هدایت شده از ریحانه 🌱
https://eitaa.com/reyhane11/12524
لینک پارت اول رمان زبان عشق👆👆
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
https://eitaa.com/reyhane11/1542
لینک پارت کانال عشق بی رنگ👆👆
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
اعضاء جدید خوش آمدید💖
ریحانه 🌱
#پارت93 ❣زبان عشق❣ بالاخره تموم شد بابا داشت با آقاجون حرف میزد از فرصت استفاده کردم رو به امیر گفت
#پارت94
❣زبان عشق❣
از جام بلند شدم نشستم پریسا پشت چشمی نازک کردو گفت
_تو که رفتی همه همدیگرو نگاه کردن اقاجون به عمو گفت اقا رضا خسته نباشی با این دختر ابروی کل خاندان مرادی ها رو برد عمو هم شاکی از جاش بلند شد رو به امیر گفت برا چی بهش نگفته بودی؟ من دخترم رو میشناسم که که صبح دو بار تاکید کردم حتما بهش بگی امیر هم سرشو انداخته بود پایین که یه دفعه خانم جون اب پاکی رو ریخت رو دست همه گفت همتون مقصرید هم شما آقا فتح الله هم خودت رضا ،رو کرد به بابام گفت تو هم مقصری بهترین شب دنیا رو براش خراب کردید هر کی به فکر خودشه هیچ کس به دنیا فکر نکرد دنیا امشب خیلی هم خانوم بود که کلا مراسم رو بهم نزد عمو هم که موافق حرف های خانم جون بود رو به امیر گفت اگه دنیا امشب به من اعتراض کنه فردا صبح جمع میکنم از این خونه میرم براش وکیل می گیرم نمیزارم رنگش رو ببینی امیر شاکی شد اومد حرف بزنه بابام نذاشت عمو هم از خونه رفت بیرون
_بد جنس چرا تا حالا نگفته بودی اینارو
_برای اینکه وقتی رفتیم خونه امیر بهم گفت از حرف های امشب یک کلمه دنیا بفهمه میکشمت منم از ترسم هیچی نگفتم
هر دو ساکت شدیم چند لحظه بعد پریسا گفت
_دنیا تو واقعا امیر رو دوست نداشتی
_داشتم
_پس چرا اونجوری کردی
_دلم شور مدرسه رو میزد می ترسیدم دیگه راهم ندن
_آخه شب خاستگاری هم گفتی امیر رو نمیخوای
_امیر اذیتم کرده بود میخواستم حالش رو بگیرم . پریسا من بابام رو خیلی دوست دارم ولی حس انتقام انقدر توی من فعاله که اگه جاش باشه از بابام هم انتقام میگیرم فقط کافیه از یکی نا امید بشم ببین چی کار میکنم
_وای چه اخلاق بدی داری من همین الان دلم میخواد برم امیر رو بوس کنم باهاش اشتی کنم اون رو نمیده
_اخلاقم بده ولی دست خودم نیست از اینکه جواب میدم خیلی هم خوشحالم ولی این حس انتقام اذیتم میکنه بعدشم کلی عذاب وجدان میگیرم
با صدای تک بوق کوتاه حواسم رفت به گوشیم از رو میز برش داشتم پیامی که از امیر اومده بود رو باز کردم
_شب بخیر عشقم
جوابش رو دادم
_شب تو ام بخیر
لبخند عریضم باعث کنجکاوی پریسا شد پرید گوشی رو از دستم گرفت و پیام رو خوند انقدر این کارش با سرعت بود که توان مخالفت رو ازم گرفت با چشم های گرد و پر از شیطنتش گفت
_از این حرف ها هم بلده
فوری گوشی رو ازش گرفتم
_وای دنیا تو رو خدا بزار بقیه شم بخونم اصلا باورم نمیشه امیر تو خونه به غیر سلام صبح بخیر، پریسا یه لیوان اب بیار یک کلمه دیگه هم حرف نمیزنه
_اصلا کار خوبی نکردی
دلخور گفت
_نمیزاری بخونم
_نخیر اینا مسائل زن و شوهریه نباید به کسی گفت
به حالت قهر رفت رو تخت خوابید و پشتش رو به من کرد
_خوبه خواهر برادر مثل همید رو زمین خوابتون نمیبره
گوشی رو روی میز گذاشتم پایین تخت دراز کشیدم و پتو رو روی سرم کشیدم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
سلام بر همه اعضا محترم کانال❤️
دوستان خوبم بنده وقتی ایتام رو باز میکنم گاها 30 تا 40 پیام از طرف اعضا کانال دارم که اکثریت این عزیزان می پرسن,
چند پارت از رمان مونده؟
میشه پارت بیشتری بزارید؟
شما نویسنده رمان هستید؟
میشه ایدی نویسنده رو بدید؟
و سوالاتی از این دست, بنده دغدغه های شما رو درک میکنم, ولی منم متاهلم, بچه مدرسه ای دارم, خونه زندگی و همسر داریمم هست, فرصت پاسخگویی به این سوالات رو ندارم, از همه شما بزرگواران در خواست میکنم فقط در صورت خرید رمان پی وی تشریف بیارید کانال🌹
ریحانه 🌱
#پارت94 ❣زبان عشق❣ از جام بلند شدم نشستم پریسا پشت چشمی نازک کردو گفت _تو که رفتی همه همدیگرو نگ
#پارت95
❣زبان عشق❣
با صدای پوف پریسا چشمم رو باز کردم
گوشیم رو تو دستش گرفته بود با انگشتش بالا پایین میکرد با یاد اوری خواسته ی دیشبش از جام پریدم و گوشی رو از دستش گرفتم هینی گفت و خودش رو عقب کشید
_چته؟ ترسیدم .
اخم هام رو تو هم کردم
_برا چی خوندی دیشب که گفتم اینا مسائل زن و شوهریه
_برو بابا همش تهدیدت کرده بود از صد تا پیام یه دوستت دارم بود یه شب بخیر عشقم بقیش تهدید بود
سرش رو تکون داد با شکلک گفت
_مسائل زن و شوهری
_اصلا هر چی. پری گفتم نخون. امیر حساسه الان ناراحت میشه بفهمه خوندی
_از کجا میخواد بفهمه؟
_از اونجایی که من همه ی اتفاقات خونه ی شما رو میدونم
_من به خاطر تو میگم
_اونجام به خاطر امیر میگی . وای چه بد بختم من مشکلاتم با مامانت کم بود الان اینم بهش اضافه میشه
صداش رو اروم کرد
_دنیا به خدا نمیگم
دلخور نگاهش کردم
_پری تو رو خدا اگه از دهنت در بره
_خب میگم خودم بی اجازه خوندم
یکم صدام رو بالا بردم
_یعنی میخوای بری بگی؟
_نه ، نمیگم اگه فهمید میگم بی اجازه خوندم
پشتم رو کردم بهش پیام هارو دوباره خوندم حق با پریسا بود همش تهدیدم کرده بود
_دنیا پاشو که یه خبریه
برگشتم سمتش جلوی پنجره ایستاده بود
_چه خبری ؟
_مامانم داره میاد اینجا امیر هم دنبالشه داره یه چی به مامان میگه مامان محلش نمیزاره
حتما جعبه ی عیدی رو پیدا کرده لبخندی به موفقیت نقشم زدم و کنار پریسا ایستادم
_دنیا مگه قرار نبود امیر اقاجونینا رو امروز ببره روستا
_نمیدونم به من چیزی نگفته
روی تخت نشستم پریسا اومد کنارم گفت
_حیف شد یه نقشه کشیده بودم
مشکوک نگاهش کردم
_چه نقشه ایی ؟
_به علی گفتم یکم گل و درختچه بخره، امیر که میره تو باغچتون بکاریم مثل اینکه نرفته
انقدر به کاشتن گل توی باغچه خونمون مشتاق بودم که اتفاقات اطرافم رو به کلی فراموش کردم
_وای پریسا تو چقدر خوبی خدا کنه امیر بره
با باز شدن در اتاق هر دو به در نگاه کردیم امیر اوند تو اتاق و در رو فوری بست از جام بلند شدم
_یه در بزن شاید لباس تنمون نباشه
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
سلام بر همه اعضا محترم کانال❤️
دوستان خوبم بنده وقتی ایتام رو باز میکنم گاها 30 تا 40 پیام از طرف اعضا کانال دارم که اکثریت این عزیزان می پرسن,
چند پارت از رمان مونده؟
میشه پارت بیشتری بزارید؟
شما نویسنده رمان هستید؟
میشه ایدی نویسنده رو بدید؟
و سوالاتی از این دست, بنده دغدغه های شما رو درک میکنم, ولی منم متاهلم, بچه مدرسه ای دارم, خونه زندگی و همسر داریمم هست, فرصت پاسخگویی به این سوالات رو ندارم, از همه شما بزرگواران در خواست میکنم فقط در صورت خرید رمان پی وی تشریف بیارید کانال🌹
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
ریحانه 🌱
#پارت95 ❣زبان عشق❣ با صدای پوف پریسا چشمم رو باز کردم گوشیم رو تو دستش گرفته بود با انگشتش بالا پا
#پارت96
❣زبان عشق❣
دلخور و عصبی نگاهم میکرد روبه پریسا گفت
_تو اینجا چی کار میکنی ؟
پریسا سر جاش ایستاد گفت
_سلام، دیشب از بابا اجازه گرفتم پیش دنیا بمونم
در اتاق رو باز کرد با سر اشاره کرد به بیرون
_برو خونه
_چرا بره داریم با هم حرف میزنیم
_چون من میگم
چپ چپ نگاهم کرد و رو به پریسا ادامه داد
_مگه با تو نیستم
پریسا حسابی هول کرده بود
_چشم میرم فقط مانتو روسریم پشت در آویزونه بپوشم برم
امیر خودش رو از کنار کشید پریسا به کم تر از ثانیه ای از اتاق بیرون رفت
به محض خروج پریسا امیر رو به من گفت
_تو چرا نمی زاری این دو تا خانواده رنگ آرامش ببینن
برای موفق شدن باید کاملا خودم رو بی اطلاع نشون بدم دستم رو روی سینه ام گذاشتم قیافه ی حق به جانب به خودم گرفتم
_من!؟
_عیدیت رو اوردی انداختی تو اشپزخونه رفتی ؟ مامان دید شاکی شد اول اومد سراغ من الانم پیش باباته
_عیدی تو جیب مانتومه
_پس اون چیه خونه ی ماست
_حتما از جیبم افتاده .صبر کن ببینم
بلند شدم و جیب مانتوم رو که دیشب پریسا به آویز پشت در آویزون کرده بود رو نمایشی گشتم برگشتم سمت امیر
_ای وای از جیبم افتاده حتما
از قیافش کاملا معلوم بود که حرفم رو باور نکرده
_اصلا چرا گذاشته بودی تو جیب مانتوت؟
_میخواستم پریسا ازم عکس بگیره
_گرفتی؟
_نه اخه یادم رفته بود گوشیم رو ببرم
چشم هاشو ریز گفت
_ببینم تو مگه دیروز خونه ی ما بودی؟
_اره فکر کنم ساعت ده بود اومدم تا شب هم همونجا بودم
_چرا نیومدی پیش من
_با پریسا کار داشتم
_اونوموقع که من گفتم برید خونه ی آقاجون کمک هم اونجا بودی
_بودم ولی مگه من کلفت خونه ی اونام که برم کمک. هر کی عرضه نداره کار هاشو کنه غلط میکنه مهمونی راه میندازه بگو شما که میخواید برید دیگه این برنامه ها دیگه چیه
_دنیا مودب باش . تو رو خدا مودب باش .الانم بلند شو برو پایین همین دروغ هایی که واسه من سر هم بندی کردی رو بگو بزار مامان آروم بشه
_بهش گفتی چرا عیدیه دنیا رو دیر بردی؟
دیشب قول دادی بگی
_تو میزاری؟ داشتم خودم رو اماده میکردم بگم که صدای داد و بیدادش بلند شد
سرم رو به نشونه ی تاسف تکون دادم
_اصلا بهت نمیومد بچه ننه باشی
_نیستم دنیا.
_برای اینکه بهش اعتراض کنی چرا به زنت احترام نذاشته باید خودتو اماده کنی
_اره
_چرا؟
_چون مادرمه بزرگتره احترامش واجبه باید اماده کنم طوری بگم که دلش نشکنه
_پس چرا اون به راحتی آب خوردن من رو ناراحت میکنه
_هر کی کار خودش رو میکنه وظیفه ی من احترامه
_عه اینجوریه . وظیفه ی من نشوندن ادمایی که قصد نشستن ندارن
_یه بار بهت هشدار دادم با مادر من درست صحبت کن
_اگه نکنم چی می شه اونوقت
پشت دستش رو نشونم داد چشم هاش رو ریز کرد
_یه دونه از اونایی که جلو آزمایشگاه زدم تو صورتت میزنم تو دهنت
انقدر بهم برخورد که با صدای بلند جیغ زدم
تلاش امیر هم برای ساکت کردنم بی فایده بود که با باز شدن در اتاق و ورود ناگهانی بابا و بعد هم مامان که کاملا منتظرشون بودم. امیر دستهام رو که برای اروم کردنم گرفته بود رها کرد و ایستاد
_اینجا چه خبره ؟
_عمو به خدا کاریش نداشتم بیخودی یهو شروع کرد به جیع زدن
_بیخودی امیر خان
رو به بابا ادامه دادم
_به من میگه میزنم تو دهنت
نگاه بابا تیز برگشت سمت امیر .امیر دست و پاش رو گم کرد گفت
_عمو میگم چرا عیدی رو پس فرستادی میگه مامانت رو میشونم سر جاش میگم درست صحبت کن گفت اگه درست حرف نزنم چی میشه
سرش رو انداخت پایین
_منم عصبی شدم اونجوری گفتم ببخشید
نگاه بابا طلبکارانه روی امیر مونده بود
مامان اروم بابا رو کنار زد وارد شد رو به من گفت
_قرار نیست هر چی دلت میخواد بگی بقیه هم نگات کنن
_هانیه خانم
_یه لحظه اجازه بده اقا رضا. برا چی عیدیت رو پس فرستادی
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت96 ❣زبان عشق❣ دلخور و عصبی نگاهم میکرد روبه پریسا گفت _تو اینجا چی کار میکنی ؟ پریسا سر جا
#پارت97
خودم رو مظلوم کردم
_من پس نفرستادم از جیبم افتاده، برده بودم بندازم گردنم پریسا ازم عکس بنداره الان به امیر هم گفتم
_از همینجا چرا ننداختی گردنت چرا جعبه رو گذاشتی تو مشما
_ترسیدم بیفته گم شه
_اونجوری هم ...
_بسه هانیه خانم
مامان برگشت سمت بابا
دروغم انقدر تابلو بود که هیچ کس باورش نکرد ولی برای خودم رضایت بخش بود چون به هدفم رسیدم
بابا سرشو تکون داد و از اتاق بیرون رفت مامان رو به من گفت
_من و تو با هم کار داریم
اینو گفت و در اتاق رو بست
_خیلی نامردی همش ابروی من رو جلوی عمو میبری
_دست هرزت رو کنترل کن که ابروت نره من پریسا نیستم کتک بخورم از ترس بهت احترام بزارم برای اینکه احترام من رو داشته باشی باید بهم احترام بزاری
دستش رو به صورتش کشید اروم گفت
_درستت میکنم صبر کن بلایی سرت میارم بدون اجازه ی من حرف نزنی چه برسه به حاضر جوابی
_من هم قبلا گفتم تو برو زم...
یه جوری نگاه تیزش رو بهم داد که جرات ادامه ی حرفم رو پیدا نکردم
نگاهم رو ازش گرفتم چند دقیقه بینمون هیچ حرفی رد و بدل نشد که سکوتمون با صدای زنگ موبایلش شکست گوشی رو جواب داد
_جانم آقاجون
_بله چشم الان میام خداحافظ
قطع کرد با صدایی که بیچارگی ازش میبارید لب زد
_چرا پس آوردی جنگ اعصاب درست کردی برا من تو اون خونه
با حرص از جام بلند شدم جعبه ی جواهرات صورتیم رو از کشوی کمد دراوردم درش رو باز کردم و ریختم رو تخت
_به اینا نگاه کن امیر . من یکی یه دونه ی بابام بودم هیچی از طلا کم ندارم از هر چیزی که یه دختر لازم داره سه تا سه تا دارم
به ساک هدیه های سر عقد اشاره کردم
_انقدر طلا برام بی ارزشه که هنوز اونا رو نگاه هم نکردم اینو گفتم که بدونی چی برام مهمه
_چی؟
_احترام امیر، احترام. احترامی که مامانت برای زهرا و خانوادش قائله ولی برای من و خانوادم نه
من اون گردنبند رو نمیخوام صد بارم بیارینش بازم پس میفرستم از هر روشی استفاده میکنم تا اون بی احترامی رو به مامانت بر گردونم
دستش رو روی قلبش گذاشت نفس عمیقی کشید
_من از تو معذرت میخوام بابت کار مامانم تو رو خدا تمومش کن الان دارم میرم روستا فردادغروب بر میگردم با هم میریم هر چی دوست داری بخر فقط تمومش کن دنیا خواهش میکنم
دلم برای التماس چشم هاش سوخت سرم رو پایین انداختم
_بگو باشه بزار با خیال راحت برم
امیر مثل بابا نیست که بهش قول بدم بزنم زیرش پس نمیتونستم الکی قول بدم
دستم رو گرفت
_نگاه کن من رو
تو چشم هاش خیره شدم
_من و دوست داری
لبخندی زدم با سر تایید کردم
_به خاطر من
_تو به خاطر من چی کار کردی؟
_میرم به مامان اعتراض میکنم میگم چرا دیر بردی . خوبه؟
_من سه روز بهت وقت میدم بگی اگه نگی دوباره کار خودم رو میکنم
_خیلی ملاحظت رو میکنم دنیا
_ملاحظه من یا بابام. بابام نبود الان مثل پریسا باهام رفتار میکردی
چشم هاش رو بست و چند تا نفس عمیق کشید داشت خودش رو کنترل میکرد هر وقت اینکارو میکرد دیگه لال میشدم چون بعدش غیر قابل کنترل میشد بلند شد سمت در رفت
_تا فردا غروب نیستم زنگ زدم جواب میدی
در رو باز کرد و رفت
نفس راحتی کشیدم خوشحال بودم از اینکه قراره بره من و پریسا خیلی راحت میتونیم تو باغچه گل کاری کنیم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت97 خودم رو مظلوم کردم _من پس نفرستادم از جیبم افتاده، برده بودم بندازم گردنم پریسا ازم عکس ب
#پارت98_99
❣زبان عشق❣
نیم ساعت از رفتن امیر میدگذشت. من جرات پایین رفتن رو نداشتم حسابی گرسنم بود و ضعف داشتم
لای در رو باز کردم و اروم و بی صدا از بالای نرده پایین رو نگاه کردم مامان و بابا روی مبل نشسته بودن به جعبه ی عیدی من که روی میز بود نگاه می کردن. کاش تلفن بالا بود می تونستم به پریسا زنگ بزنم برگشتم به اتاقم نگاهم به موبایلم افتاد فکر اینکه با گوشی خودم زنگ بزنم به سرم افتاد ولی بعدش سین جین های امیر رو نمی تونم تحمل کنم
حوصله ام سر رفته بود صدای مهمون هایی که برامون اومده بود از پایین می اومد مامان هر وقت مهمون می اومد صدام می کرد پایین برم الان صدام نکرده و این نشونه ی عصبانیت زیادشون به خاطر کارم هست گوشی رو برداشتم و شماره ی امیر رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق جواب داد
_بله
_سلام
_پشت فرمونم زود بگو
جواب سلامم رو نداد یکم بهم برخورد
_می شه یه زنگ بزنی به خونتون به پریسا بگی بیاد پیش من
_نه
_عه امیر زنگ بزن دیگه
_چرا خودت زنگ نمیزنی
صدای تحکمی اقاجون از پشت گوشی اومد
_بزن کنار هر چقدر دلت میخواد حرف بزن ما رو به کشتن نده
_چشم آقاجون ببخشید . یه لحظه گوشی
کمی سکوت و بعد هم صدای بسته شدن در ماشین پیاده شده بود تا راحت تر حرف بزنه
_خب. چرا خودت زنگ نمیزنی؟
_تو گفتی با گوشیم به غیر خودت به کسی زنگ نزنم بابا و مامانم ام به لطف مادر گرامیتون از دستم عصبانین جرات ندارم برم پایین
_از دست کار هات عصبانی هستن به کس دیگه ای ربط نداره
_نمیخوام باهات بحث کنم زنگ میزنی یا نه
_باشه زنگ میزنم
_مرسی کاری نداری
_تا میام شر درست نکن باشه
حرصم در اومد ولی خودم رو کنترل کردم
_به یه شرط
پوفی کشید و گفت
_چه شرطی؟
_شارژم تموم شده شارژم کن
صداش جدی شد
_تو شش روز نیست بابات شارژت کرده برا چی شارژت تموم شده
_تموم نشده میترسم تموم شه گفتم شارژ کنی به خدا فقط به تو زنگ می زنم
_شارژت تا یه ماه نباید تموم شه صدای آقاجون در اومد من میرم
_پریسا یادت نره
_باشه خداحافظ
_حذافظ
قطع کردم کنار پنجره ایستادم تا از اومدن پریسا زودتر با خبر بشم انتظارم برای اومدنش طولانی شد روی تخت دارز کشیدم و به ساعت نگاه کردم از گرسنگی دل ضعفه داشتم تو خودم جمع شده بودم که در اتاقم باز شد
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت98_99 ❣زبان عشق❣ نیم ساعت از رفتن امیر میدگذشت. من جرات پایین رفتن رو نداشتم حسابی گرسنم بود
#پارت100
❣زبان عشق❣
مامان اومد داخل بلند شدم نشستم
_سلام
دلخور بود
_چرا نمیای صبحانه بخوری
_بیام؟
_یعنی چی بیام؟ بلند شو ببینم دختر
_آخه میترسم
_مگه نمیگی از جیبت افتاده
_شما که باور نکردین؟
سرشو به حالت تاسف تکون داد
_بلند شو بیا پایین
در بست و رفت
با دلهره و اضطراب دنبالش رفتم وارد اشپزخونه شدم صبحانه ی مختصری خوردم که صدای پریسا اومد
_زن عمو اجازه هست
_بیا تو دخترم
با دیدنش یاد باغچه و گل کاری افتادم کلی ذوق کردم بعد از سلام کردن به مامان و بابا متوجه حضورم تو اشپزخونه شد اومد کنارم
_دنیا پاشو الان علی میاد
_چقدر دیر کردی
_مامان گیر داده بود خونه رو جارو کنم ظرف ها رم بشورم بعد بیام
ته مونده چاییم رو خوردم روسری مامان که رو صندلی اشپزخونه بود پوشیدم دست پریسا رو گرفتم و سمت در رفتیم
_کجا ان شاالله
صدای بابا بود زیر لب به پریسا گفتم
_خدا کنه نگه نه
برگشتم سمتش
_علی گل برامون خریده بکاریم باغچه ی خونمون
هیچی نگفت و نگاهش رو ازم گرفت
_برم بابایی؟
_مگه دیروز امیر سر همین لباس باهات ناراحتی نکرد
_اخه میخوام برم تو خاک اونجوری مانتو...
حرفم رو قطع کرد
_برو بالا لباست رو عوض کن برو
سرش رو بالا آورد
_انقدر من رو شرمنده نکن حاضر جوابیت رو شاید بتونم تحمل کنم ولی با گوش نکردن حرف شوهرت کنار نمیام
جلوی پریسا با هام جدی حرف زد این برای اولین بار بود بغض کردم چشمی زیر لب گفتم
رفتم بالا فوری برگشتم پریسا کنار باغچه نشسته بود و با یه بیل کوچیک خاکش رو زیر رو میکرد
علی هم گل ها رو کنار باعچه گذاشته بود اما خودش نبود پریسا نگاهم کرد متوجه ناراحتیم شد بلند شد
_ناراحت نباش عیب نداره انقدر لوست کردن سر یه تذکر الکی اینجوری بغض میکنی
_همش تقصیر امیره
_تقصیر خودت هم هست حرف گوش نمیدی یه بار دیگه امیر اون شکلی تو حیاط ببینت حسابت با کرام الکاتبینه
نشست جلو باغچه ادامه داد
_زود باش بیا الان مثل جن سرو کلش پیدا میشه
صداش رو کلفت کرد گفت
_برای چی اومدید تو حیاط مگه نگفتم فقط حق دارید رو تاب جلود خونه ی خودمون بشینید اگه الان مهدی بیاد بخورتون من چی کار کنم
از مسخره بازیش خندم گرفت و رفتم جلو بعد از زیر رو کردن خاک باغچه گل ها رو یکی یکی دورش کاشتیم و درختچه هارو هم وسط. رو به پریسا گفتم
_میای بریم پارک؟
_چشم امیر رو دور دیدی
_به اون چه اخه از بابام اجازه می گیرم
_من از کی اجازه بگیرم
_خودم به عمو میگم
_نمیزاره
_من راضیش میکنم تو برو خونتون من الان میام اگه نزاشتن هم حداقل شانسمون رو امتحان میکنیم
باشه ای گفت و رفت وارد خونه شدم و بعد از کلی چاپلوسی و دست گذاشتن رو نقطه ضعف بابا کلی التماس که مامان نفهمه اجازم رو از بابا گرفتم لباسم رو عوض کردم و رفتم دنبال پریسا در زدم وارد شدم بلند سلام کردم عمو تو حال نشسته بود و روزنامه میخوند ژن عمو هم تو اشپزخونه بود با دیدن من اخم کرد
مستقیم رفتم کنار عمو گونش رو بوسیدم کنار گوشش گفتم
_عمو یه چی بگم قول میدی نه نیاری
_باز چی شده شیطونک
_میخوایم با پریسا بریم پارک میشه اجازه بدید
_تنهایی؟
_نه دیگه دو تایی
_الان داری اجازه میگیری ؟
_عمو توروخدا حوصله ام سر رفته
_اول برو از دل زن عمون در بیار بعد برید
لبهام رو جلو دادم و خودم رو لوس کردم
_اون که از دلش در نمیاد
انگشتش رو اروم روی بینیم زد
_اون نه زن عمو اصلا باید بهش بگی مامان جون
قیافم رو مشمعز کردم
_چی؟
_همین که گفتم وگرنه بی خیال رفتن بشید
هیچ راه دیگه ای نداشتم
رفتم تو اشپزخونه
_زن عمو کمک نمیخوای
از بالای چشم نگاهم کرد جوابم رو نداد
عمو اومد جلو
_فریبا جان دنیا فهمیده اشتباه کرده اومده عذر خواهی
چشم هام گرد شد عمو قصد اشتی دادن من با زن عمو رو داشت به قیمت له کردن من
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت100 ❣زبان عشق❣ مامان اومد داخل بلند شدم نشستم _سلام دلخور بود _چرا نمیای صبحانه بخوری
#پارت101
❣زبان عشق❣
اومدم حرف بزنم که عمو گفت
_بخشش از بزرگان فریبای من ،به خاطر امیر . الان که دنیا فهمیده اشتباه کرده بیا تمومش کنیم دیشب امیر می گفت بابا قلبم میسوزه
نگرانی تو چشم های زن عمو اومد
_چرا به من چیزی نگفت
_دوست نداره ناراحتت کنه دنیا هم فهمیده به خاطر قلب امیر اومده جلو
زن عمو رفت سمت تلفن که عمو دستش رو گرفت
_دنیا رو ببخشی امیر حالش خوب میشه
از نقشه ی عمو دهنم باز مونده بود زن عمو گفت
_ من که کاری ندارم فقط میگم دنیا مودب باشه
_من مودب هس...
عمو با دستش جلوی دهنم رو گرفت
_تو الان باید بگی چشم زن عمو. خب. دستم رو که برداشتم فقط میگی چشم زن عمو
دستش رو اروم برداشت با لبخند گفت
_خب چی باید بگی
اب دهنم رو قورت دادم بهتر بود کوتاه بیام شده نمایشی هم بابا ناراحت بود هم امیر سرم رو پایین انداختم
_سعی میکنم
_افرین دختر خوب
دستش رو پشت کمر گذاشت
_ما هم از تو معذرت میخوایم اگه ناراحتت کردیم الانم با پریسا هر جا دوست دارید برید
به زن عمو نگاه کردم خیره نگاهم میکرد معلوم بود که قصد کوتاه اومدن نداره
عمو که این خیره شدن رو خطرناک دید پریسا رو با صدای بلند صدا کرد پریسا هم حاضر و اماده اومد بیرون از اون خونه که احساس خفگی توش داشتم بیرون رفتیم
بعد از دوسال این اولین بار بود که دوتایی بیرون می رفتیم سعی کردم اتفاقات خونه ی عمو رو فراموش کنم تا بهمون خوش بگذره
پریسا گفت
_دنیا استرس دارم
استرس چی
یادت نیست اخرین باری که با هم رفتیم بیرون چی شد
_قرار نیست بفهمه پری پس بزار خوش بگذره
_اون دفعه هم قرار نبود
_اون دفعه بی اجازه رفته بودیم الان اجازه گرفتیم
_امیر که اجازه حالیش نیست
ایستادن و بهش نگاه کردم
_میزاری خوش بگدره یا نه
ساکت شد و رفتیم دو ساعت تو پارک بودیم کلی دوئیدیم و بازی کردیم سوار تاب شدیم هیج جوره پیاده نمیشدیم به صفی که برای استفاده از تاب هم پشت سرمون تشکیل شده بود اهمیت نمی دادیم بالاخره مادر یکی از بچه ها که بچش به گریه افتاده بود موفق شد پیادمون کنه بعد از خوردن یه ساندویج گوشه پارک برگشتیم خونه تو راه برگشت انقدر پریسا ناله کرد که اگه امیر اومده باشه که استرس رو به من هم داد. رسیدیم خونه با احتیاط وارد حیاط شدیم ماشین امیر نبود این یعنی هنوز نیومده بود خداحافظی کردیم و هر کی رفت خونه خودش
وارد اتاقم شدم لباس هم رو دراوردم و رفتم حموم. نمازم رو خوندم که چشمم به گوشی روی میز افتاد سرم یخ کرد گوشی رو برداشتم و با احتیاط صفحش رو روشن کردم دو تماس بی پاسخ لبم زو به دندون گرفتم وای جواب اینو چه جوری بدم
انگشتم رو روی اسمش گذاشتم تا تماس بگیرم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت101 ❣زبان عشق❣ اومدم حرف بزنم که عمو گفت _بخشش از بزرگان فریبای من ،به خاطر امیر . الان که
#پارت102
❣زبان عشق❣
پشیمون شدم اول باید بهش پیام بدم وگرنه پرده ی گوشم پاره میشه
انگشتم رو روی ایکون پیام گداشتم و انتخابش کردم
_حموم بودم ببخشید
چند لحظه بعد تایید ارسالش اومد به صفحه ی گوشی خیره شدم و منتظر تماسش شدم انتظارم طولانی نشد و اسمش رو ی صفحه ی گوشی ظاهرش
جواب دادم چشم راستم رو به هم فشار دادم با احتیاط گوشی رو کنار گوشم گذاشتم
_سلام
_از کی حمومی تو
_نمیدونم کار نداشتم نشسته بودم زیر دوش
_دارم بر میگردم
_باشه بیا
_شب میای خونه ی ما
_نه خستم
_باشه خدافظ
قطع کرد نفس عمیقی کشیدم سراع کیف مدرسه م رفتم و فردای سیزده بدر شیمی داشتیم و معلمش هیجوره کوتا نمیاد باید آماده باشم شروع به خوندن کردم انقدر خوندم که صدای اذان گوشیم در اومد از جام بلند شدم کش و قوسی به برنم دادم و کنار پنجره ایستادم ماشین امیر تو حیاط پارک بود وضو گرفتم نمازم رو خوندم و رفتم پایین بابا سر سجاده بود و مامان در حالی که مسح پاش رو میکشید از دستشویی بیرون می اومد چشمم به جعبه ی عیدیم افتاد که هنوز روی میز بود بوی قیمه بادمجون مامان خونه رو برداشته بود مامان با دیدن من گفت
_دنیا سالاد درست کن زنگ بزن امیر بیاد اینجا شام بخوریم
_اون خستس نمیاد
_تو بگو شاید بیاد
شمارش رو با گوشی مامان گرفتم وقتی بهش گفتم انگار پشت در بود انقدر که سریع اومد
شام رو خوردیم دست دست کردنش برای موندن رو فهمیدم اما از اونجایی که کارهاش رو موقع تنهایی دوست نداشتم خودم رو به اون راه زدم تا بره
بعد از شستن ظرف ها که مامان چند شبی مجبورم میکنه تا اینکار رو بکنم جعبه ی عیدیم رو طوری که مامان و بابا متوجه نشن برداشتم به اتاقم برگشتم
جعبه رو توی کشوی میزم پنهان کردم خسته روی تختم دراز کشیدم انقدر که خسته بودم فوری خوابیدم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت102 ❣زبان عشق❣ پشیمون شدم اول باید بهش پیام بدم وگرنه پرده ی گوشم پاره میشه انگشتم رو روی ا
#پارت103
❣زبان عشق❣
با حس زبری روی گونم بیدار شدم چشمم رو باز کردم امیر رو بالای سرم دیدم دوباره من رو بوسیده بود کاش می تونستم بهش بگم که چقدر از این کارش متنفرم
_سلام
_سلام به روی ماهت
_کی اومدی
_نیم ساعتی میشه هر چی صدات کردم بیدار نشدی گفتم بوست کنم شاید از خجالت چشمت رو باز کنی
نشستم سر جام
_خجالت چی
مرموز خندید
_نمیدونم هر وقت بهت نزدیک میشم صورتت سرخ میشه
سرم رو پایین انداختم تا چشم هاش رو نبینم
_ من عاشق اون شرم نگاهتم که به ندرت میتونم ببینمش
چشمم به دستش افتاد که زنجیر و پلاک عیدیم توش بود
اخم هام رو تو هم کردم
_تو کشوی من رو گشتی؟
خیلی خونسر گفت
_من هر جای اتاقت رو که دوست داشته باشم میگردم
_تو خیلی بی خود میکنی شاید من یه چی تو اتاقم باشه نخوام تو بفهمی
چشم هاش رو ریز کرد
_مثلا چی؟
زنجیر رو به سرعت از دستش گرفتم
_جعبه اش کجاست
_انداختم دور
_یعنی چی امیر من اون رو لازم داشتم
_برای چزوندن مامان من لازمش داشتی
_اصلا هر چی به تو چه ربطی داره
_تو دیگه این زنجیرو بر نمی گردونی
_گفتم بهت شرطم چیه برای بی خیال شدن
_نمیتونم برم بگم میفهمی دنیا
_من باید علت بی احترامی مامانت رو بدونم باید بگه که اشتباه کرده
_اون نمیگه
_من یه کاری میکنم بگه
_بسه دنیا تو قول دادی
_توام قول دادی، قول دادی بری بهش بگی چرا به زنم بی احترامی کردی
دستش رو روس سرش گذاشت
_کاش بیدارت نکرده بودم نمیشه دو کلام باهات حرف بزنم
_حرف رو میتونی بزنی ولی نمیتونی از زیر این کار در بری
بلند شد ایستاد بازوم رو گرفت و مجبورم کرد بایستم
با چشم های خون گرفته نگاهم کرد
_تمومش میکنی یا نه
_نه
_دنیا داری اون روس سگ من رو بالا میاری
_اون روی سگت رو هم دیدم هیچ غلطی نمیتونی بکنی
دستش رو بالا برد برای دفاع دستهام رو جلوی صورتم سپر کردم
_چه خبرتونه شما دو تا
با شنیدن صدای بابا دستش رو که برای کتک زدن من بالا برده بود رو پایین آورد دستم رو روی بازوش گذاشتم هولش دادم عقب خیلی ترسیده بودم و این باعث گریم شده بود
_بابا دیدی بازم میخواست من رو بزنه
بابا یه قدم جلو اومد
_تو به چه اجازه ای دست رو دنیا بلند میکنی؟
مامان فوری بین امیر رو بابا ایستاد
_آقا رضا اروم باش ببینیم چی شده
بابا صداش رو بالا برد
_هر چی این اجازه رو نداره
_عمو عصبی نشید دنیا سر عیدی کوتاه نمیاد به خدا میترسم یه شر بزرگ درست کنه
بابا نگاه غضبناکش رو روی من اورد
_چرا ول نمی کنی
_من که کاری نداشتم خودش یهو حرفش رو پیش کشید
بابا دستش رو لای موهاش برد نفس عمیقی کشید
_ای خدا
صداش رو بالاتر برد
_ای خدا
ترسیدم بلایی سرش بیاد
_ببخشید بابایی دیگه نمیگم
_این اخلاق بد پیلگیت به کی رفته
تو دلم گفتم آقاجون ولی به زبون جرات نکردم بگم امیر اومد سمت بابا
_عمو به قرآن میترسم یکی این وسط سکته کنه هر چی بهش میگم تمومش کن میگه مامانت باید بگه اشتباه کردم نمیخواستم بزنمش فقط خواستم بترسونمش
_من از تو نمیترسم تو اصلا کی هستی که من ازت بترسم تو که سهله من از اون آقاجون نفرت انگیز هم نمی ترسم
با سیلی که به صورتم خورد نا باورانه به بابا نگاه کردم دستم رو روی صورتم گذاشتم و اشکم روی گونم ریخت
_تمومش میکنی یا نه
یه قدم اومد سمتم که امیر بازوش رو گرفت
_عمو بسه
_با توام دنیا تمومش میکنی یا نه
یه قدم عقب رفتم با سر تایید کردم
دست امیر رو از بازوش رها کرد فریاد زد
حرف بزن
_با... باشه...چ...چ...شم
دنیا اگه یک بار دیگه فقط یک بار به گوشم برسه به کسی بی احترامی کردی من میدونم با تو فهمیدی
_ب..بله
زنجیر رو از دستم گرفت داد به امیر
_بنداز گردنش امیر چشمی گفت و زنجیر رو دور گردنم بست
بابا چشم غره ای بهم رفت و از اتاق بیرون رفت
مامان که دستش رو جلوی دهنش گرفته بود یه کم به من نگاه کرد گفت
_دختر گلم چقدر گفتم ول کن همین رو میخواستی
به سختی از بین هق هق گریم لب زدم
_من ... من رو ...زد
_تقصیر خودت بود
نگاه نفرت انگیزم رو به امیر دادم
_نخیر تقصیر اینه. اومدی اینجا منو کتک انداختی دیگه برو برا مامانت تعریف کن
بخندید، گم شو از اتاقم بیرون
اومد جلو حرف بزنه که مامان دستش رو گرفت
_الان نه امیر جان بزار یه فرصت دیگه
_فرصت دیگه ای وجود نداره از الان تا اخر عمرت از زندگی من گم میشی میری بیرون
اومد سمتم که تو خودم پناه بردم و رفتم عقب
نفس های تند و سنگین کشید لا اله الا الهی گفت و از اتاق بیرون رفت
مامان گفت
_ دست و صورتت رو بشوز بیا پایین صبحانه بخور
_ول کن مامان فقط برو بیرون خواهش میکنم برو بیرون
دلم برای مامان میسوخت ولی انقدر بهم برخورده بود که دوست نداشتم هیچ کس رو ببینم
بعد از اینکه مامان بیرون رفت در اتاق رو قفل کردم رفتم روی تخت صورتم رو روی بالشت گذاشتم با تمام صدام جیغ زدم انقدر جیغ زدم که دیگه صدام در نمیومد
❣❣❣❣❣❣❣❣❣
ریحانه 🌱
#پارت103 ❣زبان عشق❣ با حس زبری روی گونم بیدار شدم چشمم رو باز کردم امیر رو بالای سرم دیدم دوباره
#پارت104
❣زبان عشق❣
سرم رو از رو بالشت برداشتم الان میره برای مامانش تعریف میکنه اونم کیف میکنه جلوی اینه ایستادم هیچ اثری از سیلی بابا تو صورتم نمونده بود نگاهم به زنجیر توی گردنم افتادبا نفرت نگاهش کردم دست بردم سمتش خواستم پارش کنم که با فکری که به سرم اومد اینکار رو نکردم اگه کل این خانواده من رو بزنن من بیخیال این بی احترامی نمی شم همش زهرا رو تو سر من میزنن میگن ازش یاد بگیر. کاری میکنم گریت در بیاد فریبا خانوم حالا بشین ببین دوباره به زنجیر نگاه کردم پریسا می گفت عیدی برای زهرا یه النگو پهن بردن برای من هم دیر آورده هم کم
سمت حموم رفتم ابی به صورتم زدم گوشیم رو برداشتم اصلا به هر کی دلم بخواد زنگ میزنم به اونم هیچ ربطی نداره
شماره ی خونه ی عمه رو گرفتم چند تا بوق خورد و صدای علی تو گوشی پیچید
_بله
با صدای گرفته
_سلام عمه هست
_ببخشید شما؟
_لوس نکن خودت رو علی گوشی رو بده عمه
_دنیا تویی ؟ صدات چرا اینجوری شده
گریم گرفت
_به برکت حضور برادرت تو زندگیم از اول عید تا حالا هر روز گریه کردم. گوشی رو بده عمه کارش دارم
_باشه چند لحظه صبر کن
با صدای بلند عمه رو صدا کرد
_عمه تلفن کارت داره
صدای زهرا می اومد
_کیه
_دنیا ست
_چی شده
_بیچاره انقدر گریه کرده صداش در نمیاد با عمه کار داره
_چرا گریه
_نمیدونم میگه از دست امیر
_جانم عمه جان
بغصم ترکید
_عمه
_چی شده عزیزم چرا گریه میکنی
_امیر اومداینجا انقدر از من بد گویی کرد تا بابا من رو زد
_چی ؟
_همش تقصیر امیره عمه تو رو خدا یه کاری کن من اصلا دیگه این رو نمی خوام برو بهش بگو باید طلاق دنیا رو بدی
_خیلی خب باشه گریه نکن الان میام اونجا
_اول برو سراغ اون بیشعور. عمه توروخدا بزن توگوشش بگو مگه مرض داری. بابام تا حالا من رو نزده بود انقدر این امیر نحسه با اون مامان نحس تر از خودش زندگیم رو خراب کردن یا خودش من رو میزنه یا میاد اینجا من رو کتک می ندازه می ره
_من که چند روز پیش می خواستم حساب اینو برارم کف دستش تو نزاشتی الانم میشونمش سر جاش صبر کن الان میام
_باشه فقط زود بیا عمه
گوشی رو قطع کرد
جلوی اینه ایستادم کاش به ذره جای سیلی بابا میموند. عیب نداره الان درستش میکنم فوری رفتم سراغ کمدم از تو وسایل هایی که برای خرید عقدم خریده بودن یه رژ قرمز برداشتم انگشتم رو به سرش کشیدم چند بار روی گونم کشیدم یه کم زیادی پرنگ شده با دستمال روش کشیدم تا کم رنگ بشه این کار رو انقدر محکم کردم که گونم متورم شد یه نگاه به صورتم کردم عالی شده بود
رفتم جلو پنجره عمه جلوی در خونه ی عمو اینا وایستاده بود امیر داشت حرف میزد دستش رو بالا پایین میکرد یه نگاه به قد امیر و عمه انداختم عمه اگه میخواست به امیر سیلی بزنه باید یه چهار پایه ی بزرگ بزاره زیر پاش انقدر که این امیر گندس
عمه وسط حرف امیر برگشت سمت خونه ی ما تند و سریع راه میرفت و امیر هم دنبالش سمت در رفتم قفل در رو اروم باز کردم و گوشه ای ترین جای نرده ها که از پایین دید نداشت ایستادم
چند لحظه بعد در زن و امدن داخل
باباسلام کرد
_دستت درد نکنه اقا رضا خسته نباشی برا چی دنیا رو زدی
_خواهر من کلافه ام کرده من که الهی دهنم رو گل میگرفتن به زن داداش گفتم چرا برا زهرا عیدی بردی برا دنیا نیاوردی
اون بیچارم شب بلند شد اومد اینجا معذرت خواهی کرد عیدی رو داد رفت
این یه الف بچه سه روزه این دو خانواده رو انداخته به جون هم که چرا به من بی احترامی کردن
_خب راست میگه برای چی دیر آوردن مگه میشه یه بوم و دو هوا
_حالا اشتباه کرده وقتی خریده اورده باید تمومش کنیم یا باید یکی این وسط سکته کنه خیالمون راحت بشه
_فریبا از کی عذر خواهی کرد ازتو؟ باید از دنیا معذرت خواهی میکرد ،کرد؟
_عمه یه چی میگی مامان من با پنجاه سال سن بیاد به یه دختر هفده ساله بگه ببخشید
_تو ساکت باش که جایگاه زنت رو تو زندگیت نمیدونی . دنیا یه دختر هفده ساله نیست عروسشه، زن پسرشه، قراره مادر نوه هاش باشه اگه تو براش مهمی، زندگی پسرش براش مهمه؟ آرامش پسرش براش مهمه، باید بیاد از دل دنیا در بیاره اومدی اینجا رضا رو تحریک کردی زنت رو بزنه افرین به غیرتت.
_عه من تحریک نکردم
_دنیا بی ادبی کرد مریم
_دنیا زبونش همینطوره چرا تا حالا اینکار رو نکردی
چند لحظه همه ساکت شدن که مامان سکوت رو شکست
_کی به شما زنگ زد
_خودش انقدر بدجور گریه میکردکه دلم ریش شد الان کجاست
_تو اتاقش امیر جان برو صداش کن بیاد
اه ادم قحطیه اون بیاد دنبال من اگه نقشه نداشتم که حالا حالاها باهاش اشتی نمیکردم
_لازم نکرده امیر بره خودم میرم
عمه داشت میوند بالا فوری رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚
ریحانه 🌱
#پارت104 ❣زبان عشق❣ سرم رو از رو بالشت برداشتم الان میره برای مامانش تعریف میکنه اونم کیف میکنه جل
#پارت105
❣زبان عشق❣
چند ضربه به در زد و دستگیره رو پایین داد
_دنیا جان عمه در رو باز کن
_کی پیشته عمه
_تنهام باز کن
کلید رو چرخوندم و دستگیره پایبن دادم عمه اومد داخل
فوری به صورتم نگاه کرد
استرس اینکه بفهمه صورتم رو خودم قرمز کردم باعث شد تا فوری به اغوشش پناه ببرم و گریه کنم
از گریه ی من عمه هم گریش گرفت
_اروم باش عزیزم خودم با فریبا حرف میزنم خوبه ؟
_به امیر بگو گمشه بره
_امیر هم بین تو و مامانش گیر کرده دنیا امیر برای به دست اوردن تو خیلی حرف کشیده از فریبا یکم درکش کن
_اصلا من درک ندارم عمه بگو بره ،دیگه دوسش ندارم عمه به بابا بگو طلاقم رو بگیره
من رو از بغلش رها کرد اخم هاش تو هم رفت
_طلاق یعنی چی ؟ امیر گفت راه و بی راه میگی من باور نکردم ،اصلا دوست ندارم از این زن های ضعیف باشی که با یه سیلی میگن طلاق
اخم هاش رو باز کردم و دست هام رو گرفت هدایتم کرد به سمت تخت و نشستیم
_تو باید زندگیت رو بسازی برای زندگی خوب باید جنگید نباید عقب نشینی کرد طلاق یعنی عقب نشینی
_مگه زهرا می جنگه، عمه انقدر علی باهاش مهربونه من همش بهشون حسودی میکنم
_تو از کجا میدونی اونا دعوا نمیکنن .
متعجب نگاهش کردم
_چون همیشه کنار هم میشینن همیشه میخندن اصلا دعوا نمیکنن
_امکان نداره زن و شوهر بحث شون نشه اونا هم مثل همه، نباید بهت بگم ولی میگم که بدونی مشکل تو تنها نیست
همین چند شب پیش دعوای زهرا و علی انقدر شدت گرفت که اومدن پیش ما برای حلش کمکشون کنیم امیر این اخلاق نداره تو یه کاری میکنی همه سر از کارتون در بیارن حالا مثلا امیر یه سیلی به تو زد تو نباید بزاری کسی بفهمه خودت با سیاست زنونت باید کاری کنی که امیر بیاد ازت معذرت خواهی کنه
سرم رو پایین انداختم عمه دستش رو روی صورتم کشید
_بمیرم برات خیلی محکم زده ولی تقصیر خودته .الان امیر رو صدا میکنم تمومش کنید باشه
_نه عمه الان حالم ازش بهم میخوره
_من یه ساعت دارم چی میگم به تو
_اخه عمه اومده من رو از خواب بیدار کرده انقدر داد و بیداد کرد که بابا اومد بالا
_تنهایی وایستاد وسط اتاق داد زد؟ خب حتما حرفش رو گوش نکردی که صداش رو بالا برده. دختر خوبی باش الان صداش میکنم با هم اشتی کنید
منتظر جوابم نشد رفت سمت در نگاه سرزنش واری به بیرون در انداخت
_مثل اینکه فال گوش ایستادن تو این خونه مسری شده . بیا تو
خودش رو کنار کشید امیر اومد داخل عمه در رو بست اومد کنار من امیر دستهاش رو پشتش برد به دیوار تکیه داد پای چپش رو هم به دیوار تکیه داد به من نگاه کرد صورتم رو کامل به طرف مخالفش بردم و اخم هام رو هم تو هم کردم
عمه رو به امیر گفت
_همه چی رو شنیدی دیگه به سلامتی
از تو اینه ی بالای میزم نگاهش کردم شرمنده با سر تایید کرد
_رو که نیست سنگ پا...
_کوتاه بیا دیگه
_همش من کوتاه بیام عمه
_امیر هم کوتاه اومده
_کی ؟
_کوتاه اومده که دیروز با پریسا پارک بودین
چشم هام گرد شد عمه از کجا فهمیده
_دیروز که تو پارک دیدم با پریسا سوار تاپ شده بودید خیلی خوشحال شدم گفتم بالاخره امیر هم کوتاه اومد
اب دهتم رو قورت دادم از تو آینه به امیر نگاه کردم تکیه اش رو دیوار برداشته بود و طلب کارانه نگاهم می کرد
عمه که از نگاه من و امیر فهمیده بود خرابکاری کرده اروم لب زد
_بی اجازه رفته بودی ؟
خودم رو جمع کردم گوشه ی تخت با سر جواب بله دادم اروم گفتم
_بابام می دونس
_به امیر نگفته بودی؟
عمه نگاهی به امیر کرد دست هاش رو به هم مالید
_عیب نداره دیگه تو هم به خاطر من ببخش
امیر نگاهش رو از رو من برنداشت که عمه بلند شد و رفت جلوش ایستاد دستش رو گرفت
_به خاطر من ببخش
امیر به عمه نگاه کرد و چشمی زیر لب گفت
_الهی قربونت برم . به پدر مادرهاتون رحم کنید یکی تون کوتاه بیاد .
_چشم عمه
_ماشالله انقدر قدت بلنده نمیتونم بوست کنم
دستهاش رو باز کرد از امیر خواست که که صورتش رو پایین بیاره امیر با لبخند خم شد و صورت عمه رو بوسید.
عمه کنار گوشش چیزی گفت که باعث خنده ش شد
_چشم عمه چشم
عمه نگاه محبت امیزی به من کرد و از اتاق بیرون رفت
امیر دست به سینه شد و دوباره طلبکارانه نگاهم کرد
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت105 ❣زبان عشق❣ چند ضربه به در زد و دستگیره رو پایین داد _دنیا جان عمه در رو باز کن _کی پیشت
#پارت106
❣زبان عشق❣
به چشماش نگاه کردم شرمنده سرم رو پایین انداختم امیر بیخیال نگاه طلبکارانه اش نمیشود و این باعث شرمندگی من بود سرم بالا آوردم به اطراف نگاه کردم لبم رو به دندون گرفتم اروم گفتم
_از بابام اجازه گرفتم
اخم هاش غلیظ تر شد
_عمو خودش گفت... اگه از دل ...زن عمو در بیارم... میزاره... با پریسا برم پارک
اه عمه یه کاری کرد به جای اینکه طلبکار باشم بده کار شدم برای خلاصی از نگاه تیزش اروم گفتم
_ببخشید
دستش رو به صورتش کشید و به سقف نگاه کرد
_حیف به عمه قول دادم. حیف شرایط خونتون مناسب نیست وگرنه الان حالیت می کردم
_خب چرا نباید من برم بیرون
انگشتش رو اورد بالا که چیزی بگه چند تا نفس عمیق کشید دستش رو مشت کرد با عصبانیت زیاد از اتاق خارج شد با فکر اینکه الان میره به بابا می گه اروم دنبالش رفتم از بالای نرده ها نگاه کردم روبه روی بابا نشسته بود بابا سرش رو توی دستهاش گرفته بود خبری از مامان هم نبود باید به پریسا بگم الان میره خونه دق و دلی من رو هم سر اون بیچاره خالی میکنه تا عمو بیاد به دادش برسه کلی کتک میخوره
برگشتم تو اتاق گوشیم رو برداشتم و شماره ی خونه ی عمو گرفتم
دعا دعا میکردم زن عمو جواب نده که دعام مستجاب نشد و صداش توی گوشی پیچید
_بله
_سلام
سکوت کرد و بعد از چند ثانیه گفت
_علیک سلام
_زن عمو پریسا رو صدا میکنید.
_امیر اونجاست
_پایین پیش بابامه. میشه پریسا رو صدا کنید
هیچ صدایی نیومد پاهام رو تکون میدادم ناخن انگشتم رو با دندون میکندم
_سلام اغتشاشگر
_پریسا برو تو اتاقت در رو هم قفل کن
ترسیده و دلخور گفت
_چرا؟ چی گفتی باز از من بیچاره.
_من هیچی نگفتم عمه دیروز تو پارک ما رو دیده گذاشت کف دست امیر
_خاک بر سرم. صد بار گفتم نریم حرف تو گوشت نرفت
_این حرف ها رو ول کن برو تو اتاقت
_دنیا تو رو خدا پاشو بیا اینجا حواسش به تو پرت بشه بیخیال من بشه
با حرف پریسا یاد نقشه ام افتادم باید هر جوری شده امروز برم اونجا
_باشه صبر کن ببینم چی کار میتونم بکنم
قطع کردم و شماره ی امیر رو گرفتم
چند تا بوق خورد
_چیه؟
_من رو ...میبری خونتون
جواب نداد
_امیر تو رو خدا .از بابا می ترسم
باز هم جواب نداد
_نمی بریم
_حاضر شو بیا پایین
لبخند خبیثانه ای به موفقیت نقشه ام زدم و قطع کردم
مانتوم رو پوشیدم باقیمونده ی اب توی لیوان روی میز رو که دیشب به اتاقم آورده بودم رو روی دستمال ریختم و صورتم رو پاک کردم نگاهی تو اینه به زنجری که تا چند لحظه ی دیگه میخواستم تو خونشون جا بزارم کردم شالم رو روی سرم انداختم گوشیم رو توی جیبم مانتوم گذاشتم بالای پله ها نشستم و منتظر امیر شدم
یه ربع بعد صدام کرد رفتم پایین با بابا قهر بودم و اصلا نگاهش نکردم امیر از خونه بیرون رفت و من هم بدون خداحافظی دنبالش رفتم نگاهم به باغچه افتاد که الان خیلی زیبا بود خدا خدا میکردم که امیر متوجه نشه که اینبار خدا صدام رو شنید وارد خونه شدیم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت106 ❣زبان عشق❣ به چشماش نگاه کردم شرمنده سرم رو پایین انداختم امیر بیخیال نگاه طلبکارانه اش
#پارت107
❣زبان عشق❣
عمه و مامان روبه روی زن عمو نشسته بودن با دیدن ما عمه اخم کرد و با سر به اتاق امیر اشاره کرد برای اینکه از حرف هاشون سر در بیارم اهمیتی به نگاه عمه نکردم رفتم سمت آشپزخونه که امیر دستم رو کشید برد سمت اتاق خودش در رو بست از در فاصله گرفت
فوری گوشم رو به در چسبوندم
_چی کار میکنی؟
با دستم اشاره کردم که ساکت شه
_با تو ام دنیا!
کف دستم رو روی گوشم گذاشتم و چشم هام رو بستم تا شاید چیزی بشنوم صدای ناواضح عمه می اومد که هیچی ازش نمی فهمیدم
با کشیده شدن دستم از در جدا شدم چشمم رو باز کردم به امیر نگاه کردم
_گوش وایستادی؟
_خودتم پشت اتاق من وایستاده بودی
_برای من اتفاقی بود . اومدم جلوی عمه باهات حرف بزنم شنیدم، ولی تو الان گوش وایستادی
_اولا که دارن در رابطه با من حرف میزنن. دوما تو فکر منم اتفاقی دارم گوش میدم
اروم هولم داد سمت تخت
_برو بشین انقدر بلبل زبونی نکن
هیچ جوره نمی ذاشت بشنوم بی خیال شدم و نشستم رو تختش ده دقیقه نگذشته بود که خیلی اروم گفت
_مانتوت رو در بیار. راحت باش.
بلند شدم اولین دکمه ی مانتوم رو باز کردم، این چرا یهو مهربون شد متوجه نگاه متفاوتش شدم فوری دکمه رو بستم و نشستم
_اینجوری راحت ترم
از بالای چشم نگاهم کرد نفس عمیقی کشید و خودش رو با گوشیش سر گرم کرد دستم سمت گردنبد رفت تا قفلش رو باز کنم .اگه اینجا بندازم امیر پیدا میکنه هیچ کس نمیفهمه باید از اتاق برم بیرون
_برم پیش پریسا
_اینجا بهت بد میگذره
_نه. آخه حوصله ام سر رفته.
گوشی رو روی میز گذاشت
_ تو اتاق پریسا چی کار می کنی که حوصلت سر نمی ره همون کار رو بگو اینجا بکنیم
_هیچی فقط حرف می زنیم
_خب با من حرف بزن
_با تو حرفم نمی اد
_چرا؟
_اخه چی بگم
_هر چی دوست داری
_به مامانت گفتی
_چی رو
_اینکه چرا به من احترام نذاشته
کلافه از جاش بلند شد در اتاق رو باز کرد نگاهی به بیرون انداخت
_عمه اینا رفتن . پاشو برو با همون پریسا حرف بزن.
بلند شدم رفتم سمت در
_میدونی چرا من با تو کنار نمی ام
سوالی نگاهم کرد
_چون احساس میکنم بابام در برابرت ازمن کم حمایت میکنه . حالا میدونی چرا با مامانت جنگ دارم
_چرا
_چون تو اصلا ازمن حمایت نمیکنی ،امیر این جنگ انقدر ادامه داره تا تو حمایتم کنی
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت107 ❣زبان عشق❣ عمه و مامان روبه روی زن عمو نشسته بودن با دیدن ما عمه اخم کرد و با سر به اتاق
#پارت108
❣زبان عشق❣
در اتاق رو بست دست هاش رو توی جیبش کرد
_الان منظورت از حمایت اینه که برم به مامانم چی بگم
_واقعا نمیدونی صد بار بهت گفتم
_خب دوباره بگو
_فایده نداره
دستم رو روی سینش گذاشتم کنارش زدم در رو باز کردم برگشتم سمتش
_تا شب دعا میکنی که ای کاش جلوی دنیا به مامان گفته بودم حق نداری به زنم بی احترامی کنی
دستم رو گرفت
_تو به عمو قول دادی
_من تا حرف خودم رو به همه ثابت نکنم روی هیچ قولی پایبند نیستم
_دنیا اگه تمومش نکنی انقدر میزنمت که جرات نداشته باشی نگاهم کنی
یکم از تهدیدش ترسیدم ولی نمی تونستم کوتاه بیام
_هر وقت هر کاری صلاح دونستی انجام بده.
الانم دستم رو ول کن می خوام برم پیش پریسا
دستم رو با شتاب از دستش بیرون کشیدم و سمت پله ها رفتم صدای بسته شدن با ضرب در اتاقش نشون از شدت عصبانیتش میداد.
هیچ کس تو خونه نبود پله های بالا رفته رو پایین اومدم زنجیر رو از گردنم باز کردم انداختم تو ورودی در آشپز خونه و باشتاب از خونشون بیرون اومدم
عمو داشت ماشینش رو از حیاط بیرون می برد زن عمو هم کنارش نشسته بود این یعنی که تا بر گردن خبری از دعوا نیست
ارامش خودم رو حفظ کردم و برگشتم خونه
ورودم همزمان شد با خروج بابا از اتاق مشترکشون با دیدنش صورتم رو ازش برگردوندم هیچ توجهی به نگاه درموندش نکردم از کنارش رد شدم وارد اتاقم شدم
نشستم رو تخت منتظر سرو صدای کارم موندم صبحانه نخورده بودم و دیگه وقت نهار بود دل ضعفه داشتم. بلند شدم و سرم رو از در بیرون بردم
_مامان . یه لحظه می ای
_نه کار دارم خودت بیا
برگشتم تو اتاق دوست نداشتم همه چیز رو عادی نشون بدم روی تخت تو خودم جمع شدم چشم هام رو بستم
با تکون های دست مامان و صدای ممتد دنیا دنیا گفتنش بیدار شدم
چشم هام رو کمی ماساژ دادم دستم رو لای موهام کشیدم
_نهارت رو آوردم بالا پاشو بخور
_وای مامان دارم از گرسنگی می میرم
_چرا نیومدی پایین
بلند شدم نشستم نگاهم به قیمه بادمجون مامان افتاد که پایین پام روی تخت بود سرم رو پایین بردم و غذاش رو بو کردم با بوی سالاد شیرازی قاطی شده بود و خودش باعث دل ضعفه ام شد.
فوری قاشق رو برداشتم و شروع به خوردن کردم
_با بابات قهر کردی
به خاطر غذای تو دهنم نمیتونستم حرف بزنم با سر گفتم بله
_دل بابات رو نشکون
باقیمونده ی غذا رو قورت دادم
_من دل شکوندم یا اون
_اون نه و بابا بعدم اگه یکی تو روی تو به بابات توهین کنه تو چی کارش میکنی
_هیچی شاید بیچاره دلیل داره
_هیچ دلیلی برای توهین به پدر کسی وجود نداره
_مامان تو رو خدا ولم کن بزار یه لقمه بخورم
سرشو به نشونه تاسف تکون داد و از اتاق بیرون رفت
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت108 ❣زبان عشق❣ در اتاق رو بست دست هاش رو توی جیبش کرد _الان منظورت از حمایت اینه که برم به
#پارت109
❣زبان عشق❣
نهارم رو خوردم سینی غذا رو پایین گذاشتم و دراز کشیدم. اگه بفهمن چی کار کردم شاید خیلی برام گرون تموم شه ولی ارزشش رو داره زن عمو باید یاد بگیره با من هم مثل زهرا رفتار کنه
استرس ترس از رفتار بابا و امیر رهام نمی کرد بلند شدم رفتم سراغ کتاب هام یکم ورق زدم دلشوره تمرکزم رو گرفته کنار پنجره ایستادم و به خونه ی عمو نگاه کردم
باز و بسته شدن در حیاط حواسم رو به خودش جلب کرد
محمد و مهدی وارد شدن محمد لباس سربازی تنش بود و کیفش دست مهدی بود اومده بود مرخصی مهدی زد پشت گردن محمد بعد هم فرار کرد محمد هم دنبالش کرد غرق در نگاه شوخی کردن این دو تا برادر بودم که در بزرگه ی حیاط که مخصوص ماشین بود باز شد ماشین عمو داخل اومد دلم ریخت قلبم کنترل تپش قلبم کار سختی بود خیلی ترسیدم ای کاش اینکار رو نمی کردم هم به بالا قول دادم هم امیر تهدیدم کرد
زن عمو از ماشین پیاده شد چند تا مشما از صندوق عقب کمک عمو برداشت و رفتن خونشون
انگشت شستم و روی دهنم کردم و با دندون هام فشارش دادم دستم رو مشت کردم و روی پاهام کوبیدم، لب پایینم رو مدام به دندون میگرفتم و رها میکردم با خروج با شتاب زن عمو و عمو پشت سرشون امیر سرم یخ کرد فوری رفتم سمت در اتاقم و قفلش کردم به اطرافم نگاه کردم صندلی رو برداشتم و پشت دستگیره ی در گذاشتم، عقب عقب رفتم روی تخت نشستم. صدای جیغ جیغ زن عمو از پایین می اومد. قورت دادن اب دهنم هم برام سخت بود
اگه دستشون بهم برسه من رو می کشن
کاش بی خیال شده بودم پا هام رو تکون میدادم که یه دفعه دستگیره ی اتاقم با شتاب پایین رفت صدای امیر که خیلی تلاش داشت کنترلش کنه اومد
_باز کن این بی صاحاب رو
بلند شدم گوشه ی اتاق پناه گرفتم
_با توام دنیا، بیا ببین چه شری درست کردی
صدای فریاد عمو سکوت رو به خونه برگردوند
_بس کن
امیر هم از تقلا کردن برای باز کردن در دست برداشت
پشت در رفتم اروم گفتم
_ مگه چی کار کردم
همونکاری که به خاطرش در رو قفل کردی
_من از ترس بابا قفل کردم
_چرا زنجیر رو انداختی تو خونه ی ما
_عه زنجیر از گردنم افتاده
_دنیا خانوم خودتی
نباید قبول می کردم اینجوری اونا زنجیر رو میدن بهم منم دوباره کار خودم رو میکنم
_چی خودمم تو که حرفم رو باور نکنی دیگه از بقیه چه انتظاری داشته باشم
مشتش رو اروم به در زد
_ببند اون دهنتو ...
صدای بابا باعث وحشتم شد
_در رو قفل کرده
_بله
محکم چند ضربه به در زد
_بیا بیرون بهت بگم نتیجه ی کارت چی شده، زن عموت داره از دستت گریه میکن، باز کن این در رو ببا بیرون ببینم
بغضم ترکید
_از گردنم افتاده حتما، من ننداختمش
ضربه ای که به در زد خیلی محکم بود فکر کنم با پاش به در زد
_دروغ گفتن رو از کی یاد گرفتی . بهت میگم باز کن این در رو
دستگیره رو تند تند پایین می کشید و تهدید میکرد
_عمو شما برو ترسیده، الان خودم میارمش
تا 2 دقیقه ی دیگه پایین نباشه در رو می شکنم
دوباره به در ضربه زد
_اونوقت بلایی به سرت میارن که مرغ آسمون به حالت گریه کنن
چند ثانیه سکوت و بعد صدای امیر
_شنیدی که چی گفت باز کن در رو بیا بریم پایین
_نمی ام میخواد من رو بزنه
_به نظر خودت حقت نیست
_نه نیست امیر خان همش مقصرش تویی اگه به مامانت گفته بودی کار به اینجا نمی کشید
_باز کن الان بابات ...
_تو هم میخوای من رو بزنی؟
_نه باز کن در رو دنیا
_بگو به جون دنیا
یه کم مکث کرد و گفت
_به جون دنیا کاریت ندارم
سمت در رفتم صندلی رو برداشتم کلید رو توی در چرخوندم فوری دستگیره رو پایین داد و اومد داخل ترسیدم و چند قدم عقب رفتم چپ چپ نگاهم کرد با سر اشاره کرد به راه پله
_بیا بریم پایین تا عمو نیومده بالا
_میترسم
_بیا من حواسم بهت هست. فقط ببین عید رو چه جوری زهر مار همه کردی
_عه تو چه پرویی من زهر مار کردم همش تقصیر مامانته اون برای من عیدی نیاورد تو تو راه مشهد من رو زدی، الان من زهر مار کردم
یه قدم اومد سمتم
_ ببند اون دهنتو، من اگه جای تو بودم الان فقط خفه میشدم
ترسیدم و یکم عقب رفتم ولی حرفش خیلی برام سنگین بود
_چرا باید خفه بشم...
_چون چند روزه دو تا خانواده رو یه جوری انداختی به جون هم که هیچ جوره اروم نمیشن
دستم رو گرفت و کشیدن سمت پله ها
تعادلم رو به سختی حفظ کردن و پشتش راه رفتم بابا با دیدنم از جاش بلند شد و با سرعت اومد سمتم امیر فوری من به پشتش هدایت کرد و جلوی بابا ایستاد
_عمو من معذرت میخوام کاریش نداشته باشین
پشت امیر پنهان شدن که متوجه چشم های خیس زن عمو شدم
_داداش اگه یه لحظه همه ساکت باشین من الان این قضیه رو تموم میکنم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت ن
ریحانه 🌱
#پارت109 ❣زبان عشق❣ نهارم رو خوردم سینی غذا رو پایین گذاشتم و دراز کشیدم. اگه بفهمن چی کار کردم ش
#پارت110
❣زبان عشق❣
_چه جوری میخوای تمومش کنی دنیا تا یه کتک مفصل نخوره بی خیال نمی شه
_اخه حق با دنیاست
همه ی نگاه ها رفت سمت عمو
زن عمو طلبکارانه گفت
_حق با دنیاست حمید
عمو اومد سمت بابا و نشوندش رو مبل کنار مامان رو به امیر گفت
_شما هم بشینید اونجا
امیر خواست بشینه که دستش رو گرفتم اروم گفتم
_تو رو خدا تکون نخور
اروم تر از خودم گفت
_حواسم بهت هست
_نه نشینیم امیر
یکم نگاهم کرد و گفت
_ببخشید اگه اجازه بدید ما همینجا بایستیم
_باشه هر جور دنیا راحته
رو به جمع گفتد
_تقصیر فریباست
_واقعا تقصیر منه
صدای عمو یکم بالا رفت
_خواهش میکنم یکم اروم باش بزار حرف بزنم
_اصلا تقصیر منه من باید قبل از عید می پرسیدم خانوم چرا یه طلا خریدی چرا یه دسته گل خریدی چرا یه جعبه شیرینی خریدی باید میگفتم ما که دو تا عروس داریم چرا فقط یکی میخری نگفتم کوتاهی کردم
اروم و زیر لب به امیر گفتم
_دسته گلم خریده بوده براش
_ببند دنیا، ببند.
رو به من که از پشت امیر نگاهش میکردم گفت
_عمو جان ببخشید، من غلط کردم، اشتباه از من بوده، این زنجیرم من با خودم میبرم دیگه نمیدم به تو
رو به زن عمو گفت
_اصلا این مال منه
به بابا نگاه کرد
_شماهم کوتاه بیا به حرمت این ریش سفید من کوتاه بیا
_من خیلی وقت پیش باید به فکر تربیت دنیا می افتادم الانم حسابی دیر کردم
_باشه هر کار دوست داری بکن فقط نه به خاطر این مسئله یه وقت هایی تنبیه لازمه . من خودم بار ها با پریسا برخورد جدی داشتم با امیر و علی هم خیلی جدی تر برخورد کردم ولی الان به خاطر من نه
بابا چشم غره ای به من رفت و سرش رو پایین انداخت
_یه باشه به من بگو بزار من با خیال راحت از اینجا برم
بابا چند تا نفس سنگین کشید چشم هاش رو بست باشه ای زیر لب گفت
عمو رو به زن عمو گفت
_بلند شو بریم
یه نگاه به امیر کرد
_هر وقت کارت تموم شد بیا خونه
_چشم
عمو و زن عمو بدون خداحافظی رفتن با رفتنشون بابا تیز نگاهم کرد از جاش بلند شد رفت سمت اتاق مشترکشون در رو بست. امیر رو به مامان گفت
_زن عمو اگه اجازه بدی من دنیا رو امشب ببرم
_کجا ببری الان اصلا صلاح نیست دنیا رو ببری خونتون
امیر فکری کرد و گفت
_می ریم خونه ی آقاجون کلیدش دست منه
_چی بگم امیر جان اجازه ی دنیا دست باباشه اونم تو این موقعیت از خودش بپرسید
_میشه شما بهش بگید
_من الان جرات نمی کنم برم تو اون اتاق چه برسه بخوان باهاش حرف بزنم
امیر به چشم های ترسیده و نیمه خیسم نگاه کرد اروم گفت
_نگران نباش اگه نزاره امشب اینجا میمونم
با سر تایید کردم از من جدا شد و رفت سمت اتاق بابا در زد و وارد شد
به رفتن امیر نگاه می کردم که با صدای مامان سر چرخوندم
_چرا این کار رو کردی ؟ بنده خدا عمت کلی باهاش حرف زد ارومش کرد . رفته بود با عموت کلی وسایل برات خریده بودن انشب بیان اینجا از دلت در بیارن
_من دلجویی نمیخوام مامان احترام به موقع می خوام
_بسه دنیا . اخر سر یه کتک میخوری سر این زبونت
_هر کی هر چقدر که دوست داره بیاد من رو بزنه ولی به من بی احترامی نکنه مامان من از اینکه من رو نبینن بدم میاد از این که به من بی تفاوت و بی اهمیت باشن متنفرم اگه تو یا بابا به من بی تفاوتی کنید من از اینجا میرم میرم یه حایی که هیچ کس دستش بهم نرسه اگه امیر با من اینکا رو بکنه خودم رو میکشم ولی باهاش زندگی نمی کنم حالا که زن عمو اینکار رو کرده روزگارش رو سیاه میکنم حتی اگه روزگار خودم مثل الان سیاه تر بشه
_ای وای بر من، چرا انقدر کینه ای شدی تو، به کی رفتی. من بد بخت که تک فرزند بودم بابا و مامان خدا بیامرزمم انقدر بخشنده و مهربون بودن، تو این خونه ام هیچ کس انتقام جویی نکرده که تو یاد بگیری
با باز شدن در اتاق بابا هر دو به در نگاه کردیم امیر بیرون اومد رو به من گفت
_برو لباس بپوش بریم
فوری رفتم بالا مانتو و روسریم رو سرم کردم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت110 ❣زبان عشق❣ _چه جوری میخوای تمومش کنی دنیا تا یه کتک مفصل نخوره بی خیال نمی شه _اخه حق
#پارت111
برگشتم پایین امیر کنار در منتظرم بود باسرعت کفش هام رو پوشیدم و از خونه بیرون زدم دوست داشتم برای حمایتی که ازم کرد یه جوری ازش تشکر کنم. پا تند کردم و باهاش هم قدم شدم دستش رو گرفتم کمی فشار دادم اونم باهام همکاری کرد کلید رو از جیبش درآورد و در خونه ی منحوسترین آدم اون خانواده رو باز کرد.
_نمی شه شب تو ماشین بخوابیم
برگشت سمتم و متعجب گفت:
_چرا؟
_من از اینجا بدم میاد.
دستش رو پشت کمرم گذاشت اروم به داخل هولم داد.
_نخیر نمیشه
روی مبل نشستم
_همه ی کارهات همینجوریه، انقدر به یه کاری گیر میدی تا اعصاب همه رو خورد کنی چی میشد زنجیر رو برنمیگردوندی. اصلا مگه به بابات قول نداده بودی
_امیر من سه روز بهت فرصت دادم. گفتم برو بگو چرا به زن من احترام نذاشتی، تو چی کار کردی بهم اهمیت ندادی
تن صداش رو بالا برد
_تو یه کاری کردی مامان من رو گریه انداختی، بابام با شصت سال سن، به تو گفت غلط کردم.
_چرا همه چیز رو میندازی گردن من. یه بار به خودت نمیگی چرا مامانم اون کار کرد .
_تقصیر هر کی که بود من فقط گریه های مامانم رو دیدم
بغض کردم و یه دفعه زدم زیر گریه.
ـ مال اونو دیدی مال منو ندیدی از وقتی وارد زندگیم شدی یه چشمم شده اشک یکیش شده خون یه روز خوش ندیدم.
با پشت دست اشکهای روون از چشمم رو پاک کردم.
ـ آره، بایدم گریههای منو ندیده باشی. از همون اولم منو نمی دیدی. اصلا من برات مهم نبودم. اگه مهم بودم مثل همهی دخترای دیگه میاومدی خواستگاریم. میزاشتی منم ناز کنم، دسته گل شب خواستگاریم رو خشک کنم و یادگاری نگه دارم.
اشک بعدی رو با انگشتم مهار کردم.
ـ اگه منو میدیدی، بهم می گفتی دنیا، امشب شب عقدته. دنیای بیچاره مثل همهی دخترا برای شب عقدش کلی برنامه داشت، مثل همهی دخترا ناز می کرد، صبر میکرد عاقد سه بار ازش بله بخواد. می خندید. نه اینکه به خاطر آبروی باباش سر سفرهی عقد بله بگه.
دیگه هق هق می کردم و حرف می زدم انگار که عقدههای دلم یه دفعه سرباز کرده بودند. امیر هم فقز نگاهم می کرد. انگار این شکل حرف زدن رو ازم امتظار نداشت. صدای هق هقم رو مهار کردم و گفتم:
ـ اصلا تو که منو نمیبینی، برای چی منو گرفتی؟ انتقام چی رو می خواستی ازم بگیری؟ من در حق تو چه بدی کردم که خودم بی خبرم. نمی دونم چرا تو این خونه هیچ کس به من اهمیت نمیده
اشک جمع شده توی چشم هام مانع از دیدم می شد.
_تو هم اهمیت نمیدی اصلا به خودت نمی گی دنیا حق داره
اشک بود که روی صورتم می ریخت و من کنترل یک قطره اش رو هم نداشتم.
ـ تو میگی من زنتم ولی همهی مردایی که من می شناسم برای زنشون احترام قاعلن غیر از تو.
امیر فاصلهاش رو باهام پر کرد و کنارم نشست.
ـ چرا اینجوری فکر می کنی؟
ـ امیر تو توی اون خونه زندگی می کنی مگه میشه یه دسته گل با اون بزرگی بخرن، بعد تو نبینی.
مامانت که از خودش درآمد نداره حتما از بابات پول گرفته، مگه میشه تو نفهمیده باشی. مگه میشه عمو و زنعمو در مورد این موضوع با هم حرف بزنند بعد تو متوجه نشی.
اشکهام رو دوباره پاک کردم.
ـ اصلا میگیم تو خنگ عالم نفهمیدی وقتی که بابام این موضوع رو گفت نگفتی چطور برای زن علی یه النگو بردید به اون پهنی، اون وقت برای زن من یه گردنبد دارید می برید به این نازکی. امیر من شخصیت ندارم، غرور ندارم، چهار روز دیگه چهار نفر از فامیل جمع بشن دور هم، زهرا النگوش رو نشون بده و بگه اینو عید بزرگ برام آوردن من روم میشه بگم اولین عیدیم رو ...
گریه نزاشت بقیهی حرفم و بزنم
_بس کن عزیزم حق با توعه ولی باور کن خودت باعث میشی
ـ می دونی چیه امیر، من نه برای تو مهمم نه برای هیچ کس دیگه. مثلا عموی من بهم محرمه، وقتی پول می دادی به زنت که برای زهرا عیدی بخره یه کلمه نباید بپرسی برای دنیا چی می خوای بگیری، یا فریبا خانم رفتی خونهی خواهرم، کی می ری خونهی داداشم. یا بابام دیدی که برای دخترت ارزش قاعل نشدن یه عیدی براش نیاوردن چرا اجازه دادی منو با خودشون ببرن مشهد. کسی که اینجا و تو یه خونه و جلوی چشم خودت به دخترت احترام نمی زاره انتظار داری تو شهر غریب این کار رو بکنه. یا اون پریسا، خبر همهی عالم تو جیبشه، نیومد بگه مامانم برای تو عیدی نیاورد برای زهرا برد. یا شایدم مامانت اینقدر خوب و ماهرانه نقشه ریخته که هیچ کس متوجه نشده که الان پسرش گریههای اونو ببینه مال زنش رو نبینه.
من اصلا نمی دونم بابام چرا دختر یکی یدونش رو اینجوری شوهر داد؟
_دنیا من برای به دست آوردن تو خیلی تلاش کردم نباید اجازه بدم کسی ناراحتت کنه از این به بعد قول میدم اتفاقای این شکلی نیافته
زیادی نزدیک شده بود و حالم داشت از این همه نزدیکی بهم میخورد.
_چه عید زهر ماری داشتم امسال به یمن وجود شما. یادم باشه بدای بچههام تعریف کنم. همش دعوا همش کتک همش استرس
منو توی بغلش گرفت
_بیا از این به بعد خوش باشیم. خوبه؟
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣