ریحانه 🌱
#پارت106 ❣زبان عشق❣ به چشماش نگاه کردم شرمنده سرم رو پایین انداختم امیر بیخیال نگاه طلبکارانه اش
#پارت107
❣زبان عشق❣
عمه و مامان روبه روی زن عمو نشسته بودن با دیدن ما عمه اخم کرد و با سر به اتاق امیر اشاره کرد برای اینکه از حرف هاشون سر در بیارم اهمیتی به نگاه عمه نکردم رفتم سمت آشپزخونه که امیر دستم رو کشید برد سمت اتاق خودش در رو بست از در فاصله گرفت
فوری گوشم رو به در چسبوندم
_چی کار میکنی؟
با دستم اشاره کردم که ساکت شه
_با تو ام دنیا!
کف دستم رو روی گوشم گذاشتم و چشم هام رو بستم تا شاید چیزی بشنوم صدای ناواضح عمه می اومد که هیچی ازش نمی فهمیدم
با کشیده شدن دستم از در جدا شدم چشمم رو باز کردم به امیر نگاه کردم
_گوش وایستادی؟
_خودتم پشت اتاق من وایستاده بودی
_برای من اتفاقی بود . اومدم جلوی عمه باهات حرف بزنم شنیدم، ولی تو الان گوش وایستادی
_اولا که دارن در رابطه با من حرف میزنن. دوما تو فکر منم اتفاقی دارم گوش میدم
اروم هولم داد سمت تخت
_برو بشین انقدر بلبل زبونی نکن
هیچ جوره نمی ذاشت بشنوم بی خیال شدم و نشستم رو تختش ده دقیقه نگذشته بود که خیلی اروم گفت
_مانتوت رو در بیار. راحت باش.
بلند شدم اولین دکمه ی مانتوم رو باز کردم، این چرا یهو مهربون شد متوجه نگاه متفاوتش شدم فوری دکمه رو بستم و نشستم
_اینجوری راحت ترم
از بالای چشم نگاهم کرد نفس عمیقی کشید و خودش رو با گوشیش سر گرم کرد دستم سمت گردنبد رفت تا قفلش رو باز کنم .اگه اینجا بندازم امیر پیدا میکنه هیچ کس نمیفهمه باید از اتاق برم بیرون
_برم پیش پریسا
_اینجا بهت بد میگذره
_نه. آخه حوصله ام سر رفته.
گوشی رو روی میز گذاشت
_ تو اتاق پریسا چی کار می کنی که حوصلت سر نمی ره همون کار رو بگو اینجا بکنیم
_هیچی فقط حرف می زنیم
_خب با من حرف بزن
_با تو حرفم نمی اد
_چرا؟
_اخه چی بگم
_هر چی دوست داری
_به مامانت گفتی
_چی رو
_اینکه چرا به من احترام نذاشته
کلافه از جاش بلند شد در اتاق رو باز کرد نگاهی به بیرون انداخت
_عمه اینا رفتن . پاشو برو با همون پریسا حرف بزن.
بلند شدم رفتم سمت در
_میدونی چرا من با تو کنار نمی ام
سوالی نگاهم کرد
_چون احساس میکنم بابام در برابرت ازمن کم حمایت میکنه . حالا میدونی چرا با مامانت جنگ دارم
_چرا
_چون تو اصلا ازمن حمایت نمیکنی ،امیر این جنگ انقدر ادامه داره تا تو حمایتم کنی
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت107 ❣زبان عشق❣ عمه و مامان روبه روی زن عمو نشسته بودن با دیدن ما عمه اخم کرد و با سر به اتاق
#پارت108
❣زبان عشق❣
در اتاق رو بست دست هاش رو توی جیبش کرد
_الان منظورت از حمایت اینه که برم به مامانم چی بگم
_واقعا نمیدونی صد بار بهت گفتم
_خب دوباره بگو
_فایده نداره
دستم رو روی سینش گذاشتم کنارش زدم در رو باز کردم برگشتم سمتش
_تا شب دعا میکنی که ای کاش جلوی دنیا به مامان گفته بودم حق نداری به زنم بی احترامی کنی
دستم رو گرفت
_تو به عمو قول دادی
_من تا حرف خودم رو به همه ثابت نکنم روی هیچ قولی پایبند نیستم
_دنیا اگه تمومش نکنی انقدر میزنمت که جرات نداشته باشی نگاهم کنی
یکم از تهدیدش ترسیدم ولی نمی تونستم کوتاه بیام
_هر وقت هر کاری صلاح دونستی انجام بده.
الانم دستم رو ول کن می خوام برم پیش پریسا
دستم رو با شتاب از دستش بیرون کشیدم و سمت پله ها رفتم صدای بسته شدن با ضرب در اتاقش نشون از شدت عصبانیتش میداد.
هیچ کس تو خونه نبود پله های بالا رفته رو پایین اومدم زنجیر رو از گردنم باز کردم انداختم تو ورودی در آشپز خونه و باشتاب از خونشون بیرون اومدم
عمو داشت ماشینش رو از حیاط بیرون می برد زن عمو هم کنارش نشسته بود این یعنی که تا بر گردن خبری از دعوا نیست
ارامش خودم رو حفظ کردم و برگشتم خونه
ورودم همزمان شد با خروج بابا از اتاق مشترکشون با دیدنش صورتم رو ازش برگردوندم هیچ توجهی به نگاه درموندش نکردم از کنارش رد شدم وارد اتاقم شدم
نشستم رو تخت منتظر سرو صدای کارم موندم صبحانه نخورده بودم و دیگه وقت نهار بود دل ضعفه داشتم. بلند شدم و سرم رو از در بیرون بردم
_مامان . یه لحظه می ای
_نه کار دارم خودت بیا
برگشتم تو اتاق دوست نداشتم همه چیز رو عادی نشون بدم روی تخت تو خودم جمع شدم چشم هام رو بستم
با تکون های دست مامان و صدای ممتد دنیا دنیا گفتنش بیدار شدم
چشم هام رو کمی ماساژ دادم دستم رو لای موهام کشیدم
_نهارت رو آوردم بالا پاشو بخور
_وای مامان دارم از گرسنگی می میرم
_چرا نیومدی پایین
بلند شدم نشستم نگاهم به قیمه بادمجون مامان افتاد که پایین پام روی تخت بود سرم رو پایین بردم و غذاش رو بو کردم با بوی سالاد شیرازی قاطی شده بود و خودش باعث دل ضعفه ام شد.
فوری قاشق رو برداشتم و شروع به خوردن کردم
_با بابات قهر کردی
به خاطر غذای تو دهنم نمیتونستم حرف بزنم با سر گفتم بله
_دل بابات رو نشکون
باقیمونده ی غذا رو قورت دادم
_من دل شکوندم یا اون
_اون نه و بابا بعدم اگه یکی تو روی تو به بابات توهین کنه تو چی کارش میکنی
_هیچی شاید بیچاره دلیل داره
_هیچ دلیلی برای توهین به پدر کسی وجود نداره
_مامان تو رو خدا ولم کن بزار یه لقمه بخورم
سرشو به نشونه تاسف تکون داد و از اتاق بیرون رفت
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت108 ❣زبان عشق❣ در اتاق رو بست دست هاش رو توی جیبش کرد _الان منظورت از حمایت اینه که برم به
#پارت109
❣زبان عشق❣
نهارم رو خوردم سینی غذا رو پایین گذاشتم و دراز کشیدم. اگه بفهمن چی کار کردم شاید خیلی برام گرون تموم شه ولی ارزشش رو داره زن عمو باید یاد بگیره با من هم مثل زهرا رفتار کنه
استرس ترس از رفتار بابا و امیر رهام نمی کرد بلند شدم رفتم سراغ کتاب هام یکم ورق زدم دلشوره تمرکزم رو گرفته کنار پنجره ایستادم و به خونه ی عمو نگاه کردم
باز و بسته شدن در حیاط حواسم رو به خودش جلب کرد
محمد و مهدی وارد شدن محمد لباس سربازی تنش بود و کیفش دست مهدی بود اومده بود مرخصی مهدی زد پشت گردن محمد بعد هم فرار کرد محمد هم دنبالش کرد غرق در نگاه شوخی کردن این دو تا برادر بودم که در بزرگه ی حیاط که مخصوص ماشین بود باز شد ماشین عمو داخل اومد دلم ریخت قلبم کنترل تپش قلبم کار سختی بود خیلی ترسیدم ای کاش اینکار رو نمی کردم هم به بالا قول دادم هم امیر تهدیدم کرد
زن عمو از ماشین پیاده شد چند تا مشما از صندوق عقب کمک عمو برداشت و رفتن خونشون
انگشت شستم و روی دهنم کردم و با دندون هام فشارش دادم دستم رو مشت کردم و روی پاهام کوبیدم، لب پایینم رو مدام به دندون میگرفتم و رها میکردم با خروج با شتاب زن عمو و عمو پشت سرشون امیر سرم یخ کرد فوری رفتم سمت در اتاقم و قفلش کردم به اطرافم نگاه کردم صندلی رو برداشتم و پشت دستگیره ی در گذاشتم، عقب عقب رفتم روی تخت نشستم. صدای جیغ جیغ زن عمو از پایین می اومد. قورت دادن اب دهنم هم برام سخت بود
اگه دستشون بهم برسه من رو می کشن
کاش بی خیال شده بودم پا هام رو تکون میدادم که یه دفعه دستگیره ی اتاقم با شتاب پایین رفت صدای امیر که خیلی تلاش داشت کنترلش کنه اومد
_باز کن این بی صاحاب رو
بلند شدم گوشه ی اتاق پناه گرفتم
_با توام دنیا، بیا ببین چه شری درست کردی
صدای فریاد عمو سکوت رو به خونه برگردوند
_بس کن
امیر هم از تقلا کردن برای باز کردن در دست برداشت
پشت در رفتم اروم گفتم
_ مگه چی کار کردم
همونکاری که به خاطرش در رو قفل کردی
_من از ترس بابا قفل کردم
_چرا زنجیر رو انداختی تو خونه ی ما
_عه زنجیر از گردنم افتاده
_دنیا خانوم خودتی
نباید قبول می کردم اینجوری اونا زنجیر رو میدن بهم منم دوباره کار خودم رو میکنم
_چی خودمم تو که حرفم رو باور نکنی دیگه از بقیه چه انتظاری داشته باشم
مشتش رو اروم به در زد
_ببند اون دهنتو ...
صدای بابا باعث وحشتم شد
_در رو قفل کرده
_بله
محکم چند ضربه به در زد
_بیا بیرون بهت بگم نتیجه ی کارت چی شده، زن عموت داره از دستت گریه میکن، باز کن این در رو ببا بیرون ببینم
بغضم ترکید
_از گردنم افتاده حتما، من ننداختمش
ضربه ای که به در زد خیلی محکم بود فکر کنم با پاش به در زد
_دروغ گفتن رو از کی یاد گرفتی . بهت میگم باز کن این در رو
دستگیره رو تند تند پایین می کشید و تهدید میکرد
_عمو شما برو ترسیده، الان خودم میارمش
تا 2 دقیقه ی دیگه پایین نباشه در رو می شکنم
دوباره به در ضربه زد
_اونوقت بلایی به سرت میارن که مرغ آسمون به حالت گریه کنن
چند ثانیه سکوت و بعد صدای امیر
_شنیدی که چی گفت باز کن در رو بیا بریم پایین
_نمی ام میخواد من رو بزنه
_به نظر خودت حقت نیست
_نه نیست امیر خان همش مقصرش تویی اگه به مامانت گفته بودی کار به اینجا نمی کشید
_باز کن الان بابات ...
_تو هم میخوای من رو بزنی؟
_نه باز کن در رو دنیا
_بگو به جون دنیا
یه کم مکث کرد و گفت
_به جون دنیا کاریت ندارم
سمت در رفتم صندلی رو برداشتم کلید رو توی در چرخوندم فوری دستگیره رو پایین داد و اومد داخل ترسیدم و چند قدم عقب رفتم چپ چپ نگاهم کرد با سر اشاره کرد به راه پله
_بیا بریم پایین تا عمو نیومده بالا
_میترسم
_بیا من حواسم بهت هست. فقط ببین عید رو چه جوری زهر مار همه کردی
_عه تو چه پرویی من زهر مار کردم همش تقصیر مامانته اون برای من عیدی نیاورد تو تو راه مشهد من رو زدی، الان من زهر مار کردم
یه قدم اومد سمتم
_ ببند اون دهنتو، من اگه جای تو بودم الان فقط خفه میشدم
ترسیدم و یکم عقب رفتم ولی حرفش خیلی برام سنگین بود
_چرا باید خفه بشم...
_چون چند روزه دو تا خانواده رو یه جوری انداختی به جون هم که هیچ جوره اروم نمیشن
دستم رو گرفت و کشیدن سمت پله ها
تعادلم رو به سختی حفظ کردن و پشتش راه رفتم بابا با دیدنم از جاش بلند شد و با سرعت اومد سمتم امیر فوری من به پشتش هدایت کرد و جلوی بابا ایستاد
_عمو من معذرت میخوام کاریش نداشته باشین
پشت امیر پنهان شدن که متوجه چشم های خیس زن عمو شدم
_داداش اگه یه لحظه همه ساکت باشین من الان این قضیه رو تموم میکنم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت ن
ریحانه 🌱
#پارت109 ❣زبان عشق❣ نهارم رو خوردم سینی غذا رو پایین گذاشتم و دراز کشیدم. اگه بفهمن چی کار کردم ش
#پارت110
❣زبان عشق❣
_چه جوری میخوای تمومش کنی دنیا تا یه کتک مفصل نخوره بی خیال نمی شه
_اخه حق با دنیاست
همه ی نگاه ها رفت سمت عمو
زن عمو طلبکارانه گفت
_حق با دنیاست حمید
عمو اومد سمت بابا و نشوندش رو مبل کنار مامان رو به امیر گفت
_شما هم بشینید اونجا
امیر خواست بشینه که دستش رو گرفتم اروم گفتم
_تو رو خدا تکون نخور
اروم تر از خودم گفت
_حواسم بهت هست
_نه نشینیم امیر
یکم نگاهم کرد و گفت
_ببخشید اگه اجازه بدید ما همینجا بایستیم
_باشه هر جور دنیا راحته
رو به جمع گفتد
_تقصیر فریباست
_واقعا تقصیر منه
صدای عمو یکم بالا رفت
_خواهش میکنم یکم اروم باش بزار حرف بزنم
_اصلا تقصیر منه من باید قبل از عید می پرسیدم خانوم چرا یه طلا خریدی چرا یه دسته گل خریدی چرا یه جعبه شیرینی خریدی باید میگفتم ما که دو تا عروس داریم چرا فقط یکی میخری نگفتم کوتاهی کردم
اروم و زیر لب به امیر گفتم
_دسته گلم خریده بوده براش
_ببند دنیا، ببند.
رو به من که از پشت امیر نگاهش میکردم گفت
_عمو جان ببخشید، من غلط کردم، اشتباه از من بوده، این زنجیرم من با خودم میبرم دیگه نمیدم به تو
رو به زن عمو گفت
_اصلا این مال منه
به بابا نگاه کرد
_شماهم کوتاه بیا به حرمت این ریش سفید من کوتاه بیا
_من خیلی وقت پیش باید به فکر تربیت دنیا می افتادم الانم حسابی دیر کردم
_باشه هر کار دوست داری بکن فقط نه به خاطر این مسئله یه وقت هایی تنبیه لازمه . من خودم بار ها با پریسا برخورد جدی داشتم با امیر و علی هم خیلی جدی تر برخورد کردم ولی الان به خاطر من نه
بابا چشم غره ای به من رفت و سرش رو پایین انداخت
_یه باشه به من بگو بزار من با خیال راحت از اینجا برم
بابا چند تا نفس سنگین کشید چشم هاش رو بست باشه ای زیر لب گفت
عمو رو به زن عمو گفت
_بلند شو بریم
یه نگاه به امیر کرد
_هر وقت کارت تموم شد بیا خونه
_چشم
عمو و زن عمو بدون خداحافظی رفتن با رفتنشون بابا تیز نگاهم کرد از جاش بلند شد رفت سمت اتاق مشترکشون در رو بست. امیر رو به مامان گفت
_زن عمو اگه اجازه بدی من دنیا رو امشب ببرم
_کجا ببری الان اصلا صلاح نیست دنیا رو ببری خونتون
امیر فکری کرد و گفت
_می ریم خونه ی آقاجون کلیدش دست منه
_چی بگم امیر جان اجازه ی دنیا دست باباشه اونم تو این موقعیت از خودش بپرسید
_میشه شما بهش بگید
_من الان جرات نمی کنم برم تو اون اتاق چه برسه بخوان باهاش حرف بزنم
امیر به چشم های ترسیده و نیمه خیسم نگاه کرد اروم گفت
_نگران نباش اگه نزاره امشب اینجا میمونم
با سر تایید کردم از من جدا شد و رفت سمت اتاق بابا در زد و وارد شد
به رفتن امیر نگاه می کردم که با صدای مامان سر چرخوندم
_چرا این کار رو کردی ؟ بنده خدا عمت کلی باهاش حرف زد ارومش کرد . رفته بود با عموت کلی وسایل برات خریده بودن انشب بیان اینجا از دلت در بیارن
_من دلجویی نمیخوام مامان احترام به موقع می خوام
_بسه دنیا . اخر سر یه کتک میخوری سر این زبونت
_هر کی هر چقدر که دوست داره بیاد من رو بزنه ولی به من بی احترامی نکنه مامان من از اینکه من رو نبینن بدم میاد از این که به من بی تفاوت و بی اهمیت باشن متنفرم اگه تو یا بابا به من بی تفاوتی کنید من از اینجا میرم میرم یه حایی که هیچ کس دستش بهم نرسه اگه امیر با من اینکا رو بکنه خودم رو میکشم ولی باهاش زندگی نمی کنم حالا که زن عمو اینکار رو کرده روزگارش رو سیاه میکنم حتی اگه روزگار خودم مثل الان سیاه تر بشه
_ای وای بر من، چرا انقدر کینه ای شدی تو، به کی رفتی. من بد بخت که تک فرزند بودم بابا و مامان خدا بیامرزمم انقدر بخشنده و مهربون بودن، تو این خونه ام هیچ کس انتقام جویی نکرده که تو یاد بگیری
با باز شدن در اتاق بابا هر دو به در نگاه کردیم امیر بیرون اومد رو به من گفت
_برو لباس بپوش بریم
فوری رفتم بالا مانتو و روسریم رو سرم کردم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت110 ❣زبان عشق❣ _چه جوری میخوای تمومش کنی دنیا تا یه کتک مفصل نخوره بی خیال نمی شه _اخه حق
#پارت111
برگشتم پایین امیر کنار در منتظرم بود باسرعت کفش هام رو پوشیدم و از خونه بیرون زدم دوست داشتم برای حمایتی که ازم کرد یه جوری ازش تشکر کنم. پا تند کردم و باهاش هم قدم شدم دستش رو گرفتم کمی فشار دادم اونم باهام همکاری کرد کلید رو از جیبش درآورد و در خونه ی منحوسترین آدم اون خانواده رو باز کرد.
_نمی شه شب تو ماشین بخوابیم
برگشت سمتم و متعجب گفت:
_چرا؟
_من از اینجا بدم میاد.
دستش رو پشت کمرم گذاشت اروم به داخل هولم داد.
_نخیر نمیشه
روی مبل نشستم
_همه ی کارهات همینجوریه، انقدر به یه کاری گیر میدی تا اعصاب همه رو خورد کنی چی میشد زنجیر رو برنمیگردوندی. اصلا مگه به بابات قول نداده بودی
_امیر من سه روز بهت فرصت دادم. گفتم برو بگو چرا به زن من احترام نذاشتی، تو چی کار کردی بهم اهمیت ندادی
تن صداش رو بالا برد
_تو یه کاری کردی مامان من رو گریه انداختی، بابام با شصت سال سن، به تو گفت غلط کردم.
_چرا همه چیز رو میندازی گردن من. یه بار به خودت نمیگی چرا مامانم اون کار کرد .
_تقصیر هر کی که بود من فقط گریه های مامانم رو دیدم
بغض کردم و یه دفعه زدم زیر گریه.
ـ مال اونو دیدی مال منو ندیدی از وقتی وارد زندگیم شدی یه چشمم شده اشک یکیش شده خون یه روز خوش ندیدم.
با پشت دست اشکهای روون از چشمم رو پاک کردم.
ـ آره، بایدم گریههای منو ندیده باشی. از همون اولم منو نمی دیدی. اصلا من برات مهم نبودم. اگه مهم بودم مثل همهی دخترای دیگه میاومدی خواستگاریم. میزاشتی منم ناز کنم، دسته گل شب خواستگاریم رو خشک کنم و یادگاری نگه دارم.
اشک بعدی رو با انگشتم مهار کردم.
ـ اگه منو میدیدی، بهم می گفتی دنیا، امشب شب عقدته. دنیای بیچاره مثل همهی دخترا برای شب عقدش کلی برنامه داشت، مثل همهی دخترا ناز می کرد، صبر میکرد عاقد سه بار ازش بله بخواد. می خندید. نه اینکه به خاطر آبروی باباش سر سفرهی عقد بله بگه.
دیگه هق هق می کردم و حرف می زدم انگار که عقدههای دلم یه دفعه سرباز کرده بودند. امیر هم فقز نگاهم می کرد. انگار این شکل حرف زدن رو ازم امتظار نداشت. صدای هق هقم رو مهار کردم و گفتم:
ـ اصلا تو که منو نمیبینی، برای چی منو گرفتی؟ انتقام چی رو می خواستی ازم بگیری؟ من در حق تو چه بدی کردم که خودم بی خبرم. نمی دونم چرا تو این خونه هیچ کس به من اهمیت نمیده
اشک جمع شده توی چشم هام مانع از دیدم می شد.
_تو هم اهمیت نمیدی اصلا به خودت نمی گی دنیا حق داره
اشک بود که روی صورتم می ریخت و من کنترل یک قطره اش رو هم نداشتم.
ـ تو میگی من زنتم ولی همهی مردایی که من می شناسم برای زنشون احترام قاعلن غیر از تو.
امیر فاصلهاش رو باهام پر کرد و کنارم نشست.
ـ چرا اینجوری فکر می کنی؟
ـ امیر تو توی اون خونه زندگی می کنی مگه میشه یه دسته گل با اون بزرگی بخرن، بعد تو نبینی.
مامانت که از خودش درآمد نداره حتما از بابات پول گرفته، مگه میشه تو نفهمیده باشی. مگه میشه عمو و زنعمو در مورد این موضوع با هم حرف بزنند بعد تو متوجه نشی.
اشکهام رو دوباره پاک کردم.
ـ اصلا میگیم تو خنگ عالم نفهمیدی وقتی که بابام این موضوع رو گفت نگفتی چطور برای زن علی یه النگو بردید به اون پهنی، اون وقت برای زن من یه گردنبد دارید می برید به این نازکی. امیر من شخصیت ندارم، غرور ندارم، چهار روز دیگه چهار نفر از فامیل جمع بشن دور هم، زهرا النگوش رو نشون بده و بگه اینو عید بزرگ برام آوردن من روم میشه بگم اولین عیدیم رو ...
گریه نزاشت بقیهی حرفم و بزنم
_بس کن عزیزم حق با توعه ولی باور کن خودت باعث میشی
ـ می دونی چیه امیر، من نه برای تو مهمم نه برای هیچ کس دیگه. مثلا عموی من بهم محرمه، وقتی پول می دادی به زنت که برای زهرا عیدی بخره یه کلمه نباید بپرسی برای دنیا چی می خوای بگیری، یا فریبا خانم رفتی خونهی خواهرم، کی می ری خونهی داداشم. یا بابام دیدی که برای دخترت ارزش قاعل نشدن یه عیدی براش نیاوردن چرا اجازه دادی منو با خودشون ببرن مشهد. کسی که اینجا و تو یه خونه و جلوی چشم خودت به دخترت احترام نمی زاره انتظار داری تو شهر غریب این کار رو بکنه. یا اون پریسا، خبر همهی عالم تو جیبشه، نیومد بگه مامانم برای تو عیدی نیاورد برای زهرا برد. یا شایدم مامانت اینقدر خوب و ماهرانه نقشه ریخته که هیچ کس متوجه نشده که الان پسرش گریههای اونو ببینه مال زنش رو نبینه.
من اصلا نمی دونم بابام چرا دختر یکی یدونش رو اینجوری شوهر داد؟
_دنیا من برای به دست آوردن تو خیلی تلاش کردم نباید اجازه بدم کسی ناراحتت کنه از این به بعد قول میدم اتفاقای این شکلی نیافته
زیادی نزدیک شده بود و حالم داشت از این همه نزدیکی بهم میخورد.
_چه عید زهر ماری داشتم امسال به یمن وجود شما. یادم باشه بدای بچههام تعریف کنم. همش دعوا همش کتک همش استرس
منو توی بغلش گرفت
_بیا از این به بعد خوش باشیم. خوبه؟
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
ریحانه 🌱
#پارت111 برگشتم پایین امیر کنار در منتظرم بود باسرعت کفش هام رو پوشیدم و از خونه بیرون زدم دوست دا
#ادامه_پارت_111
چه جوری؟ فقط دو سال طول میکشه تا یادم بره چه بلایی سرم آوردین
اشکهام رو با کف هر دوتا دستش پاک کرد.
_صبح میبرمت دربند
_بابام نمیزاره
_من راضیش میکنم
دستم رو گذاشتم روی سینهاش و یه کم فاصلهام رو باهاش زیاد کردم و تازه یادم افتاد که ریادی باهم تنهاییم
نگاهم رو چرخوندم توی خونه
_من رو این مبله می خوابم
_خب بریم اتاق خواب آقاجون و خانوم جون
_اخه من اینجا راحترم
_اخه بی اخه برو تو اتاق خواب من یه لیوان اب بیارم همونجا بخوابیم
اصلا دوست نداشتم کنارش بخوابم. روسریم رو درآوردم همش دنبال راه فرار بودم فوری روی مبل دراز کشیدم چشم هام رو بستم
_گفتم اینجا نخواب
جوابش رو ندادم
_الان مثلا خوابی
هیچ عکس العملی نشون ندادم
دستش رو زیر گردنم و پاهام برد و من رو روی هوا معلق کرد از ترس چشم هام رو باز کردم گردنش رو محکم چسبیدم
_چی کار میکنی الان میندازیم
_دنیا تو چند کیلویی
_حالا برازم پایین خودم میام
با شیطنت گفت
_صبر کن میخوام پرتت کنم اینجا دردت بیاد
_یعنی چی پرتم کنی ولم کن بزارم زمین
خندید گفت
_تو نمی افتی مطمعن باش ولی گردن من رو داری میشکونی
اروم روی تخت گذاشتم و خودش هم کنارم دراز کشید
پشتم رو بهش کردم
_شب بخیر
دستش رو دور کمرم حلقه کرد موهام رو بوسید اروم گفت
_شب تو هم بخیر عزیزم ببخشید اینقدر اذیتت کردم قول می دم دیگه از این مسائل پیش نیاد
از ترس چشم هام رو بهم فشار دادم یک ربع تو اون حالت بودم از صدای نفس هاش متوجه شدم که خوابیده تلاشم برای آزاد کردنم از تو آغوشش بی فایده بود تسلیم شدم و خوابیدم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#ادامه_پارت_111 چه جوری؟ فقط دو سال طول میکشه تا یادم بره چه بلایی سرم آوردین اشکهام رو با کف هر
#پارت112
❣زبان عشق❣
چشمم رو باز کردم ساعت بزرگ روبروم رو نگاه کردم هفت رو نشون میداد امیر نبود ولی صدای صحبت کردنش می اومد
کلمه ی مادر من رو شنیدم حساس شدم اروم کنار در رفتم پشت به اتاق خواب روی زمین کنار مبل نشسته بود
_حرف بدی که نمیزنه اخه
_خب برا چی همون روز برای دنیا رو هم نبردی
_اخه مگه جنگه که من طرف اونو بگیرم
_من نوکرتم ولی به خدا اشتباه از شما بوده
_اخه شما نباید با هفده سال سن از دنیا توقع داشته باشید
_مقایسه کار خوبی نیست پریسا به غیر شما من و علی هم بالا سرش بودیم دنیا تک فرزنده
_حالا هر چی اصلا شما فکر کن لوس منه به خاطر من بهش احترام بزار
_به اونم میگم به خدا
_چشم بازم میگم فقط امشب اون کاری رو که گفتم بکن باشه
_جون من بگو باشه بزار خیالم راحت شه
_الهی دورت بگردم
_عزیزمی خداحافظ
برای من چقدر التماس کرد کاش میتونستم جواب زن عمو رو ندم
از اتاق بیرون رفتم
_سلام
نگاهش رو از گوشی به من داد
_سلام به روی ماهت دیشب خوب خوابیدی
_نه
_چرا
_تمام نفست رو روی گردن من خالی کردی قلقلکم می اومد چرا انقدر محکم گرفته بودیم خشک شدم تا صبح
بلند شد اومد سمتم موهام رو که نامرتب دورم ریخته بود رو جمع کرد
_دیگه باید عادت کنی من اینجوریم
خم شد و پیشونیم رو بوسید
_داشتی حال مامانت رو می گرفتی.
دلخور نگاهم کرد
_گوش ایستاده بودی
_نه خیر با صدات بیدار شدم
_من در کمال احترام از مامانم خواستم که به تو احترام بزاره این میشه حال گیری
بلند خندیدم
_اینم یه نوعشه
_الان حال گیری رو نشونت میدم
دستش رو برد سمت پاهام که بغلم کنه فوری فرار کردم پشت مبل ایستادم
_تو فکر کردی حریف من میشی
چشم هاش رو ریزم کرد تهدید وار گفت
_نمی تونم؟
_امتحان کن
با سرعت اومد سمتم از روی مبل پریدم اونور تو هوا دستم رو گرفت انداختم رو مبل
_دیدی حریفم
_نه خیر من خودم گذاشتم دستم رو بگیری
دستش رو گذاشت زیر بغلم و شروع کرد به قلقلک دادن
_الکی حرف نزن خودم گرفتمت
از شدت خنده نفسم بند اومده بود ولی بیخیال نمیشد با احساس کمبود اکسیژن تلاش داشتم بهش بفهمونم که بسه ولی بیخیال نمیشد دیگه داشت گریم میگرفت که صدای در اومد
بیخیال من شد و فوری برگشت سمت در
_کیه یعنی
من که تازه نفسم جا اومده بود گفتم
_امیر خیلی بیشعوری داشتم میمردم چرا اینجوری شوخی میکنی
بی اهمیت به حرف هام سمت در رفت بازش کرد
_سلام شمایید ؟
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
ریحانه 🌱
#ادامه_پارت_111 چه جوری؟ فقط دو سال طول میکشه تا یادم بره چه بلایی سرم آوردین اشکهام رو با کف هر
#پارت113
❣زبان عشق❣
با دیدن بابام فوری از جام بلند شدم سرم رو پایین انداختم و سلام خیلی ارومی گفتم
اومد جلو خواستم یکم برم عقب که پام به مبل خورد با نگاهم به امیر التماس کردم که بیاد جلو از نگاه بابا چیزی نمی فهمیدم نه از عصبانیت دیشب خبری بود نه محبت همیشگی
نشست روی مبل کنارم اروم گفت
_بشین
دوباره به امیر نگاه کردم منتظر بود تا بابا بهش بگه بمونه یا بره
بابا سرش رو بالا آورد رو به امیر گفت
_تو هم بیا بشین
امیر چشمی گفت فوری روبه روی بابا نشست تمام جراتم رو جمع کردم و رفتم کنار امیر نشستم بابا نگاه نامیدی بهم کرد و دستش رو روی مبل کشید میخواست به من بفهمونه که دوست داشت من اونجا بشینم ولی ازش می ترسیدم
_من خستم ، از دست شما دو تا خستم
چرا مثل بقیه اروم نمی گیرید
_ببخشید عمو قول میدیم دیگه تکرار نشه
_جلوی ما میپرید به هم همه رو ناراحت میکنید بعد ده دقیقس بیرون منتظرم صدای خنده هاتون کم بشه بیام اینجا باهاتون حرف بزنم پس چرا از این لحظه های خوشیتون برای ما نمی گید
سرم رو پایین انداختم از خجالت اب می شدم ما اصلا هیچ وقت اینجوری شوخی نمی کردیم یه بار هم که کردیم ابرومون رفت نیم نگاهی به امیر انداختم اونم دست کمی از شرمندگی من نداشت سرش رو پایین انداخته بود و سکوت رو ترجیح داده بود
_خوب گوش هاتون رو باز کنید دیشب تا صبح نخوابیدم و به این موضوع فکر کردم اگه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه از شما دو تا تواین خونه صدا در بیاد، نمیزارم با هم بمونید
امیر سرش رو بالا آورد شاکی اما محترمانه گفت
_عه عمو! یعنی چی ؟
_یعنی...
_عمو خواهش میکنم. تمومش کنید
_اخه این وضعه شما برای ما درست کردید
_ما غلط کردیم دفعه ی آخرمونه به شما قول میدم هم من، هم دنیا
رو به من با اخم گفت
_بگو دیگه
اروم لب زدم
_چی بگم
_بگو که اشتباه کردی
_اخه من که اشتباه نکردم اشتباه از تو مامانت بوده
چپ چپ نگاهم کرد
_دیشب عمو گفت . خودت هم گفتی اشتباه از مامانت بوده . الان به زن عمو گفتی مامان این بار مقصر خودت بودی
نگاه تیز هر دوشون روی من بود روبه بابا گفتم
_اگه شما دوست دارید بشنوید که من اشتباه کردم باشه ببخشید من اشتباه کردم ولی خودتون هم میدونید که حق با من بود
چشم های بابا سرخ شده بود و نفس های حرصی می کشید
امیر زیر لب گفت
_می شه خفه شی
بابا از جاش بلند شد بلافاصله امیر جلوی من ایستاد خودم رو روی مبل جمع کردم چرا نمیخوان باور کنن حق با من بوده
_عمو ببخشید هم یه کم حق داره، هم دیگه اخلاقش اینطوریه
بابا باحرص گفت
_جلوی من واینستا
_اخه عمو شما الان عصبی هستید بزارید یه کم اروم شید
_برو کنار امیر
_عمو شما برید من باهاش صحبت میکنم میاد معذرت خواهی میکنه
نگاه بابا روی چشم های امیر بود امیر سرش رو پایین انداخت
_همین الان باید بگه
امیر درمونده سرش رو برگردوند سمت من با نگاهش التماسم میکرد
اروم گفتم
_ببخشید
با صدای فریاد بابا خودم رو جمع کردم
_اینجوری نه . اینجوری دیروز هم قول دادی
ازشدت دادش گریم گرفت
_چه جوری بگه عمو هر جوری شما بگید میگه اصلا من قول میدم دیگه نزارم یه همچین اتفاقی بیافته
_مدیریت ضعیف تو بین مادرت و دنیا باعث همه ی این اتفاقاست
_حق با شماست دیگه نمی زارم این اتفاق بیافته
بابا امیر رو هول داد کنار انگشتش رو گرفت سمتم
_خوب گوش هاتو باز کن اگه یک بار دیگه. چه مقصر باشی چه نباشی فقط یک نفر بیاد بگه دنیا جواب من رو داد، بی ادبی کرد،حاضر جواب کرد باید با مدرسه خداحافظی کنی بدون عروسی جهزیه ات رو میدم از این خونه میری
انقدر ترسیده بودم که اب دهنم رو نمیتونستم قورت بدم
_فهمیدی
باسر تایید کردم
بابا نگاه حرصیش رو از روم بر نمیداشت امیر بازوی بابا رو گرفت
_عمو فهمید بسه دیگه خواهش میکنم اروم باشید
بازوش رو از دست امیر آزاد کرد و با سرعت از خونه بیرون رفت دستم رو روی صورتم گذاشتم و هق هق گریه کردم با قرار گرفتن دست امیر روی شونه ام سر بلند کردم نشست کنارم و با لحن خیلی ارومی گفت
_انقدر جواب نده دنیا جان، خوبه ادم یه وقت ها سکوت کنه
_دستت درد نکنه
_برا چی
_از دیشب مراقبم بودی نذاشتی بابام بزنم
_به خدا اگه دیروز یه درصد فکر می کردم که اون کار رو میکنه جلوش رو میگرفتم عمو هیچ وقت دست روی تو بلند نمیکرد من اصلا باورم نمیشد
_چه روز هایی بدی،امسال از اولش برام بد بود
_عه اینطوری نگو اصلا بلند شو بریم یه جایی حالت رو جا بیارم
درمونده نگاهش کردم
_من رو نبر خونتون
_خونه نمیریم
_امیر برنامه ی شب رو هم که به مامانت گفتی کنسل کن
_چه برنامه ای؟
_هی می گفتی امشب، به خاطر من ، من خیلی خستم اونجا که بیایم اخلاق مامانت رو که میدونی مدام نبش قبر میکنه دو روز دیگه باید برم مدرسه یه خورده ذهنم اروم شه
_باشه هر چی تو بگی فقط پاشو یه صبحونه بخوریم بریم.
❣❣❣❣❣❣❣
ریحانه 🌱
#پارت113 ❣زبان عشق❣ با دیدن بابام فوری از جام بلند شدم سرم رو پایین انداختم و سلام خیلی ارومی گفتم
#پارت114
❣زبان عشق❣
اون سجاده ی خانوم جون رو هم جمع کن از نماز صبح جمعش نکردی
کاری رو که می خواست انجام دادم صبحانمون رو همونجا خوردیم حدود سه ساعت بعد سوار ماشینش شدیم و بیرون رفتیم
نمیدونستم امیر کجا میره فقط به جمله ی اخر بابا فکر می کردم "باید با مدرسه خداحافظی کنی" نمی تونستم این کارو بکنم مدرسه ختم میشه به تمام ارزوهام ،دانشگاه، آینده، بغض توی گلوم باعث دردی غیر قابل تحمل برام بود شیشه ی ماشین رو پایین دادم و چند تا نفس عمیق کشیدم تا شاید از دستش راحت بشم اما فایده نداشت
_به چی فکر میکنی
نگاهش کردم اروم گفتم
_مدرسه ام
دنده ی ماشین رو عوض کرد و گفت
_اون زبونت رو کوتاه کن عمو میشه همون بابای سابق برات
_میخوام ولی نمی شه وقتی کسی حرفی بهم میزنه نمی دونم یهو چی می شه که انقدر راحت میتونم جوابش رو بدم
_با همه اینطوری نیستی فقط هر کی در برابرش موضع میگیری
_مثلا با کی
_جلو مدیر مدرسه که موش شده بودی
_اون بحثش فرق داشت
_چه فرقی
نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو به بیرون دادم نمی دونستم چه جوابی باید بدم شاید حق با امیر بود ماشین ایستاد
_خب پیاده شو
به اطراف نگاه کردم
_اینجا که فقط طلا فروشی هست
_اره دیگه به جای عیدیت
دست به سینه شدم و طلبکارانه گفتم
_تو واقعا فکر کردی من به خاطر طلا این حرف ها رو زدم
با لبخند گفت
_نه میدونم بابات یه عالمه برات خریده و نیاز نداری اما وظیفه ی من بوده برات بخرم کوتاهی کردم حالا میخوام جبران کنم
با سر به در اشاره کرد
_حالا پیاده شو
وارد طلا فروشی شدیم حالا که امیر میخواد جبران کنه باید یه چی بخرم که به چشم بیاد
_زنجیر بگیریم
زنجیر معلوم نمی شه میره زیر روسری باید یا النگو بگیرم یا انگشتر
_نه زنجیر دارم انگشتر بگیریم
سرش رو تکون داد
_هر چی خودت دوست داری
یه کم به انگشتر ها نگاه کردم استرس داشتم برگشتم سمتش
_چیزی شده
یه نگاه به فروشنده که به ما نگاه میکرد انداختم سرم رو چرخوندم اروم لب زدم
_یه دقیقه بیا
دستش رو گرفتم کنار مغازه رفتیم
_چی شده دنیا
_سرت رو بیار پایین یه چی کنار گوشت بگم
خندید و سرش رو پایین آورد دستم رو جلوی دهنم گرفتم و کنار گوشش گفتم
_میگم ... تو پول داری ؟
سرش رو آورد بالا و دلخور نگاهم کرد
_اگه نداشتم می اوردمت اینجا
_نه ...اخه من از اون ...انگشتر بزرگ ها میخوام
_از کدوم ها بیا نشونم بده
دوباره رفتیم جلوی فروشنده
_کدوم عزیزم نشون بده
انگشتم رو روی شیشه گذاشتم
_ اون سینی بالاییه سومی از ردیف اول
یه کم سرش رو پایین اورد نگاهش کرد
_همون که نگین سبز داره
_اره
_خیلی گنده نیست
_اگه نداری خب نه
_بحث پولش نیست میگم به سنت نمیخوره
_اخه دوسش دارم
لب هاشو کج کرد رو به فروشنده گفت
_میشه انگشتری که خانومم میگه رو بیارید
از واژه خانومم خیلی خوشم اومد یکم به امیر نزدیک شدم انگشتم رو لای انگشت هاش فرو کردم دستش رو به هم فشار دادو بهم لبخند زد فروشنده سینی انگشتر رو بالا آورد و انگشتر رو گرفت سمت امیر
_مطمعنی همین رو میخوای
با سر تایید کردم
_می شه اینو وزنش کنید
انگشتر رو وزن کرد و قیمت رو گفت امیر دستش رو پشت گردنش کشید و کمی فکر کرد
_باشه اقا فاکتورش کنید
رو به من گفت
_یه لحظه اینجا وایسا
از مغازه رفت بیرون گوشیش رو دراورد انگشتش رو روی صفحش کشید و کنار گوشش گذاشت چند لحظه بعد برگشت داخل
_امیر میخوای اونو نخرم
_برا چی
_به کی زنگ زدی
_تو به این کار ها کار نداشته باش
صداس اس ام اس گوشیش بلند شد فوری به صفحش نگاه کرد سرش و به نشونه ی تایید تکون داد کارتش رو از جیبش درآورد و داد به فروشنده جعبه ی انگشتر رو از جلوی فروشنده برداشت درش رو باز کرد و انگشتر رو دستم انداخت
_مبارک باشه عزیزم
با لبخندی که هیچ جوره بسته نمیشد لب زدم
_ممنون
دستم رو جلوی صورتم گرفتم یه انگشتر درشت و سنگین در عین حال چشمگیر، با این خیلی راحت میتونم حال زن عمو رو بدون اینکه حرفی بزنم بگیرم تا اون باشه فرق نذاره برای زهرا یه النگو پهن عیدی برده برا من یه زنجیر نازک .
_بریم عزیزم.
دنبالش راه افتادم سوار ماشین شدیم
_بریم یه چی بخوریم
یاد روز آزمایش افتادم شرمنده شدم
_امیر من رو می بخشی
_برای چی عزیزم
_اخه اون روز که گفتی بریم یه چی بخوریم من ناراحتت کردم
_کدوم روز
_ازمایش خون دیگه
نگاهش رو به فرمون داد با خنده گفت
_آهان .همون روز که کتکشم خوردی
حرصم در اومد
_نه اون روزی که گفتی غلط کردم
قهقه ای زد
_دنیا تو هیچ وقت کم نمیاری
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
ریحانه 🌱
#پارت114 ❣زبان عشق❣ اون سجاده ی خانوم جون رو هم جمع کن از نماز صبح جمعش نکردی کاری رو که می خوا
#پارت115
❣زبان عشق❣
حرکت کرد تو مسیر با هم حرف نزدیم نگاهم فقط به انگشترم بود و به این فکر مبکروم چه جوری باید به زن عمو نشونش بدم
ماشین ایستاد به بیرون نگاه کردم یه ابنیوه فروشی شلوغ بود امیر در سمت خودش رو باز کرد دست سمت دستگیره بردم که با صداش برگشتم
_تو کجا ؟
_مگه قرار نیست ابمیوه بخوریم
_میارم تو ماشین میخوریم
اخم هام رو تو هم کردم
_چرا ما آدم نیستیم مثل بقیهدبریم پایین بخوریم
کلافه نگاهی به مغازه کرد
_دوست داری بریم پایین بخوریم
_اره مثل بقیه ی مردم
در رو بست و ماشین رو روشن کرد کلا از ابمیوه خوردن پشیمون شد نفس سنگینی کشیدم و به رو به رو خیره شدم مدام ترمز میکرد به اطراف نکاه می کرد یک بار هم پیاده شد و از کسی سوالی پرسید بالاخره بعد از نیم ساعت با لبخند گفت
_پیاده شو بریم اینجا
به بیرون نگاه کردم یه ابمیوه فروشی خلوت پیدا کرده بود که داخلش فقط یه خانم و آقا نشسته بودن برای قضاوت زودم شرمنده شدم در رو باز کردم و پایین رفتم نگاه امیر به بالای شالم بود فوری مرتبش کردم و داخل رفتیم روی صندلی نشستم امید هم بعد از سفارش دادن روبه روی من نشست.
_یه سوال بپرسم
لبخندی زد و گفت
_دو تا بپرس
لبخندش رو با لبخند پاسخ دادم
_قول بده ناراحت نشی
_قول نمیدم ولی عکس العمل هم نشون نمیدم
_خب پس ولش کن نمی گم
نگاهم رو ازش گرفتم
_باشه ناراحت نمیشم بگو
_قول بده
_قول .بگو
_تو چرا انقدر بد دلی
به چشم هام خیره شد
_چرا این فکر رو میکنی
_تابلوعه
_می شه بهم بگی چرا تابلوعه
_همین که نذاشتی اونجا پیاده شم آوردیم یه جای خلوت
سرش رو تکون داد
_من میگم تو بچه ای همه میگن نه، اونجا پر بود از پسر های مجرد حتی یه حانم هم نبود که تو هم بری اصلا مناسب نبود اینجا هم خلوت بود هم یه خانم دیگم بود
_باشه این هیچی مدرسه رو چرا نمی زاری خودمون بریم
_دوره زمونه ی الان طوری نیست که دختر خودش تنهایی بره مدرسه و برگرده
_پس چرا بقیه..
_ما چی کار بقیه داریم
_تو. توی حیاط خونم نمی زاری من بیام
_خونه بحثش فرق میکنه که من هیچ جوره دوست ندارم بهت توضیح بدم بعدشم اگه صبر میکردی خودم قصد داشتم گل بخرم با هم بکاریم تو باغچه تون اون روز علی زنگ زد گفت پری گفته با دنیا میخوان گل بخرن داداش چی کار کنم بخرم براشون منم گفتم بخر علی تو ماشینش مراقبتون بود
_واقعا تو می دونستی
سرش رو به پایین تکون دادو حرفم رو تایید کرد
_پس چرا ...
فروشنده ی مغازه لیوان اب میوه ی بزرگی رو جلوی من گذاشت لیوان کوچک تری رو جلوی امیر گوشی امیر زنگ خورد از جاش بلند شد گوشی رو به سختی از جیب شلوارش در آورد و دوباره نشست گوشی رو کنار گوشش گذاشت...
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت115 ❣زبان عشق❣ حرکت کرد تو مسیر با هم حرف نزدیم نگاهم فقط به انگشترم بود و به این فکر مبکروم
#پارت_
#_زبان_عشق
جانم علی
_دستت درد نکنه
_اره به موقع بود
نی داخل آبمیو رو بین لب هام گرفتم شروع به خوردن کردم
_حالا بعدا بهت میگم
_فقط مامان نفهمه
_قربانت خداحافظ
گوشی رو قطع کرد و روی میز گذاشت نی رو از داخل لیوانش برداشت و کنار سینی گذاشت یک جا کل ابمیوه رو سر کشید
_از علی پول گرفتی
_تو به این کار ها کار نداشته باش
_من راضی نبودم یه کوچیکترشو بر می داشتم
لبخندی زد گفت
_میدونی درک کردن یعنی چی
نگاهش کردم
_یعنی اینکه اول به درآمد شوهرت نگاه کنی بعد انتخاب کنی
_اگه میگفتی من یکی دیگه رو انتخاب میکردم
_یه مرد دوست نداره به زنش بگه ندارم
درک اونی نیست که من بگم تو گوش کنی اونه که تو خودت از اول درست انتخاب کنی
اخم هام رو تو هم کردم لب هام رو جلو دادم
_اصلا بیا ببر پس بده
_ناراحت نشو این بار تو گفتی منم خریدم اصلا باید تنبیه میشدم که دیگه عیدی خانومم رو فراموش نکنم
حالا بخند
_خودم نصف پولش رو بهت میدم
اخم هاش رو تو هم کرد
_پاشو پاشو دیگه داری زیادی حرف میزنی
_امیر به خدا دارم جدی میگم
_خب بیخود می کنی
_اخه...
تن صداش رک بالا برد
_دنیا تمومش کن
فوری به میز کناریمون نگاه کردم که...
به ما خیره شده بودن لبم رو به دندون گرفتم امیر بلند شد و من هم به دنبالش سوار ماشین شدیم صدام رو مظلوم کردم
_چرا تو جمع داد می زنی ؟
_برای اینکه چرت و پرت میگی
دیگه با هم حرف نزدیم من که حرف بدی بهش نزدم فقط نخواستم به خاطر من به علی بده کار باشه سکوتمون تا رسیدنمون به خونه ادامه داشت ماشین رو داخل حیاط برد
_دنیا میشه یه خواهش ازت بکنم
دلخور نگاهش کردم
_الان که رفتیم خونتون یه معذرت خواهی از بابات بکن بزار تموم شه هی نگو اخه حق با من بوده باشه
به رو به رو نگاه کردم دستش رو روی پام گذاشت
_باشه
باشه ای زیر لب گفتم دستگیره رو کشیدم که دوباره گفت
_یه چیز دیگه ام هست
برگشتم سمتش
_هیچ کس نفهمه من این انگشتر رو برات خریدم
_چرا
_شر میشه
_چه شری
_دنبال حرف نیستم دنیا
_اخه من دوس...
_بگو چشم
نگاهش کردم
دوست داشتم بگم انگشتر به اون سنگینی رو میخواستم چی کار خیلی پیرزنی بود من فقط برای این خریده بودم که به چشم زن عمو بیا...
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت_ #_زبان_عشق جانم علی _دستت درد نکنه _اره به موقع بود نی داخل آبمیو رو بین لب هام گرفتم شر
#پارت116
❣زبان عشق❣
اگه نمی تونی قول بدی. انگشتر رو بده به
خودم
_باشه نمیگم
_قول
_قول
دستم رو بالا برد و بوسید
_ممنون
از ماشین پیاده شدم جای بوسش روی دستم رو به مانتو کشیدم و رفتیم خونه ی ما
سلام کردیم و بابا روی مبل نشسته بود جواب امیر رو داد به من نگاه هم نکرد
مامان از اشپز خونه بیرون اومد و کنار بالا نشست با چشم و ابرو به ما فهموند که بشینیم
کاری رو که میخواست انجام دادیم
امیر گفت
_عمو دنیا...
بابا حرفش رو قطع کرد
_دنیا چی ؟ میخواد یه معذرت خواهی و یه چشم الکی تحویلم بده
_نه عمو دیگه همه چی تموم شد
_چی تموم شد
_مقصر همه ی این اتفاقات من بودم خودمم حلش کردن شما به بزرگواری خودتون هم من رو ببخشید هم دنیا رو
با ارنجش اروم به من زد میخواست که حرف هاش رو تایید کنم اب دهنم رو قورت دادم هیچ کلمه ای پیدا نمیکردم تا بگم
اروم کنار گوشش گفتم
_چی بگم
امیر نگاه مایوسانه ای بهم انداخت و سرش رو تکون داد
بلافاصله گفتم
_بابایی من فقط میخواستم به زن عمو بگم به منم مثل زهرا نگاه کنه نمیخواستم که شما ناراحت بشید
امیر کلافه سرش رو پایین انداخت و لب زد
_نگفتم اینا رو نگو
با صدای پریسا همه به در نگاه کردن
_زن عمو مهمون نمیخوای
مامان از جاش بلند شد تا مانع از ورود پریسا بشه که بابا گفت
_بیا تو عمو جان
پریسا با نیش باز اومدداخل که با دیدن امیر فوری خنده اش رو جمع کرد اروم گفت
_سلام .ببخشید نمیدونستم جلسه دارید میرم بعدا میام
_جلسه نیست عمو بیا بشین
پریسا روی مبل تک نفره کنار مامان نشست
بابا نفس عمیقی کشید و گفت
_تو تمام دارایی من از این دنیایی اما گاهی شرمندم میکنی بهت گفتم نقطه ی ضعفم چیه
بهترین موقعیت بود برای نشون دادم انگشتر به پریسا
_الان دیگه زن عمو فهمید اشتباه کرده امیر هم بردم برام انگشتر خرید منم دیگه کوتاه میام
سنگینی نگاه امیر رو روی خودم احساس کردم فوری دستم رو که انگشتر توش بود روی دهنم گذاشتم
_وای ببخشید نباید میگفتم
رو به پریسا گفتم
_الان نری بزاری کف دست مامانت حالا امیر برای جبران اشتباه مامانت یه انگشتر برام خریده
پریسا نگاهی به انگشتر انداخت
_به من چه مگه من فضولم
مامان که میخواست جو خونه رو عوض کنه گفت
_دستت درد نکنه امیر جان چه انگشت سنگین و قشنگی
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت116 ❣زبان عشق❣ اگه نمی تونی قول بدی. انگشتر رو بده به خودم _باشه نمیگم _قول _قول دستم
#پارت117
❣زبان عشق❣
امیر که دیگه همه ی نقشه هاش خراب شده بودن به زور لبخندی زد
_وظیفم بود زن عمو
همه ساکت بودیم که صدای گوشی امیر بلند شد انگشتش روی صفحه ی گوشیش کشید و کنار گوشش گذاشت
_جانم بابا
_نه خونه ی عمو
_چشم الان میام
گوشی رو از گوشش فاصله داد
_عمو با اجازتون من برم بابا کارم داره
رو به پریسا گفت
_بلند شو بریم
_تو برو من خودم میام
چپ چپ نگاهش کرد
_آخه با دنیا کار دارم
_بلند شو کارت دارم
پریسا سری تکون داد و چشمی زیر لب گفت خداحافظی کردن و رفتن بعد از بدرقه ی نصفه ونیمه ی این خواهر و برادر سر جام نشستم
_بابایی
نگاهم کرد
_با من قهر نباش
_دلخورم
_جون دنیا دلخور هم نباش
نگاهش رنگ محبت گرفت
_بیام کنارت بشینم ؟
دستش رو باز کرد فوری رفتم کنارش
صورتش رو بوسیدم دستش رو روی سرم کشید
_دنیا انقدر من رو شرمنده نکن
_قول میدم بابایی
پیشونیم رو بوسید و دوباره شد همون بابای مهربون خودم فسنجونی رو که مامان آماده کرده بود رو با خانواده ی سه نفرم خوردیم بعد از شستن ظرف ها وضو گرفتم و به اتاقم رفتم
دو روز دیگه مدرسه ها باز میشه من اصلا هیچ درسی رو به غیر از شیمی دوره نکردم انگشتر رو از دستم دراوردم توی جعبه ی جواهراتم انداختم بعد از خوندن نمازم تمام تمرکزم رو جمع کردم برای درس خوندن که صدای خنده ی علی و مهدی توی حیاط پخش شد کنار پنجره رفتم توی حیاط والیبال بازی میکردن زهرا و علی یه تیم بودن و مهدی و محمد که تازه اومده بود مرخصی یه تیم چقدر دوست داشتم باهاشون بازی کنم ولی مطمعنم امیر نمی زاره دلم رو به دریا زدم باید شانس خودم رو امتحان کنم گوشی رو برداشتم و شماره ی امیر رو گرفتم انقدر بوق زد تا قطع شد دوباره گرفتم این بار هم مثل دفعه ی قبل. یعنی قهر کرده گوشی رو روی میز گذاشتم و سعی کردم به صدا های بیرون اهمیت ندم ولی مگه می شد
گوشیم رو برداشتم و شماره ی خونشون رو گرفتم
بعد از خوردن اولین بوق صدای عمو توی گوشی پیچید
_جانم
_سلام عمو
_سلام شیطونک خوبی
_خوبم . عمو امیر چرا جواب تلفن من رو نمیده
_چون حمومه
_آهان باشه
_اومد بیرون میگم بهت زنگ بزنه
_وای نه عمو ولش کن الان میاد میگه چرا به غیر شماره ی خودم شماره گرفتی
_یعنی نگم زنگ زدی
_نه خودم دوباره زنگ میزنم
_باشه هر جور راحتی
_خداحافظ
_خدا نگهدارت
گوشی رو روی میز گذاشتم
فکر بیرون رفتن رو از سرم بیرون کردم چون عواقب خوبی نداشت خودم رو مشغول کتابهام کردم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت117 ❣زبان عشق❣ امیر که دیگه همه ی نقشه هاش خراب شده بودن به زور لبخندی زد _وظیفم بود زن عمو
#پارت118
❣زبان عشق❣
تا شب از اتاقم بیرون نرفتم گوشیم رو روی سکوت گذاشتم حواسم رو به درس هام دادم هر چند که با وجود سرو صدای تو حیاط خیلی سخت بود
سیزده به در هم به لطف آسمون ابری و گاهی بارانی نرفتیم و من از این قضیه خیلی خوشحال شدم چون اصلا تحمل قیافه ی زن عمو رو نداشتم
بعد از سیزده روز تعطیلی صبح زود با اشتیاق از خواب بیدار شدم و مثل همیشه با امیر و پریسا راهی مدرسه شدیم امیر به پیاده روی اول صبحش خیلی اهمیت میده من و پریسا هم مجبوریم با هاش همراه بشیم
رفتارم با روز های قبل با امیر فرق میکرد این باعث خوشحالی امیر بود دستش رو توی دستم گرفته بودم و مدام نگاهش میکردم
اون زیر چشمی نگاهم میکرد و لبخند میزد
نگاهی به پریسا انداختم با اینکه خیلی شیطنت داشت ولی جلوی امیر سنگین ترین دختر مدرسه می شد
جلوی در مدرسه فوری خداحافظی کرد و رفت داخل. نگاه عاشقانه ام رو به امیر دادم و با یه چشمک ازش خداحافظی کردم
بر عکس همیشه با لبخند بدرقه ام کرد از اینکه قرار بود با هم ازدواج کنیم احساس رضایت می کردم ولی هنوز از آقاجون بدم میاد اون مقصر تمام ناراحتی هام بود چون با دخالتش نگذاشته بود خوب شروع کنم
بعد از ایستادن سر صف و خوندن قران و سخنرانی حوصله سر بر طولانی خانم مدیر برای شروع سال نو وارد کلاس شدیم
کتاب شیمی رو که این زنگ داشتیم روی میز گذاشتم و نگاه گذرایی به صفحاتش انداختم دبیر شیمی تاخیر داشت و بچه ها از این فرصت استفاده می کردن با هم همه و شلوغ کاری بچه ها کتاب رو بستم و به ندا عباسی شلوغ ترین شاگرد کلاس که روی میز معلم ایستاده بود نگاه کردم
دست هاش رو به هم زد از همه خواست که ساکت باشن
_بچه ها یه لحظه گوش کنید من میخوام آخر سال بعد از امتحانا یه جشن پایان سال بگیرم هر کی موافقه بگه
بیشتر بچه ها جیغ زدن و اعلام موافقت کردن
_اینجوری نه هر کی می یاد دست ها بالا
بچه هه است هاشون رو بالا گرفتن عباسی شروع به شمردن کرد
_از بیست نفر دوازده نفر با خودم سیزده نفر . هفت نفر بقیه چرا نمیان
هر کس دلیلش رو گفت عباسی دلیل هیچکدوم رو قبول نمیکرد و اسرار داشت نوبت به من رسید من باید چه دلیلی می اوردم اصلا دلم نمیخواست بفهمن که خانوادم مخالفن
_مرادی تو چرا نمی ای
_من شاید بیام
یه نفر از ته کلاس گفت
_رو هر کی حساب میکنی رو مرادی حساب نکن
_تو چی کار داری خودش می گه شاید بیام
_بابا نامزدش رو ندیدی اخلاقش عین سگ می مونه هر بار که میاد دنبالشون اول پاچشون میگیره
از جام بلند شدم تیز نگاهش کردم
_اولا حرف دهنت رو بفهم. دوما ربطش به تو چیه؟ سوما اختیار من دست خودمه اگه بخوام میام نخوام نمی ام
_اینو نگی چی بگی
بعد هم با صدای بلند خندید رفت سمت تخته گچ رو برداشن و یه بعلاوه روی تخته کشید
_آقا این خط این نشون اگه مرادی بیاد من اسمم رو میزارم باقالی
با این حرفش کل کلاس خندید
_خط و نشونت رو پاک کن از امروز صدات کنیم یا از آخر سال
_یعنی میای ؟
_برای رو کم کنی تو هم که شده باشه میام
رو به عباسی گفتم
_اسم من رو اولین نفر بنویس
با ورود دبیر شیمی عباسی از میز پرید پایین و نظم به کلاس برگشت
مطمعن بودم امیر اجازه نمی ده امیدی هم به بابا نداشتم یه حرفی زدم حالا مجبورم برم کاش لال میشدم مثل بقیه میگفتم نمی ام کاش میگفتم اره نامزدم نمی زاره
اون روز با حواس پرتی کامل من گذشت و مثل همیشه با امیر برگشتیم خونه
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو