eitaa logo
ریحانه 🌱
12.2هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
550 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_62 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم _ب
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ از زبان گلجان دل تو دلم نبود دستانم از ترس میلرزید خدایا کمکم کن تازه زندگیمون اروم شده بود لعنت به من چرا مواظب موهام نبودم الان میخواد کوتاشون کنه مرجان چرخید و گفت _ میخوای جلوبشینی سرم را به علامت منفی تکان دادم و گفتم _میاید خونه ما _بله، تو چرا اینقدر ترسیدی؟ _میخواد موهامو قیچی کنه _بی خود کرده، چرا جوابشو نمیدی ؟ _چی بگم اخه ؟ _اومد فرهاد سوار ماشین شد از اینه چپ چپ به من خیره ماند و گفت _شبمونو کوفتمون کردی مرجان به سمتش چرخید و گفت _نخیر، تو شبمونو کوفتمون کردی، بداخلاق ناهنجار،اون تقصیری نداره فرهاد نگاهش را از من برداشت و گفت _بهش گفته بودم موهاشو.... مرجان کلامش را بریدو گفت _حالا یادش رفته ، چیشده مگه؟ فرهاد دستی لای موهایش کشیدو گفت _من چیکار کنم که تو و شهرام توزندگیم دخالت نکنید _رفتارتو درست کن ، کسی دخالت نمی کنه تا زمانیکه این قدر ناهنجار باشی من خودم بشخصه تو زندگیت دخالت میکنم. فرهاد با حرص خندید و حرکت کرد. وارد خانه شدیم شهرام و ریتا هم بدنبال ما امدند شهرام زیر الاچیق نشست و گفت _ همینجا بمونیم؟ فرهاد پرژکتورهای حیاط را روشن کرد مرجان روبه من گفت _پاشو بریم داخل فرهاد سرش را چرخاندو گفت _واسه چی؟ _میخوام نصیحتش کنم شهرام خندیدو گفت _خانم دکتر میخواد نسختو بپیچه فرهاد که حالا از عصبانیتش کم شده بود روبه شهرام گفت _بهش میگم دخالت نکن که بهش بر بخوره میگه دخالت میکنم.اصلا هنگ کردم . شهرام قهقهه خنده ایی زدو گفت _راستش فرهاد منم دخالت میکنم. مرجان به شوخی پشت گفت _اخه دیوانه مردم از کجا بفهمن عسل همسر شماست، قبلا هم بهت گفتم ببارش خونه من ابروهاشو بردارم، صورتشو اصلاح کنم، یه حلقه هم براش بخر . گونه هایم از حرف مرجان سرخ شد، مرجان ادامه داد برای فستیوال عروسم میخواستم از عسل بپرسم ببینم میاد مدل من بشه؟ چشمان فرهاد گرد شدو گفت _چی؟ _ببرمش مدل عروس من بشه مسابقه س ،با عسل مطمئنم اول میشم. فرهاد به تمسخر گفت _ما اخر نفهمیدیم تو ارایشگری یا قابله؟ مرجان که از این حرف حرصی شده بود گفت _شهرام یه چیزی بهش میگم ها شهرام با لبخندو تغییر صدا گفت _خانم دکتر مرجان فتوحی لطفا به اتاق شینیون همه خندیدیم من اهی کشیدم و ارزو میکردم کاش همخانه انها بودم شهرام و فرهاد مشغول صحبت دو نفره شان شدند ، ریتا با گوشی اش مشغول شد مرجان ارام به من چشمکی زدو گفت _بیا از الاچیق خارج شدیم و بسمت استخر رفتیم روی تاپ نشستیم مرجان گفت _تو چرا حرف نمیزنی در پی سکوت من ادامه داد _با فرهاد هم حرف نمیزنی؟ سرم را به علامت نه تکان دادم مرجان ادامه داد _چرا؟ کمی مکث کردم و گفتم _میترسم عصبانی بشه . _ببینم کلا از صبح تا شب تو باهاش حرف نمیزنی؟ _نه _خوب این نمیشه که ، حوصله ت سر نمیره؟ _میترسم _از چی میترسی؟ اشک در چشمانم حدقه زدو گفتم _از دربدری ؟ از اینکه عصبانیش کنم بیرونم کنه. مجبور شم برم خانه عمه م 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_63 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ مرجان ابرویی بالا انداخت و گفت _با ترس نمی شه زندگی کرد ،ترس روبزار کنار _اخه ..... حرفم را خوردم مرجان گفت _فرهاد تورو خیلی دوست داره. پوزخندی زدم وگفتم _دوسم داره اینقدر بداخلاقه؟ _اخلاقشه دیگه باید یاد بگیری باهاش کنار بیای . ببین عسل جان،اگر تو با فرهاد حرف میزدی الان میتونستی به خاطر رفتار زشت امشبش باهاش قهر کنی ، وقتی تو باهاش حرف نمیزنی اون چطوری بفهمه تو ناراحتی _اخه چی بگم؟ _مثلا الان که ما رفتیم بهش بگو من امشب خیلی بابت رفتارت ناراحت شدم _میدونی مرجان خانم ، فرهاد دست بزن داره مرجان با کلافگی گفت _غلط کرده، مگه عهد فتحعلی شاهه که مرد رو زنش دست بلندکنه؟ کمی فکر کردو گفت _اگر روت دست بلند کرد نترس، مگر اون اوایل اونهمه کتک خوردی چی شد؟بهش بگو تو حق نداری منو بزنی. _میخواد موهاموقیچی کنه _بیخود کرده ،دست به موهات زد جیغ بزن زنگ بزن به من میام حالشو میگیرم. به فکر فرو رفتم مرجان ادامه داد ما که رفتیم بهش بگو اینطوری میخوای منو عقد کنی؟ من صبر میکنم یه سالم که تموم شد میرم خونه عمه م _برم اونجا که بدتره _این یه تهدیده، واقعا که نمیخوای بری مرجان مکثی کردو گفت _عسل جان،فرهاد خیلی تشنه محبته _چرا؟ من مادر نداشتم ، پدرم و وقتی شش سالم بود جلوی چشمام از دست دادم، زیر دست عمه م بزرگ شدم ، اقا فرهاد که هم پدر بالا سرش بوده هم مادر 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_64 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم مر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ مرجان اهی کشیدو گفت _مادر ش زیاد مادر خوبی نبود فرهاد فرزند ناخواسته س _چرا اینو نمیخواسته _مادر شوهرم بیشتر به فکر خودش بود کلا بچه دوست نداشت شهرام که دوازده ساله بوده، فرهاد رو باردار میشه چند بار اقدام به سقطش میکنه اما موفق نمیشه، برادرهاش انگلیس بودند اونهم به خاطر اونها سه ماه سه ماه میرفت میموند، باباشون هم عشق شمال و داشت میرفت پیش داداشش، این میشد که فرهاد یا تو مهد کودک بود یا زیر دست پرستار، بیشتر مو اقع هم با شهرام تنها بودند کمی دلم برای فرهاد سوخت مرجان ادامه داد _سری اخر که رفت انگلیس بابا رفت دنبالش که از فرودگاه برش گردونه ماشینشون چپ کرد، مادرشون همون موقع و بابا یه هفته بعد فوت شدند. مرجان کمی ساکت شدو گفت _ فرهاد موند و این خونه بزرگ و تنهایی ، با ستاره که اشنا شد ، هممون بهش گفتیم این بدردت نمیخوره اما فرهاد ستاره رو میخواست برای رفع تنهایی. کمی فکر کردم وگفتم _ولی ستاره رو دوست داشت _نه،ستاره رو میخواست به دو دلیل ، یکی رفع تنهایی و دومی اینکه نمیخواست کم بیاره چون همه نه گفته بودند ،حتی پدر و مادرشون مخالف بودند فرهاد میگفت دوسش دارم حالا دیگه روش نمیشد بگه اشتباه کردم، سپس دستانم را گرفت و گفت _به فرهاد محبت کن ، بهش توجه کن ، بخدا همه چیز حل میشه ، اینقدر ازش فاصله نگیر، مدام نگو اقا فرهاد با صدای شهرام بخودمان امدیم _اینجایید ؟ من و با اون بداخلاق تنها گذاشتید ؟ سپس اطراف رانگاه کردو گفت _ریتا تمام جریا ن سفره خونه رو تعریف کرد مرجان لبش را گزید و گفت _ چی گفت؟ گفت پسره به عسل شماره داد هینی کشیدم وگفتم _من که نگرفتم. _گفت نگرفتی اما بعدش گفت پسره بلند خوند ریتا هم حفظ بود کامل شماره رو گفت مرجان لبش راا گزید و گفت _چرا اجازه دادی حرف بزنه؟ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_65 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم مر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ شهرام با کلافگی گفت _چی میگفتم ؟ فرهاد میپرسید اونم میگفت از روی تاپ برخاستم و گفتم _عصبانیه؟ _برج زهر ماره، تا حدودی هم حق با اونه. _چرا ؟من که کاری نکردم . _سرو وضعت نامناسب بود ، با میمونها عکس انداختید ، ریتا نشون فرهاد داد ، یه کم حواستو جمع کن عسل موهاتونریز دورت، اونم یه مرده، غیرت داره، طاقت نمیاره یکی به زنش بگه عروسک. صدای فرهاد نفسم را گرفت _کجایید؟همه جارو دنبالتون گشتم . سراپای مرا باچشمانش ورانداز کرد و گفت _بیایید بریم داخل بشینیم . شهرام خمیازه ای کشیدوگفت _ نه دیگه دیر وقته بریم بخوابیم با این حرف قلبم به تپش افتاد مرجان برخاست و گفت _ریتا کجاست؟ _تو ماشین خوابیده فرهاد که کاملا از رفتارش مشخص بود ماندن انها را دوست ندارد سیگاری روشن کردو چند قدم از جمع فاصله گرفت مرجان و شهرام به سمت خروجی میرفتند شهرام به شوخی پشت کتف فرهاد زدو گفت _اینقدر سیگار نکش فرهاد سیگار نصفه اش را زمین انداخت و زیر پا لهش کرد بدنبال انها به رسم بدرقه مهمان رفتیم . با هر قدم رفتن انها استرس من بیشتر میشد. در که بسته شد فرهاد به سمت من چرخید از نگاه به چشمان مشکی عصبی اش وحشت داشتم ، فرهاد خواست گوشه شالم را بگیرد من ناخواسته یک قدم به عقب رفتم مچ دستم را محکم گرفت و گفت _بریم تو صحبت کنیم. بدنبالش کشیده شدم و داخل خانه شدیم در را محکم بست و سپس مرا به سمت در هل داد محکم به در خوردم یاد حرفهای مرجان افتادم و گفتم _من کاری نکردم _گناه کار اصلی تویی سپس روسری ام را کشید از سرم در اورد و به گوشه ایی پرت کرد مانتویم را هم کشید ناله ایی کردم و گفتم _پاره میشه _بجهنم بزار پاره شه سپس امرانه گفت _درش بیار کمی متعجب به فرهاد نگریستم فرهاد با فریاد گفت _درش بیار مانتویم را در اوردم بلیز یقه گرد سفیدی از زیر پوشیده بودم که استین هایش کمی کوتاه بود همین امر باعث شده بود معذب شوم . فرهاد موهایم راکه به سمت جلو اورده بودم در دست گرفت و گفت _ علت اعصاب خوردی من اینهاست موهایم را از بالاتر گرفتم سعی کردم از دستانش ازاد کنم فرهاد با دست دیگرش دستم را گرفت و گفت _دنبالم بیا سپس موهایم را رها کرد دستم را گرفت کشان کشان به سمت اتاق خواب برد و روی صندلی ارایشم نشاند چندقدم از من فاصله گرفت به سمت کمد رفت من برخاستم فرهاد قیچی به دست چرخید و با فریاد گفت _بگیر بشین من در حالی که عقب عقب میرفتم گفتم _نمیشینم _عسل من سگ تر از اینی که هستم نکن بگیر بشین _اجازه نمیدم موهامو کوتاه کنی فرهاد به سمتم امد من جیغی کشیدم و به سمت دیگری رفتم قیچی را روی میز گذاشت و گفت _بهت شماره دادند؟ سپس با خشم لگدی به صندلی زدو گفت _موهاتو میریزی دورت، دلبری میکنی، شماره میگیری؟ _من شمارشو نگرفتم _خفه شو تو کیفت پیداش کردم چشمانم گردشدو گفتم _نه بخدا ، به روح پدر و مادرم من ازش نگرفتم ،مرجان خانم شاهده فرهاد با فریاد گفت _تو کیفت بود خودم پیداش کردم اشک مانند سیل از چشمانم جاری شد فرهاد ادامه داد _به من خیانت میکنی؟ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_66 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم شه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ سپس در حالی که نفس نفس میزد گفت _خاتون راست میگفت تو مثل مادرتی. از حرف فرهاد دلم شکست خیره در چشمانش ماندم اشکم بند امد و گفتم _من خودمم مادرمو ندیدم اونوقت تو دیدی؟ _خاتون که دیده بوده پوزخندی زدم و گفتم _خیانت کار تویی که زن داشتی ولی اومدی شمال به من دست درازی کردی ، به مادر من تهمت میزنی ؟تو خودت هم خیانت کاری هم هیز و هرز . نگاه فرهاد حالت تهدید گرفت و گفت _ داری زبون درازی میکنی ها _من اگر حرف بزنم زبون درازیه ، ولی شما خودت هر چی دلت بخواد به من و مادرم میگی سپس با بغض ادامه دادم _مادرم همون موقع که منو بدنیا اورده فوت شده من اصلا ندیدمش اونوقت شما.....تو خودت خیلی خوبی؟ فرهاد که از حرفش شرمنده شده بود گفت _ساکت شو _نمیخوام ساکت شم ، تو خودت خیلی خوبی اقا فرهاد ؟ یادت رفته من و اینجا زندانی کرده بودی درو روم قفل کردی اونطرف قربون زنت میرفتی؟ اون خیانت نبود ؟ _خفه شو عسل تو از رابطه من با اون بی پدر هیچی نمیدونی. روی تخت نشستم و گفتم _ بیا موهای منو کوتاه کن دلت خنک شه ، هردقیقه میخوای یه چیزی رو بهونه کنی منو تهدیدم کنی ، بیا یه بار تمومش کن فرهاد که میخواست قائله را نبازد گفت _یه فرصت دیگه بهت میدم ، یکبار دیگه با اون وضع ببینمت خودت میدونی . از اتاق خارج شد . دلم از حرف فرهاد شکسته بود های های گریه میکردم ساعتی گذشت فرهاد وارد اتاق شد اشکهایم را پاک کردم روی تخت دراز کشید برخاستم فرهاد تحکمی گفت _بگیر بخواب بدون اینکه به او نگاه کنم گفتم _خوابم نمیاد اتاق خارج شدم و به اتاق نقاشی ام رفتم گوشه ایی کز کردم و غرق در افکارم شدم. لحظاتی گذشت با صدای فرهاد هینی کشیدم و ناخواسته ایستادم. موهایش حالت ژولیده داشت.هنوز چپ چپ نگاهم میکرد ارام گفت _بیا بریم بخوابیم ، صبح میخواهیم بریم خونه عمه ت . نگاهم را از چشمانش گرفتم و گفتم _نمیام صدایش را بالا بردو گفت _عسل. یکه ایی خوردم فرهاد تکرار کرد _خیلی جلوی خودمو گرفتم که کارهای امشبت و نادیده بگیرم، خرابش نکن ، مثل بچه ادم بیا بگیر بخواب. _مگه من چیکار کردم؟ نزدیک من امد ، یک قدم به عقبم رفتم به دیوار چسبیدم نفسم حبس شد فرهاد اخم هایش را در هم کشیدو گفت _الان بهت میگم چیکار کردی، فقط اینو بدون خودت خواستی ، من بهت گفتم بیا مثل ادم برو بگیر بخواب ، امشب تموم شه تو نخواستی ، دوست داری ادامه بدی منم برات ادامه میدم . سپس سیلی محکمی به صورتم کوباندو گفت _برای چی از اون پسره شماره گرفتی؟ دستم را روی صورتم گذاشتم اشک گونه هایم را خیس کردو گفتم _اقا فرهاد من اینکارو نکردم _خفه شو شماره تو کیفت بود. _به روح پدر و مادرم من اینکارو نکردم _پس شماره اون توی کیف تو چیکار میکرد؟ _نمیدونم فرهاد یک قدم فاصله گرفت و گفت _که نمیدونی اره؟کاغذ پا در اورد رفت توی کیف تو؟ هردو ساکت شدیم فرهاد خیره به من بود دستم را از روی صورتم انداختم ، فرهاد ادامه داد _سرو وضعت چی بود؟ مو بیرون ریختنت چی بود؟ یه مدته بهت خندیدم روت زیاد شده، الان ادمت میکنم. سپس موهایم را گرفت جیغ خفیفی زدم و گفتم _ولم کن _من ولت کردم بهت گفتم بگیر بخواب ، میخواستی رو مخ من راه بری ؟ موفق شدی کپی حرام است😐😐😐 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_67 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم سپ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ خودرا رهانیدم و گفتم _باشه میخوابم _دیگه حالا؟ اخم هایش را درهم کشیدو گفت _ یادته بهت گفته بودم به شهرام نچسب؟ در پی سکوت من فریاد زدو گفت _یادته یا نه؟ سرم را تکان دادم فرهاد صدایش را پایین اوردو گفت _جلوی سفره خونه..... حرفش را قطع کردم و گفتم _مرجان خانم گفت برو اونطرف من که کنار شما ایستاده بودم _تو حرف منو باید گوش کنی یا مرجان و ؟ در پی سکوت من دستش را زیر چانه ام زدو گفت _با توام ؟ به چشمانش خیره شدم باورم نمیشد فرهاد از ظهر تا غروب که اینقدر مهربان و ارام شده بود دوباره به رفتارهای قبلش بازگشته مشتی به بازویم کوبیدو گفت _من امشب سه تا ارامبخش خوردم که ختم بخیر بشه ، که نزنم لهت کنم ، جوابمو بده سگ تر از اینم نکن . سوالش را فراموش کرده بودم لبم را گزیدم وگفتم _اتفاق خاصی نیفتاده اقا فرهاد. با سیلی فرهاد نقش زمین شدم فرهاد لگدی به ران پایم زدوبا عربده گفت _ رفتی از اون فلان فلان شده شماره گرفتی بعد میگی اتفاق خاصی نیوفتاده؟ نصیحت های مرجان کارم را خراب کرد من ادم ایستادن تو روی فرهاد نبودم وحشیانه مرا از موهایم بلند کرد با گریه گفتم _بخدا من اینکارو نکردم. _شمارش تو کیفت بود _من ازش نگرفتم شاید انداخته توی کیفم _چسبیدنت به شهرا م چی؟ اونم نکردی؟ کشان کشان مرا به اتاق خواب برد روی تخت پرتم کردو گفت _میخوابی یا کتک میخوری؟ اشکهایم را پاک کردم و گفتم _میخوابم برخاستم تخت را دور زدم انتهایی ترین قسمت تخت نشستم فرهاد سیگارش را روشن کردو گفت _حواستو جمع کن، از این به بعدکوچکترین پا کج گذاشتنت و مثل امشب ساده ازت نمیگذرم بخدا میکشمت . از حرف زدن میترسیدم اما به زور گفتم _چرا به من تهمت ...... _فقط خفه شو و بگیر بخواب ، یک کلمه دیگه حرف بزنی دندونهاتو خورد میکنم اشکهایم را پاک کردم دراز کشیدم و زیر پتو خودم را مخفی کردم . با صدای زنگ تلفن برخاستم فرهاد کنارم نبود ، به سمت تلفن رفتم با دیدن شماره اش یاد کارهای دیشبش افتادم اما به ناچار گوشی را برداشتم وگفتم بله مکثی کردو گفت _ حاضری؟ _سلام ،برای چی؟ _بریم خونه عمه ت دیگه کمی سکوت کردم فرهاد ادامه داد _الو _میشه بعدا بریم؟ _نخیر اماده شو نیم ساعت دیگه خونه ام 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_68 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم خو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ موهایم را بالاجمع کردم و بافتم مانتو و شلوار مشکی ام را پوشیدم و شالم را روی سرم انداختم خوشبختانه از دعوای دیشب اثری روی صورتم نبود فرهاد وارد خانه شدو گفت _بریم؟ _من اماده ام _وسایل بر نداشتی؟ _چی بردارم؟ _دودست لباس بردار شهرام و مرجان هم میان ، یکی دو روز بمونیم کیفم را زمین گذاشتم ، فرهاد چمدان را از بالای کمد پایین اورد لباس هایمان را جمع کردم ، فرهاد روبرویم ایستاد ترس وجودم را گرفت ارام گفت _چرا گفتی بعدا بریم؟ به چشمانش خیره ماندم فرهاد تکرار کرد _چرا؟ _اخه بریم کجا؟ _شناسنامتو بیاریم دیگه کمی مکث کردم وگفتم _شما مطمئنی میخوای منو بگیری؟ فرهاد از سوالم جاخوردو گفت _اره ، چطور مگه؟ _وقتی به من اعتماد نداری چرا میخوای اینکارو کنی؟ _این حرف و کی یادت داده؟ _هیچ کس یادم نداده _مرجان یادت داده؟ _نه فرهاد ساکت شد من ادامه دادم _شما فکر کن کسی یادم داده، جوابمو بده، میخوای منو بگیری هرشب کتکم بزنی؟ قیافه فرهاد حق بجانب شدو گفت _من توی این یک ماه روی تو دست بلند کردم؟ _ولی دیشب اینکارو کردید _خودت باعث شدی سکوت کردم حرفی برای گفتن نداشتم فرهاد گفت _راه بیفت بریم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_69 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم م
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ ساعت چهار بعد از ظهر بود که رسیدیم ادرس را دادم و جلوی خانه عمه ایستاد بغض راه گلویم را بست فرهاد پیاده شدو گفت _چطوری بریم تو _کلید خونه اربابه فرهاد نگاهی به در انداخت و از ان بالارفت در را برایم باز کرد وارد حیاط شدیم اب روی حوض پراز برگ و خاک بود دریچه تخلیه اب حوض پای درختان را کشیدم حیاط پر شده بود از نارنج عطر نارنج گیج کننده بود پله ها را بالا رفتیم روی ایوان ایستادم اهی کشیدم دست دراز کردم یک نارنج چیدم ویاد عمه افتادم لحظه ایی صدایش در گوشم پیچید _گلجان، اینقدر نارنج نچین هنوز نرسیده اشک روی گونه ام غلطید فرهاد اشکم را پاک کرد و گفت _اینجارو دوست داری ؟ سرم را به نشانه تایید تکان دادم و گفتم _دوست دارم تا ابد اینجا بمونم . فرهاد لبخندی زدو گفت _پس من چی؟ این حرف فرهاد مرایاد رفتار دیشبش انداخت ، نمیدانم چهره ام چطور تغییر حالت داد که فرهاد متوجه شد، کمی فاصله گرفت و گفت _درو چطوری باز کنم _عمه همیشه یه کلید یدک توی اون گلدون بالایی میذاشت فرهاد در را باز کرد و گفت _زود باش شب شد وارد خانه شدم گوشه گوشه خانه عمه مرا یاد گذشته می انداخت رنج این چند وقت دور بودن از امنیتی که عمه کتی برایم ساخته بود ،همه بغض شده بود توی گلویم ، به سراغ کمد عمه رفتم کشوی مدارک را باز کردم ، سند خانه و شناسنامه را برداشتم کارت عابر بانکم را هم برداشتم که فرهاد گفت _این چیه؟ _عمه همه ارث پدریشو به خیریه دادو این خونه رو گذاشت برای من. فرهاد کارت را نشان دادو گفت _این چیه؟ _دویست ملیون پول ریخت به حسابم که من ماه به ماه سودشو بگیرم و زندگی کنم. اخم های فرهاد در هم رفت. سپس گفت _دیگه سند نداری؟ _نه _پس ارث پدرت چی؟ _بابام ناراحتی قلبی داشت همه چیشو فروخت خرج درمانش کرد ما از بی جا و مکانی اومدیم خونه عمه م فرهاد فکری کرد و گفت _اگر تموم شد بریم؟ _لباس هامو بر دارم ؟ _تو هر چی بخوای من برات میخرم این لباس ها به چه دردت میخوره؟ _دوسشون دارم فرهاد با بی میلی گفت _خیلی خوب وارد اتاق خودم شدم فرهاد بدنبالم وارد شد وگفت _عجب اتاقی داشتی؟ اتاق من روبه باغ پشتی بود پنجره های بزرگ نمای اتاق را زیبا کرده بود یک تخت صورتی گوشه اتاقم بود کمدی پر از کتاب و پر از عروسک داشتم لباسهایم را جمع کردم لپ تابی که عمه دوماه قبل از مرگش برایم خریده بود را جمع کردم از داخل کشو گوشی ام را در اوردم به همراه شارژرش همه را داخل کیف گذاشتم فرهاد گفت _گوشی هم داشتی؟ سر مثبت تکان دادم فرهاد کیفم را برداشت و گفت _ بریم ازخانه خارج شدم و گفتم _یه لحظه صبرکن _چیکار داری؟ _میخوام خونه عمه م را بسپارم به همسایمون _چرا؟ _حواسش باشه بره جارو کنه ، عوضش نارنج ها رو بفروشه برای خودش تو بشین تو ماشین خودم میرم _تورو که نمیشناسه _خیلی خوب بیا باهم بریم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا