ریحانه 🌱
#پارت108 ❣زبان عشق❣ در اتاق رو بست دست هاش رو توی جیبش کرد _الان منظورت از حمایت اینه که برم به
#پارت109
❣زبان عشق❣
نهارم رو خوردم سینی غذا رو پایین گذاشتم و دراز کشیدم. اگه بفهمن چی کار کردم شاید خیلی برام گرون تموم شه ولی ارزشش رو داره زن عمو باید یاد بگیره با من هم مثل زهرا رفتار کنه
استرس ترس از رفتار بابا و امیر رهام نمی کرد بلند شدم رفتم سراغ کتاب هام یکم ورق زدم دلشوره تمرکزم رو گرفته کنار پنجره ایستادم و به خونه ی عمو نگاه کردم
باز و بسته شدن در حیاط حواسم رو به خودش جلب کرد
محمد و مهدی وارد شدن محمد لباس سربازی تنش بود و کیفش دست مهدی بود اومده بود مرخصی مهدی زد پشت گردن محمد بعد هم فرار کرد محمد هم دنبالش کرد غرق در نگاه شوخی کردن این دو تا برادر بودم که در بزرگه ی حیاط که مخصوص ماشین بود باز شد ماشین عمو داخل اومد دلم ریخت قلبم کنترل تپش قلبم کار سختی بود خیلی ترسیدم ای کاش اینکار رو نمی کردم هم به بالا قول دادم هم امیر تهدیدم کرد
زن عمو از ماشین پیاده شد چند تا مشما از صندوق عقب کمک عمو برداشت و رفتن خونشون
انگشت شستم و روی دهنم کردم و با دندون هام فشارش دادم دستم رو مشت کردم و روی پاهام کوبیدم، لب پایینم رو مدام به دندون میگرفتم و رها میکردم با خروج با شتاب زن عمو و عمو پشت سرشون امیر سرم یخ کرد فوری رفتم سمت در اتاقم و قفلش کردم به اطرافم نگاه کردم صندلی رو برداشتم و پشت دستگیره ی در گذاشتم، عقب عقب رفتم روی تخت نشستم. صدای جیغ جیغ زن عمو از پایین می اومد. قورت دادن اب دهنم هم برام سخت بود
اگه دستشون بهم برسه من رو می کشن
کاش بی خیال شده بودم پا هام رو تکون میدادم که یه دفعه دستگیره ی اتاقم با شتاب پایین رفت صدای امیر که خیلی تلاش داشت کنترلش کنه اومد
_باز کن این بی صاحاب رو
بلند شدم گوشه ی اتاق پناه گرفتم
_با توام دنیا، بیا ببین چه شری درست کردی
صدای فریاد عمو سکوت رو به خونه برگردوند
_بس کن
امیر هم از تقلا کردن برای باز کردن در دست برداشت
پشت در رفتم اروم گفتم
_ مگه چی کار کردم
همونکاری که به خاطرش در رو قفل کردی
_من از ترس بابا قفل کردم
_چرا زنجیر رو انداختی تو خونه ی ما
_عه زنجیر از گردنم افتاده
_دنیا خانوم خودتی
نباید قبول می کردم اینجوری اونا زنجیر رو میدن بهم منم دوباره کار خودم رو میکنم
_چی خودمم تو که حرفم رو باور نکنی دیگه از بقیه چه انتظاری داشته باشم
مشتش رو اروم به در زد
_ببند اون دهنتو ...
صدای بابا باعث وحشتم شد
_در رو قفل کرده
_بله
محکم چند ضربه به در زد
_بیا بیرون بهت بگم نتیجه ی کارت چی شده، زن عموت داره از دستت گریه میکن، باز کن این در رو ببا بیرون ببینم
بغضم ترکید
_از گردنم افتاده حتما، من ننداختمش
ضربه ای که به در زد خیلی محکم بود فکر کنم با پاش به در زد
_دروغ گفتن رو از کی یاد گرفتی . بهت میگم باز کن این در رو
دستگیره رو تند تند پایین می کشید و تهدید میکرد
_عمو شما برو ترسیده، الان خودم میارمش
تا 2 دقیقه ی دیگه پایین نباشه در رو می شکنم
دوباره به در ضربه زد
_اونوقت بلایی به سرت میارن که مرغ آسمون به حالت گریه کنن
چند ثانیه سکوت و بعد صدای امیر
_شنیدی که چی گفت باز کن در رو بیا بریم پایین
_نمی ام میخواد من رو بزنه
_به نظر خودت حقت نیست
_نه نیست امیر خان همش مقصرش تویی اگه به مامانت گفته بودی کار به اینجا نمی کشید
_باز کن الان بابات ...
_تو هم میخوای من رو بزنی؟
_نه باز کن در رو دنیا
_بگو به جون دنیا
یه کم مکث کرد و گفت
_به جون دنیا کاریت ندارم
سمت در رفتم صندلی رو برداشتم کلید رو توی در چرخوندم فوری دستگیره رو پایین داد و اومد داخل ترسیدم و چند قدم عقب رفتم چپ چپ نگاهم کرد با سر اشاره کرد به راه پله
_بیا بریم پایین تا عمو نیومده بالا
_میترسم
_بیا من حواسم بهت هست. فقط ببین عید رو چه جوری زهر مار همه کردی
_عه تو چه پرویی من زهر مار کردم همش تقصیر مامانته اون برای من عیدی نیاورد تو تو راه مشهد من رو زدی، الان من زهر مار کردم
یه قدم اومد سمتم
_ ببند اون دهنتو، من اگه جای تو بودم الان فقط خفه میشدم
ترسیدم و یکم عقب رفتم ولی حرفش خیلی برام سنگین بود
_چرا باید خفه بشم...
_چون چند روزه دو تا خانواده رو یه جوری انداختی به جون هم که هیچ جوره اروم نمیشن
دستم رو گرفت و کشیدن سمت پله ها
تعادلم رو به سختی حفظ کردن و پشتش راه رفتم بابا با دیدنم از جاش بلند شد و با سرعت اومد سمتم امیر فوری من به پشتش هدایت کرد و جلوی بابا ایستاد
_عمو من معذرت میخوام کاریش نداشته باشین
پشت امیر پنهان شدن که متوجه چشم های خیس زن عمو شدم
_داداش اگه یه لحظه همه ساکت باشین من الان این قضیه رو تموم میکنم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت ن
ریحانه 🌱
#پارت109 ❣زبان عشق❣ نهارم رو خوردم سینی غذا رو پایین گذاشتم و دراز کشیدم. اگه بفهمن چی کار کردم ش
#پارت110
❣زبان عشق❣
_چه جوری میخوای تمومش کنی دنیا تا یه کتک مفصل نخوره بی خیال نمی شه
_اخه حق با دنیاست
همه ی نگاه ها رفت سمت عمو
زن عمو طلبکارانه گفت
_حق با دنیاست حمید
عمو اومد سمت بابا و نشوندش رو مبل کنار مامان رو به امیر گفت
_شما هم بشینید اونجا
امیر خواست بشینه که دستش رو گرفتم اروم گفتم
_تو رو خدا تکون نخور
اروم تر از خودم گفت
_حواسم بهت هست
_نه نشینیم امیر
یکم نگاهم کرد و گفت
_ببخشید اگه اجازه بدید ما همینجا بایستیم
_باشه هر جور دنیا راحته
رو به جمع گفتد
_تقصیر فریباست
_واقعا تقصیر منه
صدای عمو یکم بالا رفت
_خواهش میکنم یکم اروم باش بزار حرف بزنم
_اصلا تقصیر منه من باید قبل از عید می پرسیدم خانوم چرا یه طلا خریدی چرا یه دسته گل خریدی چرا یه جعبه شیرینی خریدی باید میگفتم ما که دو تا عروس داریم چرا فقط یکی میخری نگفتم کوتاهی کردم
اروم و زیر لب به امیر گفتم
_دسته گلم خریده بوده براش
_ببند دنیا، ببند.
رو به من که از پشت امیر نگاهش میکردم گفت
_عمو جان ببخشید، من غلط کردم، اشتباه از من بوده، این زنجیرم من با خودم میبرم دیگه نمیدم به تو
رو به زن عمو گفت
_اصلا این مال منه
به بابا نگاه کرد
_شماهم کوتاه بیا به حرمت این ریش سفید من کوتاه بیا
_من خیلی وقت پیش باید به فکر تربیت دنیا می افتادم الانم حسابی دیر کردم
_باشه هر کار دوست داری بکن فقط نه به خاطر این مسئله یه وقت هایی تنبیه لازمه . من خودم بار ها با پریسا برخورد جدی داشتم با امیر و علی هم خیلی جدی تر برخورد کردم ولی الان به خاطر من نه
بابا چشم غره ای به من رفت و سرش رو پایین انداخت
_یه باشه به من بگو بزار من با خیال راحت از اینجا برم
بابا چند تا نفس سنگین کشید چشم هاش رو بست باشه ای زیر لب گفت
عمو رو به زن عمو گفت
_بلند شو بریم
یه نگاه به امیر کرد
_هر وقت کارت تموم شد بیا خونه
_چشم
عمو و زن عمو بدون خداحافظی رفتن با رفتنشون بابا تیز نگاهم کرد از جاش بلند شد رفت سمت اتاق مشترکشون در رو بست. امیر رو به مامان گفت
_زن عمو اگه اجازه بدی من دنیا رو امشب ببرم
_کجا ببری الان اصلا صلاح نیست دنیا رو ببری خونتون
امیر فکری کرد و گفت
_می ریم خونه ی آقاجون کلیدش دست منه
_چی بگم امیر جان اجازه ی دنیا دست باباشه اونم تو این موقعیت از خودش بپرسید
_میشه شما بهش بگید
_من الان جرات نمی کنم برم تو اون اتاق چه برسه بخوان باهاش حرف بزنم
امیر به چشم های ترسیده و نیمه خیسم نگاه کرد اروم گفت
_نگران نباش اگه نزاره امشب اینجا میمونم
با سر تایید کردم از من جدا شد و رفت سمت اتاق بابا در زد و وارد شد
به رفتن امیر نگاه می کردم که با صدای مامان سر چرخوندم
_چرا این کار رو کردی ؟ بنده خدا عمت کلی باهاش حرف زد ارومش کرد . رفته بود با عموت کلی وسایل برات خریده بودن انشب بیان اینجا از دلت در بیارن
_من دلجویی نمیخوام مامان احترام به موقع می خوام
_بسه دنیا . اخر سر یه کتک میخوری سر این زبونت
_هر کی هر چقدر که دوست داره بیاد من رو بزنه ولی به من بی احترامی نکنه مامان من از اینکه من رو نبینن بدم میاد از این که به من بی تفاوت و بی اهمیت باشن متنفرم اگه تو یا بابا به من بی تفاوتی کنید من از اینجا میرم میرم یه حایی که هیچ کس دستش بهم نرسه اگه امیر با من اینکا رو بکنه خودم رو میکشم ولی باهاش زندگی نمی کنم حالا که زن عمو اینکار رو کرده روزگارش رو سیاه میکنم حتی اگه روزگار خودم مثل الان سیاه تر بشه
_ای وای بر من، چرا انقدر کینه ای شدی تو، به کی رفتی. من بد بخت که تک فرزند بودم بابا و مامان خدا بیامرزمم انقدر بخشنده و مهربون بودن، تو این خونه ام هیچ کس انتقام جویی نکرده که تو یاد بگیری
با باز شدن در اتاق بابا هر دو به در نگاه کردیم امیر بیرون اومد رو به من گفت
_برو لباس بپوش بریم
فوری رفتم بالا مانتو و روسریم رو سرم کردم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#پارت110 ❣زبان عشق❣ _چه جوری میخوای تمومش کنی دنیا تا یه کتک مفصل نخوره بی خیال نمی شه _اخه حق
#پارت111
برگشتم پایین امیر کنار در منتظرم بود باسرعت کفش هام رو پوشیدم و از خونه بیرون زدم دوست داشتم برای حمایتی که ازم کرد یه جوری ازش تشکر کنم. پا تند کردم و باهاش هم قدم شدم دستش رو گرفتم کمی فشار دادم اونم باهام همکاری کرد کلید رو از جیبش درآورد و در خونه ی منحوسترین آدم اون خانواده رو باز کرد.
_نمی شه شب تو ماشین بخوابیم
برگشت سمتم و متعجب گفت:
_چرا؟
_من از اینجا بدم میاد.
دستش رو پشت کمرم گذاشت اروم به داخل هولم داد.
_نخیر نمیشه
روی مبل نشستم
_همه ی کارهات همینجوریه، انقدر به یه کاری گیر میدی تا اعصاب همه رو خورد کنی چی میشد زنجیر رو برنمیگردوندی. اصلا مگه به بابات قول نداده بودی
_امیر من سه روز بهت فرصت دادم. گفتم برو بگو چرا به زن من احترام نذاشتی، تو چی کار کردی بهم اهمیت ندادی
تن صداش رو بالا برد
_تو یه کاری کردی مامان من رو گریه انداختی، بابام با شصت سال سن، به تو گفت غلط کردم.
_چرا همه چیز رو میندازی گردن من. یه بار به خودت نمیگی چرا مامانم اون کار کرد .
_تقصیر هر کی که بود من فقط گریه های مامانم رو دیدم
بغض کردم و یه دفعه زدم زیر گریه.
ـ مال اونو دیدی مال منو ندیدی از وقتی وارد زندگیم شدی یه چشمم شده اشک یکیش شده خون یه روز خوش ندیدم.
با پشت دست اشکهای روون از چشمم رو پاک کردم.
ـ آره، بایدم گریههای منو ندیده باشی. از همون اولم منو نمی دیدی. اصلا من برات مهم نبودم. اگه مهم بودم مثل همهی دخترای دیگه میاومدی خواستگاریم. میزاشتی منم ناز کنم، دسته گل شب خواستگاریم رو خشک کنم و یادگاری نگه دارم.
اشک بعدی رو با انگشتم مهار کردم.
ـ اگه منو میدیدی، بهم می گفتی دنیا، امشب شب عقدته. دنیای بیچاره مثل همهی دخترا برای شب عقدش کلی برنامه داشت، مثل همهی دخترا ناز می کرد، صبر میکرد عاقد سه بار ازش بله بخواد. می خندید. نه اینکه به خاطر آبروی باباش سر سفرهی عقد بله بگه.
دیگه هق هق می کردم و حرف می زدم انگار که عقدههای دلم یه دفعه سرباز کرده بودند. امیر هم فقز نگاهم می کرد. انگار این شکل حرف زدن رو ازم امتظار نداشت. صدای هق هقم رو مهار کردم و گفتم:
ـ اصلا تو که منو نمیبینی، برای چی منو گرفتی؟ انتقام چی رو می خواستی ازم بگیری؟ من در حق تو چه بدی کردم که خودم بی خبرم. نمی دونم چرا تو این خونه هیچ کس به من اهمیت نمیده
اشک جمع شده توی چشم هام مانع از دیدم می شد.
_تو هم اهمیت نمیدی اصلا به خودت نمی گی دنیا حق داره
اشک بود که روی صورتم می ریخت و من کنترل یک قطره اش رو هم نداشتم.
ـ تو میگی من زنتم ولی همهی مردایی که من می شناسم برای زنشون احترام قاعلن غیر از تو.
امیر فاصلهاش رو باهام پر کرد و کنارم نشست.
ـ چرا اینجوری فکر می کنی؟
ـ امیر تو توی اون خونه زندگی می کنی مگه میشه یه دسته گل با اون بزرگی بخرن، بعد تو نبینی.
مامانت که از خودش درآمد نداره حتما از بابات پول گرفته، مگه میشه تو نفهمیده باشی. مگه میشه عمو و زنعمو در مورد این موضوع با هم حرف بزنند بعد تو متوجه نشی.
اشکهام رو دوباره پاک کردم.
ـ اصلا میگیم تو خنگ عالم نفهمیدی وقتی که بابام این موضوع رو گفت نگفتی چطور برای زن علی یه النگو بردید به اون پهنی، اون وقت برای زن من یه گردنبد دارید می برید به این نازکی. امیر من شخصیت ندارم، غرور ندارم، چهار روز دیگه چهار نفر از فامیل جمع بشن دور هم، زهرا النگوش رو نشون بده و بگه اینو عید بزرگ برام آوردن من روم میشه بگم اولین عیدیم رو ...
گریه نزاشت بقیهی حرفم و بزنم
_بس کن عزیزم حق با توعه ولی باور کن خودت باعث میشی
ـ می دونی چیه امیر، من نه برای تو مهمم نه برای هیچ کس دیگه. مثلا عموی من بهم محرمه، وقتی پول می دادی به زنت که برای زهرا عیدی بخره یه کلمه نباید بپرسی برای دنیا چی می خوای بگیری، یا فریبا خانم رفتی خونهی خواهرم، کی می ری خونهی داداشم. یا بابام دیدی که برای دخترت ارزش قاعل نشدن یه عیدی براش نیاوردن چرا اجازه دادی منو با خودشون ببرن مشهد. کسی که اینجا و تو یه خونه و جلوی چشم خودت به دخترت احترام نمی زاره انتظار داری تو شهر غریب این کار رو بکنه. یا اون پریسا، خبر همهی عالم تو جیبشه، نیومد بگه مامانم برای تو عیدی نیاورد برای زهرا برد. یا شایدم مامانت اینقدر خوب و ماهرانه نقشه ریخته که هیچ کس متوجه نشده که الان پسرش گریههای اونو ببینه مال زنش رو نبینه.
من اصلا نمی دونم بابام چرا دختر یکی یدونش رو اینجوری شوهر داد؟
_دنیا من برای به دست آوردن تو خیلی تلاش کردم نباید اجازه بدم کسی ناراحتت کنه از این به بعد قول میدم اتفاقای این شکلی نیافته
زیادی نزدیک شده بود و حالم داشت از این همه نزدیکی بهم میخورد.
_چه عید زهر ماری داشتم امسال به یمن وجود شما. یادم باشه بدای بچههام تعریف کنم. همش دعوا همش کتک همش استرس
منو توی بغلش گرفت
_بیا از این به بعد خوش باشیم. خوبه؟
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
ریحانه 🌱
#پارت111 برگشتم پایین امیر کنار در منتظرم بود باسرعت کفش هام رو پوشیدم و از خونه بیرون زدم دوست دا
#ادامه_پارت_111
چه جوری؟ فقط دو سال طول میکشه تا یادم بره چه بلایی سرم آوردین
اشکهام رو با کف هر دوتا دستش پاک کرد.
_صبح میبرمت دربند
_بابام نمیزاره
_من راضیش میکنم
دستم رو گذاشتم روی سینهاش و یه کم فاصلهام رو باهاش زیاد کردم و تازه یادم افتاد که ریادی باهم تنهاییم
نگاهم رو چرخوندم توی خونه
_من رو این مبله می خوابم
_خب بریم اتاق خواب آقاجون و خانوم جون
_اخه من اینجا راحترم
_اخه بی اخه برو تو اتاق خواب من یه لیوان اب بیارم همونجا بخوابیم
اصلا دوست نداشتم کنارش بخوابم. روسریم رو درآوردم همش دنبال راه فرار بودم فوری روی مبل دراز کشیدم چشم هام رو بستم
_گفتم اینجا نخواب
جوابش رو ندادم
_الان مثلا خوابی
هیچ عکس العملی نشون ندادم
دستش رو زیر گردنم و پاهام برد و من رو روی هوا معلق کرد از ترس چشم هام رو باز کردم گردنش رو محکم چسبیدم
_چی کار میکنی الان میندازیم
_دنیا تو چند کیلویی
_حالا برازم پایین خودم میام
با شیطنت گفت
_صبر کن میخوام پرتت کنم اینجا دردت بیاد
_یعنی چی پرتم کنی ولم کن بزارم زمین
خندید گفت
_تو نمی افتی مطمعن باش ولی گردن من رو داری میشکونی
اروم روی تخت گذاشتم و خودش هم کنارم دراز کشید
پشتم رو بهش کردم
_شب بخیر
دستش رو دور کمرم حلقه کرد موهام رو بوسید اروم گفت
_شب تو هم بخیر عزیزم ببخشید اینقدر اذیتت کردم قول می دم دیگه از این مسائل پیش نیاد
از ترس چشم هام رو بهم فشار دادم یک ربع تو اون حالت بودم از صدای نفس هاش متوجه شدم که خوابیده تلاشم برای آزاد کردنم از تو آغوشش بی فایده بود تسلیم شدم و خوابیدم
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
ریحانه 🌱
#ادامه_پارت_111 چه جوری؟ فقط دو سال طول میکشه تا یادم بره چه بلایی سرم آوردین اشکهام رو با کف هر
#پارت112
❣زبان عشق❣
چشمم رو باز کردم ساعت بزرگ روبروم رو نگاه کردم هفت رو نشون میداد امیر نبود ولی صدای صحبت کردنش می اومد
کلمه ی مادر من رو شنیدم حساس شدم اروم کنار در رفتم پشت به اتاق خواب روی زمین کنار مبل نشسته بود
_حرف بدی که نمیزنه اخه
_خب برا چی همون روز برای دنیا رو هم نبردی
_اخه مگه جنگه که من طرف اونو بگیرم
_من نوکرتم ولی به خدا اشتباه از شما بوده
_اخه شما نباید با هفده سال سن از دنیا توقع داشته باشید
_مقایسه کار خوبی نیست پریسا به غیر شما من و علی هم بالا سرش بودیم دنیا تک فرزنده
_حالا هر چی اصلا شما فکر کن لوس منه به خاطر من بهش احترام بزار
_به اونم میگم به خدا
_چشم بازم میگم فقط امشب اون کاری رو که گفتم بکن باشه
_جون من بگو باشه بزار خیالم راحت شه
_الهی دورت بگردم
_عزیزمی خداحافظ
برای من چقدر التماس کرد کاش میتونستم جواب زن عمو رو ندم
از اتاق بیرون رفتم
_سلام
نگاهش رو از گوشی به من داد
_سلام به روی ماهت دیشب خوب خوابیدی
_نه
_چرا
_تمام نفست رو روی گردن من خالی کردی قلقلکم می اومد چرا انقدر محکم گرفته بودیم خشک شدم تا صبح
بلند شد اومد سمتم موهام رو که نامرتب دورم ریخته بود رو جمع کرد
_دیگه باید عادت کنی من اینجوریم
خم شد و پیشونیم رو بوسید
_داشتی حال مامانت رو می گرفتی.
دلخور نگاهم کرد
_گوش ایستاده بودی
_نه خیر با صدات بیدار شدم
_من در کمال احترام از مامانم خواستم که به تو احترام بزاره این میشه حال گیری
بلند خندیدم
_اینم یه نوعشه
_الان حال گیری رو نشونت میدم
دستش رو برد سمت پاهام که بغلم کنه فوری فرار کردم پشت مبل ایستادم
_تو فکر کردی حریف من میشی
چشم هاش رو ریزم کرد تهدید وار گفت
_نمی تونم؟
_امتحان کن
با سرعت اومد سمتم از روی مبل پریدم اونور تو هوا دستم رو گرفت انداختم رو مبل
_دیدی حریفم
_نه خیر من خودم گذاشتم دستم رو بگیری
دستش رو گذاشت زیر بغلم و شروع کرد به قلقلک دادن
_الکی حرف نزن خودم گرفتمت
از شدت خنده نفسم بند اومده بود ولی بیخیال نمیشد با احساس کمبود اکسیژن تلاش داشتم بهش بفهمونم که بسه ولی بیخیال نمیشد دیگه داشت گریم میگرفت که صدای در اومد
بیخیال من شد و فوری برگشت سمت در
_کیه یعنی
من که تازه نفسم جا اومده بود گفتم
_امیر خیلی بیشعوری داشتم میمردم چرا اینجوری شوخی میکنی
بی اهمیت به حرف هام سمت در رفت بازش کرد
_سلام شمایید ؟
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
ریحانه 🌱
#ادامه_پارت_111 چه جوری؟ فقط دو سال طول میکشه تا یادم بره چه بلایی سرم آوردین اشکهام رو با کف هر
#پارت113
❣زبان عشق❣
با دیدن بابام فوری از جام بلند شدم سرم رو پایین انداختم و سلام خیلی ارومی گفتم
اومد جلو خواستم یکم برم عقب که پام به مبل خورد با نگاهم به امیر التماس کردم که بیاد جلو از نگاه بابا چیزی نمی فهمیدم نه از عصبانیت دیشب خبری بود نه محبت همیشگی
نشست روی مبل کنارم اروم گفت
_بشین
دوباره به امیر نگاه کردم منتظر بود تا بابا بهش بگه بمونه یا بره
بابا سرش رو بالا آورد رو به امیر گفت
_تو هم بیا بشین
امیر چشمی گفت فوری روبه روی بابا نشست تمام جراتم رو جمع کردم و رفتم کنار امیر نشستم بابا نگاه نامیدی بهم کرد و دستش رو روی مبل کشید میخواست به من بفهمونه که دوست داشت من اونجا بشینم ولی ازش می ترسیدم
_من خستم ، از دست شما دو تا خستم
چرا مثل بقیه اروم نمی گیرید
_ببخشید عمو قول میدیم دیگه تکرار نشه
_جلوی ما میپرید به هم همه رو ناراحت میکنید بعد ده دقیقس بیرون منتظرم صدای خنده هاتون کم بشه بیام اینجا باهاتون حرف بزنم پس چرا از این لحظه های خوشیتون برای ما نمی گید
سرم رو پایین انداختم از خجالت اب می شدم ما اصلا هیچ وقت اینجوری شوخی نمی کردیم یه بار هم که کردیم ابرومون رفت نیم نگاهی به امیر انداختم اونم دست کمی از شرمندگی من نداشت سرش رو پایین انداخته بود و سکوت رو ترجیح داده بود
_خوب گوش هاتون رو باز کنید دیشب تا صبح نخوابیدم و به این موضوع فکر کردم اگه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه از شما دو تا تواین خونه صدا در بیاد، نمیزارم با هم بمونید
امیر سرش رو بالا آورد شاکی اما محترمانه گفت
_عه عمو! یعنی چی ؟
_یعنی...
_عمو خواهش میکنم. تمومش کنید
_اخه این وضعه شما برای ما درست کردید
_ما غلط کردیم دفعه ی آخرمونه به شما قول میدم هم من، هم دنیا
رو به من با اخم گفت
_بگو دیگه
اروم لب زدم
_چی بگم
_بگو که اشتباه کردی
_اخه من که اشتباه نکردم اشتباه از تو مامانت بوده
چپ چپ نگاهم کرد
_دیشب عمو گفت . خودت هم گفتی اشتباه از مامانت بوده . الان به زن عمو گفتی مامان این بار مقصر خودت بودی
نگاه تیز هر دوشون روی من بود روبه بابا گفتم
_اگه شما دوست دارید بشنوید که من اشتباه کردم باشه ببخشید من اشتباه کردم ولی خودتون هم میدونید که حق با من بود
چشم های بابا سرخ شده بود و نفس های حرصی می کشید
امیر زیر لب گفت
_می شه خفه شی
بابا از جاش بلند شد بلافاصله امیر جلوی من ایستاد خودم رو روی مبل جمع کردم چرا نمیخوان باور کنن حق با من بوده
_عمو ببخشید هم یه کم حق داره، هم دیگه اخلاقش اینطوریه
بابا باحرص گفت
_جلوی من واینستا
_اخه عمو شما الان عصبی هستید بزارید یه کم اروم شید
_برو کنار امیر
_عمو شما برید من باهاش صحبت میکنم میاد معذرت خواهی میکنه
نگاه بابا روی چشم های امیر بود امیر سرش رو پایین انداخت
_همین الان باید بگه
امیر درمونده سرش رو برگردوند سمت من با نگاهش التماسم میکرد
اروم گفتم
_ببخشید
با صدای فریاد بابا خودم رو جمع کردم
_اینجوری نه . اینجوری دیروز هم قول دادی
ازشدت دادش گریم گرفت
_چه جوری بگه عمو هر جوری شما بگید میگه اصلا من قول میدم دیگه نزارم یه همچین اتفاقی بیافته
_مدیریت ضعیف تو بین مادرت و دنیا باعث همه ی این اتفاقاست
_حق با شماست دیگه نمی زارم این اتفاق بیافته
بابا امیر رو هول داد کنار انگشتش رو گرفت سمتم
_خوب گوش هاتو باز کن اگه یک بار دیگه. چه مقصر باشی چه نباشی فقط یک نفر بیاد بگه دنیا جواب من رو داد، بی ادبی کرد،حاضر جواب کرد باید با مدرسه خداحافظی کنی بدون عروسی جهزیه ات رو میدم از این خونه میری
انقدر ترسیده بودم که اب دهنم رو نمیتونستم قورت بدم
_فهمیدی
باسر تایید کردم
بابا نگاه حرصیش رو از روم بر نمیداشت امیر بازوی بابا رو گرفت
_عمو فهمید بسه دیگه خواهش میکنم اروم باشید
بازوش رو از دست امیر آزاد کرد و با سرعت از خونه بیرون رفت دستم رو روی صورتم گذاشتم و هق هق گریه کردم با قرار گرفتن دست امیر روی شونه ام سر بلند کردم نشست کنارم و با لحن خیلی ارومی گفت
_انقدر جواب نده دنیا جان، خوبه ادم یه وقت ها سکوت کنه
_دستت درد نکنه
_برا چی
_از دیشب مراقبم بودی نذاشتی بابام بزنم
_به خدا اگه دیروز یه درصد فکر می کردم که اون کار رو میکنه جلوش رو میگرفتم عمو هیچ وقت دست روی تو بلند نمیکرد من اصلا باورم نمیشد
_چه روز هایی بدی،امسال از اولش برام بد بود
_عه اینطوری نگو اصلا بلند شو بریم یه جایی حالت رو جا بیارم
درمونده نگاهش کردم
_من رو نبر خونتون
_خونه نمیریم
_امیر برنامه ی شب رو هم که به مامانت گفتی کنسل کن
_چه برنامه ای؟
_هی می گفتی امشب، به خاطر من ، من خیلی خستم اونجا که بیایم اخلاق مامانت رو که میدونی مدام نبش قبر میکنه دو روز دیگه باید برم مدرسه یه خورده ذهنم اروم شه
_باشه هر چی تو بگی فقط پاشو یه صبحونه بخوریم بریم.
❣❣❣❣❣❣❣