیه گرفته، شالش را ببندم. به صورتش نگاه کردم. گریه می کرد‌. به حال خوبش غبطه می خوردم. احساس می کردم که به غرفه تعلق خاطر دارد. انگار نزدیک بود. خیلی نزدیک.... از او پرسیدم دوست داری شالت را چه گونه ببندم؟ گفت لبنانی. بعد از بستن شال، بخشی از موهایش خودنمایی می کرد. از او پرسیدم که موهایت را با شال بپوشانم؟ گفت بله. این شیوه من است که در مواجهه با زائران غرفه، آزادی عمل می دهم و شیوه خاصی از بستن روسری یا شال را تحمیل نمی کنم. دوست دارم راحت باشند و برای هر کاری از آن ها اجازه می گیرم. وقت بستن شال، با او حرف می زدم. گریه می کرد و می گفت مرا ببخشید که بدون چادر در حریم غرفه آمدم! من حیا و صفا را در چشمانش می دیدم. غرفه، حرم شده بود و احساس دختر درست بود که در حرم نمی شود بدون احترام ظاهر شد... سعی کردم آرامَش کنم. گفتم حجابت کامل می شود. من کمک می کنم تا حجاب ات کامل شود. بعد هم از اسمش پرسیدم و اینکه چند ساله است. کلاس یازدهم بود. به او گفتم که دوست داری چادر سر کنی؟ گفت بله. مشتاقم و در گذشته چادری بودم. اما الان مادرم نتوانسته برایم چادر تهیه کند. و گریه اش شدید تر شد... گفتم ان شالله می شود کاری کرد و دختر نوجوان را به سمت خادم دیگر غرفه هدایت کردم. خادم اسم و شماره و نظر ایشان را راجع به غرفه گرفت. حتی با مادرش هم آشنا شدیم و شماره تلفن اش را گرفتیم. وقت رفتن از غرفه می گفت که دلم می خواهد همیشه حجاب کنم. دیگر حاضر نیستم از حجابم بگذرم. قلبم برایش تپید... برای حیایی که در هر کدام از ما به میزانی ریشه دارد و شاید بزرگترین گوهر انسانیت است. ✍ خادم بستن روسری ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
حیای فاطمی غیرت علوی شمشیر دو دم جنگ فرهنگی✌️ ↪️ @reyhana_alhosain
دختر جوانی نزدیک غرفه شد. از چهره اش میشد فهمید که فقط میخواهد زودتر از کنارمان عبور کند. خادم دعوت صدایش زد: بفرمائید پرچم امام حسین آوردیم برای زیارت. برای لحظه ای خشم و هیجان و تردید در چهره اش جمع شد. بی هوا سر برگرداند سمت پرچمو با گام های بلند دور شد. با خودم گفتم: معلوم بود نمیمونه... چند ثانیه نگذشته بود که دختر جوان با همان سرعتی که میرفت برگشت. انگار شی عزیزی را در کنار کسی میدید که علاقه ای به او ندارد. بدون اینکه نگاهمان کند به خادم پرچم با بغضی که در حال شکستن بود گفت: از امام حسین نمیتونم بگذرم و سرش را روی پرچم فرود آورد. اشک بود که می آمد و دل بود که هر لحظه بیشتر می رفت. یعقوب و پیراهن یوسف همینی بود که داشتم می دیدم. مداحی پخش شد: سلام آقا که الان رو به روتونم... حالا همه اشک میریختم برای یک درد مشترک که در وجودمان به جوشش درآمده بود.. و به هم اتصال مان میداد. خادم عکاس دوربینش را روی میز گذاشت و دختر جوان را به آغوش کشید. اما مگر میشد این اشتیاق را التیام داد... حالا دیگر خشمی نداشت و پشت هم از بچه ها تشکر می کرد... زیر لب گفتم: حب الحسین یجمعنا.. خادم الحسین؛ آمل، خیابان هراز ۲۷ تیر۱۴۰۲ ↪️ @reyhana_alhosain
این شبا تو مجلس روضه اگه از عمود نیزه و حضرت عباس شنیدین اگه روضه گودی و قتلگاه شنیدین اگه روضه انگشتر شنیدین اگه روضه تنها موندن علی اکبر وسط اشقیا شنیدین دلتون بره شهرک اکباتان ۴ آبان ۱۴۰۱ یکی با سنگ میزد یکی با شوکر یکی با قمه سی نفر به یک نفر... و تاریخی که همیشه در دامان خود‌ جبهه حق و باطل دارد... خودت را در این تاریخ پیدا کن! ↪️ @reyhana_alhosain
آخرش یه شب عاشورایی قلبمون از شدت فشار می ایسته... ↪️ @reyhana_alhosain
🔰 هدف قیام امام حسین چه بود؟ ❓حکومت یا شهادت؟! : درباره هدف قیام اباعبدالله(ع) نه می‌توانیم بگوییم که حضرت قیام کرد برای تشکیل حکومت و هدفش تشکیل حکومت بود، و نه می‌توانیم بگوییم حضرت برای شهید شدن قیام کرد. کسانی که گفته اند «هدف،حکومت بود» یا «هدف، شهادت بود»، میان هدف و نتیجه، خلط کرده اند. نخیر؛ هدف، اینها نبود. امام حسین(ع) هدف دیگری داشت؛ منتها رسیدن به آن هدف دیگر، حرکتی را می طبید که این حرکت، یکی از دو نتیجه را داشت: «حکومت» یا «شهادت». البته حضرت برای هر دو هم آمادگی داشت. هم مقدمات حکومت را آماده کرد و می کرد؛ هم مقدمات شهادت را آماده کرد و می کرد. هدف امام حسین(ع) عبارت است از باز گرداندن جامعه اسلامی به خط صحیح. آن وقتی که راه عوضی شده است و جهالت و ظلم و استبداد و خیانت کسانی ، مسلمین را منحرف کرده و زمینه و شرایط هم آماده است. بیانات ١٣٧۴/٠٣/١٩ 🏴 @reyhana_alhosain
در شلوغی مهمان ها، خانمی با صورت عرق کرده و خیس اشک به سمت گیره ها آمد. بی تابی می کرد و با خودش با زبان محلی حرف میزد که صدایش زدم.. + سلام چی شده چرا گریه می کنین؟ با دلتنگی و اشک گفت: کاش مرگ خَوِر نشیبوم! + کجا نمیرفتین؟ در میان بغض هایی که پشت هم باز می شد گفت: - کَربِلا دتر کَربِلا همینطور که روسری اش را می بستم برایم حرف می زد.. از لذت سفر می گفت، از تاریخ سفرش، از جزئیات سفر میگفت که معلوم بود بارهاست شهدش را به جان می کشاند و با خاطراتش زندگی میکند. با لبخند گفتم:خوش به سعادتتون. من هنوز نرفتم... چشمانش گرد شد و با تعجب گفت: شِما چیسه نشینی؟ زیاد پیش می آمد که مهمان ها وقتی میشنیدند که ما هم حسرت به دلیم تعجب می کردند. انگار نعوذ بالله ما کربلا را قبضه کرده ایم و اگر ما نرویم پس کی برود :) حسرتم را عامدانه به زبان می آوردم که بگویم . اما او بعد چند ثانیه گفت: - همون بهتر نَشی مِن دارمِه دیوانه بومِه... بغلش کردم. از آن بغلهایی که بخواهی از حال خوش کسی تبرک کنی... به دنیای پاکش فکر می کردم.. او یک خانم بارفروش بود که راه راست زندگی اش را پیش گرفته بود و قلب پاک و چشمان خیسش شهادت میداد که دنیا بازی اش نداده و نمی دهد. موقع خداحافظی آرامتر شده بود. دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت: مِه تَن خَسُّوعه؛ دعا کِمِّه زود تِه قِسمَت بَوِّه بوری کَربِلا و منی که می دانم سد کَربَلای من با شکوهِ عرقِ آن زنِ خسته ی بارفروش خواهد شکست... خادم الحسین؛۲۷ تیر آمل؛خیابان هراز ↪️ @reyhana_alhosain