eitaa logo
ریحانه 🌱
12.2هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
551 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_114 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ هردو ساکت شدیم شهرام گفت _فرهاد داستانش چیه؟ _بهش گفتم میری دانشگاه با کسی دوست نشو _چرا؟ فرهاد به زمین خیره شد سکوت و خیرگی شهرام به برادر کوچکش نشان از این بود که منتظر پاسخ است فرهاد ادامه داد _چون دوست ندارم با کسی حرف بزنه شهرام با ارامش گفت _ولی تو حق نداری حق معاشرت و از کسی بگیری فرهاد سرش را بالا اوردو گفت _چرا این حق و دارم، چون از اول باهاش شرط کردم دانشگاه میری نباید با کسی دوست نشی _اخه این نمیشه که _این نتیجه دوست پیدا کردنشه دیگه. من یه چیزی میدونم که میگم. در باز شد پرستار وارد اتاق شدو گفت _بهوش اومدی عزیزم سپس فشار م را گرفت و روبه جمع گفت _همه بیرون ، میخوام معاینه کنم فرهاد و شهرام از اتاق خارج شدند.مرجان همچنان ایستاده بود پرستار رو به مرجان گفت _شماهم تشریف ببر بیرون مرجان کمی این پا و ان پا کرد و رفت پرستار در را بست و گفت _این خانم چه نسبتی باهات داره؟ _جاریمه _به ما گفت برادرت کتکت زده، این درسته؟ سکوت کردم پرستار گفت _کی زدت؟ ارام گفتم _شوهرم _میخوای زنگ بزنم پلیس بیاد ازش شکایت کنی؟ با بهت گفتم _شکایت؟ _بله عزیزم شما میتونی ازش شاکی بشی ، سپس مکثی کردو گفت _به پلیس زنگ بزنم ؟ اهی کشیدم وگفتم _نه _میخوای یه نامه بهت بدهم که کلینیک مورد ضرب و شتم قرارگرفتنتو تأیید کرده؟ فکری کردم و گفتم _اون نامه به چه دردی میخوره؟ _اگر یه روزی قصد شکایت از شوهرتو داشته باشی مدرک داری که این بلارو سرت اورده. فکری کردم و گفتم _نه ممنون خانم _به هر حال این کمک از دست من ساخته بود 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_115 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم ه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ شهرام با اصرار مرا به خانه خودشان برد خوشبختانه ریتا با خاله اش مشهد بود.فرهاد به خانه خودمان رفت و من روی تخت ریتا دراز کشیدم مرجان وارد اتاق شدو گفت _بهتری؟ _اره تمام واقعیت را از سیر تا پیاز برای مرجان تعریف کردم، مرجان کمی به من خیره ماند و گفت _تو که اخلاق فرهاد و میدونی خوب حرف گوش بده دیگه . _بنظرت راضی میشه من دوباره برم دانشگاه _نمی دونم ، یه هفته صبرکن عصبانیتش اروم شه ببینیم چی میشه. باصدای تق تق در مرجان گفت _بیاتو شهرام وارد اتاق شدو گفت _بهتری عسل مؤذب بودم دوست داشتتم شهرام از اتاق بیرون برود، ارام گفتم _ممنون مرجان همه چیز را برای شهرام تعریف کرد ، شهرام نفس صدا داری کشید و گفت _به نظر من اینبار تو مقصری عسل، فرهاد حق نداره تورو بزنه ، ولی حق داره عصبی و ناراحت باشه. _اقا شهرام، به نظر شما فرهاد راضی میشه من بازم برم دانشگاه شهرام فکری کرد و ساکت ماند ، من بی قرار ادامه دادم _راضی میشه _یه چیزی میگم ناراحت نشو عسل ، من واقعیتو بهت میگم ، فرهادی که من میشناسم محاله دیگه اجازه بده تو بری درس بخونی ، تو خیلی اشتباه کردی باید حرفشو گوش میدادی. اهی کشیدم ناخواسته اشک از چشمانم جاری شد شهرام گفت _خودت باعث شدی عسل حالا شاید راضی شد منم باهاش صحبت میکنم ولی امید بیخود بهت نمیدم . سه روز گذشت مرجان مطب رفتن را تعطیل کرده بود و از من پرستاری میکردو خبری از فرهاد نبود. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_116 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم ش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ روز چهارم با امدن ریتا شرایطم سخت شده بود، تمام ساعات روز در اتاق ریتا مینشستم حالا باید جلوی چشم مرجان و شهرام میبودم . صبح روز جمعه بود که ازخواب بیدار شدم، وارد اشپزخانه شدم ریتا با دیدن من روبرگرداند رو به مرجان گفتم _سلام _سلام عزیزم صبحت بخیر در اینه اپن نگاهی به خودم انداختم کبودی گونه چپم کم رنگ شده بود، بلیز مرجان به من گشاد بود، استینم را بالا زدم رده های کمر بند فرهاد روی بدنم سیاه بود ، ریتا از اشپزخانه خارج شدو گفت _من صبحانه نمیخورم مرجان با مهربانی گفت _چرا دختر قشنگم ریتا وارد اتاقش شدو در را محکم بست ، مرجان به اتاق ریتا رفت ، ریتا گفت _این کی میره خونشون _ساکت شو میشنوه _خوب بشنوه مرجان در رابست، تمام بدنم گر گرفت من انجا اضافه بودم، روی کاناپه ها نشستم و به فکر فرو رفتم. اگر کارت عابرم دستم بود همین الان سوار ماشین میشدم و به خانه عمه میرفتم. ترس وجودم را گرفت ، فرهاد اگر بفهمد حتما به سراغم می اید اینبار دیگر جان سالم بدر نمی بردم. صدای جیغ ریتا رشته افکارم را برید _بهش بگو بره بیرون ،بگو بره خونشون گوشی تلفن را برداشتم شماره فرهاد را گرفتم چند بوق خورد و گفت _جانم صدایش قلبم را لرزاند من بغض کردم و او تکرار کرد _الو ارام گفتم _بیا منو از اینجا ببر فرهاد مکثی کردو گفت _به همونی که بردت اونجا بگو برت گردونه اشکهایم سرازیر شد تمام غرور و شخصیتم زیر پای فرهاد له شده بود .ارام گفتم _یا بیا منو ببر ، یا بیا کارتمو بده برم خونه عمه م _یا بیام بزنم لهت کنم نه؟ من سکوت کردم فرهاد ادامه داد _میخوای برم خونه عمتو خراب کنم خیالت راحت شه؟ من سکوت کردم فرهاد ادامه داد _میخوای بیای خونه؟ باشه میام میبرمت ، اما اینو بدون دست از پا خطا کنی میزنم لهت میکنم. گوشی را قطع کردم ، اشکهایم را پاک کردم تحمل فرهاد از ریتا برایم راحت تر بود. لحظاتی گذشت مرجان از اتاق خارج شدو گفت _ببخشید عسل جان 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
با نمک بودن با بی شعور بودن فرق داره ! رک بودن با بی ادب بودن فرق داره ! اجتماعی بودن با لش و چتر بودن فرق داره ! زرنگ بودن با مارمولک بودن فرق داره ! و تمام مشکلات ما به خاطر عبور از این مرزهاست ...!🌹 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
یه گروه داریم مخصوص مذهبی ها 😎 اگر سیم اتصالت تو کوچه پس کوچه های زندگیت قطع شده 😢 اگر دلت گره گشایی و ختم میخواد 🤓 اگر دوست داری تو چله های دعا شرکت کنی 🙄 اگر دلت خلوت با خدا میخواد😍 بزن روی لینک زیر و وارد شو👇 https://eitaa.com/joinchat/3834576973Cc97fb4eb35
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_117 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم ر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ لبخندی زدم و گفتم _نه شما باید ببخشید ، برخاستم لباسهایم را عوض کردم و اماده رفتن شدم، مرجان گفت _کجا؟ _فرهاد داره میاد دنبالم مرجان متعجب گفت _چی؟ _بهش زنگ زدم بیاد دنبالم _چرا اینکارو کردی؟ باید صبر میکردی بیاد دنبالت ، اینطوری که نمیشه بزنه نابودت کنه بعدم تو پاشی بری لبخند زدم و گفتم _مزاحم شما نمیشم _چه مزاحمتی عسل؟ _نه دیگه چهار روزه شما از کارت موندی _به خاطر من مرجان فکری کرد و گفت _حرف ریتا ناراحتت کرد؟ اشک روی گونه ام غلطید و گفتم _نه، باید برم . با صدای زنگ ایفن مرجان را بوسیدم وگفتم _یه روز محبتهاتو جبران میکنم. از خانه خارج شدم سوار ماشین فرهاد شدم و ارام گفتم _سلام پاسخ سلامم را نداد مستقیم به خانه رفتیم در این چهار روز فرهاد خانه را حسابی بهم ریخته بود مشغول نظافت شدم ، چای گذاشتم و برای فرهاد یک لیوان بردم اخم هایش در هم بود و تلویزیون میدیدعصر بود روی کاناپه خوابش برده بود به سراغ اتاق کارم رفتم هیچ چیز داخلش نبود خدایا نقاشیامو چی کار کرده؟ انداخته دور؟ داخل کتابخانه م اثری از کتاب هایم نبود جمله شهرام در ذهنم تداعی شد (فرهادی که من میشناسم محاله دیگه اجازه بده تو بری درس بخونی ، خیلی اشتباه کردی باید به حرفش گوش میکردی) اهی کشیدم اشک از چشمانم جاری شد مونا خدا الهی لعنتت کنه. کمی فکر کردم و گفتم خدا خودمو لعنت کنه ، کاش حرفشو گوش داده بودم، حالا درس که نمیزاره بخونم هیچ، شد فرهاد هفته اول . با صدای فرهاد قلبم تیر کشید _چه غلطی میکنی؟ به سمت صدا چرخیدم صورت اشکی ام را که دید گفت _خون هم گریه کنی فایده نداره، نقاشی بی نقاشی ، بتمرگ خونه داری کن لیاقت درس و دانشگاه نداری حرفهایش ازارم میداد،از ترس سکوت کرده بودم .نزدیکم شد بازویم را گرفت ، ناله ایی از درد کشیدم فرهاد از اتاق بیرونم کردو گفت _من اعصاب درست حسابی ندارم عسل، سر به سرم نزار با بهت گفتم _من اصلا حرفی زدم؟ _تو با چشمهات هزار چی به من میگی. سرم را زیر انداختم و به سمت اشپز خانه رفتم، بدنبالم امد و گفت _رفتم حسابشو رسیدم . تا اون باشه چشمش دنبال ناموس مردم نره. سرم را به سمتش چرخاندم و گفتم _کی و میگی؟ اخم هایش را در هم کشیدو گفت _کی و میگم؟ چه اشتباهی کردم، نباید پاسخش را میدادم ، فرهاد بدنبال بهانه بذای از سر گرفتن دعوا بود 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
هدایت شده از ریحانه 🌱
b6bdbdd4afde41258a805a592ee5894e.opus
2.95M
تفسیر آیه ۱۶و ۱۷ سوره فجر🌸 سوگند به سپیده صبح 🌞 همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇 https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا