ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_114 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_115
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
هردو ساکت شدیم شهرام گفت
_فرهاد داستانش چیه؟
_بهش گفتم میری دانشگاه با کسی دوست نشو
_چرا؟
فرهاد به زمین خیره شد سکوت و خیرگی شهرام به برادر کوچکش نشان از این بود که منتظر پاسخ است فرهاد ادامه داد
_چون دوست ندارم با کسی حرف بزنه
شهرام با ارامش گفت
_ولی تو حق نداری حق معاشرت و از کسی بگیری
فرهاد سرش را بالا اوردو گفت
_چرا این حق و دارم، چون از اول باهاش شرط کردم دانشگاه میری نباید با کسی دوست نشی
_اخه این نمیشه که
_این نتیجه دوست پیدا کردنشه دیگه. من یه چیزی میدونم که میگم.
در باز شد پرستار وارد اتاق شدو گفت
_بهوش اومدی عزیزم
سپس فشار م را گرفت و روبه جمع گفت
_همه بیرون ، میخوام معاینه کنم
فرهاد و شهرام از اتاق خارج شدند.مرجان همچنان ایستاده بود پرستار رو به مرجان گفت
_شماهم تشریف ببر بیرون
مرجان کمی این پا و ان پا کرد و رفت
پرستار در را بست و گفت
_این خانم چه نسبتی باهات داره؟
_جاریمه
_به ما گفت برادرت کتکت زده، این درسته؟
سکوت کردم پرستار گفت
_کی زدت؟
ارام گفتم
_شوهرم
_میخوای زنگ بزنم پلیس بیاد ازش شکایت کنی؟
با بهت گفتم
_شکایت؟
_بله عزیزم شما میتونی ازش شاکی بشی ،
سپس مکثی کردو گفت
_به پلیس زنگ بزنم ؟
اهی کشیدم وگفتم
_نه
_میخوای یه نامه بهت بدهم که کلینیک مورد ضرب و شتم قرارگرفتنتو تأیید کرده؟
فکری کردم و گفتم
_اون نامه به چه دردی میخوره؟
_اگر یه روزی قصد شکایت از شوهرتو داشته باشی مدرک داری که این بلارو سرت اورده.
فکری کردم و گفتم
_نه ممنون خانم
_به هر حال این کمک از دست من ساخته بود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_115 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_116
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
شهرام با اصرار مرا به خانه خودشان برد خوشبختانه ریتا با خاله اش مشهد بود.فرهاد به خانه خودمان رفت و من روی تخت ریتا دراز کشیدم مرجان وارد اتاق شدو گفت
_بهتری؟
_اره
تمام واقعیت را از سیر تا پیاز برای مرجان تعریف کردم، مرجان کمی به من خیره ماند و گفت
_تو که اخلاق فرهاد و میدونی خوب حرف گوش بده دیگه .
_بنظرت راضی میشه من دوباره برم دانشگاه
_نمی دونم ، یه هفته صبرکن عصبانیتش اروم شه ببینیم چی میشه.
باصدای تق تق در مرجان گفت
_بیاتو
شهرام وارد اتاق شدو گفت
_بهتری عسل
مؤذب بودم دوست داشتتم شهرام از اتاق بیرون برود، ارام گفتم
_ممنون
مرجان همه چیز را برای شهرام تعریف کرد ، شهرام نفس صدا داری کشید و گفت
_به نظر من اینبار تو مقصری عسل، فرهاد حق نداره تورو بزنه ، ولی حق داره عصبی و ناراحت باشه.
_اقا شهرام، به نظر شما فرهاد راضی میشه من بازم برم دانشگاه
شهرام فکری کرد و ساکت ماند ، من بی قرار ادامه دادم
_راضی میشه
_یه چیزی میگم ناراحت نشو عسل ، من واقعیتو بهت میگم ، فرهادی که من میشناسم محاله دیگه اجازه بده تو بری درس بخونی ، تو خیلی اشتباه کردی باید حرفشو گوش میدادی.
اهی کشیدم ناخواسته اشک از چشمانم جاری شد شهرام گفت
_خودت باعث شدی عسل حالا شاید راضی شد منم باهاش صحبت میکنم ولی امید بیخود بهت نمیدم .
سه روز گذشت مرجان مطب رفتن را تعطیل کرده بود و از من پرستاری میکردو خبری از فرهاد نبود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_116 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_117
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
روز چهارم با امدن ریتا شرایطم سخت شده بود، تمام ساعات روز در اتاق ریتا مینشستم حالا باید جلوی چشم مرجان و شهرام میبودم .
صبح روز جمعه بود که ازخواب بیدار شدم، وارد اشپزخانه شدم ریتا با دیدن من روبرگرداند رو به مرجان گفتم
_سلام
_سلام عزیزم صبحت بخیر
در اینه اپن نگاهی به خودم انداختم کبودی گونه چپم کم رنگ شده بود، بلیز مرجان به من گشاد بود، استینم را بالا زدم رده های کمر بند فرهاد روی بدنم سیاه بود ،
ریتا از اشپزخانه خارج شدو گفت
_من صبحانه نمیخورم
مرجان با مهربانی گفت
_چرا دختر قشنگم
ریتا وارد اتاقش شدو در را محکم بست ، مرجان به اتاق ریتا رفت ، ریتا گفت
_این کی میره خونشون
_ساکت شو میشنوه
_خوب بشنوه
مرجان در رابست، تمام بدنم گر گرفت من انجا اضافه بودم، روی کاناپه ها نشستم و به فکر فرو رفتم.
اگر کارت عابرم دستم بود همین الان سوار ماشین میشدم و به خانه عمه میرفتم.
ترس وجودم را گرفت ، فرهاد اگر بفهمد حتما به سراغم می اید اینبار دیگر جان سالم بدر نمی بردم.
صدای جیغ ریتا رشته افکارم را برید
_بهش بگو بره بیرون ،بگو بره خونشون
گوشی تلفن را برداشتم شماره فرهاد را گرفتم
چند بوق خورد و گفت
_جانم
صدایش قلبم را لرزاند
من بغض کردم و او تکرار کرد
_الو
ارام گفتم
_بیا منو از اینجا ببر
فرهاد مکثی کردو گفت
_به همونی که بردت اونجا بگو برت گردونه
اشکهایم سرازیر شد تمام غرور و شخصیتم زیر پای فرهاد له شده بود .ارام گفتم
_یا بیا منو ببر ، یا بیا کارتمو بده برم خونه عمه م
_یا بیام بزنم لهت کنم نه؟
من سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_میخوای برم خونه عمتو خراب کنم خیالت راحت شه؟
من سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_میخوای بیای خونه؟ باشه میام میبرمت ، اما اینو بدون دست از پا خطا کنی میزنم لهت میکنم.
گوشی را قطع کردم ، اشکهایم را پاک کردم تحمل فرهاد از ریتا برایم راحت تر بود.
لحظاتی گذشت مرجان از اتاق خارج شدو گفت
_ببخشید عسل جان
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
با نمک بودن با بی شعور بودن
فرق داره !
رک بودن با بی ادب بودن
فرق داره !
اجتماعی بودن با لش و چتر بودن
فرق داره !
زرنگ بودن با مارمولک بودن
فرق داره !
و تمام مشکلات ما به خاطر عبور
از این مرزهاست ...!🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
یه گروه داریم مخصوص مذهبی ها 😎
اگر سیم اتصالت تو کوچه پس کوچه های زندگیت قطع شده 😢
اگر دلت گره گشایی و ختم میخواد 🤓
اگر دوست داری تو چله های دعا شرکت کنی 🙄
اگر دلت خلوت با خدا میخواد😍
بزن روی لینک زیر و وارد شو👇
https://eitaa.com/joinchat/3834576973Cc97fb4eb35
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_117 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_118
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
لبخندی زدم و گفتم
_نه شما باید ببخشید ، برخاستم لباسهایم را عوض کردم و اماده رفتن شدم، مرجان گفت
_کجا؟
_فرهاد داره میاد دنبالم
مرجان متعجب گفت
_چی؟
_بهش زنگ زدم بیاد دنبالم
_چرا اینکارو کردی؟ باید صبر میکردی بیاد دنبالت ، اینطوری که نمیشه بزنه نابودت کنه بعدم تو پاشی بری
لبخند زدم و گفتم
_مزاحم شما نمیشم
_چه مزاحمتی عسل؟
_نه دیگه چهار روزه شما از کارت موندی _به خاطر من
مرجان فکری کرد و گفت
_حرف ریتا ناراحتت کرد؟
اشک روی گونه ام غلطید و گفتم
_نه، باید برم .
با صدای زنگ ایفن مرجان را بوسیدم وگفتم
_یه روز محبتهاتو جبران میکنم.
از خانه خارج شدم سوار ماشین فرهاد شدم و ارام گفتم
_سلام
پاسخ سلامم را نداد مستقیم به خانه رفتیم در این چهار روز فرهاد خانه را حسابی بهم ریخته بود مشغول نظافت شدم ، چای گذاشتم و برای فرهاد یک لیوان بردم اخم هایش در هم بود و تلویزیون میدیدعصر بود روی کاناپه خوابش برده بود به سراغ اتاق کارم رفتم هیچ چیز داخلش نبود
خدایا نقاشیامو چی کار کرده؟ انداخته دور؟
داخل کتابخانه م اثری از کتاب هایم نبود
جمله شهرام در ذهنم تداعی شد
(فرهادی که من میشناسم محاله دیگه اجازه بده تو بری درس بخونی ، خیلی اشتباه کردی باید به حرفش گوش میکردی)
اهی کشیدم اشک از چشمانم جاری شد مونا خدا الهی لعنتت کنه.
کمی فکر کردم و گفتم
خدا خودمو لعنت کنه ، کاش حرفشو گوش داده بودم، حالا درس که نمیزاره بخونم هیچ، شد فرهاد هفته اول .
با صدای فرهاد قلبم تیر کشید
_چه غلطی میکنی؟
به سمت صدا چرخیدم صورت اشکی ام را که دید گفت
_خون هم گریه کنی فایده نداره، نقاشی بی نقاشی ، بتمرگ خونه داری کن لیاقت درس و دانشگاه نداری
حرفهایش ازارم میداد،از ترس سکوت کرده بودم .نزدیکم شد بازویم را گرفت ، ناله ایی از درد کشیدم فرهاد از اتاق بیرونم کردو گفت
_من اعصاب درست حسابی ندارم عسل، سر به سرم نزار
با بهت گفتم
_من اصلا حرفی زدم؟
_تو با چشمهات هزار چی به من میگی.
سرم را زیر انداختم و به سمت اشپز خانه رفتم، بدنبالم امد و گفت
_رفتم حسابشو رسیدم . تا اون باشه چشمش دنبال ناموس مردم نره.
سرم را به سمتش چرخاندم و گفتم
_کی و میگی؟
اخم هایش را در هم کشیدو گفت
_کی و میگم؟
چه اشتباهی کردم، نباید پاسخش را میدادم ، فرهاد بدنبال بهانه بذای از سر گرفتن دعوا بود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
هدایت شده از ریحانه 🌱
b6bdbdd4afde41258a805a592ee5894e.opus
2.95M
تفسیر آیه ۱۶و ۱۷ سوره فجر🌸
سوگند به سپیده صبح 🌞
همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷