eitaa logo
ریحانه 🌱
12.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
533 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
#پارت85 ❣زبان عشق❣ به در خیره بودم خدا رو شکر می کردم که بی خیال شد و رفت با صدای مامان چشمم رو از
❣زبان عشق❣ گوشی رو با حرص از دستم گرفت خواستم از جام بلند شم که محکم گفت _بشین از اینکه مجبور شده بودم احترام زوری بزارم ناراحت بودم اشک تو چشم هام جمع شده بود و تنها علتش زورگویی بابا بود از شدت ناراحتی هیچ صدایی رو نمی شنیدم _با تو ام دنیا با صدای فریاد گونه بابا متوجه شدم تماس رو قطع کرده _ب..بله _چرا جواب نمیدی _حواسم نبود _دنیا این بار دومه بهت تذکر میدم دفعه ی سومی وجود نداره فهمیدی گریم گرفت و اشکم روی گونم ریخت _شما اصلا می دونی آقاجون جواب سلام من رو نمیده میگم خوبید محل نمیده بعد من رو مجبور می کنید با هاش حرف بزنم. _اصلا تو سلام کن بزار اقاجون فحش بده تو وظیفت احترام گذاشتنه جواب ندادم و سرم رو پایین انداختم _بققه ی صبحانت رو بخور _اشتها ندارم _به زور بخور به مامان نگاه کردم که کمکم کنه ایینجور مواقع کاملا سکوت میکرد لقمه ی نصفه ای که کنار چاییم بود رو توی دهنم گذاشتم به زور از لای بغضم قورت دادم بابا که تمام مدت نگاهم میکردرو به مامان گفت _فردا قراره برن روستا یه مهمونی گرفته خداحافظی کنه _پس زودتر بخورید جمع کنم برم کمک خانوم جون _تو برو دنیا اینجا رو جمع می کنه _دنیا حالش خوب نیست خودم جمع می کنم _ازش طرف داری نکن. یه سلام کرده حالش بد شده؟ _نه . اخه قبلش هم با امیر بحثش شده بود چشم های از حدقه دراومدم رو به سمت مامان گرفتم اگه بابا بگه چرا چی میخواد بگه _بله. صداشون رو شنیدن اونجام دنیا مقصر بود آبروم رفته همه چی رو شنیده شرمنده سرم رو پایین انداختم تن صداش رو ملایم کرد _دخترم تو مسلمونی یه دختر مسلمون حجاب از یادش نمیره. من اگه حرفی میزنم برای خودت میگم همیشه من نیستم ازت دفاع کنم یه وقت ها تنهایی طوری رفتار کن که نیاز به کسی برای دفاع نداشته باشی الانم اگه صبحانت رو خوردی میتونی بری خودم اینجا رو جمع میکنم بدون هیچ حرفی از جام بلند شدم جعبه ی عیدی رو برداشتم رو رفتم بالا گوشه ی اتاق کز کردم این رفتارهایی که بابا جدیدا با من داره همش تقصیر زن عمو وگرنه بابا قبلا خیلی مهربون بود باید حالش رو بگیرم جواب بی احترامی که بهم کرده رو هم باید بدم سرم رو با حرص تکون دادم می دونم چی کار کنم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
ریحانه 🌱
#پارت86 ❣زبان عشق❣ گوشی رو با حرص از دستم گرفت خواستم از جام بلند شم که محکم گفت _بشین از این
❣زبان عشق❣ از اتاقم به سمت پله ها بیرون رفتم روی نرده های اتاق خم شدم و پایین رو نگاه کردم بابا نبود اروم از پله ها پایین رفتم گوشی تلفن رو برداشتم به اتاقم برگشتم شماره ی خونه ی عمو رو گرفتم و کنار گوشم گذاشتم خدا خدا میکردم که امیر جواب نده صدای بی حال پریسا از پشت گوشی اومد _بله _سلام _تویی دنیا؟ سلام _کی خونتونه؟ _به غیر مامانم همه _میخوام بیام اونجا امیر کجاست؟ _اتاقشه، چرا عصبی بود؟ _الان میام بهت میگم گوشی رو قطع کردم مانتویی که امیر تو مشهد برام خریده بود رو پوشیدم شالم رو سرم انداختم جعبه کوچیک عیدی دیشبم رو توی یه مشما انداختم داخل جیبم گذاشتم آسه آسه از پله ها پایین رفتم دستم به دستگیره در نرسیده بود که با صدای بابا برگشتم _کجا میری ؟ اروم برگشتم سمتش _پیش پریسا دست به سینه شد _چرا یواشکی میری؟ نری دست گل به آب بدی؟ خودم رو لوس کردم و پام رو زبون کوبیدم این نقطه ضعف بابا بود _عه بابا من کی دسته گل به اب دادم لبخند زد دستش رو باز کرد با سر اشاره کرد که برم بغلش _بیا یه بوس بده بعد برو پیچ و تابی به بدنم دادم لب هامو دادم جلو به حالت قهر گفتم _نمیام از دیروز همش دارید دعوام میکنید قهقه ای زد گفت _بیا لوس بابا بیشتر از اون ناز نکردم و رفتم تو آغوشش پیشونیم رو بوسید و سرم رو توی سینش فشار داد _میدونی وقتی پدر و مادر بچشون رو تنبیه میکنن خودشون بیشتر آزار میبینن؟بچه عزیزه تربیتش عزیزتر، حرف گوش کن، بابا همون طور که سرم روی سینه اش بود نگاهم رو به چشم هاش دادم _به خدا میخوام اون طوری که شما دوست دارید باشم ولی یهو نمیشه لپم رو کشید و با حفظ لبخندش گفت _تلاش کن ازش فاصله گرفتم _چشم _الان که رفتی خونه ی عموت به زن عموت کاری نداشته باش _نیست _امار میگیری بعد میری _اگه اون بود که نمیرفتم اداشو در اوردم _ببخشید مشغله ی کاری داشتم انگشتش رو زد روی بینیم _این همه حرف زدم واسه رعایت ادب نتیجش این شد ؟ ادای زن عموت رو در میاری _آخه بابا چطور برای زهرا مشغ... _برو دنیا، برو دیگم تکرار نشه بعد هم رفت سمت مبل با حرص از خونه بیرون رفتم اما جرات خالی کردن حرصم روی در خونه رو نداشتم مستقیم رفتم سمت خونه ی عمو در زدم و وارد شدم پریسا رو مبل نشسته بود داشت با گوشی علی بازی می کرد اروم صداش کردم _پریسا نگام کرد متعجب از اینکه خودم رفتم تو منتظر نشدم تا در رو باز کنن به طبقه ی بالا اشاره کردم دستم رو روی بینیم گذاشتم و بهش فهموندم که نمی خوام امیر بفهمه اومدم سرش رو به نشونه ی تایید تکون دادو رفت سمت پله ها اتاق امیر سه متری در ورودی قرار داشت رد شدن از جلوش در صورتی که درش باز بود کار خیلی سختی بود خوشبختانه پشتش به در بود و متوجه من نشد به پله ها که رسیم با سرعت تمام بالا رفتن و وارد اتاق پریسا شدم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت87 ❣زبان عشق❣ از اتاقم به سمت پله ها بیرون رفتم روی نرده های اتاق خم شدم و پایین رو نگاه کردم
❣زبان عشق❣ _چرا اینجوری میکنی ؟ _اومدم با تو حرف بزنم الان اگه بفهمه من رو میبره اتاق خودش. جدیدا یه کار هایی میکنه اصلا خوشم نمیاد. چشم هاش برق زد و با خنده گفت _چه کاری؟ بهش خیره شدم پلک هام رو چند بار اروم و نمایشی روی هم گذاشتم باز دهن لقی کردم این دهن لقی آخر کار دستم میده کاش بتونم حرف رو عوض کنم _میدونی صبح سر چی اونجوری کرد _امیره دیگه یهو قاطی میکنه اصلا معلوم نیست چش میشه .حالا سر چی ؟ _به لباس هام گیر داده بود رگ بدجنسیش گل کرده بود می خواست به بابام بگه _میذاشتی بگه. عمو که چیزی به تو نمیگه. یه به تو چه به امیر میگفت سر جاش میشست _نه بابا دیگه اونجوری نیست مامانت از دیروز شکوفه کاری کرده بابا راست میره چپ میره من رو دعوا میکنه امروز مجبورم کرد به ابوالهول سلام کنم حالشو بپرسم دیروزم کم مونده بود بزنم _ابولهول کیه _فتی دیگه _دنیا یه جور بگو بفهمم کیو میگی _وای پریسا تو چه خنگی جناب اقای فتح الله مرادی معروف به آقاجون چشم های پریسا گرد شد _به آقاجون میگی فتی بعد هم بلند بلند خندید از خنده ی اون منم خندم گرفت چند بار لابه لای خنده های پی در پیش کلمه ی فتی رو تکرار میکرد _نمیری دنیا از مشهد اومده بودیم تا حالا نخندیده بودم خدا خیرت بده برای اینکه دیگه نخندیم به هم نگاه نمی کردیم تا چشممون به هم می خورد ناخواسته بلند بلند می خندیدیم که صدای پریسا پریسا گفتن امیر لبخند رو از رو لب های من برد بلند شدم و ایستادم. _پریسا یه کاری کن این نیاد بالا _من باهاش قهرم گلوش پاره هم بشه جوابش رو نمی دم. رفتم جلو دستش رو کشیدم _تو رو خدا پاشو برو پایین ببین چی میگه _نمیرم با بیچارگی به در اتاق نگاه کردم اگه امیر بیاد بالا تمام نقشه هام بر ملا میشه دستم رو توی جیبم کردم و جعبه رو فشار دادم _پری هر کاری بگی می کنم فقط نزار بفهمه من اینجام دلخور نگاهم کرد و رفت سمت در سرش رو از لای در بیرون برد و با صدای بلند گفت _چیه؟ https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت88 ❣زبان عشق❣ _چرا اینجوری میکنی ؟ _اومدم با تو حرف بزنم الان اگه بفهمه من رو میبره اتاق خود
❣زبان عشق❣ فوری لحنش تغییر کرد و اروم گفت _بله از تغییرش متوجه حضور امیر پشت در شدم فوری پشت در پناه گرفتم تا متوجه حضور من نشه _چیه یعنی چی ؟ ببخشید کمی مکث کردن و این سکوت یعنی امیر داشت چپ چپ نگاهش میکرد _برو دنبال دنیا برید خونه ی اقاجون کمک _چشم زودا . دنیام اگه قبول نکرد بگو من گفتم میاد _باشه چند لحظه بعد پریسا برگشت داخل و در رو بست _اگه به خاطر تو نبود الان جوابش رو نمیدادم _برو بابا داشتی از ترس سکته میکردی نه به اون چیه ی پر حرصت نه اون چشم چشم گفتن هات با حرص نفس کشید صورتش رو برگردوند اون طرف و گفت _هنوز وحشی بازی هاشو ندیدی دستش رو گرفتم و شرمنده گفتم _ببخشید تقصیر من شد رفت سمت تختش من هم کنارش نشستم _دنیا پاشو بریم خونه ی اقاجون _من نمیام _شر میشه به خدا _غلط میکنه اصلا به اون چه ربطی داره _خونه ی ما مثل خونه ی شما نیست، البته کسی هم نیست اونجا تو رو اذیت کنه، اینجا وقتی امیر به من زور میگه هیچ کس بهش نمی گه چرا مامانم همش میگه به حرف برادرت گوش کن. صلاحت رو میخواد. بابا هم فقط میگه انقدر دعوا نکنید .هیچ کس جلوی امیر رو نمی گیره منم مجبورم هر چی می گه بگم چشم . _من دوست ندارم الان برم اونجا _من باید برم _ول کن بابا امار که نمی گیره اصلا گوشی علی رو بده من زنگ بزنم به بابام بگم بهش بگه _نه اونجوری بد تر میکنه . باشه بی خیال نمیریم بیشتر از دو ساعت اونجا بودم و همش به این فکر میکردم که چه جوری نقشه ان زو که پس دادن عیدیم بود رو اجرا کنم تو اتاق پریسا اگه بزارم هیچ کس نمی فهمه باید جایی برارم که زن عمو ببینه بهترین جا اشپزخونس چون وسواس داره هیچ کس به غیر خودش اونجا کار نمیکنه کار هم کنه بی فایدس چون دوباره خودش تمیز میکنه برای پایین رفتن هم باید صبر کنم امیر از خونه بره بیرون اون هم اصلا عادت نداره بره بیرون یا سر کاره یا خونه به دنیا نگاه کردم که تو گوشی امیرغرق شده بود روی تختش دراز کشیدم از دست مزاحمت های بوق علی صبح زود بیدار شدم اگه نخوابم تا شب خمارم چشم هام رو بستم . با تکون های دست پریسا و صدای ارومش چشمم رو باز کردم _دنیا. دنیا! پاشو دیگه چقدر میخوابی تو چشم هام رو باز کردم _ ساعت رو نگاه همه خونه ی اقاجونن منم اونجا بودم، امیر صداش دراومده بیچاره نمیدونه تو اینجایی فکر میکنه خونه ی خودتونی عمو هم بلا شده امارتو بهش نمیده سر جام نشستم فوری دستم رو تو جیبم کردم و از جای جعبه مطمعن شدم _پاشو یه اب به دست و صورتت بزن بریم دیگه. _اه پریسا چقدر غر میزنی کلافه نگاهم کرد. شالم رو از صندلی برداشتم و روی سرم انداختم _دستشویی بالا برو _نه میرم اشپزخونه تشنمم هست _تا مامان نیست برو شست و شوی صورت تو اشپزخونه ممنوعه از پله ها پایین رفتم یکم می ترسیدم نمیدونستم عکس العمل بقیه در رابطه با این کارم چیه وارد اشپز خونه شدم جعبه رو از جیبم برداشتم و انداختم زیر اُپن کنار کشوی سیب زمینی و پیاز ها دست صورتم رو شستم و فوری بیرون اومدم تپش قلبم بالا بود و علاوه بر دست هام زانو هام هم می لرزید پریسا اومد پایین جلوش ایستادم لبخند مصنوعی زدم _بریم _بریم. ولی چرا رنگت پریده دستم رو روی صورتم گذشتم برای اینکه حرف رو عوض کنم گفتم _چرا نهار بیدارم نکردی _مثل خرس خوابیدی الانم انقدر تکونت دادم تا بیدار شدی هر چی میگم دنیا انگار نه انگار الان دیگه وقته شامه بریم ببین مامانیا چه کردن بوی قورمه سبزی کل خونه رو برداشته _غذای بهشتی هم بهم بدن خونه اقاجون مثل سرب داغ می مونه از زهر پارم تلخ تره دستش رو پشت کمرم گذاشت و کمی فشار داد _برو کم غر بزن دمپایی هام رو پام کردم رو به پریسا گفتم _همه هستن ؟ _منظورت مهدیه https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت89 ❣زبان عشق❣ فوری لحنش تغییر کرد و اروم گفت _بله از تغییرش متوجه حضور امیر پشت در شدم ف
❣زبان عشق❣ اب دهنم رو قورت دادم _اره _نه نیستش رفته مشهد خونه ی دوستش نفس راحتی کشیدم که خنده لج درآری کرد و گفت _هیچ وقت فکرشم نمی کردم تو از کسی حساب ببری دست به کمر شدم و جلوش ایستادم _از کی اونوقت ؟ _نگو که از ترس الان سراغ مهدی رو نگرفتی _چه ترسی ؟ بلند خندید _خوشم میاد زیر بارم نمیری _من از هیچ کس نمی ترسم _دیدم دیروز چه موش شده بودی تند تند میگفتی غلط کردم با صدای امیر هر دو به سمتش چرخیدیم _چرا نمیاید تو ؟ بابت ابروریزی صبحش از دستش ناراحت بودم اخم هام رو تو هم کردم و بدون اهمیت بهش از کنارش رد شدن که مچ دستم رو گرفت رو به پریسا گفت _تو برو تو ما الان میایم پریسا بدون کوچک ترین حرفی رفت دستم رو از دستش بیرون کشیدم تو چشم هاش خیره شدم _با من قهری _نباشم _نه _ابرومو جلو بابام بردی _من که به عمو نگفتم _نگفتی ولی انقدر دادو بیداد کردی همه چیز رو شنید _ببخشید چشم هام از تعجب گرد شدن این امیر بود که عذر خواهی می کرد الان وقت خوبی بود برای گفتن حرف هایی که اماده کردم _من اصلا برای تو اهمیت دارم _این چه حرفیه معلومه که داری _اگه اهمیت دارم چرا اون موقع که مامانت برای زهرا عیدی می برد چرانگفتی پس زن من چی؟ _من اصلا نفهمیدم به خدا کی بردن الان خب برای تو هم که آوردن _بله آوردن .اما با دو هفته تاخیر. این یعنی دنیا تو اصلا برای ما مهم نیستی این عیدی رو هم آوردیم چون بابات ناراحت شده بود _الان من باید چی کار کنم _برو به مامات بگو بیجا میکنی بین عروس هات فرق میزاری اخم هاش تو هم رفت _یه ذره بهت می خندم درست صحبت کردن یادت میره. داری در رابطه با مادر من صحبت میکنی. حواست هست ؟ _ببین چه مادرت برات مهمه تا توهین کردم ناراحت شدی. حالا من توهین به این بزرگی رو از طرف مادرت به خودم باید چه جوری جواب بدم _هیج جوری . یعنی اصلا بهت اجازه نمیدن تا اینجا هم زیاده روی هات رو نادیده گرفتم دنیا یک بار دیگه، فقط یک بار دیگه با مادر من بد حرف بزنی یا عمدا ناراحتش کنی من میدونم با تو با مشت به سینش کوبیدم _من رو تهدید میکنی. اگه به بابام نگفتم _تو چرا مثل خروس جنگی میمونی دختر من میخواستم چی بهت بگم؟ ببین حرف رو به وجا کشوندی با بغض ادامه دادم _مامانت من رو ناراحت میکنه هیچی نیست اصلا یه بار بهش گفتی چرا انقدر با من لجه؟ چرا همش ناراحتم میکنه ؟ اشک جمع شده تو چشم هام ناخواسته ریخت روی گونم دستش رو بالا آورد و اشکم رو پاک کرد دست هاش رو قالب صورتم کرد از انقدر نزدیکی باهاش احساس خوبی نداشتم هر وقت اینجوری بهم نزدیک میشد ازش متفر می شدم _چرا انقدر زود گریه میکنی من که چیزی نگفتم دست هاش رو از روی صورتم اروم کنار زدم _من اصلا اهل گریه کردن نبودم ولی از وقتی تو وارد زندگیم شدی روزی نیست که اشکم رو در نیاری _خب ببخشید الان اشتی _به یه شرط _چه شرطی؟ _برو به مامانت بگو چرا عیدی دنیا رو دیر بردی؟ _دنیا جان مامان ای نروز ها از دست تو داره سکته می کنه من اگه این حرف رو بزنم بدتر می شه خودم رو لوس کردم لب هام رو دادم جلو _این شرط منه کلافه دستی لای موهاش کشید گفت _باشه میگم _بگو جون دنیا لبخندی زد _جون دنیای من الکی نیست که قسم بخورمش دستش رو روی قلبم گذاشت _قول می دم نمی دونم چرا از این حرکتش خوشم اومد منم دستم رو روی قلبش گذاشتم اروم گفتم _ممنون نگاهمون به هم گره خورد این اولین بار بود که محبت واقعیم رو نسبت بهش با چشم هام نشونش میدادم خم شد و گونم روبوسید خجالت کشیدم و نگاهم رو به کفش هاش دادم _امیر _جانم _همیشه دوستت داشتم _میدونم از پروعیش لجم در اومد دستم رو از رو قلبش برداشتم گفتم _از کجا https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت90 ❣زبان عشق❣ اب دهنم رو قورت دادم _اره _نه نیستش رفته مشهد خونه ی دوستش نفس راحتی کشیدم
❣زبان عشق❣ _یه روز بابات اومد خونمون گفت دنیا از عشق تو تب کرده داره از دست میره. تو رو خدا امیر بیا اینو بگیر رو دستم نمونه. منم دلم به حالت سوخت اومدم جلو با تمام حرص بهش حمله کردم که بلند بلند خندید و فرار کرد من هم دنبالش، رفت اون طرف ماشین علی ایستاد نمی تونستم بگیرمش به توپ کنار حیاط نگاه کردم برداشتمش و پرت کردم سمتش افتاد رو کاپوت ماشین دنبال چیز دیگه ای برای پرت کردن به سمتش بودم که از ماشین فاصله گرفت و دستش رو به نشانه ی تسلیم بالا برد _اقا من تسلیم ببخشید اصلا من عاشق تو بودم با حرص گفتم _بودی _بودم دیگه خودم اعتراف میکنم بودم هنوزم هستم دلم برای این حرف هاش قنج می رفت اما به روی خودم نیاوردم پشتم رو بهش کردم و رفتم سمت در خونه ی آقاجون انعکاس عکسش رو تو شیشه ی خونه دیدم رفت سمت توپ برداشت و پرت کرد سمتم که فوری نشستم همزمان زن عمو با یه سینی که داخلش بازمونده های سبزی خوردن بود اومد بیرون توپ خورد به سینی سینی از دستش افتاد و صدای جیغش که از ترس بود رفت هوا با سرو صدایی که بلند شد همه با شتاب اومدن داخل حیاط امیر فوری رفت سمت مادرش من که حسابی دلم خنک شده بود لبخند رضایت بخشی زدم و رفتم جلو خیلی خونسرد از کنارشون رد شدم با صدای بلند سلام کردم و داخل رفتم همه اومدن داخل و عمه چپ چپ به امیر نگاه می کرد. مامان یه لیوان اب که انگشتر طلاش رو داخلش انداخته بود به زن عمو داد متوجه نگاه خیره آقاجون به خودم شدم با سر اشاره کرد که برم پیشش نگاهم رو ازش گرفتم که با چشم های بابا روبه رو شدم کمی اخم کرد و اشاره کرد که برم پیش اقاجون با بی میلی از جام بلند شدم و کنارش نشستم خیلی اروم که کسی نشنوه گفت _تو اصلا به من سلام میوکنی که به بابات شکایت کردی من جوابت رو نمی دم بچه . _من به بابام قول دادم جواب شما رو ندم _برای احترام گذاشتن به بزرگترت باید ازت قول بگیرن تمام جراتم رو جمع کردم گفتم _به سلامتی کی میرید ؟ خیره نگاهم کرد نفس سنگینی کشید و سرش رو تکون داد نگاهش رو از من به بابا داد بابا باسر اشاره کرد و بهم فهموند که دست آقاجون رو ببوسم با اخم به جلوم نگاه کردم هیچ جوره اینکارو نمی کردم حتی اگه تو جمع کتکم بزنه بدون اهمیت بهشون بلند شدم و کنار امیر نشستم بابا از اینکه به حرفش گوش نکرده بودم حسابی شاکی بود خودم رو به امیر چسبوندم و دستش رو گرفتم امیر که هنوز شدمنده ی کارش بود از کارم تعجب کرد و گفت _ دنیا اینجوری نچسب _بابام میخواد دعوام کنه امیر فوری به بابا نگاه کرد _چی کار کردی مگه؟ _هیچی. میگه دست اقاجون رو بوس کن من چرا باید اینکار رو بکنم اصلا مگه اون کی هست من رو حساب هم نمیکنم _خیلی خب بسه ادامه نده اینجوری حرف میزنی عصبی میشم بعدم مگه کارت به من بیافته اینجوری بچسبی به من لبخند خبیثی زد و گفت _اگه میخوای پیشت بمونم باید یه کاری کنی _چی کار _بوسم کن چشم هام گرد شد دستش روی سر شونم گذاشت _تا سه می شمرم اگه نکنی میرم پیش اقاجون می شینم یکم فشارم داد گفت _زود باش دیگه هیچ کس حواسش نیست از نگاه بابا می ترسیدم چاره ای نداشتم دستش رو که از روی سرشونه ام بالا اورده بود و کنار سرم بود رو اروم بوسیدم _اونجا که نه صورتم رو _بسه دیگه امیر زشته _خب بریم تو حیاط _نه . اصلا برو یه کم ازش فاصله گرفتم کنترل شده خندید احساس موفقیت می کرد و این از قیافش کاملا معلوم بود تا اخر شب از جام تکون نخوردم زن عمو حالش بد بود نتونست شام بخوره بعد از مراسم خداحافظی مسخره و طولانی اقاجون و خانوم جون . خانوم جون صدام کرد و ازم خواست که برم اتاقش https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا