ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_106 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_107
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
خانم مسنی به نام محبوبه برای نظافت خانه می امد و میرفت متاسفانه من از سراجباروترس از ممانعت از ورودم به دانشگاه، کمی دروغ گو شده بود م .
وارد کلاس شدم
مونا را دیدم که های های گریه میکرد نزدیکش رفتم و گفتم
_مونا
سرش را بالاگرفت و گفت
_ولم کن گلی
_چی شده؟
_ارش تصادف کرده
_واقعا؟
_اره
_حالش چطوره؟
_نمیدونم دوستش بهم گفت
_خوب بهش زنگ بزن
_خطم شارژ نداره
_برم برات ازبوفه بخرم؟
_ندارن
_با کارت خوان بگیرم
_میگه خرابه، گلی گوشیتو میدی من به ارش زنگ بزنم
_تو که شرایط منو میدونی ، اگر فرهاد بفهمه دیگه نمیزاره بیام دانشگاه
_به ارش زنگ میزنم ،اون زنگ نمیزنه بهت
_من نمیتونم مونا برام بد میشه
نگاه مونا پر از خواهش و التماس شد وگفت
_ بخدا زنگ نمیزنه، ارش از اون پسرها نیست .
_تو اخلاق شوهر منو نمیدونی مونا، گوشیمو همه جوره چک میکنه میفهمه
مونا اشکهایش را پاک کرد به حالت قهر برخاست و گفت
_باشه ، نده.
دلم برای مونا سوخت، تمام محبت هایش جلوی چشمم امد گوشی ام را دستش دادم مونا شماره را گرفت و گفت
_الو ارش، خوبی؟ خط خودم شارژ نداره خط دوستمه، اره گلی، تو خوبی؟ باشه عزیزم ، داشتم از دلواپسی میمردم.ببین شماره گلی و پاک کن ،گلی شوهرش حساسه ناراحت میشه اگر بفهمه از خطش به کسی زنگ زده.خداحافظ
گوشی را دستم داد و گفت
_ممنون ،
شماره را پاک کردم اما استرس داشتم .
کلاس هایمان که تمام شد، مثل روال هرروز فرهاد امد سوار ماشینش شدم و به خانه رفتم فرهاد مرا پیاده کردو گفت
_تو برو من برم میوه بخرم بیام.
وارد خانه شدم که گوشی ام زنگ خورد نگاهی به شماره انداختم لعنت به تو مونا
صفحه را لمس کردم وگفتم
_بله
_سلام ،گلی خانم؟
_ببخشید مگه مونا نگفت به من زنگ نزنید من شوهرم ناراحت میشه
_مونا دیگه کیه؟ من دروغ گفتم که تصادف کردم مونا دست از سرم برداره، چند بار دیدمت داری سوار ماشین شوهرت میشی خوشم اومد ازت، حالا افتخار اشنایی میدی؟
_مزاحم من نشو
گوشی را قطع کردم ،شماره را در لیست سیاه قرار دادم و سپس پاک کردم مونا خدا لعنتت کنه سری پیش به خاطر کار ریتا تا ثابت بشه چه کتکی خوردم اینبار هم که حماقت خودم، وای خدایا اگر فرهاد بفهمه روزگارم را سیاه میکنه ،قید درس را هم باید بزنم ، دستی روی شانه ام خورد جیغی کشیدم فرهادباخنده گفت
_منم بابا
نفسی کشیدم و گفتم
_ترسیدم
وسایلم را داخل اتاق خواب گذاشتم در اتاق را بستم و به سالن امدم فرهاد نزدیکم شدو گفت
_تو چرا رنگت پریده عسل؟
_ترسوندیم دیگه
فرهاد یک لیوان اب قند برایم اورد
دل دل میکردم دلم میخواست همه چیز را بگویم و خلاص شوم. اما نه فردا در دانشگاه به مونا میگویم تا اساسی حال ارش رابگیرد.
سر میز نهار نشستم کمی از غذا را کشیدم اما اشتهای خوردن نداشتم.
فرهاد نگاهی به من انداخت اخم کردو گفت
_چته عسل؟
_هیچی
_نه تو یه چیزیت هست
_به خدا چیزی نیست
_اگر چیزیت نیست چرا رنگت پریده؟
رنگم ؟
دستانم را روی صورتم گذاشتم فرهاد ادامه داد
_مثل بچه ادم بگو چته کاریت ندارم
_هیچی نیست فرهاد جان
نهارم را خوردم خودم را خونسرد نشان میدادم، با خنده گفتم
_فرهاد
_جانم
_بریم خونه مرجان؟
_نیستند
_کجان؟
_مرجان خونه مادرشه ،اومد کارخونه یه سر زدو گفت من میرم خونه مادرم شهرام هم باهاش رفت
لبم را کج کردم و گفتم
_حوصله م سر رفته
_ببرمت بیرون ؟
_بریم
فردا از صبح علی الطلوع منتظر مونا بودم بالاخره امد اخم هایش در هم بود، جلو رفتم و گفتم
_سلام
_چه سلامی ، به تو هم میگن دوست؟
_من چیکار کردم
_رفتی زنگ زدی به ارش؟
_من؟
_بله تو
جریان را توضیح دادم مونا گفت
_دروغ نگو عوضی ، واسه من جانماز اب میکشیدی که گناه داره تو با ارش حرف میزنی ، خودت شوهر داری هوس دوست پسر من و میکنی گناه نیست.
سپس جیغی کشید و گفت
_امروز ظهر میام جلو به شوهرت میگم به دوست پسر من گفتی مونارو ولش کن بیا با خودم باش
اشک در چشمانم حدقه زدو گفتم
_مونا
_زهر مار و مونا
_من اینکارو نکردم ، اون زنگ زد به من گفت همه چیز دروغه من تصا دف نکردم من میخولم مونا دست از سرم برداره
_حالا میفهمم تو چطور با سن کم شوهر کارخونه دار کردیی؟ چون دلبری بلدی، حالا فهمیدم چرا شوهرت اینقدر محدودت کرده، چون میشناست
با ورود بچه ها مونا ارام شدو نشست
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل و عشق بیرنگ رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_107 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم خ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_108
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از درس استاد هیچ چیز متوجه نشدم،تمام فکرم به این بود که ظهر مونا جلوی فرهاد را میگیرد و بعد از ان من علاوه بر تنبیهی که میشوم با دانشگاه هم باید خداحدفظی میکردم، رفتارهای پیش بینی نشده فرهاد باعث شده بود لرز به اندامم لیفتد اگر مونا جلوی دانشگاه با فرهاد حرف میزد، فرهاد همانجا واکنش نشان میداد و من مقابل هم کلاسی هایم.....
کلاس که تمام شد به مونا گفتم
_به روح پدر و مادرم مونا دروغه
_ساکت شو گلی ، من ارش و خیلی دوست داشتم ، چرا ارش و از من گرفتی؟
_بخدا دروغ میگه
_اره همه دروغ میگن توأم مریم مقدسی
سپس از کنارم رفت، التماس فایده ایی نداشت ، خودم کردم که لعنت برخودم باد .کلاسم که تمام شد مونا با عجله از دانشگاه خارج شد قلبم گروپ گروپ میکوبید ، با صدای زنگ گوشی ام بغض به گلویم چنگ انداخت.
صفحه را لمس کردم
_بیا منتظرم
از دانشگاه خارج شدم نزدیک ماشین فرهاد شدم که مونا جلو امدو گفت
_الان حالیت میکنم.
سپس نزدیک فرهاد رفت فرهاد شیشه را پایین کشید عینکش را برداشت و گفت
_چی شده؟
_زنت دوست پسر منو بر زده
نگاه فرهاد سرشار از بهت و تعجب شدو گفت
_چی؟
_زنت زنگ زده به دوست پسر من ، دوستی مارو بهم زده
فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت
_عسل این چی میگه ؟
با بغض گفتم
_به خدا دروغ میگه
_اصلا این کیه؟
مونا پرید وسط و گفت
_دوستیم مثلا
فرهاد با سر به من اشاره کرد بشین تو ماشین
سوار ماشین شدم فرهاد هم سوار شد .
مونا جلوی پنجره امدو گفت
_خیلی پستی گلی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
PTT-20210821-WA0006.opus
2.5M
تفسیر آیه ۱۲ سوره فجر🌸
سوگند به سپیده صبح 🌞
همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_108 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_109
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد شیشه را بالادادوگفت
_یه نگاه به در دانشگاه بنداز
با استرس به در نگاه کردم فرهاد با خونسردی گفت
_دیدی؟
در پی سکوتم گفت
_حالا باهاش خداحافظی کن تا بریم خونه به حسابت رسیدگی کنم
بغضم ترکیدو گفتم
_اجازه میدی.....
حرفم را قطع کرد و گفت
_ خفه شو
سپس ماشین را روشن کرد و راه افتاد. تمام بدنم داغ بود دستانم میلرزید ارام گفتم
_میشه توضیح بدم
خونسردی فرهاد بیشتر مرا میترساند
_عجله نکن عزیزم، توضیح هم میدی، خاک بر سر من که به تو اعتماد کردم .
_داره دروغ میگه فرهاد
نگاهش را به سمتم چرخاند و گفت
_دوست داری تو خیابون کتک بخوری؟ یه بار بهت گفتم خفه شو ، الان میریم خونه اونجا توضیح بده
سرم را پایین انداختم .
ماشین را که به داخل حیاط برد بدنم شروع کرد به لرزیدن
مونا خدا الهی لعنتت کنه
اشک هایم بی امان جاری شد فرهاد پیاده شد من حال کسی را که به کشتارگاه میرفت را داشتم ، در سمت من باز شد، فرهاد از کتفم گرفت پیاده ام کردو گفت
_گم شو تو خونه.
وارد خانه شدم محبوبه در اشپزخانه بود فرهاد هم وارد شدو گفت
_محبوبه خانم شما میتونی بری برای ادامه کار هم اگر لازم شد باهاتون تماس میگیرم.
محبوبه از خانه خارج شد فرهاد دست به کمر مقابلم ایستاد.
#پارت109
سپس نفس پر صدایی کشیدو گفت
_این لباس های مسخره را از تنت در بیار ، چون دیگه بهشون احتیاجی نداری
من بی حرکت ایستاده بودم با فریاد فرهاد تکانی خوردم و سریع مقنعه ام را در اوردم دکمه های مانتویم را هم باز کردم فرهاد لباسهایم را از دستم گرفت و به گوشه ایی پرت کرد.
سپس کوله پشتی ام را باخشم از دستم گرفت گوشی ام را از داخل کوله ام در اورد و گفت
_ حرفه ایی شدی پاک میکنی اره؟
اشکهایم را پاک کردم و گفتم
_تو میخوای اتفاقی که تو شمال افتاد و تکرا کنی؟ اول خوب منو بزنی بعد بفهمی اشتباه کردی
_خفه شو عسل فقط سوال جواب بده
شماره اون ****کو؟
_ندارم
_فقط دروغ نگو ، عصبی ترم نکن ، شماره ش کو؟
_ندارم فرهاد ، بخدا ندارم.
فرهاد کوله ام را برگرداند محکم تکاندو گفت
_معلوم میشه
روی زمین نشست کتابهایم را که برداشت یاد کارتم افتادم و لبم را گزیدم .
فرهاد ایستاد و با فریاد گفت
_عسل این چیه؟
سیلی محکمش مرا به دیوار کوباند. روی کارت را خواندو گفت
_بی شرف حروم *زاده لال مونی نگیر جواب بده
_کارت خودمه ، حساب بانکی عممه
_تو کیفت چیکار میکنه؟
_همینجوری گذاشتم اگر لازمم شد
_باشه، اینو میزارم تو جیبم گردش اخر حساب میگیرم، وای به حالت اگر یک ریال خرج کرده باشی، حالا توضیح بده اون دختره چی ضر میزد؟
مظلومانه گفتم
_باور میکنی؟
_ حرف بزن تامن بهت بگم راست میگی یا دروغ
_از در کلاس رفتم تو دیدم داره گریه میکنه،گفتم چرا گریه میکنی ؟ گفت ...
کمی فکر کردم و ادامه دادم
_نامزدم تصادف کرده حالش بده بیمارستانه، شارژ موبایلم تموم شده میخوام ببینم زنده س یا نه؟
فرهاد دندان قروچه ایی رفت و گفت
_تو هم گوشیتو دادی اون زنگ زد اره؟
سر تایید تکان دادم
فرهاد دست به سینه ایستادو گفت
_ بعد چی؟
_دیروز تو رفتی میوه بخری بهم زنگ زد .
_کی؟
_نامزد مونا
_خوب؟
_گفت مونا چرا گوشی ش خاموشه میشه گوشی و بدید بهش ؟ من تو بیمارستانم حالم بده دکتر گفته همراه بیاد بالا سرم ، منم بهش گفتم من خانه م ، به من زنگ نزن شوهرم ناراحت میشه، قطع کردم شمارشو پاک کردم ، صبح که رفتم دانشگاه مونا قاطی کردو گفت ارش دوباره به تو زنگ زده، چرا به من نگفتی ؟ تو چشمت دنبال دوست پسر منه
سیلی فرهاد لالم کرد فرهاد با فریاد گفت
_تو که گفتی نامزدشه؟
دستم را روی صورتم نهادم و گفتم
_ببخشید.
_تمام سفارشهای من و به هیچیت گرفتی اره؟
سکوت کردم فرهاد دستش را بالا بردو گفت
_ عسل به خدا اگر حرف نزنی میکشمت
دستم را برای دفاع جلوی صورتم اوردم فرهاد ادامه داد
_مگه نگفتم با کسی دوست نشو
سپس ساعد دستم را گرفت دستم را کنار سرم به دیوار چسباند و گفت
_گفتم یا نگفتم؟
_بله گفتی
_پس دختره چی میگفت
_غلط کردم ، دیگه از این به بعد گوش میدم
_از این به بعدی در کار نیست دانشگاه بی دانشگاه
_باشه دیگه دانشگاه نمیرم.
_نمیزارم که بری .چون لیاقت نداری، چون یه اشغالی. تورو چه به درس و اجتماع تو بتمرگ تو خونه سالاد درست کن غذا درست کن ، لباس بشور بی لیاقت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_109 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_110
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
سپس از مقابلم گذشت و گفت
_یه سیم کارت برات خریدم هزار بار تاکید کردم ، شمارتو به هیچ کس نده ، حتی به شهرام و مرجان اونوقت تو رفتی زنگ زدی به یه مرد غریبه؟
اشکهایم را پاک کردم و گفتم
_فرهاد، من زنگ نزدم
_گوشیتو که دادی اون دختره زنگ بزنه
هردو ساکت شدیم فرهاد ادامه داد
_حرفهاتو گوش دادم عسل، وای به حالت اگر یه جاشو دروغ گفته باشی.
ترس به وجودم افتاد سوئیچش را برداشت و گفت
_گفتی از کارتت خرید نکردی دیگه. رمز این بی صاحبت چنده؟
من ساکت ماندم .
فرهاد تکرار کرد
_عسل، با توام رمز این چنده؟
با سر افکندگی و ترس گفتم
_از روش خرج کردم.
در پی سکوت فرهاد سرم را بالا اوردم خیره به من مانده بود.
نگاهمان که در هم متلاقی شد فرهادبه ارامی گفت
_چی خریدی؟
_ساندویچ و بستنی و از این جور چیزها
فرهاد فقط به من نگاه میکرد سرم را پایین انداختم وگفتم
_بین روز گرسنم میشد از بوفه خرید میکردم .
_چرا به خودم نگفتی بهت پول بدم
کمی فکر کردم و گفتم
_روم نشد .
_پس چطور روت میشد هرروز بگی رنگ میخوام ،قلم میخوام ،کتاب میخوام،کوفت و زهر مار میخوام
اشک از چشمانم جاری شدو گفتم
_ببخشید
فرهاد اهی کشید و گفت
_اصلا ادم قابل اعتمادی نیستی عسل، واقعا برات متاسفم.
وارد اشپزخانه شد کمی اب نوشیدو روی صندلی نشست .
شرمندگی سراسر وجودم را گرفت نشستم وسایلم را از روی زمین جمع کردم و برخاستم صحنه ایی که دیدم نفسم را برید فرهاد سرگرم چک کردن گوشی من بود ، وای خدای من......
به سمت اتاق خواب رفتم چند قدم به در مانده بودم که فرهاد گفت
_کدوم گوری رفتی؟
از اشپزخانه خارج شدو گفت
_این کیه تو بلک لیستت؟
نزدیکم که شد یک گام عقب رفتم فرهاد با فریاد تکرار کرد
کیه عسل؟
دهانم قفل شده بود و فقط به او خیره بودم.
گوشی خودش را در اورد شماره را گرفت وروی ایفن زد لحظاتی بعد ارش گفت
_بله
فرهاد گوشی را قطع کردسپس شانه هایم را گرفت و وحشیانه تکانم دادو گفت
_این کی بود بیشرف حروم*زاده؟
از ترس زبانم قفل شده بود فرهاد هلم داد به در اتاق خواب خوردم. گوشی ام را کمی زیرو رو کرد و گفت
_بیا اینجا
اب دهانم را قورت دادم و با لب گزیده شده به فرهاد خیره ماندم
_اشغال بیا اس ام اس هاشو بخون
_فرهاد به خدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست
_پس چطوریه؟
اشکهایم جاری شد و با هق و هق گریه گفتم
اون زنگ زد به من گفت ....
_کی؟
_دوست پسر مونا ، به من گفت چند بار دیدمت سوار ماشین شوهرت شدی ازت خوشم اومد افتخار اشنایی میدی من قطع کردم گذاشتمش تو بلک لیست
فرهاد گوشی ام را محکم به سمتم پرت کرد جیغی کشیدم و کنار رفتم دست به کمربندش بردو گفت
_پس اون دختره راست میگفت ، دروغ گو این وسط تویی که هر لحظه داری یه حرف میزنی
کمر بند را دور دستش حلقه کرد نفسم بند
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_110 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_111
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
نگاهی به اطرافم انداختم وارد اتاق خواب شدم و در را بستم چشمم به کلید افتاد در را قفل کردم فرهاد دستگیره را پایین کشید لگدی به در زدو گفت
_باز کن درو
_غلط کردم فرهاد
فرهاد لگدی به در زدو گفت
_باز کن درو بیشرف باز کن تا بهت نشون بدم سزای زنی که سرو گوشش بجنبه چیه؟
باهق و هق گریه گفتم
_بخدا من فقط بهش گفتم به من زنگ نزن
لگد دیگری به در زدو گفت
_دروغ گو بیا اس ام اس هاشو بخون، میری بیرون لوندی میکنی اره؟ باز کن
درو میشکنم میام تو اونموقع بدتر میزنمت.
_اجازه بده بهش زنگ بزنم رو ایفن میگم من چی به تو گفتم دیروز
فرهاد با فریاد لگدی به در زدو گفت
_خفه شو ، خفه شو ، دهنتو ببند، کثافت ،جلوی روی من باهاش حرف بزنی
اشغال پدر*سگ، فکر کردی من بی همه چیزم؟
لگد بعدی اش در را تکان داد وگفت
_عسل بخدا میکشمت
از در فاصله گرفتم از ترس زبانم بند امده بودسابق هم در شمال من مزه کمربند فرهاد را چشیده بودم. اما الان وضعیت خیلی بدتر بود هم تهمتی که به من زده بودند بیشتر شبیه واقعیت بود و هم شهرام نبود که جلودارش شود.
لگد بعدی اش در را باز کرد. کمربندش در دستش بود و چهره اش از عصبانیت سیاه شده بود ملتمسانه گفتم
_فرهاد تروخدا اروم باش
فرهاد نزدیکم امدو گفت
_حروم* زاده میخوای زنگ بزنی بهش؟
عاجزانه گفتم
_میخواستم ارومت کنم،
_چرا همون دیروز بهم نگفتی؟
_ترسیدم. به خدا....
کلامم را قطع کردو گفت
_فقط خفه شو بی پدر و مادر
اشک امانم را بریدوملتمسانه گفتم
غلط کردم. گه خوردم. ببخشید. هرچی تو بگی دیگه دانشگاه نمیرم و میشینم تو خونه
همه تینها که گفتی درسته و سرجاشه اما درسی بهت میدم دیگه جرات نکنی اینکارها رو تکرار کنی .
سپس موهایم راگرفت و گفت
_یک ماه شد از دانشگاه رفتنت که اینطوری گند زدی؟
موهایم را گرفتم و با صدای لرزان گفتم
_من گند نزدم ، من دلم برای مونا سوخت
محکم هلم دادبه دیوارخوردم و گفتم
_میخواستم بهش کمک کنم
پوزخندی زد و گفت
الانم بگو اون بیاد کمکت کنه
باهق و هق گریه گفتم
تروخدد ببخشید
_چرا به من نگفتی که بهت زنگ زده ؟
_تو اصلا اجازه میدی من باهات حرف بزنم؟ تو با این بد اخلاقیات داری منو دروغ گو میکنی.دوست داشتم بهت بگم مزاحمم شده که تو ازم حمایت کنی ولی ترسیدم، گفتم الان اگه بهت بگم اینجوری دعوا درست میکنی یا نمیزاری برم دانشگاه.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁