eitaa logo
ریحانه 🌱
12.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
532 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
#پارت101 ❣زبان عشق❣ اومدم حرف بزنم که عمو گفت _بخشش از بزرگان فریبای من ،به خاطر امیر . الان که
❣زبان عشق❣ پشیمون شدم اول باید بهش پیام بدم وگرنه پرده ی گوشم پاره میشه انگشتم رو روی ایکون پیام گداشتم و انتخابش کردم _حموم بودم ببخشید چند لحظه بعد تایید ارسالش اومد به صفحه ی گوشی خیره شدم و منتظر تماسش شدم انتظارم طولانی نشد و اسمش رو ی صفحه ی گوشی ظاهرش جواب دادم چشم راستم رو به هم فشار دادم با احتیاط گوشی رو کنار گوشم گذاشتم _سلام _از کی حمومی تو _نمیدونم کار نداشتم نشسته بودم زیر دوش _دارم بر میگردم _باشه بیا _شب میای خونه ی ما _نه خستم _باشه خدافظ قطع کرد نفس عمیقی کشیدم سراع کیف مدرسه م رفتم و فردای سیزده بدر شیمی داشتیم و معلمش هیجوره کوتا نمیاد باید آماده باشم شروع به خوندن کردم انقدر خوندم که صدای اذان گوشیم در اومد از جام بلند شدم کش و قوسی به برنم دادم و کنار پنجره ایستادم ماشین امیر تو حیاط پارک بود وضو گرفتم نمازم رو خوندم و رفتم پایین بابا سر سجاده بود و مامان در حالی که مسح پاش رو میکشید از دستشویی بیرون می اومد چشمم به جعبه ی عیدیم افتاد که هنوز روی میز بود بوی قیمه بادمجون مامان خونه رو برداشته بود مامان با دیدن من گفت _دنیا سالاد درست کن زنگ بزن امیر بیاد اینجا شام بخوریم _اون خستس نمیاد _تو بگو شاید بیاد شمارش رو با گوشی مامان گرفتم وقتی بهش گفتم انگار پشت در بود انقدر که سریع اومد شام رو خوردیم دست دست کردنش برای موندن رو فهمیدم اما از اونجایی که کارهاش رو موقع تنهایی دوست نداشتم خودم رو به اون راه زدم تا بره بعد از شستن ظرف ها که مامان چند شبی مجبورم میکنه تا اینکار رو بکنم جعبه ی عیدیم رو طوری که مامان و بابا متوجه نشن برداشتم به اتاقم برگشتم جعبه رو توی کشوی میزم پنهان کردم خسته روی تختم دراز کشیدم انقدر که خسته بودم فوری خوابیدم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت102 ❣زبان عشق❣ پشیمون شدم اول باید بهش پیام بدم وگرنه پرده ی گوشم پاره میشه انگشتم رو روی ا
❣زبان عشق❣ با حس زبری روی گونم بیدار شدم چشمم رو باز کردم امیر رو بالای سرم دیدم دوباره من رو بوسیده بود کاش می تونستم بهش بگم که چقدر از این کارش متنفرم _سلام _سلام به روی ماهت _کی اومدی _نیم ساعتی میشه هر چی صدات کردم بیدار نشدی گفتم بوست کنم شاید از خجالت چشمت رو باز کنی نشستم سر جام _خجالت چی مرموز خندید _نمیدونم هر وقت بهت نزدیک میشم صورتت سرخ میشه سرم رو پایین انداختم تا چشم هاش رو نبینم _ من عاشق اون شرم نگاهتم که به ندرت میتونم ببینمش چشمم به دستش افتاد که زنجیر و پلاک عیدیم توش بود اخم هام رو تو هم کردم _تو کشوی من رو گشتی؟ خیلی خونسر گفت _من هر جای اتاقت رو که دوست داشته باشم میگردم _تو خیلی بی خود میکنی شاید من یه چی تو اتاقم باشه نخوام تو بفهمی چشم هاش رو ریز کرد _مثلا چی؟ زنجیر رو به سرعت از دستش گرفتم _جعبه اش کجاست _انداختم دور _یعنی چی امیر من اون رو لازم داشتم _برای چزوندن مامان من لازمش داشتی _اصلا هر چی به تو چه ربطی داره _تو دیگه این زنجیرو بر نمی گردونی _گفتم بهت شرطم چیه برای بی خیال شدن _نمیتونم برم بگم میفهمی دنیا _من باید علت بی احترامی مامانت رو بدونم باید بگه که اشتباه کرده _اون نمیگه _من یه کاری میکنم بگه _بسه دنیا تو قول دادی _توام قول دادی، قول دادی بری بهش بگی چرا به زنم بی احترامی کردی دستش رو روس سرش گذاشت _کاش بیدارت نکرده بودم نمیشه دو کلام باهات حرف بزنم _حرف رو میتونی بزنی ولی نمیتونی از زیر این کار در بری بلند شد ایستاد بازوم رو گرفت و مجبورم کرد بایستم با چشم های خون گرفته نگاهم کرد _تمومش میکنی یا نه _نه _دنیا داری اون روس سگ من رو بالا میاری _اون روی سگت رو هم دیدم هیچ غلطی نمیتونی بکنی دستش رو بالا برد برای دفاع دستهام رو جلوی صورتم سپر کردم _چه خبرتونه شما دو تا با شنیدن صدای بابا دستش رو که برای کتک زدن من بالا برده بود رو پایین آورد دستم رو روی بازوش گذاشتم هولش دادم عقب خیلی ترسیده بودم و این باعث گریم شده بود _بابا دیدی بازم میخواست من رو بزنه بابا یه قدم جلو اومد _تو به چه اجازه ای دست رو دنیا بلند میکنی؟ مامان فوری بین امیر رو بابا ایستاد _آقا رضا اروم باش ببینیم چی شده بابا صداش رو بالا برد _هر چی این اجازه رو نداره _عمو عصبی نشید دنیا سر عیدی کوتاه نمیاد به خدا میترسم یه شر بزرگ درست کنه بابا نگاه غضبناکش رو روی من اورد _چرا ول نمی کنی _من که کاری نداشتم خودش یهو حرفش رو پیش کشید بابا دستش رو لای موهاش برد نفس عمیقی کشید _ای خدا صداش رو بالاتر برد _ای خدا ترسیدم بلایی سرش بیاد _ببخشید بابایی دیگه نمیگم _این اخلاق بد پیلگیت به کی رفته تو دلم گفتم آقاجون ولی به زبون جرات نکردم بگم امیر اومد سمت بابا _عمو به قرآن میترسم یکی این وسط سکته کنه هر چی بهش میگم تمومش کن میگه مامانت باید بگه اشتباه کردم نمیخواستم بزنمش فقط خواستم بترسونمش _من از تو نمیترسم تو اصلا کی هستی که من ازت بترسم تو که سهله من از اون آقاجون نفرت انگیز هم نمی ترسم با سیلی که به صورتم خورد نا باورانه به بابا نگاه کردم دستم رو روی صورتم گذاشتم و اشکم روی گونم ریخت _تمومش میکنی یا نه یه قدم اومد سمتم که امیر بازوش رو گرفت _عمو بسه _با توام دنیا تمومش میکنی یا نه یه قدم عقب رفتم با سر تایید کردم دست امیر رو از بازوش رها کرد فریاد زد حرف بزن _با... باشه...چ...چ...شم دنیا اگه یک بار دیگه فقط یک بار به گوشم برسه به کسی بی احترامی کردی من میدونم با تو فهمیدی _ب..بله زنجیر رو از دستم گرفت داد به امیر _بنداز گردنش امیر چشمی گفت و زنجیر رو دور گردنم بست بابا چشم غره ای بهم رفت و از اتاق بیرون رفت مامان که دستش رو جلوی دهنش گرفته بود یه کم به من نگاه کرد گفت _دختر گلم چقدر گفتم ول کن همین رو میخواستی به سختی از بین هق هق گریم لب زدم _من ... من رو ...زد _تقصیر خودت بود نگاه نفرت انگیزم رو به امیر دادم _نخیر تقصیر اینه. اومدی اینجا منو کتک انداختی دیگه برو برا مامانت تعریف کن بخندید، گم شو از اتاقم بیرون اومد جلو حرف بزنه که مامان دستش رو گرفت _الان نه امیر جان بزار یه فرصت دیگه _فرصت دیگه ای وجود نداره از الان تا اخر عمرت از زندگی من گم میشی میری بیرون اومد سمتم که تو خودم پناه بردم و رفتم عقب نفس های تند و سنگین کشید لا اله الا الهی گفت و از اتاق بیرون رفت مامان گفت _ دست و صورتت رو بشوز بیا پایین صبحانه بخور _ول کن مامان فقط برو بیرون خواهش میکنم برو بیرون دلم برای مامان میسوخت ولی انقدر بهم برخورده بود که دوست نداشتم هیچ کس رو ببینم بعد از اینکه مامان بیرون رفت در اتاق رو قفل کردم رفتم روی تخت صورتم رو روی بالشت گذاشتم با تمام صدام جیغ زدم انقدر جیغ زدم که دیگه صدام در نمیومد ❣❣❣❣❣❣❣❣❣
ریحانه 🌱
#پارت103 ❣زبان عشق❣ با حس زبری روی گونم بیدار شدم چشمم رو باز کردم امیر رو بالای سرم دیدم دوباره
❣زبان عشق❣ سرم رو از رو بالشت برداشتم الان میره برای مامانش تعریف میکنه اونم کیف میکنه جلوی اینه ایستادم هیچ اثری از سیلی بابا تو صورتم نمونده بود نگاهم به زنجیر توی گردنم افتادبا نفرت نگاهش کردم دست بردم سمتش خواستم پارش کنم که با فکری که به سرم اومد اینکار رو نکردم اگه کل این خانواده من رو بزنن من بیخیال این بی احترامی نمی شم همش زهرا رو تو سر من میزنن میگن ازش یاد بگیر. کاری میکنم گریت در بیاد فریبا خانوم حالا بشین ببین دوباره به زنجیر نگاه کردم پریسا می گفت عیدی برای زهرا یه النگو پهن بردن برای من هم دیر آورده هم کم سمت حموم رفتم ابی به صورتم زدم گوشیم رو برداشتم اصلا به هر کی دلم بخواد زنگ میزنم به اونم هیچ ربطی نداره شماره ی خونه ی عمه رو گرفتم چند تا بوق خورد و صدای علی تو گوشی پیچید _بله با صدای گرفته _سلام عمه هست _ببخشید شما؟ _لوس نکن خودت رو علی گوشی رو بده عمه _دنیا تویی ؟ صدات چرا اینجوری شده گریم گرفت _به برکت حضور برادرت تو زندگیم از اول عید تا حالا هر روز گریه کردم. گوشی رو بده عمه کارش دارم _باشه چند لحظه صبر کن با صدای بلند عمه رو صدا کرد _عمه تلفن کارت داره صدای زهرا می اومد _کیه _دنیا ست _چی شده _بیچاره انقدر گریه کرده صداش در نمیاد با عمه کار داره _چرا گریه _نمیدونم میگه از دست امیر _جانم عمه جان بغصم ترکید _عمه _چی شده عزیزم چرا گریه میکنی _امیر اومداینجا انقدر از من بد گویی کرد تا بابا من رو زد _چی ؟ _همش تقصیر امیره عمه تو رو خدا یه کاری کن من اصلا دیگه این رو نمی خوام برو بهش بگو باید طلاق دنیا رو بدی _خیلی خب باشه گریه نکن الان میام اونجا _اول برو سراغ اون بیشعور. عمه توروخدا بزن توگوشش بگو مگه مرض داری. بابام تا حالا من رو نزده بود انقدر این امیر نحسه با اون مامان نحس تر از خودش زندگیم رو خراب کردن یا خودش من رو میزنه یا میاد اینجا من رو کتک می ندازه می ره _من که چند روز پیش می خواستم حساب اینو برارم کف دستش تو نزاشتی الانم میشونمش سر جاش صبر کن الان میام _باشه فقط زود بیا عمه گوشی رو قطع کرد جلوی اینه ایستادم کاش به ذره جای سیلی بابا میموند. عیب نداره الان درستش میکنم فوری رفتم سراغ کمدم از تو وسایل هایی که برای خرید عقدم خریده بودن یه رژ قرمز برداشتم انگشتم رو به سرش کشیدم چند بار روی گونم کشیدم یه کم زیادی پرنگ شده با دستمال روش کشیدم تا کم رنگ بشه این کار رو انقدر محکم کردم که گونم متورم شد یه نگاه به صورتم کردم عالی شده بود رفتم جلو پنجره عمه جلوی در خونه ی عمو اینا وایستاده بود امیر داشت حرف میزد دستش رو بالا پایین میکرد یه نگاه به قد امیر و عمه انداختم عمه اگه میخواست به امیر سیلی بزنه باید یه چهار پایه ی بزرگ بزاره زیر پاش انقدر که این امیر گندس عمه وسط حرف امیر برگشت سمت خونه ی ما تند و سریع راه میرفت و امیر هم دنبالش سمت در رفتم قفل در رو اروم باز کردم و گوشه ای ترین جای نرده ها که از پایین دید نداشت ایستادم چند لحظه بعد در زن و امدن داخل باباسلام کرد _دستت درد نکنه اقا رضا خسته نباشی برا چی دنیا رو زدی _خواهر من کلافه ام کرده من که الهی دهنم رو گل میگرفتن به زن داداش گفتم چرا برا زهرا عیدی بردی برا دنیا نیاوردی اون بیچارم شب بلند شد اومد اینجا معذرت خواهی کرد عیدی رو داد رفت این یه الف بچه سه روزه این دو خانواده رو انداخته به جون هم که چرا به من بی احترامی کردن _خب راست میگه برای چی دیر آوردن مگه میشه یه بوم و دو هوا _حالا اشتباه کرده وقتی خریده اورده باید تمومش کنیم یا باید یکی این وسط سکته کنه خیالمون راحت بشه _فریبا از کی عذر خواهی کرد ازتو؟ باید از دنیا معذرت خواهی میکرد ،کرد؟ _عمه یه چی میگی مامان من با پنجاه سال سن بیاد به یه دختر هفده ساله بگه ببخشید _تو ساکت باش که جایگاه زنت رو تو زندگیت نمیدونی . دنیا یه دختر هفده ساله نیست عروسشه، زن پسرشه، قراره مادر نوه هاش باشه اگه تو براش مهمی، زندگی پسرش براش مهمه؟ آرامش پسرش براش مهمه، باید بیاد از دل دنیا در بیاره اومدی اینجا رضا رو تحریک کردی زنت رو بزنه افرین به غیرتت. _عه من تحریک نکردم _دنیا بی ادبی کرد مریم _دنیا زبونش همینطوره چرا تا حالا اینکار رو نکردی چند لحظه همه ساکت شدن که مامان سکوت رو شکست _کی به شما زنگ زد _خودش انقدر بدجور گریه میکردکه دلم ریش شد الان کجاست _تو اتاقش امیر جان برو صداش کن بیاد اه ادم قحطیه اون بیاد دنبال من اگه نقشه نداشتم که حالا حالاها باهاش اشتی نمیکردم _لازم نکرده امیر بره خودم میرم عمه داشت میوند بالا فوری رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت104 ❣زبان عشق❣ سرم رو از رو بالشت برداشتم الان میره برای مامانش تعریف میکنه اونم کیف میکنه جل
❣زبان عشق❣ چند ضربه به در زد و دستگیره رو پایین داد _دنیا جان عمه در رو باز کن _کی پیشته عمه _تنهام باز کن کلید رو چرخوندم و دستگیره پایبن دادم عمه اومد داخل فوری به صورتم نگاه کرد استرس اینکه بفهمه صورتم رو خودم قرمز کردم باعث شد تا فوری به اغوشش پناه ببرم و گریه کنم از گریه ی من عمه هم گریش گرفت _اروم باش عزیزم خودم با فریبا حرف میزنم خوبه ؟ _به امیر بگو گمشه بره _امیر هم بین تو و مامانش گیر کرده دنیا امیر برای به دست اوردن تو خیلی حرف کشیده از فریبا یکم درکش کن _اصلا من درک ندارم عمه بگو بره ،دیگه دوسش ندارم عمه به بابا بگو طلاقم رو بگیره من رو از بغلش رها کرد اخم هاش تو هم رفت _طلاق یعنی چی ؟ امیر گفت راه و بی راه میگی من باور نکردم ،اصلا دوست ندارم از این زن های ضعیف باشی که با یه سیلی میگن طلاق اخم هاش رو باز کردم و دست هام رو گرفت هدایتم کرد به سمت تخت و نشستیم _تو باید زندگیت رو بسازی برای زندگی خوب باید جنگید نباید عقب نشینی کرد طلاق یعنی عقب نشینی _مگه زهرا می جنگه، عمه انقدر علی باهاش مهربونه من همش بهشون حسودی میکنم _تو از کجا میدونی اونا دعوا نمیکنن . متعجب نگاهش کردم _چون همیشه کنار هم میشینن همیشه میخندن اصلا دعوا نمیکنن _امکان نداره زن و شوهر بحث شون نشه اونا هم مثل همه، نباید بهت بگم ولی میگم که بدونی مشکل تو تنها نیست همین چند شب پیش دعوای زهرا و علی انقدر شدت گرفت که اومدن پیش ما برای حلش کمکشون کنیم امیر این اخلاق نداره تو یه کاری میکنی همه سر از کارتون در بیارن حالا مثلا امیر یه سیلی به تو زد تو نباید بزاری کسی بفهمه خودت با سیاست زنونت باید کاری کنی که امیر بیاد ازت معذرت خواهی کنه سرم رو پایین انداختم عمه دستش رو روی صورتم کشید _بمیرم برات خیلی محکم زده ولی تقصیر خودته .الان امیر رو صدا میکنم تمومش کنید باشه _نه عمه الان حالم ازش بهم میخوره _من یه ساعت دارم چی میگم به تو _اخه عمه اومده من رو از خواب بیدار کرده انقدر داد و بیداد کرد که بابا اومد بالا _تنهایی وایستاد وسط اتاق داد زد؟ خب حتما حرفش رو گوش نکردی که صداش رو بالا برده. دختر خوبی باش الان صداش میکنم با هم اشتی کنید منتظر جوابم نشد رفت سمت در نگاه سرزنش واری به بیرون در انداخت _مثل اینکه فال گوش ایستادن تو این خونه مسری شده . بیا تو خودش رو کنار کشید امیر اومد داخل عمه در رو بست اومد کنار من امیر دستهاش رو پشتش برد به دیوار تکیه داد پای چپش رو هم به دیوار تکیه داد به من نگاه کرد صورتم رو کامل به طرف مخالفش بردم و اخم هام رو هم تو هم کردم عمه رو به امیر گفت _همه چی رو شنیدی دیگه به سلامتی از تو اینه ی بالای میزم نگاهش کردم شرمنده با سر تایید کرد _رو که نیست سنگ پا... _کوتاه بیا دیگه _همش من کوتاه بیام عمه _امیر هم کوتاه اومده _کی ؟ _کوتاه اومده که دیروز با پریسا پارک بودین چشم هام گرد شد عمه از کجا فهمیده _دیروز که تو پارک دیدم با پریسا سوار تاپ شده بودید خیلی خوشحال شدم گفتم بالاخره امیر هم کوتاه اومد اب دهتم رو قورت دادم از تو آینه به امیر نگاه کردم تکیه اش رو دیوار برداشته بود و طلب کارانه نگاهم می کرد عمه که از نگاه من و امیر فهمیده بود خرابکاری کرده اروم لب زد _بی اجازه رفته بودی ؟ خودم رو جمع کردم گوشه ی تخت با سر جواب بله دادم اروم گفتم _بابام می دونس _به امیر نگفته بودی؟ عمه نگاهی به امیر کرد دست هاش رو به هم مالید _عیب نداره دیگه تو هم به خاطر من ببخش امیر نگاهش رو از رو من برنداشت که عمه بلند شد و رفت جلوش ایستاد دستش رو گرفت _به خاطر من ببخش امیر به عمه نگاه کرد و چشمی زیر لب گفت _الهی قربونت برم . به پدر مادرهاتون رحم کنید یکی تون کوتاه بیاد . _چشم عمه _ماشالله انقدر قدت بلنده نمیتونم بوست کنم دستهاش رو باز کرد از امیر خواست که که صورتش رو پایین بیاره امیر با لبخند خم شد و صورت عمه رو بوسید. عمه کنار گوشش چیزی گفت که باعث خنده ش شد _چشم عمه چشم عمه نگاه محبت امیزی به من کرد و از اتاق بیرون رفت امیر دست به سینه شد و دوباره طلبکارانه نگاهم کرد https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
ریحانه 🌱
#پارت105 ❣زبان عشق❣ چند ضربه به در زد و دستگیره رو پایین داد _دنیا جان عمه در رو باز کن _کی پیشت
❣زبان عشق❣ به چشماش نگاه کردم شرمنده سرم رو پایین انداختم امیر بیخیال نگاه طلبکارانه اش نمی‌شود و این باعث شرمندگی من بود سرم بالا آوردم به اطراف نگاه کردم لبم رو به دندون گرفتم اروم گفتم _از بابام اجازه گرفتم اخم هاش غلیظ تر شد _عمو خودش گفت... اگه از دل ...زن عمو در بیارم... میزاره... با پریسا برم پارک اه عمه یه کاری کرد به جای اینکه طلبکار باشم بده کار شدم برای خلاصی از نگاه تیزش اروم گفتم _ببخشید دستش رو به صورتش کشید و به سقف نگاه کرد _حیف به عمه قول دادم. حیف شرایط خونتون مناسب نیست وگرنه الان حالیت می کردم _خب چرا نباید من برم بیرون انگشتش رو اورد بالا که چیزی بگه چند تا نفس عمیق کشید دستش رو مشت کرد با عصبانیت زیاد از اتاق خارج شد با فکر اینکه الان میره به بابا می گه اروم دنبالش رفتم از بالای نرده ها نگاه کردم روبه روی بابا نشسته بود بابا سرش رو توی دستهاش گرفته بود خبری از مامان هم نبود باید به پریسا بگم الان میره خونه دق و دلی من رو هم سر اون بیچاره خالی میکنه تا عمو بیاد به دادش برسه کلی کتک میخوره برگشتم تو اتاق گوشیم رو برداشتم و شماره ی خونه ی عمو گرفتم دعا دعا میکردم زن عمو جواب نده که دعام مستجاب نشد و صداش توی گوشی پیچید _بله _سلام سکوت کرد و بعد از چند ثانیه گفت _علیک سلام _زن عمو پریسا رو صدا میکنید. _امیر اونجاست _پایین پیش بابامه. میشه پریسا رو صدا کنید هیچ صدایی نیومد پاهام رو تکون میدادم ناخن انگشتم رو با دندون میکندم _سلام اغتشاشگر _پریسا برو تو اتاقت در رو هم قفل کن ترسیده و دلخور گفت _چرا؟ چی گفتی باز از من بیچاره. _من هیچی نگفتم عمه دیروز تو پارک ما رو دیده گذاشت کف دست امیر _خاک بر سرم. صد بار گفتم نریم حرف تو گوشت نرفت _این حرف ها رو ول کن برو تو اتاقت _دنیا تو رو خدا پاشو بیا اینجا حواسش به تو پرت بشه بیخیال من بشه با حرف پریسا یاد نقشه ام افتادم باید هر جوری شده امروز برم اونجا _باشه صبر کن ببینم چی کار میتونم بکنم قطع کردم و شماره ی امیر رو گرفتم چند تا بوق خورد _چیه؟ _من رو ...میبری خونتون جواب نداد _امیر تو رو خدا .از بابا می ترسم باز هم جواب نداد _نمی بریم _حاضر شو بیا پایین لبخند خبیثانه ای به موفقیت نقشه ام زدم و قطع کردم مانتوم رو پوشیدم باقیمونده ی اب توی لیوان روی میز رو که دیشب به اتاقم آورده بودم رو روی دستمال ریختم و صورتم رو پاک کردم نگاهی تو اینه به زنجری که تا چند لحظه ی دیگه میخواستم تو خونشون جا بزارم کردم شالم رو روی سرم انداختم گوشیم رو توی جیبم مانتوم گذاشتم بالای پله ها نشستم و منتظر امیر شدم یه ربع بعد صدام کرد رفتم پایین با بابا قهر بودم و اصلا نگاهش نکردم امیر از خونه بیرون رفت و من هم بدون خداحافظی دنبالش رفتم نگاهم به باغچه افتاد که الان خیلی زیبا بود خدا خدا میکردم که امیر متوجه نشه که اینبار خدا صدام رو شنید وارد خونه شدیم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت106 ❣زبان عشق❣ به چشماش نگاه کردم شرمنده سرم رو پایین انداختم امیر بیخیال نگاه طلبکارانه اش
❣زبان عشق❣ عمه و مامان روبه روی زن عمو نشسته بودن با دیدن ما عمه اخم کرد و با سر به اتاق امیر اشاره کرد برای اینکه از حرف هاشون سر در بیارم اهمیتی به نگاه عمه نکردم رفتم سمت آشپزخونه که امیر دستم رو کشید برد سمت اتاق خودش در رو بست از در فاصله گرفت فوری گوشم رو به در چسبوندم _چی کار میکنی؟ با دستم اشاره کردم که ساکت شه _با تو ام دنیا! کف دستم رو روی گوشم گذاشتم و چشم هام رو بستم تا شاید چیزی بشنوم صدای ناواضح عمه می اومد که هیچی ازش نمی فهمیدم با کشیده شدن دستم از در جدا شدم چشمم رو باز کردم به امیر نگاه کردم _گوش وایستادی؟ _خودتم پشت اتاق من وایستاده بودی _برای من اتفاقی بود . اومدم جلوی عمه باهات حرف بزنم شنیدم، ولی تو الان گوش وایستادی _اولا که دارن در رابطه با من حرف میزنن. دوما تو فکر منم اتفاقی دارم گوش میدم اروم هولم داد سمت تخت _برو بشین انقدر بلبل زبونی نکن هیچ جوره نمی ذاشت بشنوم بی خیال شدم و نشستم رو تختش ده دقیقه نگذشته بود که خیلی اروم گفت _مانتوت رو در بیار. راحت باش. بلند شدم اولین دکمه ی مانتوم رو باز کردم، این چرا یهو مهربون شد متوجه نگاه متفاوتش شدم فوری دکمه رو بستم و نشستم _اینجوری راحت ترم از بالای چشم نگاهم کرد نفس عمیقی کشید و خودش رو با گوشیش سر گرم کرد دستم سمت گردنبد رفت تا قفلش رو باز کنم .اگه اینجا بندازم امیر پیدا میکنه هیچ کس نمیفهمه باید از اتاق برم بیرون _برم پیش پریسا _اینجا بهت بد میگذره _نه. آخه حوصله ام سر رفته. گوشی رو روی میز گذاشت _ تو اتاق پریسا چی کار می کنی که حوصلت سر نمی ره همون کار رو بگو اینجا بکنیم _هیچی فقط حرف می زنیم _خب با من حرف بزن _با تو حرفم نمی اد _چرا؟ _اخه چی بگم _هر چی دوست داری _به مامانت گفتی _چی رو _اینکه چرا به من احترام نذاشته کلافه از جاش بلند شد در اتاق رو باز کرد نگاهی به بیرون انداخت _عمه اینا رفتن . پاشو برو با همون پریسا حرف بزن. بلند شدم رفتم سمت در _میدونی چرا من با تو کنار نمی ام سوالی نگاهم کرد _چون احساس میکنم بابام در برابرت ازمن کم حمایت میکنه . حالا میدونی چرا با مامانت جنگ دارم _چرا _چون تو اصلا ازمن حمایت نمیکنی ،امیر این جنگ انقدر ادامه داره تا تو حمایتم کنی https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
#پارت107 ❣زبان عشق❣ عمه و مامان روبه روی زن عمو نشسته بودن با دیدن ما عمه اخم کرد و با سر به اتاق
❣زبان عشق❣ در اتاق رو بست دست هاش رو توی جیبش کرد _الان منظورت از حمایت اینه که برم به مامانم چی بگم _واقعا نمیدونی صد بار بهت گفتم _خب دوباره بگو _فایده نداره دستم رو روی سینش گذاشتم کنارش زدم در رو باز کردم برگشتم سمتش _تا شب دعا میکنی که ای کاش جلوی دنیا به مامان گفته بودم حق نداری به زنم بی احترامی کنی دستم رو گرفت _تو به عمو قول دادی _من تا حرف خودم رو به همه ثابت نکنم روی هیچ قولی پایبند نیستم _دنیا اگه تمومش نکنی انقدر میزنمت که جرات نداشته باشی نگاهم کنی یکم از تهدیدش ترسیدم ولی نمی تونستم کوتاه بیام _هر وقت هر کاری صلاح دونستی انجام بده. الانم دستم رو ول کن می خوام برم پیش پریسا دستم رو با شتاب از دستش بیرون کشیدم و سمت پله ها رفتم صدای بسته شدن با ضرب در اتاقش نشون از شدت عصبانیتش میداد. هیچ کس تو خونه نبود پله های بالا رفته رو پایین اومدم زنجیر رو از گردنم باز کردم انداختم تو ورودی در آشپز خونه و باشتاب از خونشون بیرون اومدم عمو داشت ماشینش رو از حیاط بیرون می برد زن عمو هم کنارش نشسته بود این یعنی که تا بر گردن خبری از دعوا نیست ارامش خودم رو حفظ کردم و برگشتم خونه ورودم همزمان شد با خروج بابا از اتاق مشترکشون با دیدنش صورتم رو ازش برگردوندم هیچ توجهی به نگاه درموندش نکردم از کنارش رد شدم وارد اتاقم شدم نشستم رو تخت منتظر سرو صدای کارم موندم صبحانه نخورده بودم و دیگه وقت نهار بود دل ضعفه داشتم. بلند شدم و سرم رو از در بیرون بردم _مامان . یه لحظه می ای _نه کار دارم خودت بیا برگشتم تو اتاق دوست نداشتم همه چیز رو عادی نشون بدم روی تخت تو خودم جمع شدم چشم هام رو بستم با تکون های دست مامان و صدای ممتد دنیا دنیا گفتنش بیدار شدم چشم هام رو کمی ماساژ دادم دستم رو لای موهام کشیدم _نهارت رو آوردم بالا پاشو بخور _وای مامان دارم از گرسنگی می میرم _چرا نیومدی پایین بلند شدم نشستم نگاهم به قیمه بادمجون مامان افتاد که پایین پام روی تخت بود سرم رو پایین بردم و غذاش رو بو کردم با بوی سالاد شیرازی قاطی شده بود و خودش باعث دل ضعفه ام شد. فوری قاشق رو برداشتم و شروع به خوردن کردم _با بابات قهر کردی به خاطر غذای تو دهنم نمیتونستم حرف بزنم با سر گفتم بله _دل بابات رو نشکون باقیمونده ی غذا رو قورت دادم _من دل شکوندم یا اون _اون نه و بابا بعدم اگه یکی تو روی تو به بابات توهین کنه تو چی کارش میکنی _هیچی شاید بیچاره دلیل داره _هیچ دلیلی برای توهین به پدر کسی وجود نداره _مامان تو رو خدا ولم کن بزار یه لقمه بخورم سرشو به نشونه تاسف تکون داد و از اتاق بیرون رفت https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا