eitaa logo
ریحانه 🌱
12.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
541 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_47 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم ت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ ارتباط را قطع کرداز حرفهای فرهاد ترسیدم چرخیدم گلجان روی تشکش نشسته بود ارام گفت _سلام سلامش را با سر پاسخ داد _فرهاد بود؟ _اره چی میگفت _امضایی که ازت گرفتند، توی برگه چی نوشته بود _نخوندم _چرا نخونده امضا کردی؟ _ترسیده بودم . سکوت کردم، من هم ترسیده بودم، حرفهای فرهاد محکمه پسند بود. گوشی ام را برداشتم شماره شهرام را گرفتم و حرفهای فرهاد را به او انتقال دادم ، گل جان خیره به من بود خوشبختانه خودش فهمید اوضاع از چه قراره. شهرام با ناباوری گفت _فرهاد تا دیشب از ترس داشت سکته میکرد ، یعنی چه اتفاقی افتاده؟ _ من نمیدونم اقا شهرام، همسر من رفته مأموریت سه چهار روز دیگه بر میگرده ، این قضیه رو جمعش کن _من نمیدونم باید چیکار کنم.اجازه بدید من یکم فکر کنم، بهتون خبر میدم. تلفن را قطع کردم گلجان برخاست و گفت -بهمن قرص میدی خاله بدنم درد میکنه -صبحانه بخور بعد سر میز نشست و گفت -من نمیخوام براتون دردسر درست کنم، یه مقدار پول به من قرض بدید من میرم خونه عمه م آهی کشیدم و گفتم -اونجا نمیتونی بری -چرا؟ _تو الان زن فرهادی..... کلامم را قطع کرد و با اخم گفت -نخیر من زن اون نیستم ارام گفتم - هستی عزیز من، هستی، بری اونجا بهش خبر میدن میاد سراغت. گلجان لبش را گزید و گفت -میرم خونه عمه رو میفروشم جای دیگه میخرم -دخترم همینکه تو پا به اون خونه بزاری ارباب میاد سراغت -بمیرم بهتره تا زن ارباب بشم تلفنم زنگ خورد برخاستم و گفتم -فرهاده رنگ از روی گل جان پرید صفحه رالمس کردم تلفن را روی پخش صداگذاشتم تا گل جان خودش به این نتیجه برسه که از من کمکی ساخته نیست. -بفرمایید -گوشی و بده به عسل -عسل خوابه -بیدارش کن -بعدا زنگ بزن -ادرس بده میخوام بیام زنمو ببرم. نمیخوام زنم تو خونه تو باشه، برای خودت دردسر درست نکن ، این موضوع به هیچ عنوان به شما ربطی نداره،زندگی خصوصی خودمه ،زنمه ، حرف گوش نکرد کتک خورد ، الان هم بی اجازه از خونه رفته اونم جایی که من نمیدونم کجا ،برگرده بازم کتک میخوره. نگاهی به گلجان انداختم دستانش میلرزید فرهاد ادامه داد _خانم فضول دارم میرم دادسرا ازت شکایت کنم.متن شکایت نامه را وکیلم نوشته الان عکسشو برات تلگرام میکنم. ده دقیقه بهت فرصت میدم ،بشین فکرهاتو بکن ادرس بده من بیام دنبال زنم، بی دردسر و بی سر و صدا بدون اینکه ابرو ریزی کنم می برمش، تا ده دقیقه دیگه اگر پیامک ادرست نیومد میرم شکایت میکنم. ارتباط را قطع کرد به گلجان خیره ماندم ارام اشک هایش را پاک کردو گفت _برات دردسر درست کردم خاله، منو ببخش. صفحه تلگراممو باز کردم متن شکایت فرهاد به دلم هراس انداخت.گلجان سکوت راشکست و گفت -ادرس رو براش بفرست، برمیگردم. اشکهایم مانند سیل جاری شدوگفتم -به شهرام زنگ بزنم؟ -نه کارم بدتر میشه، روی اون حساسه. ادرس رو برای فرهاد پیامک کردم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_48 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم ار
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ از زبان فرهاد مگر اینکه دستم بهت نرسه دختره ی چموش ، تمام ترس و دلهره دیشب تا صبح و سرت خالی میکنم، اگر من به ذهنم نمیرسید که ماجرا رو برای کیانوش تعریف کنم الان این دختره ازم شکایت هم کرده بود، عمو فکر همه جارو کرده بوده که صیغه نامه مارو مال قبل نوشته؟نه اینها باید تدبیر های زن عمو باشه. به هرجهت خدارو شکر که رفع شد .من باید دست دخالت شهرام و مرجان و از زندگیم کوتاه کنم ، با همینم زندگی میکنم ، خوشگل که هست، پاک و معصوم که هست،کم سن و ساله ،واز همه مهمتر ازم حساب میبره ، یه تار موش به کل هیکل ستاره می ارزه اما باید ادب بشه ، الان میبرمش خونه چنان کتکی بهش بزنم که فکر فرار از سرش بره ، بعد هم بشینم براش قانون بزارم. کاری باهات میکنم عسل خانم گفتم بمیر بمیری ، یه مدت دیگه یه عروسی کوچیک میگیرم به فامیل معرفیش میکنم تا چشم های ستاره از کاسه در بیاد. به ادرس رسیدم تک زنگی به زنک فضول زدم بلافاصله در باز شد و عسل از خانه خارج شد نزدیک ماشین که شد نگاهی به چهره اش انداختم انهمه زیبایی اش کو؟ گونه سمت چپش کبود بود لبش از دو جا پارگی داشت سمت راست پیشانی اش هم سیاه بود نزدیک ماشین شد در صندلی عقب را باز کرد بااخمم گفتم -بشین جلو کمی تعلل کرد ترس به وضوح در صورتش مشاهده میشد. سرم را چرخاندم صدایم رابالا بردم و گفتم _ با تو بودم میشینی جلو یا پیاده شم بنشونمت در رابست و سریع سوار شد تا انجا که میشد از من دور نشسته بود .دست چپش را بالا اورد ناخنش را میجوید کاری که من ازش متنفر بودم ، چشمانم را بستم و با خشم گفتم _ دستتو از دهنت در بیار سریع دستش را انداخت یاد استرس دیشبم افتادم ،ماشین را به حرکت در اوردم و گفتم _چرا به این زنیکه زنگ زدی؟ اشکهایش روان شد با فریاد من از ترس از جایش پرید گریه نکن اشکهایش را پاک کردو گفت _ با توام سوالمو جواب بده. _بببخشید _جواب سوالمو بده نفهمی کردم، میخواستم برگردم خونه عمه م با شنیدن این حرف با پشت دست و کنترل شده به دهانش کوبیدم جیغی کشیدو دستش را روی دهانش گذاشت تند و سریع اشکهایش را پاک کرد و دستش را انداخت. دوباره یاد استرس شب گذشته خودم افتادم و گفتم _بری خونه عمه ت یا بری از من شکایت کنی؟ _هاج و واج گفت _شکایت؟ _همین زن فضوله گفت داریم میریم شکایت کنیم _من این قصدو نداشتم خفه شو حروم*زاده دروغ گو با حرفهای من دیدی راه به جایی نداری تو اگر راه داشتی اعدام منم میگرفتی. _من از دیشب که رسیدم اینجا، تا الان خواب بودم اونموقع که شما زنگ زدی تازه بیدار شده بودم کی وقت کردم برم شکایت کنم؟ _ دیشب وقتی به شهرام زنگ زدی من خونشون بودم. _چشمانش گرد شدو گفت من؟ _اره تو، داشتی میگفتی پیش وکیل بودم، میرم شکایت میکنم.پدرشو در میارم ، یادت رفته؟ _من به شهرام زنگ نزدم دستم ناخوداگاه توی صورتش کوبیده شدو گفتم _اقاشهرام دستش را روی صورتش گذاشت و ساکت به صندلی تکیه داد زیر نظرش داشتم ریز ریز گریه میکرد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_49 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ از زبان عسل وارد حیاط شدیم در ماشین را باز کردم و پیاده شدم فرهاد هم پیاده شدقلبم تند میتپید زانوهایم سست بود نفس نفس میزدم فرهاد چپ چپ نگاهم میکرد با اخم گفت _ راه بیفت بدنبالش راه افتادم وارد خانه شدیم .کتش را در اورد و سپس رو به من ایستاد خیره در چشمانش ملتمسانه گفتم _قول میدم دیگه تکرار نشه. مرا از سرشانه ام هل داد محکم به دیوار خوردم فرهاد ادامه داد _بعد فرارت از فروشگاهم همینو گفتی. _ببین اقا فرهاد ،من دیگه نای کتک خوردن ندارم ، تمام بدنم کبوده و درد میکنه، بابت کار دیروزم معذرت میخوام، شکر اضافه خوردم ،دیگه تکرار نمیشه. ببخشید دلسوزی را درچشمان فرهاد خواندم خودش را کنار کشید به اتاق خواب رفتم و روی تخت نشستم از حقارت خودم اشک میریختم صدای نزدیک فرهاد قلبم را لرزاند تحکمی صحبت میکرد _گریه نکن. سرم را بالا اوردمدر دو قدمی من ایستاده بود _از این به بعد بدون اجازه من اب نمیخوری فهمیدی؟ سرم را به نشانه تایید تکان دادم و گفتم _بله فهمیدم _هیچ چیزی رو از من مخفی نمی کنی فهمیدی؟ _بله _اون موهای بی صاحبتو جلوی مردهای غریبه جمع میکنی _چشم _میشی یه زن خونه دارکارهای خونه با توإ ، شام ،نهار همه با توإ _بله چشم _و این موضوع را قبول میکنی که زن منی. چشمانم را بستم خاطره تلخ ان روز برایم زنده شد ، اشک ناخواسته از چشمانم جاری شد فرهاد تکرار کرد _فهمیدی؟ به ناچارگفتم _بله _زن کی هستی؟ _شما _الان بلند شو لباسهاتو در بیار نهار درست کن با استرس برخاستم تمام قد من تا بازوهایش بود ارام گفتم _اخه من بلد نیستم _برو یاد بگیر _از کی یاد بگیرم؟ فرهاد فکری کردو گفت _ برو یه چیزی درست کن دیگه 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_50 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ وارد اشپزخانه شدم هنوز انجا بهم ریخته بود مرتب کردم و ماکارانی را اماده کردم با صدای بالا پایین شدن دستگیره هینی کشیدم فرهاد گفت _چیه؟ _یه نفر میخواد بیاد توخونه مثل اینکه در قفله فرهاد برخاست کلید را گرداند با صدای شهرام نفس راحتی کشیدم _,تو چرا گوشیتو جواب نمیدی ؟ نگرانت شدم _گوشیمو سایلنت کردم وارد خانه شد من ارام سلام کردم شهرام کمی مرا ورانداز کردو گفت _سلام، چیکار داری میکنی؟ _آشپزی لبخند روی لبهای شهرام نشست نگاهی به فرهاد انداختم با اخمی غلیظ مرا نگاه میکرد ترس وجودم را گرفت شهرام به سمت نشیمن رفت فرهاد وارد اشپزخانه شدو گفت _مگه نیم ساعت پیش بهت نگفتم جلوی مردهای غریبه موهاتو جمع کن ؟ -ارام موهایم که پشت سرم ساده جمع کرده بودم را در دستم گرفتم و گفتم -حواسم نبود. سپس وارد اتاق خواب شدم روسری ام را برداشتم و پوشیدم به اشپزخانه رفتم دو عدد چای ریختم و مقابل ان دو نهادم سریع به اشپز خانه باز گشتم فرهاد گفت _سه دنگ دیگه رو گذاشته واسه فروش خوب بخرش _با چه پولی همون چک تو راهم به بدبختی دارم جور میکنم فکری کردو ادامه داد _خونه رو بفروشم _ کجا زندگی کنی؟ _اجاره میکنم. _تو متاهلی زنت سال به سال اذیت میشه فرهاد نگاهی به من انداخت سپس رو به شهرام گفت _تو بخر _من هم اوضاعم خرابه _خونتو بفروش برو طبقه بالا زندگی کن _پول خونه من اندازه خرید یه دنگش میشه بعد هم مرجان قبول نمیکنه بیاد اینجا _چرا؟ _ولش کن صلاح نیست _نمیخوام غریبه اونجارو بخره _بگو عمه ارزو بیاد بخره اون الان تو پول غرقه فرهاد فکری کردو گفت _نه عمه تو مخیه ، بیا و رضایت بده خونه هامونو بفروشیم بریم اونجا رو بخریم از این قشنگ ترش رو میخریم بخدا ، یه دو واحده هم رهن میکنیم توش زندگی کنیم تا بعد بخریم _مرجان رضایت نمیده _حالا تو باهاش صحبت کن _باشه چشم _مطب فایده ایی برات نداره شهرام ساکت شد فرهاد بلند گفت _غذا چی شد ؟ ارام گفتم _ امادس وارد اشپزخانه شدند میز را چیدم با استرس یک قاشق از غذا را خوردم خدای من چقدر بی نمک بود ، فرهاد نمک دان را برداشت کمی به غذا نمک زد با استرس به او خیره بودم نمیدانستم ممکنه چه برخوردی باهام بکنه، اما هیچ نگفت و غذایش را خورد شهرام اصلا به روی خودش نیاورد که غذا نمک ندارد ،بعد از صرف غذا فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت -دستت درد نکنه چشمانم از حیرت گرد شد داره از من تشکر میکنه ؟ شهرام یک لیوان اب خورد و گفت _خیلی عالی بود عسل ممنون . _نوش جان . شهرام با ذوق گفت _ موافقید شب بریم پارک؟ نگاهی به من انداخت من به فرهاد نگاه کردم و فرهاد ارام گفت _نه _چرا؟ خوش میگذره . بریم یکم حال و هوامون عوض بشه _بعدا میریم _چرا مخالفی؟ فرهاد برخاست و از اشپزخانه خارج شد 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🔴طالب هستید⁉️ 🔮وقت کافی‌برای‌خواندن وتفسیرقرآن ندارید⁉️ 🔮دنبال صفحه به‌صفحه از اول قرآن هستید⁉️ و یـــــا به👇👇👇 🔹داستانهای‌قرآنی 🔹مســــــائل روز 🔹ختــــم‌قرآن 🔹اجتــــــماعی 🔹احــــــادیث 🔹سیــــــاسی 🔹روایــــــات 🔹مهــــــدوی 🔻 و 💳 https://eitaa.com/joinchat/1362690062C752fb4e28d 🎁 👈به ، نـــفر پول نقد هـــــدیه داده میشود🎁 📣 فراخوان ☝️☝️☝️
«لو أني لستُ أحبكِ أنتِ فماذا أحِبُّ؟ اگر تو را دوست نداشته باشم، پس چه چیزی را دوست داشته باشم؟» [نزار قبانی]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لینک پارت اول زبان عشق👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/12524 لینک پارت اول عشق بی رنگ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/1542 https://eitaa.com/reyhane11/20739 لینک پارت عسل👆👆 اعضا جدید خوش امدید❣❣❣ 💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_51 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم و
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ صدایشان را میشنیدم شهرام گفت _روحیتون عوض میشه _سرو صورتش و ببین چه شکلیه؟ همه جاش کبوده. _میگم مرجان بیاد یه ذره ارایشش کنه معلوم نباشه فرهاد با قاطعیت گفت _نخیر ، صبر میکنیم خوب میشه، عسل به هیچ عنوان حق نداره ارایش کنه. شهرام پوزخندی زد و گفت _هرچی ستاره ادم حسابت نمیکرد تلافیش سر این در میاد ، اره؟ _نخیر، ستاره با عسل فرق داشت. _چه فرقی؟ فرهاد مکثی کرد و گفت _ با ده تا عمل زیبایی و یه خروار ارایش به قیافه کتک خورده این نمیرسه شهرام خندید، مکثی کردو گفت _یه خورده هواشو داشته باش فرهاد _کاری باهاش ندارم ، از خونه گذاشت رفت جایی که من نمیدونم کجا ، رفتم اونجا برش گردوندم اوردم خونه فقط بهش گفتم دیگه تکرار نشه همین. _منظورم چیز دیگه س _مثلا چی؟ _خیلی ازت میترسه ، همش استرس داره.اینهمه استرس مریضش میکنه فرهاد سرش را به علامت رضایت تکان دادو گفت _همینطوری خوبه، _مثلا اون که بقول تو ادم حسابم نمیکرد خوب بود؟ _نه اینطوری نه اونطوری، تعادل را برقرار کن _از صبح ستاره منو بسته به زنگ و پیامک _چی میگه؟ _تهدید میکنه و فحش میده ، گوشیمو سایلنت کردم انداختم تو کیفم. _خودش بیخیال میشه _یه چیزی بهت بگم قول میدی نگی من که بهت گفته بودم؟ _چیه از دستش راحت شدی ؟ فرهاد سر مثبت تکان دادو گفت _ درسته عسل ده سال از من کوچکتره، درسته از روزی که دیدمش همش جنگ و دعوا بوده، همش استرس داشتم اما از صبح که رفتم دنبالش و اومدیم خونه ارامش بهم برگشته ، ارامش چیزی بود که من تو این شش ماه اصلا باستاره نداشتم.یاد حرفها و حرکتاش میفتم دلم میخواد برم بکشمش _خدارو شکر کن که رفت فرهاد اون بدردت نمیخورد سپس خندیدو گفت _ بهت گفته بودم. فرهاد هم خندید شهرام گفت _حالا رضایت بده بریم پارک _از مرجان و ریتا خجالت میکشم _چه خجالتی؟ _بابت وضع ظاهرش _اینقدر سخت نگیر پاشو برو لوازم ارایش بخر براش درستش کن _نه ، اصلا شهرام حرفشم نزن، دیگه نمیتونم جمعش کنم یکی دو هفته دیگه میریم ایشالا چند لحظه بعد شهرام از انجا رفت فرهاد روی کاناپه دراز کشید و چشمانش را بست حوصله م سررفته بود وارد حیاط شدم و به سمت استخر رفتم کمی دور اب قدم زد حرفهای فرهاد مرا به فکر فروبرده بود نزدیک باغچه رفتم کمی به گلها نگاه کردم بهار بود و فصل رویش چقدر دوست داشتم اینجا هم مثل خانه عمه کمی سبزی وگل و گیاه میکاشتم .اهی کشیدم و با خودم گفتم ولی من اینجا نه بذر دارم نه تخمه چیو بکارم یاد حرف فرهاد توی مانتو فروشی افتادم اشک در چشمانم جمع شد وباخود گفتم فکر کن من برم بهش بگم بیا بریم تخمه سبزی بخریم ، هم مسخره م میکنه و بهم میگه دهاتی هستی ، هم کنایه میزنه که دستت جلوی من درازه، اگر راضی بشه منو ببره خونه عمه کتی کارتمو برمیدارم از پولهای عمه کتی واسه خودم همه چی میخرم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_52 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم ص
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ غرق در افکارم بودم که فرهاد دوان دوان به حیاط امد با دیدنش ترسیده برخاستم و وسط حیاط رفتم مرا که دید با فریاد گفت _کجایی تو؟ ترس تمام وجودم را گرفت نزدیکم امدو گفت _کی بتو اجازه داد بیای تو حیاط؟ نزدیکم که شد ناخواسته یک قدم به عقب رفتم دستش را جلو اورد ناخواسته جیغی کشیدم و دستم را مقابل صورتم گرفتم فرهاد ساعد دستم را گرفت جای رد کمربندی که در خانه شهرام به دستم زده بود زخم بود و با این فشار به شدت میسوخت ناله ایی کردم وگفتم _دستمو ول فرهاد دستم را رهاکرد ارام دستم را گرفتم روی استینم چند قطره خون بود فرهاد صدایش را بالا بردو گفت _ تو با اجازه کی اومدی تو حیاط ؟ نگفتم اب میخوای بخوری اجازه میگیری ؟ تا من خوابم رفت باز سرخود شدی؟ لحظه ایی ساکت شدو گفت _اینجا چیکار میکردی ؟ سپس خشمش دو برابر شدو گفت _چرا لال مونی گرفتی ؟ اب دهانم را قورت دادم و گفتم _نشسته بودم _کی بهت اجازه داد بیای تو حیاط ارام اشکهایم را پاک کردم و گفتم _حوصله م سر رفته بود _پس چرا به من نگفتی حوصله ت سر رفته؟ برای سوالاتش پاسخی نداشتم واقعا از من چه انتظاری داشت با این اخلاق گندش برم بهش بگم من حوصله م سر رفته. دستش را زیر چانه م گذاشت و گفت _ با سکوتت عصبیم میکنی عسل _اخه چی بگم؟ _چرا به من نگفتی حوصله ت سر رفته؟ مکثی کردم وگفتم _ میشه شما بری تو و اجازه بدی من اینجا بمونم؟ فرهاد اخمی کردو گفت _نخیر بیا برو تو ، هرچیزیت هم بود به خودم بگو وارد خانه شدیم فرهاد گفت _ لباس هاتو بپوش بریم بیرون. مانتو و شلواری که اونروز برات خریدم روی تخته کمی این پا و اون پا کردم و ارام گفتم _میشه من نیام ؟ _مگه حوصله ت سر نرفته. نه دیگه خوب شدم ، تنها برو خیره در چشمانش ادامه دادم _درها رو روی من قفل کنید، برید ،من خانه میمونم. _من بخاطر تو میگم بریم بیرون روحیه ت عوض شه من که بیرون کاری ندارم. _نه من دوست ندارم بیام _خوب ،دلیلت چیه؟ اب دهانم را قورت دادم وگفتم _دلیل ندارم فرهاد با کلافگی گفت _برو حاضر شو _دوست ندارم بیام میرم تو اتاق خواب درو قفل کن من اونجا میمونم صدای فرهاد بالا رفت و گفت _ چه مرگته که نمیای؟ با صدای بلندش یکه خوردم و با صدای بغضی گفتم _باشه الان حاضر میشم وارد اتاق خواب شدم شلواری که فرهاد برایم خریده بود حداقل سه سایز به من بزرگ بود مانتو را پوشیدم هم گشاد بود و هم بی نهایت بلند استینش را تازدم فرهاد وارد اتاق خواب شد نگاهی به من انداخت و گفت _چقدر بهت بزرگه،شلوارشو چرا نپوشیدی؟ _اونم بزرگه دکمه های مانتو را باز کردم وگفتم _من با همینی که تنمه میام. _این مناسب نیست _پس نمیام فرهاد روی تخت نشست و به ارامی گفت _پس بخاطر لباسات دوست نداشتی بیای بیرون؟ سرم را به علامت نه بالا انداختم وگفتم _همین خوبه، مانتوی خودمم هست . فرهاد فکری کردو گفت _با من دوست نداری بیای بیرون؟ سرم رابه نشانه تایید تکان دادم مظلومانه گفت _چرا؟ اب دهانم را قورت دادم وگفتم _ بریم دیگه من اماده م . فرهاد از اتاق بیرون رفت یکطرف موهایم را روی زخم پیشانی ام سردادم سپس باقی اش را جمع کردم گونه سمت چپم کامل کبود بود 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
لینک پارت اول زبان عشق👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/12524 لینک پارت اول عشق بی رنگ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/1542 https://eitaa.com/reyhane11/20739 لینک پارت عسل👆👆 اعضا جدید خوش امدید❣❣❣ 💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖