ریحانه 🌱
#پارت101 ❣زبان عشق❣ اومدم حرف بزنم که عمو گفت _بخشش از بزرگان فریبای من ،به خاطر امیر . الان که
#پارت102
❣زبان عشق❣
پشیمون شدم اول باید بهش پیام بدم وگرنه پرده ی گوشم پاره میشه
انگشتم رو روی ایکون پیام گداشتم و انتخابش کردم
_حموم بودم ببخشید
چند لحظه بعد تایید ارسالش اومد به صفحه ی گوشی خیره شدم و منتظر تماسش شدم انتظارم طولانی نشد و اسمش رو ی صفحه ی گوشی ظاهرش
جواب دادم چشم راستم رو به هم فشار دادم با احتیاط گوشی رو کنار گوشم گذاشتم
_سلام
_از کی حمومی تو
_نمیدونم کار نداشتم نشسته بودم زیر دوش
_دارم بر میگردم
_باشه بیا
_شب میای خونه ی ما
_نه خستم
_باشه خدافظ
قطع کرد نفس عمیقی کشیدم سراع کیف مدرسه م رفتم و فردای سیزده بدر شیمی داشتیم و معلمش هیجوره کوتا نمیاد باید آماده باشم شروع به خوندن کردم انقدر خوندم که صدای اذان گوشیم در اومد از جام بلند شدم کش و قوسی به برنم دادم و کنار پنجره ایستادم ماشین امیر تو حیاط پارک بود وضو گرفتم نمازم رو خوندم و رفتم پایین بابا سر سجاده بود و مامان در حالی که مسح پاش رو میکشید از دستشویی بیرون می اومد چشمم به جعبه ی عیدیم افتاد که هنوز روی میز بود بوی قیمه بادمجون مامان خونه رو برداشته بود مامان با دیدن من گفت
_دنیا سالاد درست کن زنگ بزن امیر بیاد اینجا شام بخوریم
_اون خستس نمیاد
_تو بگو شاید بیاد
شمارش رو با گوشی مامان گرفتم وقتی بهش گفتم انگار پشت در بود انقدر که سریع اومد
شام رو خوردیم دست دست کردنش برای موندن رو فهمیدم اما از اونجایی که کارهاش رو موقع تنهایی دوست نداشتم خودم رو به اون راه زدم تا بره
بعد از شستن ظرف ها که مامان چند شبی مجبورم میکنه تا اینکار رو بکنم جعبه ی عیدیم رو طوری که مامان و بابا متوجه نشن برداشتم به اتاقم برگشتم
جعبه رو توی کشوی میزم پنهان کردم خسته روی تختم دراز کشیدم انقدر که خسته بودم فوری خوابیدم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت102 ❣زبان عشق❣ پشیمون شدم اول باید بهش پیام بدم وگرنه پرده ی گوشم پاره میشه انگشتم رو روی ا
#پارت103
❣زبان عشق❣
با حس زبری روی گونم بیدار شدم چشمم رو باز کردم امیر رو بالای سرم دیدم دوباره من رو بوسیده بود کاش می تونستم بهش بگم که چقدر از این کارش متنفرم
_سلام
_سلام به روی ماهت
_کی اومدی
_نیم ساعتی میشه هر چی صدات کردم بیدار نشدی گفتم بوست کنم شاید از خجالت چشمت رو باز کنی
نشستم سر جام
_خجالت چی
مرموز خندید
_نمیدونم هر وقت بهت نزدیک میشم صورتت سرخ میشه
سرم رو پایین انداختم تا چشم هاش رو نبینم
_ من عاشق اون شرم نگاهتم که به ندرت میتونم ببینمش
چشمم به دستش افتاد که زنجیر و پلاک عیدیم توش بود
اخم هام رو تو هم کردم
_تو کشوی من رو گشتی؟
خیلی خونسر گفت
_من هر جای اتاقت رو که دوست داشته باشم میگردم
_تو خیلی بی خود میکنی شاید من یه چی تو اتاقم باشه نخوام تو بفهمی
چشم هاش رو ریز کرد
_مثلا چی؟
زنجیر رو به سرعت از دستش گرفتم
_جعبه اش کجاست
_انداختم دور
_یعنی چی امیر من اون رو لازم داشتم
_برای چزوندن مامان من لازمش داشتی
_اصلا هر چی به تو چه ربطی داره
_تو دیگه این زنجیرو بر نمی گردونی
_گفتم بهت شرطم چیه برای بی خیال شدن
_نمیتونم برم بگم میفهمی دنیا
_من باید علت بی احترامی مامانت رو بدونم باید بگه که اشتباه کرده
_اون نمیگه
_من یه کاری میکنم بگه
_بسه دنیا تو قول دادی
_توام قول دادی، قول دادی بری بهش بگی چرا به زنم بی احترامی کردی
دستش رو روس سرش گذاشت
_کاش بیدارت نکرده بودم نمیشه دو کلام باهات حرف بزنم
_حرف رو میتونی بزنی ولی نمیتونی از زیر این کار در بری
بلند شد ایستاد بازوم رو گرفت و مجبورم کرد بایستم
با چشم های خون گرفته نگاهم کرد
_تمومش میکنی یا نه
_نه
_دنیا داری اون روس سگ من رو بالا میاری
_اون روی سگت رو هم دیدم هیچ غلطی نمیتونی بکنی
دستش رو بالا برد برای دفاع دستهام رو جلوی صورتم سپر کردم
_چه خبرتونه شما دو تا
با شنیدن صدای بابا دستش رو که برای کتک زدن من بالا برده بود رو پایین آورد دستم رو روی بازوش گذاشتم هولش دادم عقب خیلی ترسیده بودم و این باعث گریم شده بود
_بابا دیدی بازم میخواست من رو بزنه
بابا یه قدم جلو اومد
_تو به چه اجازه ای دست رو دنیا بلند میکنی؟
مامان فوری بین امیر رو بابا ایستاد
_آقا رضا اروم باش ببینیم چی شده
بابا صداش رو بالا برد
_هر چی این اجازه رو نداره
_عمو عصبی نشید دنیا سر عیدی کوتاه نمیاد به خدا میترسم یه شر بزرگ درست کنه
بابا نگاه غضبناکش رو روی من اورد
_چرا ول نمی کنی
_من که کاری نداشتم خودش یهو حرفش رو پیش کشید
بابا دستش رو لای موهاش برد نفس عمیقی کشید
_ای خدا
صداش رو بالاتر برد
_ای خدا
ترسیدم بلایی سرش بیاد
_ببخشید بابایی دیگه نمیگم
_این اخلاق بد پیلگیت به کی رفته
تو دلم گفتم آقاجون ولی به زبون جرات نکردم بگم امیر اومد سمت بابا
_عمو به قرآن میترسم یکی این وسط سکته کنه هر چی بهش میگم تمومش کن میگه مامانت باید بگه اشتباه کردم نمیخواستم بزنمش فقط خواستم بترسونمش
_من از تو نمیترسم تو اصلا کی هستی که من ازت بترسم تو که سهله من از اون آقاجون نفرت انگیز هم نمی ترسم
با سیلی که به صورتم خورد نا باورانه به بابا نگاه کردم دستم رو روی صورتم گذاشتم و اشکم روی گونم ریخت
_تمومش میکنی یا نه
یه قدم اومد سمتم که امیر بازوش رو گرفت
_عمو بسه
_با توام دنیا تمومش میکنی یا نه
یه قدم عقب رفتم با سر تایید کردم
دست امیر رو از بازوش رها کرد فریاد زد
حرف بزن
_با... باشه...چ...چ...شم
دنیا اگه یک بار دیگه فقط یک بار به گوشم برسه به کسی بی احترامی کردی من میدونم با تو فهمیدی
_ب..بله
زنجیر رو از دستم گرفت داد به امیر
_بنداز گردنش امیر چشمی گفت و زنجیر رو دور گردنم بست
بابا چشم غره ای بهم رفت و از اتاق بیرون رفت
مامان که دستش رو جلوی دهنش گرفته بود یه کم به من نگاه کرد گفت
_دختر گلم چقدر گفتم ول کن همین رو میخواستی
به سختی از بین هق هق گریم لب زدم
_من ... من رو ...زد
_تقصیر خودت بود
نگاه نفرت انگیزم رو به امیر دادم
_نخیر تقصیر اینه. اومدی اینجا منو کتک انداختی دیگه برو برا مامانت تعریف کن
بخندید، گم شو از اتاقم بیرون
اومد جلو حرف بزنه که مامان دستش رو گرفت
_الان نه امیر جان بزار یه فرصت دیگه
_فرصت دیگه ای وجود نداره از الان تا اخر عمرت از زندگی من گم میشی میری بیرون
اومد سمتم که تو خودم پناه بردم و رفتم عقب
نفس های تند و سنگین کشید لا اله الا الهی گفت و از اتاق بیرون رفت
مامان گفت
_ دست و صورتت رو بشوز بیا پایین صبحانه بخور
_ول کن مامان فقط برو بیرون خواهش میکنم برو بیرون
دلم برای مامان میسوخت ولی انقدر بهم برخورده بود که دوست نداشتم هیچ کس رو ببینم
بعد از اینکه مامان بیرون رفت در اتاق رو قفل کردم رفتم روی تخت صورتم رو روی بالشت گذاشتم با تمام صدام جیغ زدم انقدر جیغ زدم که دیگه صدام در نمیومد
❣❣❣❣❣❣❣❣❣
ریحانه 🌱
#پارت103 ❣زبان عشق❣ با حس زبری روی گونم بیدار شدم چشمم رو باز کردم امیر رو بالای سرم دیدم دوباره
#پارت104
❣زبان عشق❣
سرم رو از رو بالشت برداشتم الان میره برای مامانش تعریف میکنه اونم کیف میکنه جلوی اینه ایستادم هیچ اثری از سیلی بابا تو صورتم نمونده بود نگاهم به زنجیر توی گردنم افتادبا نفرت نگاهش کردم دست بردم سمتش خواستم پارش کنم که با فکری که به سرم اومد اینکار رو نکردم اگه کل این خانواده من رو بزنن من بیخیال این بی احترامی نمی شم همش زهرا رو تو سر من میزنن میگن ازش یاد بگیر. کاری میکنم گریت در بیاد فریبا خانوم حالا بشین ببین دوباره به زنجیر نگاه کردم پریسا می گفت عیدی برای زهرا یه النگو پهن بردن برای من هم دیر آورده هم کم
سمت حموم رفتم ابی به صورتم زدم گوشیم رو برداشتم اصلا به هر کی دلم بخواد زنگ میزنم به اونم هیچ ربطی نداره
شماره ی خونه ی عمه رو گرفتم چند تا بوق خورد و صدای علی تو گوشی پیچید
_بله
با صدای گرفته
_سلام عمه هست
_ببخشید شما؟
_لوس نکن خودت رو علی گوشی رو بده عمه
_دنیا تویی ؟ صدات چرا اینجوری شده
گریم گرفت
_به برکت حضور برادرت تو زندگیم از اول عید تا حالا هر روز گریه کردم. گوشی رو بده عمه کارش دارم
_باشه چند لحظه صبر کن
با صدای بلند عمه رو صدا کرد
_عمه تلفن کارت داره
صدای زهرا می اومد
_کیه
_دنیا ست
_چی شده
_بیچاره انقدر گریه کرده صداش در نمیاد با عمه کار داره
_چرا گریه
_نمیدونم میگه از دست امیر
_جانم عمه جان
بغصم ترکید
_عمه
_چی شده عزیزم چرا گریه میکنی
_امیر اومداینجا انقدر از من بد گویی کرد تا بابا من رو زد
_چی ؟
_همش تقصیر امیره عمه تو رو خدا یه کاری کن من اصلا دیگه این رو نمی خوام برو بهش بگو باید طلاق دنیا رو بدی
_خیلی خب باشه گریه نکن الان میام اونجا
_اول برو سراغ اون بیشعور. عمه توروخدا بزن توگوشش بگو مگه مرض داری. بابام تا حالا من رو نزده بود انقدر این امیر نحسه با اون مامان نحس تر از خودش زندگیم رو خراب کردن یا خودش من رو میزنه یا میاد اینجا من رو کتک می ندازه می ره
_من که چند روز پیش می خواستم حساب اینو برارم کف دستش تو نزاشتی الانم میشونمش سر جاش صبر کن الان میام
_باشه فقط زود بیا عمه
گوشی رو قطع کرد
جلوی اینه ایستادم کاش به ذره جای سیلی بابا میموند. عیب نداره الان درستش میکنم فوری رفتم سراغ کمدم از تو وسایل هایی که برای خرید عقدم خریده بودن یه رژ قرمز برداشتم انگشتم رو به سرش کشیدم چند بار روی گونم کشیدم یه کم زیادی پرنگ شده با دستمال روش کشیدم تا کم رنگ بشه این کار رو انقدر محکم کردم که گونم متورم شد یه نگاه به صورتم کردم عالی شده بود
رفتم جلو پنجره عمه جلوی در خونه ی عمو اینا وایستاده بود امیر داشت حرف میزد دستش رو بالا پایین میکرد یه نگاه به قد امیر و عمه انداختم عمه اگه میخواست به امیر سیلی بزنه باید یه چهار پایه ی بزرگ بزاره زیر پاش انقدر که این امیر گندس
عمه وسط حرف امیر برگشت سمت خونه ی ما تند و سریع راه میرفت و امیر هم دنبالش سمت در رفتم قفل در رو اروم باز کردم و گوشه ای ترین جای نرده ها که از پایین دید نداشت ایستادم
چند لحظه بعد در زن و امدن داخل
باباسلام کرد
_دستت درد نکنه اقا رضا خسته نباشی برا چی دنیا رو زدی
_خواهر من کلافه ام کرده من که الهی دهنم رو گل میگرفتن به زن داداش گفتم چرا برا زهرا عیدی بردی برا دنیا نیاوردی
اون بیچارم شب بلند شد اومد اینجا معذرت خواهی کرد عیدی رو داد رفت
این یه الف بچه سه روزه این دو خانواده رو انداخته به جون هم که چرا به من بی احترامی کردن
_خب راست میگه برای چی دیر آوردن مگه میشه یه بوم و دو هوا
_حالا اشتباه کرده وقتی خریده اورده باید تمومش کنیم یا باید یکی این وسط سکته کنه خیالمون راحت بشه
_فریبا از کی عذر خواهی کرد ازتو؟ باید از دنیا معذرت خواهی میکرد ،کرد؟
_عمه یه چی میگی مامان من با پنجاه سال سن بیاد به یه دختر هفده ساله بگه ببخشید
_تو ساکت باش که جایگاه زنت رو تو زندگیت نمیدونی . دنیا یه دختر هفده ساله نیست عروسشه، زن پسرشه، قراره مادر نوه هاش باشه اگه تو براش مهمی، زندگی پسرش براش مهمه؟ آرامش پسرش براش مهمه، باید بیاد از دل دنیا در بیاره اومدی اینجا رضا رو تحریک کردی زنت رو بزنه افرین به غیرتت.
_عه من تحریک نکردم
_دنیا بی ادبی کرد مریم
_دنیا زبونش همینطوره چرا تا حالا اینکار رو نکردی
چند لحظه همه ساکت شدن که مامان سکوت رو شکست
_کی به شما زنگ زد
_خودش انقدر بدجور گریه میکردکه دلم ریش شد الان کجاست
_تو اتاقش امیر جان برو صداش کن بیاد
اه ادم قحطیه اون بیاد دنبال من اگه نقشه نداشتم که حالا حالاها باهاش اشتی نمیکردم
_لازم نکرده امیر بره خودم میرم
عمه داشت میوند بالا فوری رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚
ریحانه 🌱
#پارت104 ❣زبان عشق❣ سرم رو از رو بالشت برداشتم الان میره برای مامانش تعریف میکنه اونم کیف میکنه جل
#پارت105
❣زبان عشق❣
چند ضربه به در زد و دستگیره رو پایین داد
_دنیا جان عمه در رو باز کن
_کی پیشته عمه
_تنهام باز کن
کلید رو چرخوندم و دستگیره پایبن دادم عمه اومد داخل
فوری به صورتم نگاه کرد
استرس اینکه بفهمه صورتم رو خودم قرمز کردم باعث شد تا فوری به اغوشش پناه ببرم و گریه کنم
از گریه ی من عمه هم گریش گرفت
_اروم باش عزیزم خودم با فریبا حرف میزنم خوبه ؟
_به امیر بگو گمشه بره
_امیر هم بین تو و مامانش گیر کرده دنیا امیر برای به دست اوردن تو خیلی حرف کشیده از فریبا یکم درکش کن
_اصلا من درک ندارم عمه بگو بره ،دیگه دوسش ندارم عمه به بابا بگو طلاقم رو بگیره
من رو از بغلش رها کرد اخم هاش تو هم رفت
_طلاق یعنی چی ؟ امیر گفت راه و بی راه میگی من باور نکردم ،اصلا دوست ندارم از این زن های ضعیف باشی که با یه سیلی میگن طلاق
اخم هاش رو باز کردم و دست هام رو گرفت هدایتم کرد به سمت تخت و نشستیم
_تو باید زندگیت رو بسازی برای زندگی خوب باید جنگید نباید عقب نشینی کرد طلاق یعنی عقب نشینی
_مگه زهرا می جنگه، عمه انقدر علی باهاش مهربونه من همش بهشون حسودی میکنم
_تو از کجا میدونی اونا دعوا نمیکنن .
متعجب نگاهش کردم
_چون همیشه کنار هم میشینن همیشه میخندن اصلا دعوا نمیکنن
_امکان نداره زن و شوهر بحث شون نشه اونا هم مثل همه، نباید بهت بگم ولی میگم که بدونی مشکل تو تنها نیست
همین چند شب پیش دعوای زهرا و علی انقدر شدت گرفت که اومدن پیش ما برای حلش کمکشون کنیم امیر این اخلاق نداره تو یه کاری میکنی همه سر از کارتون در بیارن حالا مثلا امیر یه سیلی به تو زد تو نباید بزاری کسی بفهمه خودت با سیاست زنونت باید کاری کنی که امیر بیاد ازت معذرت خواهی کنه
سرم رو پایین انداختم عمه دستش رو روی صورتم کشید
_بمیرم برات خیلی محکم زده ولی تقصیر خودته .الان امیر رو صدا میکنم تمومش کنید باشه
_نه عمه الان حالم ازش بهم میخوره
_من یه ساعت دارم چی میگم به تو
_اخه عمه اومده من رو از خواب بیدار کرده انقدر داد و بیداد کرد که بابا اومد بالا
_تنهایی وایستاد وسط اتاق داد زد؟ خب حتما حرفش رو گوش نکردی که صداش رو بالا برده. دختر خوبی باش الان صداش میکنم با هم اشتی کنید
منتظر جوابم نشد رفت سمت در نگاه سرزنش واری به بیرون در انداخت
_مثل اینکه فال گوش ایستادن تو این خونه مسری شده . بیا تو
خودش رو کنار کشید امیر اومد داخل عمه در رو بست اومد کنار من امیر دستهاش رو پشتش برد به دیوار تکیه داد پای چپش رو هم به دیوار تکیه داد به من نگاه کرد صورتم رو کامل به طرف مخالفش بردم و اخم هام رو هم تو هم کردم
عمه رو به امیر گفت
_همه چی رو شنیدی دیگه به سلامتی
از تو اینه ی بالای میزم نگاهش کردم شرمنده با سر تایید کرد
_رو که نیست سنگ پا...
_کوتاه بیا دیگه
_همش من کوتاه بیام عمه
_امیر هم کوتاه اومده
_کی ؟
_کوتاه اومده که دیروز با پریسا پارک بودین
چشم هام گرد شد عمه از کجا فهمیده
_دیروز که تو پارک دیدم با پریسا سوار تاپ شده بودید خیلی خوشحال شدم گفتم بالاخره امیر هم کوتاه اومد
اب دهتم رو قورت دادم از تو آینه به امیر نگاه کردم تکیه اش رو دیوار برداشته بود و طلب کارانه نگاهم می کرد
عمه که از نگاه من و امیر فهمیده بود خرابکاری کرده اروم لب زد
_بی اجازه رفته بودی ؟
خودم رو جمع کردم گوشه ی تخت با سر جواب بله دادم اروم گفتم
_بابام می دونس
_به امیر نگفته بودی؟
عمه نگاهی به امیر کرد دست هاش رو به هم مالید
_عیب نداره دیگه تو هم به خاطر من ببخش
امیر نگاهش رو از رو من برنداشت که عمه بلند شد و رفت جلوش ایستاد دستش رو گرفت
_به خاطر من ببخش
امیر به عمه نگاه کرد و چشمی زیر لب گفت
_الهی قربونت برم . به پدر مادرهاتون رحم کنید یکی تون کوتاه بیاد .
_چشم عمه
_ماشالله انقدر قدت بلنده نمیتونم بوست کنم
دستهاش رو باز کرد از امیر خواست که که صورتش رو پایین بیاره امیر با لبخند خم شد و صورت عمه رو بوسید.
عمه کنار گوشش چیزی گفت که باعث خنده ش شد
_چشم عمه چشم
عمه نگاه محبت امیزی به من کرد و از اتاق بیرون رفت
امیر دست به سینه شد و دوباره طلبکارانه نگاهم کرد
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت105 ❣زبان عشق❣ چند ضربه به در زد و دستگیره رو پایین داد _دنیا جان عمه در رو باز کن _کی پیشت
#پارت106
❣زبان عشق❣
به چشماش نگاه کردم شرمنده سرم رو پایین انداختم امیر بیخیال نگاه طلبکارانه اش نمیشود و این باعث شرمندگی من بود سرم بالا آوردم به اطراف نگاه کردم لبم رو به دندون گرفتم اروم گفتم
_از بابام اجازه گرفتم
اخم هاش غلیظ تر شد
_عمو خودش گفت... اگه از دل ...زن عمو در بیارم... میزاره... با پریسا برم پارک
اه عمه یه کاری کرد به جای اینکه طلبکار باشم بده کار شدم برای خلاصی از نگاه تیزش اروم گفتم
_ببخشید
دستش رو به صورتش کشید و به سقف نگاه کرد
_حیف به عمه قول دادم. حیف شرایط خونتون مناسب نیست وگرنه الان حالیت می کردم
_خب چرا نباید من برم بیرون
انگشتش رو اورد بالا که چیزی بگه چند تا نفس عمیق کشید دستش رو مشت کرد با عصبانیت زیاد از اتاق خارج شد با فکر اینکه الان میره به بابا می گه اروم دنبالش رفتم از بالای نرده ها نگاه کردم روبه روی بابا نشسته بود بابا سرش رو توی دستهاش گرفته بود خبری از مامان هم نبود باید به پریسا بگم الان میره خونه دق و دلی من رو هم سر اون بیچاره خالی میکنه تا عمو بیاد به دادش برسه کلی کتک میخوره
برگشتم تو اتاق گوشیم رو برداشتم و شماره ی خونه ی عمو گرفتم
دعا دعا میکردم زن عمو جواب نده که دعام مستجاب نشد و صداش توی گوشی پیچید
_بله
_سلام
سکوت کرد و بعد از چند ثانیه گفت
_علیک سلام
_زن عمو پریسا رو صدا میکنید.
_امیر اونجاست
_پایین پیش بابامه. میشه پریسا رو صدا کنید
هیچ صدایی نیومد پاهام رو تکون میدادم ناخن انگشتم رو با دندون میکندم
_سلام اغتشاشگر
_پریسا برو تو اتاقت در رو هم قفل کن
ترسیده و دلخور گفت
_چرا؟ چی گفتی باز از من بیچاره.
_من هیچی نگفتم عمه دیروز تو پارک ما رو دیده گذاشت کف دست امیر
_خاک بر سرم. صد بار گفتم نریم حرف تو گوشت نرفت
_این حرف ها رو ول کن برو تو اتاقت
_دنیا تو رو خدا پاشو بیا اینجا حواسش به تو پرت بشه بیخیال من بشه
با حرف پریسا یاد نقشه ام افتادم باید هر جوری شده امروز برم اونجا
_باشه صبر کن ببینم چی کار میتونم بکنم
قطع کردم و شماره ی امیر رو گرفتم
چند تا بوق خورد
_چیه؟
_من رو ...میبری خونتون
جواب نداد
_امیر تو رو خدا .از بابا می ترسم
باز هم جواب نداد
_نمی بریم
_حاضر شو بیا پایین
لبخند خبیثانه ای به موفقیت نقشه ام زدم و قطع کردم
مانتوم رو پوشیدم باقیمونده ی اب توی لیوان روی میز رو که دیشب به اتاقم آورده بودم رو روی دستمال ریختم و صورتم رو پاک کردم نگاهی تو اینه به زنجری که تا چند لحظه ی دیگه میخواستم تو خونشون جا بزارم کردم شالم رو روی سرم انداختم گوشیم رو توی جیبم مانتوم گذاشتم بالای پله ها نشستم و منتظر امیر شدم
یه ربع بعد صدام کرد رفتم پایین با بابا قهر بودم و اصلا نگاهش نکردم امیر از خونه بیرون رفت و من هم بدون خداحافظی دنبالش رفتم نگاهم به باغچه افتاد که الان خیلی زیبا بود خدا خدا میکردم که امیر متوجه نشه که اینبار خدا صدام رو شنید وارد خونه شدیم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت106 ❣زبان عشق❣ به چشماش نگاه کردم شرمنده سرم رو پایین انداختم امیر بیخیال نگاه طلبکارانه اش
#پارت107
❣زبان عشق❣
عمه و مامان روبه روی زن عمو نشسته بودن با دیدن ما عمه اخم کرد و با سر به اتاق امیر اشاره کرد برای اینکه از حرف هاشون سر در بیارم اهمیتی به نگاه عمه نکردم رفتم سمت آشپزخونه که امیر دستم رو کشید برد سمت اتاق خودش در رو بست از در فاصله گرفت
فوری گوشم رو به در چسبوندم
_چی کار میکنی؟
با دستم اشاره کردم که ساکت شه
_با تو ام دنیا!
کف دستم رو روی گوشم گذاشتم و چشم هام رو بستم تا شاید چیزی بشنوم صدای ناواضح عمه می اومد که هیچی ازش نمی فهمیدم
با کشیده شدن دستم از در جدا شدم چشمم رو باز کردم به امیر نگاه کردم
_گوش وایستادی؟
_خودتم پشت اتاق من وایستاده بودی
_برای من اتفاقی بود . اومدم جلوی عمه باهات حرف بزنم شنیدم، ولی تو الان گوش وایستادی
_اولا که دارن در رابطه با من حرف میزنن. دوما تو فکر منم اتفاقی دارم گوش میدم
اروم هولم داد سمت تخت
_برو بشین انقدر بلبل زبونی نکن
هیچ جوره نمی ذاشت بشنوم بی خیال شدم و نشستم رو تختش ده دقیقه نگذشته بود که خیلی اروم گفت
_مانتوت رو در بیار. راحت باش.
بلند شدم اولین دکمه ی مانتوم رو باز کردم، این چرا یهو مهربون شد متوجه نگاه متفاوتش شدم فوری دکمه رو بستم و نشستم
_اینجوری راحت ترم
از بالای چشم نگاهم کرد نفس عمیقی کشید و خودش رو با گوشیش سر گرم کرد دستم سمت گردنبد رفت تا قفلش رو باز کنم .اگه اینجا بندازم امیر پیدا میکنه هیچ کس نمیفهمه باید از اتاق برم بیرون
_برم پیش پریسا
_اینجا بهت بد میگذره
_نه. آخه حوصله ام سر رفته.
گوشی رو روی میز گذاشت
_ تو اتاق پریسا چی کار می کنی که حوصلت سر نمی ره همون کار رو بگو اینجا بکنیم
_هیچی فقط حرف می زنیم
_خب با من حرف بزن
_با تو حرفم نمی اد
_چرا؟
_اخه چی بگم
_هر چی دوست داری
_به مامانت گفتی
_چی رو
_اینکه چرا به من احترام نذاشته
کلافه از جاش بلند شد در اتاق رو باز کرد نگاهی به بیرون انداخت
_عمه اینا رفتن . پاشو برو با همون پریسا حرف بزن.
بلند شدم رفتم سمت در
_میدونی چرا من با تو کنار نمی ام
سوالی نگاهم کرد
_چون احساس میکنم بابام در برابرت ازمن کم حمایت میکنه . حالا میدونی چرا با مامانت جنگ دارم
_چرا
_چون تو اصلا ازمن حمایت نمیکنی ،امیر این جنگ انقدر ادامه داره تا تو حمایتم کنی
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت107 ❣زبان عشق❣ عمه و مامان روبه روی زن عمو نشسته بودن با دیدن ما عمه اخم کرد و با سر به اتاق
#پارت108
❣زبان عشق❣
در اتاق رو بست دست هاش رو توی جیبش کرد
_الان منظورت از حمایت اینه که برم به مامانم چی بگم
_واقعا نمیدونی صد بار بهت گفتم
_خب دوباره بگو
_فایده نداره
دستم رو روی سینش گذاشتم کنارش زدم در رو باز کردم برگشتم سمتش
_تا شب دعا میکنی که ای کاش جلوی دنیا به مامان گفته بودم حق نداری به زنم بی احترامی کنی
دستم رو گرفت
_تو به عمو قول دادی
_من تا حرف خودم رو به همه ثابت نکنم روی هیچ قولی پایبند نیستم
_دنیا اگه تمومش نکنی انقدر میزنمت که جرات نداشته باشی نگاهم کنی
یکم از تهدیدش ترسیدم ولی نمی تونستم کوتاه بیام
_هر وقت هر کاری صلاح دونستی انجام بده.
الانم دستم رو ول کن می خوام برم پیش پریسا
دستم رو با شتاب از دستش بیرون کشیدم و سمت پله ها رفتم صدای بسته شدن با ضرب در اتاقش نشون از شدت عصبانیتش میداد.
هیچ کس تو خونه نبود پله های بالا رفته رو پایین اومدم زنجیر رو از گردنم باز کردم انداختم تو ورودی در آشپز خونه و باشتاب از خونشون بیرون اومدم
عمو داشت ماشینش رو از حیاط بیرون می برد زن عمو هم کنارش نشسته بود این یعنی که تا بر گردن خبری از دعوا نیست
ارامش خودم رو حفظ کردم و برگشتم خونه
ورودم همزمان شد با خروج بابا از اتاق مشترکشون با دیدنش صورتم رو ازش برگردوندم هیچ توجهی به نگاه درموندش نکردم از کنارش رد شدم وارد اتاقم شدم
نشستم رو تخت منتظر سرو صدای کارم موندم صبحانه نخورده بودم و دیگه وقت نهار بود دل ضعفه داشتم. بلند شدم و سرم رو از در بیرون بردم
_مامان . یه لحظه می ای
_نه کار دارم خودت بیا
برگشتم تو اتاق دوست نداشتم همه چیز رو عادی نشون بدم روی تخت تو خودم جمع شدم چشم هام رو بستم
با تکون های دست مامان و صدای ممتد دنیا دنیا گفتنش بیدار شدم
چشم هام رو کمی ماساژ دادم دستم رو لای موهام کشیدم
_نهارت رو آوردم بالا پاشو بخور
_وای مامان دارم از گرسنگی می میرم
_چرا نیومدی پایین
بلند شدم نشستم نگاهم به قیمه بادمجون مامان افتاد که پایین پام روی تخت بود سرم رو پایین بردم و غذاش رو بو کردم با بوی سالاد شیرازی قاطی شده بود و خودش باعث دل ضعفه ام شد.
فوری قاشق رو برداشتم و شروع به خوردن کردم
_با بابات قهر کردی
به خاطر غذای تو دهنم نمیتونستم حرف بزنم با سر گفتم بله
_دل بابات رو نشکون
باقیمونده ی غذا رو قورت دادم
_من دل شکوندم یا اون
_اون نه و بابا بعدم اگه یکی تو روی تو به بابات توهین کنه تو چی کارش میکنی
_هیچی شاید بیچاره دلیل داره
_هیچ دلیلی برای توهین به پدر کسی وجود نداره
_مامان تو رو خدا ولم کن بزار یه لقمه بخورم
سرشو به نشونه تاسف تکون داد و از اتاق بیرون رفت
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو