#روایت_نگاری
"شرح اسم"
برای نامگذاری جمع کوچکمان اسم های زیادی نامزد شد که منتسب به بانوان مقدسه اهل بیت بود.
انتخاب سختی بود و نمی خواستیم با برگزیدن اسمی به بقیه اسامی بی حرمتی شود.
پس قرعه انداختیم، نام نامی رقیه خاتون در آمد.
یکی از بچه ها رفت دیوان حافظ را آورد تا از لسان غیب هم راهنمایی گرفته باشیم.
و آمد:
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد.🕊🕊🕊🕊🕊🕊
دلمان گرم شد به غمزه ای که گره سختی ها را باز می کند و ستاره راهنمای این مسیر می شود. ان شاءالله
به توسل نام اعظمت یا #ریحانه_الحسین(س)
↪️ @reyhana_alhosain
#روایت_نگاری
#ماجراهای_پرچم
#طنز_تلخ
آخرای برنامه بود. آفتاب داشت غروب می کرد رفتم صدای مداحی رو کم کنم که اگه اذان گفت بشنویم.
برگشتم دیدم یه آقای حدودا سی ساله اومده داره پشت هم شربت میخوره و با یکی از خادما با تندی حرف میزنه.
رفتم جلوتر دیدم داره دعوا میکنه.
خادم پشتیبان خودشو رسوند.
اون آقا داشت با عصبانیت به خادم دعوت می گفت:
+ من یه ساعته تو ماشین نشستم دارم نگاهتون میکنم. واسه خودتون سوال نشد که چرا مردم نمیان زیارت پرچم؟
من دعا میکنم کوروش کبیر برگرده از دست این آخوندا راحت بشیم.
خادم دعوت گفت: حاجی آروم باش.
گفت: حاجی باباته!
خادم پشتیبان اومد جلو و رفت دست بذاره رو شونش که با عصبانیت گفت:
دست به من نزن شکایت میکنم.
نمیدونستم بخندم، عصبانی شم یا سکوت کنم.
داشت میرفت که انتهای شربتو سر کشید و اومد چنگ زد به پرچم و بوسیدش و گفت:
دعا میکنم به حق حضرت زینب کوروش کبیر ظهور کنه
و رفت.
ما هیچ ما نگاه :)
برنامه سه شنبه های امام زمانی
راوی: خادم طرح حامی؛
۳۱ مرداد ماه ۱۴۰۲
آمل؛ جنب حسینیه ثارالله سپاه
#کارگروه_مردمی_دختران_حسین
↪️ @reyhana_alhosain
10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_نگاری
#ماجراهای_پرچم
پسرک رنگ پریده ای را جلوی پرچم دیدم. با دو خانم...
یکی از خادم ها آروم گفت: بچه مریضه!
نگاهش کردم. انگار یک اسباب بازی هیجان انگیز یا غذای لذید (بلا تشبیه) دیده باشد؛ همانطور به پرچم نگاه میکرد. ذره ذره اش را می کاوید...
مادرش گفت: از تو ماشین گفت بایستین من برم اونجا!
میخوام برم شفا بگیرم.
چیزی درونم شکست؛ گفتم: حتماً خوب میشی پسرم.
مادرش به گریه افتاده بود و برایش شربت می ریخت تا به عنوان تبرک و شفا به جان دلبندش بریزد.
چند دقیقه ای ماندند و پسرک خیال رفتن نداشت.
گفتم: میخوای کنار پرچم بایستی باهاش عکس بگیری با خودت داشته باشی؟
انگار خلوتش را بهم زده باشم نگاهم کرد و گفت نه و دوباره زل زد به پرچم.
جوری جدی و مردانه واکنش میداد و خلوت کرده بود که واقعاً آمده بود شفایش را بگیرد و برود.
یک مکالمه مردانه داشت با صاحب پرچم و روی دخالت را هم به کسی نمیداد.
بعد از چند دقیقه که با مادر و خاله اش هم صحبت شده بودیم بالاخره کارش با پرچم تمام شد. آمد دست مادرش را گرفت و گفت بریم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فطرت پاک فرزندانمان امانتی الهی در دستان ماست. از بین رفتن این #ایمان_فطری و یا متعالی کردنش به رفتار های ما بزرگترها وابسته ست.
به توکل هایمان...
به اعمالمان به عنوان شیعه اهل بیت....
و به نان حلال یا حرامی که سر سفره می آوریم.
خادم الحسین؛ ۲۱ شهریور
برنامه سه شنبه های امام زمانی
↪️ @reyhana_alhosain
#روایت_نگاری
#ماجراهای_پرچم
برای دعوت ایستاده بودم...
یک ماشین ال ۹۰ مشکی کنار پیاده رو توقف کرد. خانمی مسن با وضع آشفته با سرعت از ماشین پیاده شد. در حالیکه چیزی میگفت با قدم های بلندی خودش را به میزها رساند.
سعی کردم جمله ای را که از او شنیدم به یاد بیاورم.
گفته بود: من اعتقاد دارم. من مثل اینا نیستم که همه چیو یادشون میره.
یک لیوان شربت برداشت و رو به یکی از خادم ها گفت: پسرم مریضه! میخوام این شربتو براش ببرم.
داشت از میزها دور میشد که خادم پرچم گفت: پرچم متبرک حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) است؛ زیارت کنید ان شاءالله حاجت روا بشید.
لحظه ای خشکش زد.
نگاهش به خادم قفل شد و بغضش ترکید.
با تمام قلبش خم شد و سرش را انگار که روی پای مادر میگذاشت؛ روی پرچم گذاشت. گویی تمام رنجهایش را در دامان بانوی رنجها میریخت💔
من حالا مادری را می دیدم که چند دقیقه ای از مادری اش دست کشیده و در آغوش امنی که مانندی ندارد تجدید قوا می کند.
بعد زیارت، چین های خسته صورتش کمی باز شد و لبخند آرامی بر چهره اش نشست. خبری از تشویش در چهره اش نبود که نبود....
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
و آنجا که ولی مان (عج) فرمود: "ما بر تمامی احوال و اخبار شما آگاه و آشنائیم و چیزی از شما نزد ما پنهان نیست".
📍برنامه سه شنبه های امام زمانی؛
خیابان هراز
#کارگروه_مردمی_ریحانه_الحسین
#دختران_حسین
↪️ @reyhana_alhosain
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_نگاری
#ماجراهای_پرچم
اواسط برنامه دوتا خانوم جوون نزدیک شدن. یه نفر از اونها پوشش نامتعارفی داشت. خادم دعوت صدایشان زد و آنها هم آمدند.
بعد زیارت پرچم، دعوت شدند به حجاب بهتر!
آن یکی که حجاب کمتری داشت رفت برای انتخاب گیره ها.
بعد بستن روسری آمد کنارم نشست تا جواب سوال دیوار آزاد را بنویسد که گرم صحبت شدیم.
گفتم: وقتی باهات هم صحبت شدم، متوجه شدم که حواست به لباست نبود؛ ولی خب خیلی ها عمداً رعایت نمیکنن!
تایید کرد و انگار تازه یکی او را از خواب صبگاهی بیدار کرده باشد به فکر فرو رفت.
دلم میخواست ساعت ها بنشینیم و باهم گپ بزنیم. نه در مورد حجاب، نه در مورد حرام و حلال هایی که گم می شود. در مورد شبیه بودن و همجنس بودنمان. در مورد همدل بودن و دور نبودنمان...
موقع رفتن یک پیکسل حاج قاسم برداشت و گفت: میبرم برای پسرم. اون عاشق سردار سلیمانیه.
🌷🌷🌷🌷🌷
همرنگ جماعت شدن، سرعتش از ساعت ها کار رسانه ای و تبیین بیشتر است.
بدون هیچ بغضی، بدون هیچ دلیلی می توانی حیای ذاتی ات را به دستِ بادِ تهاجم فرهنگی بسپاری.
یک روز حیا را
یک روز بینش سیاسی را
یک روز حلالخور بودنت را
و یک روز تمام هویتت را
"وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ۚ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ"
و اگر پیروی از اکثر مردم روی زمین کنی تو را از راه خدا گمراه خواهند کرد، که اینان جز از پی گمان (و هوا و هوس) نمیروند و جز اندیشه باطل و دروغ چیزی در دست ندارند. (انعام/۱۱۶)
#کارگروه_مردمی_ریحانه_الحسین
↪️ @reyhana_alhosain
13.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_نگاری
#ماجراهای_پرچم
با دوستش آمده بود. معقول تر به نظر می آمد انقدر که اولش فکر کردم خواهر بزرگتر است.
وقتی دوستش به کمک خادم، حجابش را درست کرد حسابی خوشش آمده بود و چهره جدید دوستش را تحسین می کرد.
از پرچم پرسید و گفت: همسرم عاشق امام حسین هست و بعد سالها امسال زیارت نصیبش شد.
عطش نهفته ای در کلامش بود توام با صبر.
میگفت مادرشوهرم هم خیلی دوست داره بره کربلا. بهش گفتم گوشواره هامو میفروشم بردار برو زیارت. اما قبول نمیکنه...
حال خوبی داشت و دلم میخواست ساعت ها دل به دل مهربانش بگذارم و شنونده باشم.
گیره روسری را سریع پذیرفت. بعد برنامه خادم حجاب به نقل از او می گفت: من اول چادری بودم؛ بعد ازدواج و در جو خانواده همسرم چادرم را برداشتم و خیلی دلم میخواد مثل شما باشم.
موقع رفتن گلدون کوچک کاکتوس را که هدیه گرفته بود نشانم داد و گفت: اینو میذارم یه جا که همیشه ببینمش و یاد امروز و شما بیفتم.
🌷🌷🌷🌷🌷
عشق مراتبی دارد و به میزانی که عشق قوی تری داشته باشیم بیشتر شبیه معشوق خواهیم شد.
و حلقه ی اتصال قلبهای ما با هم همین حس آشنایی ست که در وجودمان غلیان دارد.
حب الحسین یجمعنا❤️🩹
#کارگروه_مردمی_دختران_حسین
↪️ @reyhana_alhosain
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_نگاری
#ماجراهای_پرچم
برگشتم دیدم خانمی کم حجاب آمده سمت پرچم...
وقتی زیارت کرد؛ خادم روسری گفت: بفرمایید! گیره روسری هدیه امام حسین (ع) به شماست.
جلو آمد...
گفت: آخی...چه با نمکه
خادم شال را هم به دستش داد و گفت: این هم هدیه امام حسینه..
خندید و گرفت.
سریع روی سرش گذاشت.
وقتی خادم داشت گیره را برایش می بست گفت: باورت میشه من پونزده سال چادری بودم؟ چادری سفت و سخت! البته خانواده م خیلی بازَن..
پرسیدیم چی شد که به اینجا ختم شد؟
با بیخیالی گفت: "مگه اینجا چشه؟ اینم یه مدله دیگه!"
وقتی داشت میرفت گیره رو باز کرد و شال رو انداخت رو شونه ش.
گفت حجاب به مدل لباسی که پوشیدم نمیاد ولی شالتونو برمیدارم.
گوشه های کلاهشو کشید پایین و یقه پافرشو کشید بالا که گردنش معلوم نشه...
موقع رفتن گفت: من مربی باشگاهم...
➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿
پیروی از محیط و مُد، در انتخاب پوشش انقدری مهمه که در اثر زمان میتونه یه خانم چادریه سفت و سخت رو تبدیل کنه به کسی که به خاطر فرم لباسش، حجاب از سر برداره...
حواسمون به انتخاب دوست، محل کار و بستری که توش زندگی میکنیم باشه!
«و إن تطع أکثر من فی الأرض یضلّوک عن سبیل الله إن یتبعون إلا الظن و إن هم إلا یخرصون».(سوره انعام، آیه 116)
اگر از بیشتر کسانی که در زمین هستند پیروی کنی، تو را از راه خدا برمی گردانند زیرا آنها تنها از گمان پیروی می کنند و بیهوده بافند.
#بانوی_مسلمان
#کارگروه_مردمی_دختران_حسین
↪️ @reyhana_alhosain
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_نگاری
#ماجراهای_پرچم
با مادرش آمده بود. مادر و دختر هردو با اشتیاق میز را می کاویدند. انگار آمده اند به بزمی که از قبل دعوت شده بودند!
پرچم را زیارت کردند و دخترک آمد برای انتخاب گیره روسری. گفتم: این گیره های خوشگل هدیه امام حسین به شماست! با ذوق یکی را برداشت و به دستم داد.
مادر محجبه و با وقاری داشت که با نگاه خیسش قربان صدقه دخترش میرفت و حال خوبی داشت..
موقع بستن گیره با دخترک هم صحبت شدم.
از سنش پرسیدم. گفت: نه سالمه!
گفتم: خب پس به مامان بگو دیگه باید برام چادر بگیری.
با هیجان گفت: آره! الان اومدیم که چادر بخرم!
مادرش اضافه کرد: چند جا رفتیم برای چادر. قسمت بود بیایم این مغازه تا پرچم امام حسین رو زیارت کنیم.
وقتی دور شدند خادم دعوت گفت: این دخترمون امروزو تا همیشه یادش میمونه...
یادش میمونه که وقتی رفت چادر بخره، مشرف به زیارت پرچم امام حسین (ع) هم شد...
➿➿➿➿➿➿➿➿
یاد چند شب قبل خودم تو مراسم فاطمیه افتادم. وقتی که سر کار غرفه خسته و مستاصل شده بودم و اومدم تو مجلس روضه.
یه دفعه سر بلند کردم دیدم همین پرچمو خادما آوردن از رو سرمون رد کردن تا همه زیارت کنن...
و من مثل یه دختر کوچولو زیر عبای" پدر" آروم گرفتم.
به خودم اومده بودم دخترک که حالا با هدیه امام حسین روسری اش را بسته بود؛ داشت جلوی ویترین به چادرها نگاه می کرد.
معرفت همیشگی اش به قلبم باریدن گرفت. زیر لب گفتم:
ای سایه ات فتاده به روی سرم حسین
معنای واقعی اصول الکرم حسین
لطفی که تو کرده ای به من مادرم نکرد
ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین🕊
#کارگروه_مردمی_دختران_حسین
↪️ @reyhana_alhosain
رِیْحانَةُ الحُسَینْ🌱
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالَم ِقدس ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح مَلَک ♥️ #گزارش_تصویری چهارشنبه ۱۳
#روایت_نگاری
#ماجراهای_پرچم
ورودی حیاط مسجد مشغول دعوت بودم که دو دختر نزدیک شدند. ترکیب جالبی بودند. یکی از آنها چادر داشت و دیگری کلاه..
با لبخند سلام کردم و گفتم: پرچم از حرم امام حسین اومده بفرمایید مهمونمون باشید.
دختر چادری با نگاه نظر دوستش را جویا شد اما با مخالفت دوستش رو به من گفت: عجله داریم ممنون.
با لبخند گفتم: باشه عزیزم هرطور راحتید.
به دعوت بقیه عابران پیاده ادامه دادم. مدتی گذشت دیدم همان دو دختر دارند برمیگردند.
فرصت را غنیمت شمردم و مجدد با لبخند سلام کردم و گفتم: مهمونمون نمیشید؟! پرچم از حرم اومده ها! دیگه ممکنه همچین فرصتی پیش نیاد..
دختر چادری لبخند زد و گفت: چرا من میام؛ ولی دوستم عجله داره میخواد بره.
دخترک عزم رفتن کرد.
موقع خداحافظی همدیگر را تنگ در آغوش گرفتند انگار قرار بود مدت زیادی همدیگر را نبینند. صمیمیت خواهرانهشان به دلم نشست و فکر کردم شاید برای لحظهای بتوانم نفر سوم این خواهرانهٔ پرمهر باشم.
پس با خنده و به مزاح دختر کلاهدار را به سمت خودم فراخواندم و برای خداحافظی به آغوش کشیدم.
حیفم آمد که زیارت پرچم را یادآور نشوم؛ در حیاط مسجد، گرمای وجود کسی باریدن گرفته بود که از هر رفاقتی گرمتر و صمیمیتر بود..
گفتم: عجله داری میدونم! ولی دوثانیه هم شد زیارت رو از دست نده!
به دوستش نگاه کرد و گفت: باشه بریم داخل..
بعد از زیارت از مسجد خارج شد، با روسری سورمه ای که از امام حسین(ع) هدیه گرفته بود..
شان نزول آیه را دراین لحظه یافتم. آنجا که می فرماید: انَّمَا الْمُوْمِنُونَ اخْوَةُ
(حجرات؛ آیه ۱۰)
#ریحانة_الحسین_علیه_السلام
↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
رِیْحانَةُ الحُسَینْ🌱
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالَم ِقدس ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح مَلَک ♥️ #گزارش_تصویری چهارشنبه ۱۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_نگاری
#ماجراهای_پرچم
اواسط برنامه زوج جوانی برای زیارت پرچم آمدند. خانم دستی به پرچم کشیدو با مهر بر صورت همسرش زد.
نزدیک ما شدند. خانم گیرهروسری برداشت و روز عید را تبریکگفت.
به او گفتم: اگر دوست داشته باشید ما با این هدیهای که از طرف حضرت زهراست یه مدل جدیدی شال شما رو ببندیم که واکنش همسرتون به این قضیه رو ببینین.
با لبخند دلنشینی پذیرفت.
موقع بستن روسری با او همکلام شدم و گفتم: چه قدر خوب میشه که شما از زیباییتون محافظت کنید چون هرکسی لایق دیدنش نیست و...
از دور متوجه اشتیاق همسرش شده بودم که خانم جوان گفت: همسرم خیلی دوست داره ولی من نمیتونم و حس خفگی بهم دستمیده.. تشکر کردو گیره رو باز کرد.
در ادامه گفتم: مطمئن باش خدایی که من و شما رو آفریده صلاح مارو میدونه و اصلاً نمیخواد ما اذیت بشیم. خیلی بیشتر از خودمون مارو دوست داره و انسان ها عادت میکنن به شرایط مختلف..
کمی بعد همسرش با ذوق بسیاری آمد و گفت: چرا درآوردی خیلی خوب بود!
و رو به من گفت: جسارتا میشه لطفا دوباره ببندید؟
من که از اشتیاق توام با غیرت مردجوان خوشحال بودم گفتم: چراکه نه! اگه خودشون دوستدارن حتماً.
خانم با لبخند ملیحی پذیرفت. موقع بستن روسری برایش گفتم از روزگاری که غیرت در آن نایاب شده و همسرش واقعاً با غیرت است و دوست دارد تمام زیبایی و عشق او برای خودش باشد.
زوججوان با حال خوبی از ما تشکر کردندو برای عاقبت به خیری شان دعا کردم.
پیامبر(ص): بدانيد كه خدا حرام را ممنوع فرموده و حدود را مشخص كرده و كسى غيرتمندتر از خدا نيست و از غيرت اوست كه زشت كاريها را حرام فرموده است.
↪️ @reyhana_alhosain
#روایت_نگاری
#ماجراهای_پرچم
قسمت دعوت ایستاده بودم، خانواده جوانی را دیدم. پدر و مادر نسبتاً مقید به نظر میآمدند اما دختر نوجوانشان حجاب را انتخاب نکرده بود.. با لبخند و تبریک عید مبعث، خبر ِآمدن پرچم متبرک از حرم آقا امام حسین علیهالسلام را دادم و دعوت کردم به زیارت..
مادر و دختر وارد حیاط مسجد شدند، پدر معذب بود؛ گفتم: «شما هم میتونید داخل تشریف ببرید». گفت: «ممنون همینجا خوبه». بعد از مکثی درخواست کرد: «میشه خواهش کنم به دخترم بگید حیفه تو نیست که حجاب نمیکنی؟!»
حقیقتا جا خوردم!
ادامه 👇
↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
#روایت_نگاری
#ماجراهای_پرچم
قسمت دعوت ایستاده بودم، خانواده جوانی را دیدم. پدر و مادر نسبتاً مقید به نظر می آمدند، اما دختر نوجوانشان حجاب را انتخاب نکرده بود.. با لبخند و تبریک عید مبعث، خبر ِآمدن پرچم متبرک از حرم آقا امام حسین علیهالسلام را دادم و دعوت کردم به زیارت..
مادر و دختر وارد حیاط مسجد شدند، پدر معذب بود؛ گفتم: «شما هم میتونید داخل تشریف ببرید». گفت: «ممنون همینجا خوبه». بعد از مکثی درخواست کرد: «میشه خواهش کنم به دخترم بگید حیفه تو نیست که حجاب نمیکنی؟!»
حقیقتا جا خوردم و این غیرت پدرانه مرا به وجد آورده بود.
درجواب گفتم : «اتفاقا دوستانمون داخل تشریف دارند، حتماً باهاشون صحبت میکنند» حس کردم کامل خاطر جمع نشد؛ گفتم: «ولی چشم بهشون ویژه سفارش میکنم..» تشکر کردند و مسیر کوتاهی را قدم میزدند و برمیگشتند.. نگاه منتظر پدرانه برای دیدن برگزیدن روسری از جانب جگرگوشه اش دلم را پر از دغدغه و شور کرد که نکند از این در ناامید برگردد.
بین دعوت از عابران، هر فرصت کوتاهی را غنیمت میشمردم و از داخل جمعیت محوطه حیاط #مسجد_شهدا به دنبال دخترش میگشتم.. بالاخره لحظه گذاشتن روسری را دیدم و خوشحال شدم که پدر نا امید از این در خارج نشد..
به سرعت برگشتم و با شوق زیاد گفتم: «روسری سَر کرده!» آنقدر پدر خوشحال شد و از ته دل خندید که عمیقاً فکر میکردم این خوشحالی به اندازه همان خوشحالی ِلحظه به دنیا آمدن ِ دخترش بوده..
مادر و دختر با لبخند بیرون آمدند. پدر به استقبال رفت و دخترش را در آغوش کشید. دستی به شانه دختر کشیدم و گفتم: «مبارکت باشه عزیزم، خوش اومدی، ان شاءالله همیشه همینطوری باشی» به مادر هم خوشآمد گفتم و خداحافظی کردیم. تا جایی که چشمم میدید پدر مدام دست بر شانه دختر حلقه میزد و در آغوش میفشرد.
شکر بی پایان از نگاه خدا و اهل بیت علیهم السلام که در این راه قدم گذاشته ایم.
الهی تقبل منا❤️
#ریحانة_الحسین_علیه_السلام
#بنیاد_علمی_فرهنگی_حیات
↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃