eitaa logo
ریحانه 🌱
12.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
517 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت90 ❣زبان عشق❣ اب دهنم رو قورت دادم _اره _نه نیستش رفته مشهد خونه ی دوستش نفس راحتی کشیدم
❣زبان عشق❣ _یه روز بابات اومد خونمون گفت دنیا از عشق تو تب کرده داره از دست میره. تو رو خدا امیر بیا اینو بگیر رو دستم نمونه. منم دلم به حالت سوخت اومدم جلو با تمام حرص بهش حمله کردم که بلند بلند خندید و فرار کرد من هم دنبالش، رفت اون طرف ماشین علی ایستاد نمی تونستم بگیرمش به توپ کنار حیاط نگاه کردم برداشتمش و پرت کردم سمتش افتاد رو کاپوت ماشین دنبال چیز دیگه ای برای پرت کردن به سمتش بودم که از ماشین فاصله گرفت و دستش رو به نشانه ی تسلیم بالا برد _اقا من تسلیم ببخشید اصلا من عاشق تو بودم با حرص گفتم _بودی _بودم دیگه خودم اعتراف میکنم بودم هنوزم هستم دلم برای این حرف هاش قنج می رفت اما به روی خودم نیاوردم پشتم رو بهش کردم و رفتم سمت در خونه ی آقاجون انعکاس عکسش رو تو شیشه ی خونه دیدم رفت سمت توپ برداشت و پرت کرد سمتم که فوری نشستم همزمان زن عمو با یه سینی که داخلش بازمونده های سبزی خوردن بود اومد بیرون توپ خورد به سینی سینی از دستش افتاد و صدای جیغش که از ترس بود رفت هوا با سرو صدایی که بلند شد همه با شتاب اومدن داخل حیاط امیر فوری رفت سمت مادرش من که حسابی دلم خنک شده بود لبخند رضایت بخشی زدم و رفتم جلو خیلی خونسرد از کنارشون رد شدم با صدای بلند سلام کردم و داخل رفتم همه اومدن داخل و عمه چپ چپ به امیر نگاه می کرد. مامان یه لیوان اب که انگشتر طلاش رو داخلش انداخته بود به زن عمو داد متوجه نگاه خیره آقاجون به خودم شدم با سر اشاره کرد که برم پیشش نگاهم رو ازش گرفتم که با چشم های بابا روبه رو شدم کمی اخم کرد و اشاره کرد که برم پیش اقاجون با بی میلی از جام بلند شدم و کنارش نشستم خیلی اروم که کسی نشنوه گفت _تو اصلا به من سلام میوکنی که به بابات شکایت کردی من جوابت رو نمی دم بچه . _من به بابام قول دادم جواب شما رو ندم _برای احترام گذاشتن به بزرگترت باید ازت قول بگیرن تمام جراتم رو جمع کردم گفتم _به سلامتی کی میرید ؟ خیره نگاهم کرد نفس سنگینی کشید و سرش رو تکون داد نگاهش رو از من به بابا داد بابا باسر اشاره کرد و بهم فهموند که دست آقاجون رو ببوسم با اخم به جلوم نگاه کردم هیچ جوره اینکارو نمی کردم حتی اگه تو جمع کتکم بزنه بدون اهمیت بهشون بلند شدم و کنار امیر نشستم بابا از اینکه به حرفش گوش نکرده بودم حسابی شاکی بود خودم رو به امیر چسبوندم و دستش رو گرفتم امیر که هنوز شدمنده ی کارش بود از کارم تعجب کرد و گفت _ دنیا اینجوری نچسب _بابام میخواد دعوام کنه امیر فوری به بابا نگاه کرد _چی کار کردی مگه؟ _هیچی. میگه دست اقاجون رو بوس کن من چرا باید اینکار رو بکنم اصلا مگه اون کی هست من رو حساب هم نمیکنم _خیلی خب بسه ادامه نده اینجوری حرف میزنی عصبی میشم بعدم مگه کارت به من بیافته اینجوری بچسبی به من لبخند خبیثی زد و گفت _اگه میخوای پیشت بمونم باید یه کاری کنی _چی کار _بوسم کن چشم هام گرد شد دستش روی سر شونم گذاشت _تا سه می شمرم اگه نکنی میرم پیش اقاجون می شینم یکم فشارم داد گفت _زود باش دیگه هیچ کس حواسش نیست از نگاه بابا می ترسیدم چاره ای نداشتم دستش رو که از روی سرشونه ام بالا اورده بود و کنار سرم بود رو اروم بوسیدم _اونجا که نه صورتم رو _بسه دیگه امیر زشته _خب بریم تو حیاط _نه . اصلا برو یه کم ازش فاصله گرفتم کنترل شده خندید احساس موفقیت می کرد و این از قیافش کاملا معلوم بود تا اخر شب از جام تکون نخوردم زن عمو حالش بد بود نتونست شام بخوره بعد از مراسم خداحافظی مسخره و طولانی اقاجون و خانوم جون . خانوم جون صدام کرد و ازم خواست که برم اتاقش https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت91 ❣زبان عشق❣ _یه روز بابات اومد خونمون گفت دنیا از عشق تو تب کرده داره از دست میره. تو رو خد
❣زبان عشق❣ وارد اتاقش شدم _در رو هم ببند کاری رو که میخواست انجام دادم نشست روی صندلیش اشاره کرد به صندلی روبه روش _بشین _اینجوری راحت ترم شما بفرمایید _من امروز فهمیدم که فریبا برات عیدت رو دیر اورده علتش رو پرسیدم گفت که ازت ناراحت بوده _مهم نیست. _من کار اینا رو تایید نمی کنم که تو رو بدون اطلاع خودت عقدت کردن اون شب بعد از رفتن تو، کلی هم اعتراض کردم که چرا بهت نگفتن، ولی دیگه فایده نداشت فریبا از شب عقد ناراحته میگه ابروشو بردی میگه باهاش بد حرف زدی میگه تو راه مشهد پسرش رو نفرین کردی _دوست داش... دستش رو بالا آورد ازم خواست تا ساکت باشم _دخترم فریبا رو امیر تاثیر داره زندگیت رو دراینده خراب میکنی سعی کن به زور هم که شده به فریبا احترام بزاری امیر به سختی تونست راضیش کنه . برای ازدواجتون موافق نبود. حتی چند بار اومد اینجا به اقا فتح الله بگه از تصمیم ازدواجتون کوتاه بیاد موفق هم شد اما امیر بعدش انقدر التماس کرد که خود اقا فتح الله فریبا رو راضی کرد اقا فتح الله چند بار بی خیال حرفش شد و از اینکه اسم و تو امیر رو برای هم نوشته بودپشیمون شد ولی امیر هر بار متقاعدش میکرد تو با این رفتار هات امیر رو میشکنی بعد از هر کار اشتباهت فریبا تو خونه کلی حرف میزنه که من گفتم دنیا به درد نمیخوره شما گوش نکردید این بچه رو هم زیر سوال بردی. گناه داره . حرف هاش رو باور کردم لحنم رو اروم _خانوم جون من کاریش ندارم اون همش به پام می پیچه _اون یه چی گفت تو جواب نده من خودم مادر شوهر داشتم هر چی بیشتر جوابش رو بدی زندگیت سیاه تر میشه بعدم دختر جان تو خیلی بی ادبی یکم روی خودت کار کن هر وقت به بابات گفتیم یه کاری کنه برای تربیتت گفن من یه دختر دارم ولم کنید اینم نتیجش تو با رفتارات بابات رو هم زیر سوال بردی دیگه حوصله شنیدن حرف هش رو نداشتم _اگه اجازه بدید من برم خوابم میاد سرشو تکون داد و از جاش بلند شد از اتاق بیرون رفت حوصله سین جین های امیر رو هم نداشتم بابا هم که از دستم عصبانی بود مامان هم که هیچ جوره به درد پناه بردن نمیخورد چون دودستی تقدیم بابا می کردم کنار عمه نشستم تا از اون مهمونی خسته کننده نجات پیدا کنیم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
تا وقتی که قلبتان نبض دارد پای آدمهایتان باشید. دل بدهید برای حال هم. عاشقی کنید با هم... چای عصرانه را همه دور هم باشید. بی بهانه بخواهید صدای هم قسم هایتان را بشنوید. لبخند های هم را سنجاق کنید به تنتان که مبادا فراموش شود... دلخوری ها را بگذارید اشک شوق دیدار بشوید و ببرد... سر بگذارید روی سینه‌ی عزیز جانتان و صدای زندگی را بشنوید... هرتپش، تصدقی‌ست که برای کنار هم بودنتان میزند... روزی میرسد که دلتان برای همین نوشتن ها، صدا و لبخندها همین دست‌هایی که الان می‌شود گرفت و بوسید تنگ می‌شود... باید نگاهتان وصله‌ی تن هم باشد تا ابد...
ریحانه 🌱
#پارت92 ❣زبان عشق❣ وارد اتاقش شدم _در رو هم ببند کاری رو که میخواست انجام دادم نشست روی صندلیش
❣زبان عشق❣ بالاخره تموم شد بابا داشت با آقاجون حرف میزد از فرصت استفاده کردم رو به امیر گفتم _من رو می بری خونمون _میخوای از عمو فرار کنی _نخیرم خوابم میاد _چرا خودت نمیری _باشه خودم میرم فقط اینو بدون که مسافر عمه قراره شب بیاد خداحافظی بلندی گفتم و رفتم داخل حیاط که با صوای پریسا برگشتم _دنیا صبر کن منم میام خونه ی شما برگشتم سمتش و پوزخندی زدم _تو رو فرستاد؟ _کی؟ نفس عمیقی کشیدم گفتم _بیا _کی من رو فرستاد از دست امیر دارم در میرم انقدر پیگیره الان میخواد گیر بده چرا من گفتم برید خونه ی آقاجون دیر رفتی از حرف های چند لحظه پیش من و امیر بی اطلاع بود دستش رو گرفتم به سمت خونه حرکت کردیم از تو شیشه ی ماشین علی متوجه شدم که امیر داره پشت سرمون میاد ابراز بی اطلاعی کردم وارد خونه شدیم و مستقیم رفتیم بالا شال و مانتوم رو پرت کردم گوشه ی اتاق _تو هنوز این عادتت رو ترک نکردی به لباس هام که گوشه اتاق افتاده بودن نگاه کرد برشون داشت و به آویز پشت در آویزون کرد شال و مانتو خودش رو هم همونجا گذاشت _چرا انقدر دنیا رو برا خودتون سخت میگیرید الان خسته ای بنداز فردا جمع کن _من موندم تو با این اخلاق هات با امیر چه جوری میخوای کنار بیای علی بیخیاله زهرا تمیز امیر قانونیه تو شلخته بالشت رو از رو تخت به سمتش پرت کردم محکم گرفتش _من شلخته نیستم قرار نیست واسه نظم خودم رو بکشم _نه تو نمیخواد زحمت بکشی داداشم میکشت راستی دنیا بزار یه چی برات بگم خبر دارم صفر صفر اومد کنارم نشست _اگه گفتی از چی خبر دارم؟ _بگو دیگه پریسا زود باش _اون روز که بابات گفت چرا عیدی نیاوردین شما که رفتید بالا با مامان دعواش شد امیر هم از همه جا بی حبر بیچاره هاج و واج فقط نگاه میکرد هر چی به من التماس کرد باهاش قهر بودم محلش نزاشتم زنگ زد به تو، تو هم جواب نمی دادی از اون ور بابا می گفت فریبا صد بار بهت گفتم فرق نزار مامانم حرف خودش رو میزد وسط حرفش پریدم _اینارو که میدونم قیافش رو در هم کرد _از کجا میدونستی ؟ _یه سری شو خودت گفتی بقیه شم امیر، اینا رو ول کن پریسا شب عقد بعد از اینکه من از خونه اوندم بیرون خانم جون چی گفت _کی به تو گفت ؟ _الان که خانوم جون صدام کرد گفت رنگش یکم پرید تلاش داشت خودش رو عادی نشون بده _تو که رفتی منم رفتم نشنیدم _نامرد نشو دیگه بگو روی تخت دراز کشید گفت _ول کن تورو خدا برق رو خاموش کن بخوابیم _چرا نمیخوای بگی _چون هرچی میگم میرازی کف دست امیر اونم می افته به جون من _نمیگم بهش تو رو خدا بگو چشم هاشو بست _هنوز تنم از اخرین حرفی گه بهت زدم درد میکنه _پری جونم بگو دیگه به جون بابام قول میدم نگم چشمش رو باز کرد و نیم خیز شد _به یه شرط _هر شرطی قبول _صبحی گفتی امیر یه کارایی میکنه که تو اصلا خوشت نمیاد بگو اون کار ها چیه ؟ توی چشم هاش خیره شدم مامان همیشه میگه حرف زن و شوهر رو کسی نباید بدونه هر چند که ما کاری نکردیم ولی در همون حد هم نباید حرفی بزنم _اصلا نگو از جام بلند شدم و پتو بالشت رو از تو کمد برداشتم پایین تخت دراز کشیدم _ببین چه زرنگی هر حرفی رو از دهن من بیرون میکشی خودت یک کلام حرف نمیزنی _شب بخیر _خیلی خب بابا پاشو بهت بگم _بی شرط _اره پررو خانم فقط یادت نره جون بابات رو قسم خوردی https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
آݩجـــا‌ڪہ‌زݩدگــۍجاریسٺ...:)-🙂
هدایت شده از ریحانه 🌱
https://eitaa.com/reyhane11/12524 لینک پارت اول رمان زبان عشق👆👆 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/reyhane11/1542 لینک پارت کانال عشق بی رنگ👆👆 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ اعضاء جدید خوش آمدید💖
ریحانه 🌱
#پارت93 ❣زبان عشق❣ بالاخره تموم شد بابا داشت با آقاجون حرف میزد از فرصت استفاده کردم رو به امیر گفت
❣زبان عشق❣ از جام بلند شدم نشستم پریسا پشت چشمی نازک کردو گفت _تو که رفتی همه همدیگرو نگاه کردن اقاجون به عمو گفت اقا رضا خسته نباشی با این دختر ابروی کل خاندان مرادی ها رو برد عمو هم شاکی از جاش بلند شد رو به امیر گفت برا چی بهش نگفته بودی؟ من دخترم رو میشناسم که که صبح دو بار تاکید کردم حتما بهش بگی امیر هم سرشو انداخته بود پایین که یه دفعه خانم جون اب پاکی رو ریخت رو دست همه گفت همتون مقصرید هم شما آقا فتح الله هم خودت رضا ،رو کرد به بابام گفت تو هم مقصری بهترین شب دنیا رو براش خراب کردید هر کی به فکر خودشه هیچ کس به دنیا فکر نکرد دنیا امشب خیلی هم خانوم بود که کلا مراسم رو بهم نزد عمو هم که موافق حرف های خانم جون بود رو به امیر گفت اگه دنیا امشب به من اعتراض کنه فردا صبح جمع میکنم از این خونه میرم براش وکیل می گیرم نمیزارم رنگش رو ببینی امیر شاکی شد اومد حرف بزنه بابام نذاشت عمو هم از خونه رفت بیرون _بد جنس چرا تا حالا نگفته بودی اینارو _برای اینکه وقتی رفتیم خونه امیر بهم گفت از حرف های امشب یک کلمه دنیا بفهمه میکشمت منم از ترسم هیچی نگفتم هر دو ساکت شدیم چند لحظه بعد پریسا گفت _دنیا تو واقعا امیر رو دوست نداشتی _داشتم _پس چرا اونجوری کردی _دلم شور مدرسه رو میزد می ترسیدم دیگه راهم ندن _آخه شب خاستگاری هم گفتی امیر رو نمیخوای _امیر اذیتم کرده بود میخواستم حالش رو بگیرم . پریسا من بابام رو خیلی دوست دارم ولی حس انتقام انقدر توی من فعاله که اگه جاش باشه از بابام هم انتقام میگیرم فقط کافیه از یکی نا امید بشم ببین چی کار میکنم _وای چه اخلاق بدی داری من همین الان دلم میخواد برم امیر رو بوس کنم باهاش اشتی کنم اون رو نمیده _اخلاقم بده ولی دست خودم نیست از اینکه جواب میدم خیلی هم خوشحالم ولی این حس انتقام اذیتم میکنه بعدشم کلی عذاب وجدان میگیرم با صدای تک بوق کوتاه حواسم رفت به گوشیم از رو میز برش داشتم پیامی که از امیر اومده بود رو باز کردم _شب بخیر عشقم جوابش رو دادم _شب تو ام بخیر لبخند عریضم باعث کنجکاوی پریسا شد پرید گوشی رو از دستم گرفت و پیام رو خوند انقدر این کارش با سرعت بود که توان مخالفت رو ازم گرفت با چشم های گرد و پر از شیطنتش گفت _از این حرف ها هم بلده فوری گوشی رو ازش گرفتم _وای دنیا تو رو خدا بزار بقیه شم بخونم اصلا باورم نمیشه امیر تو خونه به غیر سلام صبح بخیر، پریسا یه لیوان اب بیار یک کلمه دیگه هم حرف نمیزنه _اصلا کار خوبی نکردی دلخور گفت _نمیزاری بخونم _نخیر اینا مسائل زن و شوهریه نباید به کسی گفت به حالت قهر رفت رو تخت خوابید و پشتش رو به من کرد _خوبه خواهر برادر مثل همید رو زمین خوابتون نمیبره گوشی رو روی میز گذاشتم پایین تخت دراز کشیدم و پتو رو روی سرم کشیدم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
سلام بر همه اعضا محترم کانال❤️ دوستان خوبم بنده وقتی ایتام رو باز میکنم گاها 30 تا 40 پیام از طرف اعضا کانال دارم که اکثریت این عزیزان می پرسن, چند پارت از رمان مونده؟ میشه پارت بیشتری بزارید؟ شما نویسنده رمان هستید؟ میشه ایدی نویسنده رو بدید؟ و سوالاتی از این دست, بنده دغدغه های شما رو درک میکنم, ولی منم متاهلم, بچه مدرسه ای دارم, خونه زندگی و همسر داریمم هست, فرصت پاسخگویی به این سوالات رو ندارم, از همه شما بزرگواران در خواست میکنم فقط در صورت خرید رمان پی وی تشریف بیارید کانال🌹
ریحانه 🌱
#پارت94 ❣زبان عشق❣ از جام بلند شدم نشستم پریسا پشت چشمی نازک کردو گفت _تو که رفتی همه همدیگرو نگ
❣زبان عشق❣ با صدای پوف پریسا چشمم رو باز کردم گوشیم رو تو دستش گرفته بود با انگشتش بالا پایین میکرد با یاد اوری خواسته ی دیشبش از جام پریدم و گوشی رو از دستش گرفتم هینی گفت و خودش رو عقب کشید _چته؟ ترسیدم . اخم هام رو تو هم کردم _برا چی خوندی دیشب که گفتم اینا مسائل زن و شوهریه _برو بابا همش تهدیدت کرده بود از صد تا پیام یه دوستت دارم بود یه شب بخیر عشقم بقیش تهدید بود سرش رو تکون داد با شکلک گفت _مسائل زن و شوهری _اصلا هر چی. پری گفتم نخون. امیر حساسه الان ناراحت میشه بفهمه خوندی _از کجا میخواد بفهمه؟ _از اونجایی که من همه ی اتفاقات خونه ی شما رو میدونم _من به خاطر تو میگم _اونجام به خاطر امیر میگی . وای چه بد بختم من مشکلاتم با مامانت کم بود الان اینم بهش اضافه میشه صداش رو اروم کرد _دنیا به خدا نمیگم دلخور نگاهش کردم _پری تو رو خدا اگه از دهنت در بره _خب میگم خودم بی اجازه خوندم یکم صدام رو بالا بردم _یعنی میخوای بری بگی؟ _نه ، نمیگم اگه فهمید میگم بی اجازه خوندم پشتم رو کردم بهش پیام هارو دوباره خوندم حق با پریسا بود همش تهدیدم کرده بود _دنیا پاشو که یه خبریه برگشتم سمتش جلوی پنجره ایستاده بود _چه خبری ؟ _مامانم داره میاد اینجا امیر هم دنبالشه داره یه چی به مامان میگه مامان محلش نمیزاره حتما جعبه ی عیدی رو پیدا کرده لبخندی به موفقیت نقشم زدم و کنار پریسا ایستادم _دنیا مگه قرار نبود امیر اقاجونینا رو امروز ببره روستا _نمیدونم به من چیزی نگفته روی تخت نشستم پریسا اومد کنارم گفت _حیف شد یه نقشه کشیده بودم مشکوک نگاهش کردم _چه نقشه ایی ؟ _به علی گفتم یکم گل و درختچه بخره، امیر که میره تو باغچتون بکاریم مثل اینکه نرفته انقدر به کاشتن گل توی باغچه خونمون مشتاق بودم که اتفاقات اطرافم رو به کلی فراموش کردم _وای پریسا تو چقدر خوبی خدا کنه امیر بره با باز شدن در اتاق هر دو به در نگاه کردیم امیر اوند تو اتاق و در رو فوری بست از جام بلند شدم _یه در بزن شاید لباس تنمون نباشه https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر همه اعضا محترم کانال❤️ دوستان خوبم بنده وقتی ایتام رو باز میکنم گاها 30 تا 40 پیام از طرف اعضا کانال دارم که اکثریت این عزیزان می پرسن, چند پارت از رمان مونده؟ میشه پارت بیشتری بزارید؟ شما نویسنده رمان هستید؟ میشه ایدی نویسنده رو بدید؟ و سوالاتی از این دست, بنده دغدغه های شما رو درک میکنم, ولی منم متاهلم, بچه مدرسه ای دارم, خونه زندگی و همسر داریمم هست, فرصت پاسخگویی به این سوالات رو ندارم, از همه شما بزرگواران در خواست میکنم فقط در صورت خرید رمان پی وی تشریف بیارید کانال🌹 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
ریحانه 🌱
#پارت95 ❣زبان عشق❣ با صدای پوف پریسا چشمم رو باز کردم گوشیم رو تو دستش گرفته بود با انگشتش بالا پا
❣زبان عشق❣ دلخور و عصبی نگاهم میکرد روبه پریسا گفت _تو اینجا چی کار میکنی ؟ پریسا سر جاش ایستاد گفت _سلام، دیشب از بابا اجازه گرفتم پیش دنیا بمونم در اتاق رو باز کرد با سر اشاره کرد به بیرون _برو خونه _چرا بره داریم با هم حرف میزنیم _چون من میگم چپ چپ نگاهم کرد و رو به پریسا ادامه داد _مگه با تو نیستم پریسا حسابی هول کرده بود _چشم میرم فقط مانتو روسریم پشت در آویزونه بپوشم برم امیر خودش رو از کنار کشید پریسا به کم تر از ثانیه ای از اتاق بیرون رفت به محض خروج پریسا امیر رو به من گفت _تو چرا نمی زاری این دو تا خانواده رنگ آرامش ببینن برای موفق شدن باید کاملا خودم رو بی اطلاع نشون بدم دستم رو روی سینه ام گذاشتم قیافه ی حق به جانب به خودم گرفتم _من!؟ _عیدیت رو اوردی انداختی تو اشپزخونه رفتی ؟ مامان دید شاکی شد اول اومد سراغ من الانم پیش باباته _عیدی تو جیب مانتومه _پس اون چیه خونه ی ماست _حتما از جیبم افتاده .صبر کن ببینم بلند شدم و جیب مانتوم رو که دیشب پریسا به آویز پشت در آویزون کرده بود رو نمایشی گشتم برگشتم سمت امیر _ای وای از جیبم افتاده حتما از قیافش کاملا معلوم بود که حرفم رو باور نکرده _اصلا چرا گذاشته بودی تو جیب مانتوت؟ _میخواستم پریسا ازم عکس بگیره _گرفتی؟ _نه اخه یادم رفته بود گوشیم رو ببرم چشم هاشو ریز گفت _ببینم تو مگه دیروز خونه ی ما بودی؟ _اره فکر کنم ساعت ده بود اومدم تا شب هم همونجا بودم _چرا نیومدی پیش من _با پریسا کار داشتم _اونوموقع که من گفتم برید خونه ی آقاجون کمک هم اونجا بودی _بودم ولی مگه من کلفت خونه ی اونام که برم کمک. هر کی عرضه نداره کار هاشو کنه غلط میکنه مهمونی راه میندازه بگو شما که میخواید برید دیگه این برنامه ها دیگه چیه _دنیا مودب باش . تو رو خدا مودب باش .الانم بلند شو برو پایین همین دروغ هایی که واسه من سر هم بندی کردی رو بگو بزار مامان آروم بشه _بهش گفتی چرا عیدیه دنیا رو دیر بردی؟ دیشب قول دادی بگی _تو میزاری؟ داشتم خودم رو اماده میکردم بگم که صدای داد و بیدادش بلند شد سرم رو به نشونه ی تاسف تکون دادم _اصلا بهت نمیومد بچه ننه باشی _نیستم دنیا. _برای اینکه بهش اعتراض کنی چرا به زنت احترام نذاشته باید خودتو اماده کنی _اره _چرا؟ _چون مادرمه بزرگتره احترامش واجبه باید اماده کنم طوری بگم که دلش نشکنه _پس چرا اون به راحتی آب خوردن من رو ناراحت میکنه _هر کی کار خودش رو میکنه وظیفه ی من احترامه _عه اینجوریه . وظیفه ی من نشوندن ادمایی که قصد نشستن ندارن _یه بار بهت هشدار دادم با مادر من درست صحبت کن _اگه نکنم چی می شه اونوقت پشت دستش رو نشونم داد چشم هاش رو ریز کرد _یه دونه از اونایی که جلو آزمایشگاه زدم تو صورتت میزنم تو دهنت انقدر بهم برخورد که با صدای بلند جیغ زدم تلاش امیر هم برای ساکت کردنم بی فایده بود که با باز شدن در اتاق و ورود ناگهانی بابا و بعد هم مامان که کاملا منتظرشون بودم. امیر دستهام رو که برای اروم کردنم گرفته بود رها کرد و ایستاد _اینجا چه خبره ؟ _عمو به خدا کاریش نداشتم بیخودی یهو شروع کرد به جیع زدن _بیخودی امیر خان رو به بابا ادامه دادم _به من میگه میزنم تو دهنت نگاه بابا تیز برگشت سمت امیر .امیر دست و پاش رو گم کرد گفت _عمو میگم چرا عیدی رو پس فرستادی میگه مامانت رو میشونم سر جاش میگم درست صحبت کن گفت اگه درست حرف نزنم چی میشه سرش رو انداخت پایین _منم عصبی شدم اونجوری گفتم ببخشید نگاه بابا طلبکارانه روی امیر مونده بود مامان اروم بابا رو کنار زد وارد شد رو به من گفت _قرار نیست هر چی دلت میخواد بگی بقیه هم نگات کنن _هانیه خانم _یه لحظه اجازه بده اقا رضا. برا چی عیدیت رو پس فرستادی https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
ریحانه 🌱
#پارت96 ❣زبان عشق❣ دلخور و عصبی نگاهم میکرد روبه پریسا گفت _تو اینجا چی کار میکنی ؟ پریسا سر جا
خودم رو مظلوم کردم _من پس نفرستادم از جیبم افتاده، برده بودم بندازم گردنم پریسا ازم عکس بنداره الان به امیر هم گفتم _از همینجا چرا ننداختی گردنت چرا جعبه رو گذاشتی تو مشما _ترسیدم بیفته گم شه _اونجوری هم ... _بسه هانیه خانم مامان برگشت سمت بابا دروغم انقدر تابلو بود که هیچ کس باورش نکرد ولی برای خودم رضایت بخش بود چون به هدفم رسیدم بابا سرشو تکون داد و از اتاق بیرون رفت مامان رو به من گفت _من و تو با هم کار داریم اینو گفت و در اتاق رو بست _خیلی نامردی همش ابروی من رو جلوی عمو میبری _دست هرزت رو کنترل کن که ابروت نره من پریسا نیستم کتک بخورم از ترس بهت احترام بزارم برای اینکه احترام من رو داشته باشی باید بهم احترام بزاری دستش رو به صورتش کشید اروم گفت _درستت میکنم صبر کن بلایی سرت میارم بدون اجازه ی من حرف نزنی چه برسه به حاضر جوابی _من هم قبلا گفتم تو برو زم... یه جوری نگاه تیزش رو بهم داد که جرات ادامه ی حرفم رو پیدا نکردم نگاهم رو ازش گرفتم چند دقیقه بینمون هیچ حرفی رد و بدل نشد که سکوتمون با صدای زنگ موبایلش شکست گوشی رو جواب داد _جانم آقاجون _بله چشم الان میام خداحافظ قطع کرد با صدایی که بیچارگی ازش میبارید لب زد _چرا پس آوردی جنگ اعصاب درست کردی برا من تو اون خونه با حرص از جام بلند شدم جعبه ی جواهرات صورتیم رو از کشوی کمد دراوردم درش رو باز کردم و ریختم رو تخت _به اینا نگاه کن امیر . من یکی یه دونه ی بابام بودم هیچی از طلا کم ندارم از هر چیزی که یه دختر لازم داره سه تا سه تا دارم به ساک هدیه های سر عقد اشاره کردم _انقدر طلا برام بی ارزشه که هنوز اونا رو نگاه هم نکردم اینو گفتم که بدونی چی برام مهمه _چی؟ _احترام امیر، احترام. احترامی که مامانت برای زهرا و خانوادش قائله ولی برای من و خانوادم نه من اون گردنبند رو نمیخوام صد بارم بیارینش بازم پس میفرستم از هر روشی استفاده میکنم تا اون بی احترامی رو به مامانت بر گردونم دستش رو روی قلبش گذاشت نفس عمیقی کشید _من از تو معذرت میخوام بابت کار مامانم تو رو خدا تمومش کن الان دارم میرم روستا فردادغروب بر میگردم با هم میریم هر چی دوست داری بخر فقط تمومش کن دنیا خواهش میکنم دلم برای التماس چشم هاش سوخت سرم رو پایین انداختم _بگو باشه بزار با خیال راحت برم امیر مثل بابا نیست که بهش قول بدم بزنم زیرش پس نمیتونستم الکی قول بدم دستم رو گرفت _نگاه کن من رو تو چشم هاش خیره شدم _من و دوست داری لبخندی زدم با سر تایید کردم _به خاطر من _تو به خاطر من چی کار کردی؟ _میرم به مامان اعتراض میکنم میگم چرا دیر بردی . خوبه؟ _من سه روز بهت وقت میدم بگی اگه نگی دوباره کار خودم رو میکنم _خیلی ملاحظت رو میکنم دنیا _ملاحظه من یا بابام. بابام نبود الان مثل پریسا باهام رفتار میکردی چشم هاش رو بست و چند تا نفس عمیق کشید داشت خودش رو کنترل میکرد هر وقت اینکارو میکرد دیگه لال میشدم چون بعدش غیر قابل کنترل میشد بلند شد سمت در رفت _تا فردا غروب نیستم زنگ زدم جواب میدی در رو باز کرد و رفت نفس راحتی کشیدم خوشحال بودم از اینکه قراره بره من و پریسا خیلی راحت میتونیم تو باغچه گل کاری کنیم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
ریحانه 🌱
#پارت97 خودم رو مظلوم کردم _من پس نفرستادم از جیبم افتاده، برده بودم بندازم گردنم پریسا ازم عکس ب
❣زبان عشق❣ نیم ساعت از رفتن امیر میدگذشت. من جرات پایین رفتن رو نداشتم حسابی گرسنم بود و ضعف داشتم لای در رو باز کردم و اروم و بی صدا از بالای نرده پایین رو نگاه کردم مامان و بابا روی مبل نشسته بودن به جعبه ی عیدی من که روی میز بود نگاه می کردن. کاش تلفن بالا بود می تونستم به پریسا زنگ بزنم برگشتم به اتاقم نگاهم به موبایلم افتاد فکر اینکه با گوشی خودم زنگ بزنم به سرم افتاد ولی بعدش سین جین های امیر رو نمی تونم تحمل کنم حوصله ام سر رفته بود صدای مهمون هایی که برامون اومده بود از پایین می اومد مامان هر وقت مهمون می اومد صدام می کرد پایین برم الان صدام نکرده و این نشونه ی عصبانیت زیادشون به خاطر کارم هست گوشی رو برداشتم و شماره ی امیر رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق جواب داد _بله _سلام _پشت فرمونم زود بگو جواب سلامم رو نداد یکم بهم برخورد _می شه یه زنگ بزنی به خونتون به پریسا بگی بیاد پیش من _نه _عه امیر زنگ بزن دیگه _چرا خودت زنگ نمیزنی صدای تحکمی اقاجون از پشت گوشی اومد _بزن کنار هر چقدر دلت میخواد حرف بزن ما رو به کشتن نده _چشم آقاجون ببخشید . یه لحظه گوشی کمی سکوت و بعد هم صدای بسته شدن در ماشین پیاده شده بود تا راحت تر حرف بزنه _خب. چرا خودت زنگ نمیزنی؟ _تو گفتی با گوشیم به غیر خودت به کسی زنگ نزنم بابا و مامانم ام به لطف مادر گرامیتون از دستم عصبانین جرات ندارم برم پایین _از دست کار هات عصبانی هستن به کس دیگه ای ربط نداره _نمیخوام باهات بحث کنم زنگ میزنی یا نه _باشه زنگ میزنم _مرسی کاری نداری _تا میام شر درست نکن باشه حرصم در اومد ولی خودم رو کنترل کردم _به یه شرط پوفی کشید و گفت _چه شرطی؟ _شارژم تموم شده شارژم کن صداش جدی شد _تو شش روز نیست بابات شارژت کرده برا چی شارژت تموم شده _تموم نشده میترسم تموم شه گفتم شارژ کنی به خدا فقط به تو زنگ می زنم _شارژت تا یه ماه نباید تموم شه صدای آقاجون در اومد من میرم _پریسا یادت نره _باشه خداحافظ _حذافظ قطع کردم کنار پنجره ایستادم تا از اومدن پریسا زودتر با خبر بشم انتظارم برای اومدنش طولانی شد روی تخت دارز کشیدم و به ساعت نگاه کردم از گرسنگی دل ضعفه داشتم تو خودم جمع شده بودم که در اتاقم باز شد https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
ریحانه 🌱
#پارت98_99 ❣زبان عشق❣ نیم ساعت از رفتن امیر میدگذشت. من جرات پایین رفتن رو نداشتم حسابی گرسنم بود
❣زبان عشق❣ مامان اومد داخل بلند شدم نشستم _سلام دلخور بود _چرا نمیای صبحانه بخوری _بیام؟ _یعنی چی بیام؟ بلند شو ببینم دختر _آخه میترسم _مگه نمیگی از جیبت افتاده _شما که باور نکردین؟ سرشو به حالت تاسف تکون داد _بلند شو بیا پایین در بست و رفت با دلهره و اضطراب دنبالش رفتم وارد اشپزخونه شدم صبحانه ی مختصری خوردم که صدای پریسا اومد _زن عمو اجازه هست _بیا تو دخترم با دیدنش یاد باغچه و گل کاری افتادم کلی ذوق کردم بعد از سلام کردن به مامان و بابا متوجه حضورم تو اشپزخونه شد اومد کنارم _دنیا پاشو الان علی میاد _چقدر دیر کردی _مامان گیر داده بود خونه رو جارو کنم ظرف ها رم بشورم بعد بیام ته مونده چاییم رو خوردم روسری مامان که رو صندلی اشپزخونه بود پوشیدم دست پریسا رو گرفتم و سمت در رفتیم _کجا ان شاالله صدای بابا بود زیر لب به پریسا گفتم _خدا کنه نگه نه برگشتم سمتش _علی گل برامون خریده بکاریم باغچه ی خونمون هیچی نگفت و نگاهش رو ازم گرفت _برم بابایی؟ _مگه دیروز امیر سر همین لباس باهات ناراحتی نکرد _اخه میخوام برم تو خاک اونجوری مانتو... حرفم رو قطع کرد _برو بالا لباست رو عوض کن برو سرش رو بالا آورد _انقدر من رو شرمنده نکن حاضر جوابیت رو شاید بتونم تحمل کنم ولی با گوش نکردن حرف شوهرت کنار نمیام جلوی پریسا با هام جدی حرف زد این برای اولین بار بود بغض کردم چشمی زیر لب گفتم رفتم بالا فوری برگشتم پریسا کنار باغچه نشسته بود و با یه بیل کوچیک خاکش رو زیر رو میکرد علی هم گل ها رو کنار باعچه گذاشته بود اما خودش نبود پریسا نگاهم کرد متوجه ناراحتیم شد بلند شد _ناراحت نباش عیب نداره انقدر لوست کردن سر یه تذکر الکی اینجوری بغض میکنی _همش تقصیر امیره _تقصیر خودت هم هست حرف گوش نمیدی یه بار دیگه امیر اون شکلی تو حیاط ببینت حسابت با کرام الکاتبینه نشست جلو باغچه ادامه داد _زود باش بیا الان مثل جن سرو کلش پیدا میشه صداش رو کلفت کرد گفت _برای چی اومدید تو حیاط مگه نگفتم فقط حق دارید رو تاب جلود خونه ی خودمون بشینید اگه الان مهدی بیاد بخورتون من چی کار کنم از مسخره بازیش خندم گرفت و رفتم جلو بعد از زیر رو کردن خاک باغچه گل ها رو یکی یکی دورش کاشتیم و درختچه هارو هم وسط. رو به پریسا گفتم _میای بریم پارک؟ _چشم امیر رو دور دیدی _به اون چه اخه از بابام اجازه می گیرم _من از کی اجازه بگیرم _خودم به عمو میگم _نمیزاره _من راضیش میکنم تو برو خونتون من الان میام اگه نزاشتن هم حداقل شانسمون رو امتحان میکنیم باشه ای گفت و رفت وارد خونه شدم و بعد از کلی چاپلوسی و دست گذاشتن رو نقطه ضعف بابا کلی التماس که مامان نفهمه اجازم رو از بابا گرفتم لباسم رو عوض کردم و رفتم دنبال پریسا در زدم وارد شدم بلند سلام کردم عمو تو حال نشسته بود و روزنامه میخوند ژن عمو هم تو اشپزخونه بود با دیدن من اخم کرد مستقیم رفتم کنار عمو گونش رو بوسیدم کنار گوشش گفتم _عمو یه چی بگم قول میدی نه نیاری _باز چی شده شیطونک _میخوایم با پریسا بریم پارک میشه اجازه بدید _تنهایی؟ _نه دیگه دو تایی _الان داری اجازه میگیری ؟ _عمو توروخدا حوصله ام سر رفته _اول برو از دل زن عمون در بیار بعد برید لبهام رو جلو دادم و خودم رو لوس کردم _اون که از دلش در نمیاد انگشتش رو اروم روی بینیم زد _اون نه زن عمو اصلا باید بهش بگی مامان جون قیافم رو مشمعز کردم _چی؟ _همین که گفتم وگرنه بی خیال رفتن بشید هیچ راه دیگه ای نداشتم رفتم تو اشپزخونه _زن عمو کمک نمیخوای از بالای چشم نگاهم کرد جوابم رو نداد عمو اومد جلو _فریبا جان دنیا فهمیده اشتباه کرده اومده عذر خواهی چشم هام گرد شد عمو قصد اشتی دادن من با زن عمو رو داشت به قیمت له کردن من https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت100 ❣زبان عشق❣ مامان اومد داخل بلند شدم نشستم _سلام دلخور بود _چرا نمیای صبحانه بخوری
❣زبان عشق❣ اومدم حرف بزنم که عمو گفت _بخشش از بزرگان فریبای من ،به خاطر امیر . الان که دنیا فهمیده اشتباه کرده بیا تمومش کنیم دیشب امیر می گفت بابا قلبم میسوزه نگرانی تو چشم های زن عمو اومد _چرا به من چیزی نگفت _دوست نداره ناراحتت کنه دنیا هم فهمیده به خاطر قلب امیر اومده جلو زن عمو رفت سمت تلفن که عمو دستش رو گرفت _دنیا رو ببخشی امیر حالش خوب میشه از نقشه ی عمو دهنم باز مونده بود زن عمو گفت _ من که کاری ندارم فقط میگم دنیا مودب باشه _من مودب هس... عمو با دستش جلوی دهنم رو گرفت _تو الان باید بگی چشم زن عمو. خب. دستم رو که برداشتم فقط میگی چشم زن عمو دستش رو اروم برداشت با لبخند گفت _خب چی باید بگی اب دهنم رو قورت دادم بهتر بود کوتاه بیام شده نمایشی هم بابا ناراحت بود هم امیر سرم رو پایین انداختم _سعی میکنم _افرین دختر خوب دستش رو پشت کمر گذاشت _ما هم از تو معذرت میخوایم اگه ناراحتت کردیم الانم با پریسا هر جا دوست دارید برید به زن عمو نگاه کردم خیره نگاهم میکرد معلوم بود که قصد کوتاه اومدن نداره عمو که این خیره شدن رو خطرناک دید پریسا رو با صدای بلند صدا کرد پریسا هم حاضر و اماده اومد بیرون از اون خونه که احساس خفگی توش داشتم بیرون رفتیم بعد از دوسال این اولین بار بود که دوتایی بیرون می رفتیم سعی کردم اتفاقات خونه ی عمو رو فراموش کنم تا بهمون خوش بگذره پریسا گفت _دنیا استرس دارم استرس چی یادت نیست اخرین باری که با هم رفتیم بیرون چی شد _قرار نیست بفهمه پری پس بزار خوش بگذره _اون دفعه هم قرار نبود _اون دفعه بی اجازه رفته بودیم الان اجازه گرفتیم _امیر که اجازه حالیش نیست ایستادن و بهش نگاه کردم _میزاری خوش بگدره یا نه ساکت شد و رفتیم دو ساعت تو پارک بودیم کلی دوئیدیم و بازی کردیم سوار تاب شدیم هیج جوره پیاده نمیشدیم به صفی که برای استفاده از تاب هم پشت سرمون تشکیل شده بود اهمیت نمی دادیم بالاخره مادر یکی از بچه ها که بچش به گریه افتاده بود موفق شد پیادمون کنه بعد از خوردن یه ساندویج گوشه پارک برگشتیم خونه تو راه برگشت انقدر پریسا ناله کرد که اگه امیر اومده باشه که استرس رو به من هم داد. رسیدیم خونه با احتیاط وارد حیاط شدیم ماشین امیر نبود این یعنی هنوز نیومده بود خداحافظی کردیم و هر کی رفت خونه خودش وارد اتاقم شدم لباس هم رو دراوردم و رفتم حموم. نمازم رو خوندم که چشمم به گوشی روی میز افتاد سرم یخ کرد گوشی رو برداشتم و با احتیاط صفحش رو روشن کردم دو تماس بی پاسخ لبم زو به دندون گرفتم وای جواب اینو چه جوری بدم انگشتم رو روی اسمش گذاشتم تا تماس بگیرم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
ریحانه 🌱
#پارت101 ❣زبان عشق❣ اومدم حرف بزنم که عمو گفت _بخشش از بزرگان فریبای من ،به خاطر امیر . الان که
❣زبان عشق❣ پشیمون شدم اول باید بهش پیام بدم وگرنه پرده ی گوشم پاره میشه انگشتم رو روی ایکون پیام گداشتم و انتخابش کردم _حموم بودم ببخشید چند لحظه بعد تایید ارسالش اومد به صفحه ی گوشی خیره شدم و منتظر تماسش شدم انتظارم طولانی نشد و اسمش رو ی صفحه ی گوشی ظاهرش جواب دادم چشم راستم رو به هم فشار دادم با احتیاط گوشی رو کنار گوشم گذاشتم _سلام _از کی حمومی تو _نمیدونم کار نداشتم نشسته بودم زیر دوش _دارم بر میگردم _باشه بیا _شب میای خونه ی ما _نه خستم _باشه خدافظ قطع کرد نفس عمیقی کشیدم سراع کیف مدرسه م رفتم و فردای سیزده بدر شیمی داشتیم و معلمش هیجوره کوتا نمیاد باید آماده باشم شروع به خوندن کردم انقدر خوندم که صدای اذان گوشیم در اومد از جام بلند شدم کش و قوسی به برنم دادم و کنار پنجره ایستادم ماشین امیر تو حیاط پارک بود وضو گرفتم نمازم رو خوندم و رفتم پایین بابا سر سجاده بود و مامان در حالی که مسح پاش رو میکشید از دستشویی بیرون می اومد چشمم به جعبه ی عیدیم افتاد که هنوز روی میز بود بوی قیمه بادمجون مامان خونه رو برداشته بود مامان با دیدن من گفت _دنیا سالاد درست کن زنگ بزن امیر بیاد اینجا شام بخوریم _اون خستس نمیاد _تو بگو شاید بیاد شمارش رو با گوشی مامان گرفتم وقتی بهش گفتم انگار پشت در بود انقدر که سریع اومد شام رو خوردیم دست دست کردنش برای موندن رو فهمیدم اما از اونجایی که کارهاش رو موقع تنهایی دوست نداشتم خودم رو به اون راه زدم تا بره بعد از شستن ظرف ها که مامان چند شبی مجبورم میکنه تا اینکار رو بکنم جعبه ی عیدیم رو طوری که مامان و بابا متوجه نشن برداشتم به اتاقم برگشتم جعبه رو توی کشوی میزم پنهان کردم خسته روی تختم دراز کشیدم انقدر که خسته بودم فوری خوابیدم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت102 ❣زبان عشق❣ پشیمون شدم اول باید بهش پیام بدم وگرنه پرده ی گوشم پاره میشه انگشتم رو روی ا
❣زبان عشق❣ با حس زبری روی گونم بیدار شدم چشمم رو باز کردم امیر رو بالای سرم دیدم دوباره من رو بوسیده بود کاش می تونستم بهش بگم که چقدر از این کارش متنفرم _سلام _سلام به روی ماهت _کی اومدی _نیم ساعتی میشه هر چی صدات کردم بیدار نشدی گفتم بوست کنم شاید از خجالت چشمت رو باز کنی نشستم سر جام _خجالت چی مرموز خندید _نمیدونم هر وقت بهت نزدیک میشم صورتت سرخ میشه سرم رو پایین انداختم تا چشم هاش رو نبینم _ من عاشق اون شرم نگاهتم که به ندرت میتونم ببینمش چشمم به دستش افتاد که زنجیر و پلاک عیدیم توش بود اخم هام رو تو هم کردم _تو کشوی من رو گشتی؟ خیلی خونسر گفت _من هر جای اتاقت رو که دوست داشته باشم میگردم _تو خیلی بی خود میکنی شاید من یه چی تو اتاقم باشه نخوام تو بفهمی چشم هاش رو ریز کرد _مثلا چی؟ زنجیر رو به سرعت از دستش گرفتم _جعبه اش کجاست _انداختم دور _یعنی چی امیر من اون رو لازم داشتم _برای چزوندن مامان من لازمش داشتی _اصلا هر چی به تو چه ربطی داره _تو دیگه این زنجیرو بر نمی گردونی _گفتم بهت شرطم چیه برای بی خیال شدن _نمیتونم برم بگم میفهمی دنیا _من باید علت بی احترامی مامانت رو بدونم باید بگه که اشتباه کرده _اون نمیگه _من یه کاری میکنم بگه _بسه دنیا تو قول دادی _توام قول دادی، قول دادی بری بهش بگی چرا به زنم بی احترامی کردی دستش رو روس سرش گذاشت _کاش بیدارت نکرده بودم نمیشه دو کلام باهات حرف بزنم _حرف رو میتونی بزنی ولی نمیتونی از زیر این کار در بری بلند شد ایستاد بازوم رو گرفت و مجبورم کرد بایستم با چشم های خون گرفته نگاهم کرد _تمومش میکنی یا نه _نه _دنیا داری اون روس سگ من رو بالا میاری _اون روی سگت رو هم دیدم هیچ غلطی نمیتونی بکنی دستش رو بالا برد برای دفاع دستهام رو جلوی صورتم سپر کردم _چه خبرتونه شما دو تا با شنیدن صدای بابا دستش رو که برای کتک زدن من بالا برده بود رو پایین آورد دستم رو روی بازوش گذاشتم هولش دادم عقب خیلی ترسیده بودم و این باعث گریم شده بود _بابا دیدی بازم میخواست من رو بزنه بابا یه قدم جلو اومد _تو به چه اجازه ای دست رو دنیا بلند میکنی؟ مامان فوری بین امیر رو بابا ایستاد _آقا رضا اروم باش ببینیم چی شده بابا صداش رو بالا برد _هر چی این اجازه رو نداره _عمو عصبی نشید دنیا سر عیدی کوتاه نمیاد به خدا میترسم یه شر بزرگ درست کنه بابا نگاه غضبناکش رو روی من اورد _چرا ول نمی کنی _من که کاری نداشتم خودش یهو حرفش رو پیش کشید بابا دستش رو لای موهاش برد نفس عمیقی کشید _ای خدا صداش رو بالاتر برد _ای خدا ترسیدم بلایی سرش بیاد _ببخشید بابایی دیگه نمیگم _این اخلاق بد پیلگیت به کی رفته تو دلم گفتم آقاجون ولی به زبون جرات نکردم بگم امیر اومد سمت بابا _عمو به قرآن میترسم یکی این وسط سکته کنه هر چی بهش میگم تمومش کن میگه مامانت باید بگه اشتباه کردم نمیخواستم بزنمش فقط خواستم بترسونمش _من از تو نمیترسم تو اصلا کی هستی که من ازت بترسم تو که سهله من از اون آقاجون نفرت انگیز هم نمی ترسم با سیلی که به صورتم خورد نا باورانه به بابا نگاه کردم دستم رو روی صورتم گذاشتم و اشکم روی گونم ریخت _تمومش میکنی یا نه یه قدم اومد سمتم که امیر بازوش رو گرفت _عمو بسه _با توام دنیا تمومش میکنی یا نه یه قدم عقب رفتم با سر تایید کردم دست امیر رو از بازوش رها کرد فریاد زد حرف بزن _با... باشه...چ...چ...شم دنیا اگه یک بار دیگه فقط یک بار به گوشم برسه به کسی بی احترامی کردی من میدونم با تو فهمیدی _ب..بله زنجیر رو از دستم گرفت داد به امیر _بنداز گردنش امیر چشمی گفت و زنجیر رو دور گردنم بست بابا چشم غره ای بهم رفت و از اتاق بیرون رفت مامان که دستش رو جلوی دهنش گرفته بود یه کم به من نگاه کرد گفت _دختر گلم چقدر گفتم ول کن همین رو میخواستی به سختی از بین هق هق گریم لب زدم _من ... من رو ...زد _تقصیر خودت بود نگاه نفرت انگیزم رو به امیر دادم _نخیر تقصیر اینه. اومدی اینجا منو کتک انداختی دیگه برو برا مامانت تعریف کن بخندید، گم شو از اتاقم بیرون اومد جلو حرف بزنه که مامان دستش رو گرفت _الان نه امیر جان بزار یه فرصت دیگه _فرصت دیگه ای وجود نداره از الان تا اخر عمرت از زندگی من گم میشی میری بیرون اومد سمتم که تو خودم پناه بردم و رفتم عقب نفس های تند و سنگین کشید لا اله الا الهی گفت و از اتاق بیرون رفت مامان گفت _ دست و صورتت رو بشوز بیا پایین صبحانه بخور _ول کن مامان فقط برو بیرون خواهش میکنم برو بیرون دلم برای مامان میسوخت ولی انقدر بهم برخورده بود که دوست نداشتم هیچ کس رو ببینم بعد از اینکه مامان بیرون رفت در اتاق رو قفل کردم رفتم روی تخت صورتم رو روی بالشت گذاشتم با تمام صدام جیغ زدم انقدر جیغ زدم که دیگه صدام در نمیومد ❣❣❣❣❣❣❣❣❣
ریحانه 🌱
#پارت103 ❣زبان عشق❣ با حس زبری روی گونم بیدار شدم چشمم رو باز کردم امیر رو بالای سرم دیدم دوباره
❣زبان عشق❣ سرم رو از رو بالشت برداشتم الان میره برای مامانش تعریف میکنه اونم کیف میکنه جلوی اینه ایستادم هیچ اثری از سیلی بابا تو صورتم نمونده بود نگاهم به زنجیر توی گردنم افتادبا نفرت نگاهش کردم دست بردم سمتش خواستم پارش کنم که با فکری که به سرم اومد اینکار رو نکردم اگه کل این خانواده من رو بزنن من بیخیال این بی احترامی نمی شم همش زهرا رو تو سر من میزنن میگن ازش یاد بگیر. کاری میکنم گریت در بیاد فریبا خانوم حالا بشین ببین دوباره به زنجیر نگاه کردم پریسا می گفت عیدی برای زهرا یه النگو پهن بردن برای من هم دیر آورده هم کم سمت حموم رفتم ابی به صورتم زدم گوشیم رو برداشتم اصلا به هر کی دلم بخواد زنگ میزنم به اونم هیچ ربطی نداره شماره ی خونه ی عمه رو گرفتم چند تا بوق خورد و صدای علی تو گوشی پیچید _بله با صدای گرفته _سلام عمه هست _ببخشید شما؟ _لوس نکن خودت رو علی گوشی رو بده عمه _دنیا تویی ؟ صدات چرا اینجوری شده گریم گرفت _به برکت حضور برادرت تو زندگیم از اول عید تا حالا هر روز گریه کردم. گوشی رو بده عمه کارش دارم _باشه چند لحظه صبر کن با صدای بلند عمه رو صدا کرد _عمه تلفن کارت داره صدای زهرا می اومد _کیه _دنیا ست _چی شده _بیچاره انقدر گریه کرده صداش در نمیاد با عمه کار داره _چرا گریه _نمیدونم میگه از دست امیر _جانم عمه جان بغصم ترکید _عمه _چی شده عزیزم چرا گریه میکنی _امیر اومداینجا انقدر از من بد گویی کرد تا بابا من رو زد _چی ؟ _همش تقصیر امیره عمه تو رو خدا یه کاری کن من اصلا دیگه این رو نمی خوام برو بهش بگو باید طلاق دنیا رو بدی _خیلی خب باشه گریه نکن الان میام اونجا _اول برو سراغ اون بیشعور. عمه توروخدا بزن توگوشش بگو مگه مرض داری. بابام تا حالا من رو نزده بود انقدر این امیر نحسه با اون مامان نحس تر از خودش زندگیم رو خراب کردن یا خودش من رو میزنه یا میاد اینجا من رو کتک می ندازه می ره _من که چند روز پیش می خواستم حساب اینو برارم کف دستش تو نزاشتی الانم میشونمش سر جاش صبر کن الان میام _باشه فقط زود بیا عمه گوشی رو قطع کرد جلوی اینه ایستادم کاش به ذره جای سیلی بابا میموند. عیب نداره الان درستش میکنم فوری رفتم سراغ کمدم از تو وسایل هایی که برای خرید عقدم خریده بودن یه رژ قرمز برداشتم انگشتم رو به سرش کشیدم چند بار روی گونم کشیدم یه کم زیادی پرنگ شده با دستمال روش کشیدم تا کم رنگ بشه این کار رو انقدر محکم کردم که گونم متورم شد یه نگاه به صورتم کردم عالی شده بود رفتم جلو پنجره عمه جلوی در خونه ی عمو اینا وایستاده بود امیر داشت حرف میزد دستش رو بالا پایین میکرد یه نگاه به قد امیر و عمه انداختم عمه اگه میخواست به امیر سیلی بزنه باید یه چهار پایه ی بزرگ بزاره زیر پاش انقدر که این امیر گندس عمه وسط حرف امیر برگشت سمت خونه ی ما تند و سریع راه میرفت و امیر هم دنبالش سمت در رفتم قفل در رو اروم باز کردم و گوشه ای ترین جای نرده ها که از پایین دید نداشت ایستادم چند لحظه بعد در زن و امدن داخل باباسلام کرد _دستت درد نکنه اقا رضا خسته نباشی برا چی دنیا رو زدی _خواهر من کلافه ام کرده من که الهی دهنم رو گل میگرفتن به زن داداش گفتم چرا برا زهرا عیدی بردی برا دنیا نیاوردی اون بیچارم شب بلند شد اومد اینجا معذرت خواهی کرد عیدی رو داد رفت این یه الف بچه سه روزه این دو خانواده رو انداخته به جون هم که چرا به من بی احترامی کردن _خب راست میگه برای چی دیر آوردن مگه میشه یه بوم و دو هوا _حالا اشتباه کرده وقتی خریده اورده باید تمومش کنیم یا باید یکی این وسط سکته کنه خیالمون راحت بشه _فریبا از کی عذر خواهی کرد ازتو؟ باید از دنیا معذرت خواهی میکرد ،کرد؟ _عمه یه چی میگی مامان من با پنجاه سال سن بیاد به یه دختر هفده ساله بگه ببخشید _تو ساکت باش که جایگاه زنت رو تو زندگیت نمیدونی . دنیا یه دختر هفده ساله نیست عروسشه، زن پسرشه، قراره مادر نوه هاش باشه اگه تو براش مهمی، زندگی پسرش براش مهمه؟ آرامش پسرش براش مهمه، باید بیاد از دل دنیا در بیاره اومدی اینجا رضا رو تحریک کردی زنت رو بزنه افرین به غیرتت. _عه من تحریک نکردم _دنیا بی ادبی کرد مریم _دنیا زبونش همینطوره چرا تا حالا اینکار رو نکردی چند لحظه همه ساکت شدن که مامان سکوت رو شکست _کی به شما زنگ زد _خودش انقدر بدجور گریه میکردکه دلم ریش شد الان کجاست _تو اتاقش امیر جان برو صداش کن بیاد اه ادم قحطیه اون بیاد دنبال من اگه نقشه نداشتم که حالا حالاها باهاش اشتی نمیکردم _لازم نکرده امیر بره خودم میرم عمه داشت میوند بالا فوری رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت104 ❣زبان عشق❣ سرم رو از رو بالشت برداشتم الان میره برای مامانش تعریف میکنه اونم کیف میکنه جل
❣زبان عشق❣ چند ضربه به در زد و دستگیره رو پایین داد _دنیا جان عمه در رو باز کن _کی پیشته عمه _تنهام باز کن کلید رو چرخوندم و دستگیره پایبن دادم عمه اومد داخل فوری به صورتم نگاه کرد استرس اینکه بفهمه صورتم رو خودم قرمز کردم باعث شد تا فوری به اغوشش پناه ببرم و گریه کنم از گریه ی من عمه هم گریش گرفت _اروم باش عزیزم خودم با فریبا حرف میزنم خوبه ؟ _به امیر بگو گمشه بره _امیر هم بین تو و مامانش گیر کرده دنیا امیر برای به دست اوردن تو خیلی حرف کشیده از فریبا یکم درکش کن _اصلا من درک ندارم عمه بگو بره ،دیگه دوسش ندارم عمه به بابا بگو طلاقم رو بگیره من رو از بغلش رها کرد اخم هاش تو هم رفت _طلاق یعنی چی ؟ امیر گفت راه و بی راه میگی من باور نکردم ،اصلا دوست ندارم از این زن های ضعیف باشی که با یه سیلی میگن طلاق اخم هاش رو باز کردم و دست هام رو گرفت هدایتم کرد به سمت تخت و نشستیم _تو باید زندگیت رو بسازی برای زندگی خوب باید جنگید نباید عقب نشینی کرد طلاق یعنی عقب نشینی _مگه زهرا می جنگه، عمه انقدر علی باهاش مهربونه من همش بهشون حسودی میکنم _تو از کجا میدونی اونا دعوا نمیکنن . متعجب نگاهش کردم _چون همیشه کنار هم میشینن همیشه میخندن اصلا دعوا نمیکنن _امکان نداره زن و شوهر بحث شون نشه اونا هم مثل همه، نباید بهت بگم ولی میگم که بدونی مشکل تو تنها نیست همین چند شب پیش دعوای زهرا و علی انقدر شدت گرفت که اومدن پیش ما برای حلش کمکشون کنیم امیر این اخلاق نداره تو یه کاری میکنی همه سر از کارتون در بیارن حالا مثلا امیر یه سیلی به تو زد تو نباید بزاری کسی بفهمه خودت با سیاست زنونت باید کاری کنی که امیر بیاد ازت معذرت خواهی کنه سرم رو پایین انداختم عمه دستش رو روی صورتم کشید _بمیرم برات خیلی محکم زده ولی تقصیر خودته .الان امیر رو صدا میکنم تمومش کنید باشه _نه عمه الان حالم ازش بهم میخوره _من یه ساعت دارم چی میگم به تو _اخه عمه اومده من رو از خواب بیدار کرده انقدر داد و بیداد کرد که بابا اومد بالا _تنهایی وایستاد وسط اتاق داد زد؟ خب حتما حرفش رو گوش نکردی که صداش رو بالا برده. دختر خوبی باش الان صداش میکنم با هم اشتی کنید منتظر جوابم نشد رفت سمت در نگاه سرزنش واری به بیرون در انداخت _مثل اینکه فال گوش ایستادن تو این خونه مسری شده . بیا تو خودش رو کنار کشید امیر اومد داخل عمه در رو بست اومد کنار من امیر دستهاش رو پشتش برد به دیوار تکیه داد پای چپش رو هم به دیوار تکیه داد به من نگاه کرد صورتم رو کامل به طرف مخالفش بردم و اخم هام رو هم تو هم کردم عمه رو به امیر گفت _همه چی رو شنیدی دیگه به سلامتی از تو اینه ی بالای میزم نگاهش کردم شرمنده با سر تایید کرد _رو که نیست سنگ پا... _کوتاه بیا دیگه _همش من کوتاه بیام عمه _امیر هم کوتاه اومده _کی ؟ _کوتاه اومده که دیروز با پریسا پارک بودین چشم هام گرد شد عمه از کجا فهمیده _دیروز که تو پارک دیدم با پریسا سوار تاپ شده بودید خیلی خوشحال شدم گفتم بالاخره امیر هم کوتاه اومد اب دهتم رو قورت دادم از تو آینه به امیر نگاه کردم تکیه اش رو دیوار برداشته بود و طلب کارانه نگاهم می کرد عمه که از نگاه من و امیر فهمیده بود خرابکاری کرده اروم لب زد _بی اجازه رفته بودی ؟ خودم رو جمع کردم گوشه ی تخت با سر جواب بله دادم اروم گفتم _بابام می دونس _به امیر نگفته بودی؟ عمه نگاهی به امیر کرد دست هاش رو به هم مالید _عیب نداره دیگه تو هم به خاطر من ببخش امیر نگاهش رو از رو من برنداشت که عمه بلند شد و رفت جلوش ایستاد دستش رو گرفت _به خاطر من ببخش امیر به عمه نگاه کرد و چشمی زیر لب گفت _الهی قربونت برم . به پدر مادرهاتون رحم کنید یکی تون کوتاه بیاد . _چشم عمه _ماشالله انقدر قدت بلنده نمیتونم بوست کنم دستهاش رو باز کرد از امیر خواست که که صورتش رو پایین بیاره امیر با لبخند خم شد و صورت عمه رو بوسید. عمه کنار گوشش چیزی گفت که باعث خنده ش شد _چشم عمه چشم عمه نگاه محبت امیزی به من کرد و از اتاق بیرون رفت امیر دست به سینه شد و دوباره طلبکارانه نگاهم کرد https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
ریحانه 🌱
#پارت105 ❣زبان عشق❣ چند ضربه به در زد و دستگیره رو پایین داد _دنیا جان عمه در رو باز کن _کی پیشت
❣زبان عشق❣ به چشماش نگاه کردم شرمنده سرم رو پایین انداختم امیر بیخیال نگاه طلبکارانه اش نمی‌شود و این باعث شرمندگی من بود سرم بالا آوردم به اطراف نگاه کردم لبم رو به دندون گرفتم اروم گفتم _از بابام اجازه گرفتم اخم هاش غلیظ تر شد _عمو خودش گفت... اگه از دل ...زن عمو در بیارم... میزاره... با پریسا برم پارک اه عمه یه کاری کرد به جای اینکه طلبکار باشم بده کار شدم برای خلاصی از نگاه تیزش اروم گفتم _ببخشید دستش رو به صورتش کشید و به سقف نگاه کرد _حیف به عمه قول دادم. حیف شرایط خونتون مناسب نیست وگرنه الان حالیت می کردم _خب چرا نباید من برم بیرون انگشتش رو اورد بالا که چیزی بگه چند تا نفس عمیق کشید دستش رو مشت کرد با عصبانیت زیاد از اتاق خارج شد با فکر اینکه الان میره به بابا می گه اروم دنبالش رفتم از بالای نرده ها نگاه کردم روبه روی بابا نشسته بود بابا سرش رو توی دستهاش گرفته بود خبری از مامان هم نبود باید به پریسا بگم الان میره خونه دق و دلی من رو هم سر اون بیچاره خالی میکنه تا عمو بیاد به دادش برسه کلی کتک میخوره برگشتم تو اتاق گوشیم رو برداشتم و شماره ی خونه ی عمو گرفتم دعا دعا میکردم زن عمو جواب نده که دعام مستجاب نشد و صداش توی گوشی پیچید _بله _سلام سکوت کرد و بعد از چند ثانیه گفت _علیک سلام _زن عمو پریسا رو صدا میکنید. _امیر اونجاست _پایین پیش بابامه. میشه پریسا رو صدا کنید هیچ صدایی نیومد پاهام رو تکون میدادم ناخن انگشتم رو با دندون میکندم _سلام اغتشاشگر _پریسا برو تو اتاقت در رو هم قفل کن ترسیده و دلخور گفت _چرا؟ چی گفتی باز از من بیچاره. _من هیچی نگفتم عمه دیروز تو پارک ما رو دیده گذاشت کف دست امیر _خاک بر سرم. صد بار گفتم نریم حرف تو گوشت نرفت _این حرف ها رو ول کن برو تو اتاقت _دنیا تو رو خدا پاشو بیا اینجا حواسش به تو پرت بشه بیخیال من بشه با حرف پریسا یاد نقشه ام افتادم باید هر جوری شده امروز برم اونجا _باشه صبر کن ببینم چی کار میتونم بکنم قطع کردم و شماره ی امیر رو گرفتم چند تا بوق خورد _چیه؟ _من رو ...میبری خونتون جواب نداد _امیر تو رو خدا .از بابا می ترسم باز هم جواب نداد _نمی بریم _حاضر شو بیا پایین لبخند خبیثانه ای به موفقیت نقشه ام زدم و قطع کردم مانتوم رو پوشیدم باقیمونده ی اب توی لیوان روی میز رو که دیشب به اتاقم آورده بودم رو روی دستمال ریختم و صورتم رو پاک کردم نگاهی تو اینه به زنجری که تا چند لحظه ی دیگه میخواستم تو خونشون جا بزارم کردم شالم رو روی سرم انداختم گوشیم رو توی جیبم مانتوم گذاشتم بالای پله ها نشستم و منتظر امیر شدم یه ربع بعد صدام کرد رفتم پایین با بابا قهر بودم و اصلا نگاهش نکردم امیر از خونه بیرون رفت و من هم بدون خداحافظی دنبالش رفتم نگاهم به باغچه افتاد که الان خیلی زیبا بود خدا خدا میکردم که امیر متوجه نشه که اینبار خدا صدام رو شنید وارد خونه شدیم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت106 ❣زبان عشق❣ به چشماش نگاه کردم شرمنده سرم رو پایین انداختم امیر بیخیال نگاه طلبکارانه اش
❣زبان عشق❣ عمه و مامان روبه روی زن عمو نشسته بودن با دیدن ما عمه اخم کرد و با سر به اتاق امیر اشاره کرد برای اینکه از حرف هاشون سر در بیارم اهمیتی به نگاه عمه نکردم رفتم سمت آشپزخونه که امیر دستم رو کشید برد سمت اتاق خودش در رو بست از در فاصله گرفت فوری گوشم رو به در چسبوندم _چی کار میکنی؟ با دستم اشاره کردم که ساکت شه _با تو ام دنیا! کف دستم رو روی گوشم گذاشتم و چشم هام رو بستم تا شاید چیزی بشنوم صدای ناواضح عمه می اومد که هیچی ازش نمی فهمیدم با کشیده شدن دستم از در جدا شدم چشمم رو باز کردم به امیر نگاه کردم _گوش وایستادی؟ _خودتم پشت اتاق من وایستاده بودی _برای من اتفاقی بود . اومدم جلوی عمه باهات حرف بزنم شنیدم، ولی تو الان گوش وایستادی _اولا که دارن در رابطه با من حرف میزنن. دوما تو فکر منم اتفاقی دارم گوش میدم اروم هولم داد سمت تخت _برو بشین انقدر بلبل زبونی نکن هیچ جوره نمی ذاشت بشنوم بی خیال شدم و نشستم رو تختش ده دقیقه نگذشته بود که خیلی اروم گفت _مانتوت رو در بیار. راحت باش. بلند شدم اولین دکمه ی مانتوم رو باز کردم، این چرا یهو مهربون شد متوجه نگاه متفاوتش شدم فوری دکمه رو بستم و نشستم _اینجوری راحت ترم از بالای چشم نگاهم کرد نفس عمیقی کشید و خودش رو با گوشیش سر گرم کرد دستم سمت گردنبد رفت تا قفلش رو باز کنم .اگه اینجا بندازم امیر پیدا میکنه هیچ کس نمیفهمه باید از اتاق برم بیرون _برم پیش پریسا _اینجا بهت بد میگذره _نه. آخه حوصله ام سر رفته. گوشی رو روی میز گذاشت _ تو اتاق پریسا چی کار می کنی که حوصلت سر نمی ره همون کار رو بگو اینجا بکنیم _هیچی فقط حرف می زنیم _خب با من حرف بزن _با تو حرفم نمی اد _چرا؟ _اخه چی بگم _هر چی دوست داری _به مامانت گفتی _چی رو _اینکه چرا به من احترام نذاشته کلافه از جاش بلند شد در اتاق رو باز کرد نگاهی به بیرون انداخت _عمه اینا رفتن . پاشو برو با همون پریسا حرف بزن. بلند شدم رفتم سمت در _میدونی چرا من با تو کنار نمی ام سوالی نگاهم کرد _چون احساس میکنم بابام در برابرت ازمن کم حمایت میکنه . حالا میدونی چرا با مامانت جنگ دارم _چرا _چون تو اصلا ازمن حمایت نمیکنی ،امیر این جنگ انقدر ادامه داره تا تو حمایتم کنی https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت107 ❣زبان عشق❣ عمه و مامان روبه روی زن عمو نشسته بودن با دیدن ما عمه اخم کرد و با سر به اتاق
❣زبان عشق❣ در اتاق رو بست دست هاش رو توی جیبش کرد _الان منظورت از حمایت اینه که برم به مامانم چی بگم _واقعا نمیدونی صد بار بهت گفتم _خب دوباره بگو _فایده نداره دستم رو روی سینش گذاشتم کنارش زدم در رو باز کردم برگشتم سمتش _تا شب دعا میکنی که ای کاش جلوی دنیا به مامان گفته بودم حق نداری به زنم بی احترامی کنی دستم رو گرفت _تو به عمو قول دادی _من تا حرف خودم رو به همه ثابت نکنم روی هیچ قولی پایبند نیستم _دنیا اگه تمومش نکنی انقدر میزنمت که جرات نداشته باشی نگاهم کنی یکم از تهدیدش ترسیدم ولی نمی تونستم کوتاه بیام _هر وقت هر کاری صلاح دونستی انجام بده. الانم دستم رو ول کن می خوام برم پیش پریسا دستم رو با شتاب از دستش بیرون کشیدم و سمت پله ها رفتم صدای بسته شدن با ضرب در اتاقش نشون از شدت عصبانیتش میداد. هیچ کس تو خونه نبود پله های بالا رفته رو پایین اومدم زنجیر رو از گردنم باز کردم انداختم تو ورودی در آشپز خونه و باشتاب از خونشون بیرون اومدم عمو داشت ماشینش رو از حیاط بیرون می برد زن عمو هم کنارش نشسته بود این یعنی که تا بر گردن خبری از دعوا نیست ارامش خودم رو حفظ کردم و برگشتم خونه ورودم همزمان شد با خروج بابا از اتاق مشترکشون با دیدنش صورتم رو ازش برگردوندم هیچ توجهی به نگاه درموندش نکردم از کنارش رد شدم وارد اتاقم شدم نشستم رو تخت منتظر سرو صدای کارم موندم صبحانه نخورده بودم و دیگه وقت نهار بود دل ضعفه داشتم. بلند شدم و سرم رو از در بیرون بردم _مامان . یه لحظه می ای _نه کار دارم خودت بیا برگشتم تو اتاق دوست نداشتم همه چیز رو عادی نشون بدم روی تخت تو خودم جمع شدم چشم هام رو بستم با تکون های دست مامان و صدای ممتد دنیا دنیا گفتنش بیدار شدم چشم هام رو کمی ماساژ دادم دستم رو لای موهام کشیدم _نهارت رو آوردم بالا پاشو بخور _وای مامان دارم از گرسنگی می میرم _چرا نیومدی پایین بلند شدم نشستم نگاهم به قیمه بادمجون مامان افتاد که پایین پام روی تخت بود سرم رو پایین بردم و غذاش رو بو کردم با بوی سالاد شیرازی قاطی شده بود و خودش باعث دل ضعفه ام شد. فوری قاشق رو برداشتم و شروع به خوردن کردم _با بابات قهر کردی به خاطر غذای تو دهنم نمیتونستم حرف بزنم با سر گفتم بله _دل بابات رو نشکون باقیمونده ی غذا رو قورت دادم _من دل شکوندم یا اون _اون نه و بابا بعدم اگه یکی تو روی تو به بابات توهین کنه تو چی کارش میکنی _هیچی شاید بیچاره دلیل داره _هیچ دلیلی برای توهین به پدر کسی وجود نداره _مامان تو رو خدا ولم کن بزار یه لقمه بخورم سرشو به نشونه تاسف تکون داد و از اتاق بیرون رفت https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩